romanplus1.ir · | p a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ...

18
1 | Page بسپارید به خاطرس را رمان پhttps://Romanplus.ir رعلی امیز جای که چنده ام رو ایتونستم نگاه خیر پاک نمیشد نمی صورتم لبخندی که از رو باار دادهو مخاطب قر پدرش که من ر صدای شرمندهرم، که باا بود بردایقه پیش نور دقدم اوم بود به خودم_ نبودی خوب اگه پذیرایی رضای شرمنده آقایردانی لب زدمشتم و با قد میز گذارده ام روی نیمه خوچای: _ صمیمیتون کهاده گرم ووصا خانو عالی بود مخصلی هم چه حرفیه جناب ! خیاین. ضافه کردم لبخندی اندم و باشون چرخوگاهم رو بینن: _کنه غریبه اس حس نمیتون آدم اص بینش با مهربونی گفت نشست که مادرماشونوق توی چشن حرفم برقی از ش ایبا: _ نیمان چه حرفیه پسرم ،توام عین ای!! بهشون گفتمیشدم خطابیکه بلند مدم و درحالری کرزیرلب تشک: _ت کنمن دیگه رفع زحمجازتون م ابا! با عجله بلند شد پدرش_ر زود ؟؟ چرا اینقد داشت ازم دوریه و قصده بیرون زدعجله از خونی بود که با به نورای قصدم رسیدن کنه_ برسمرامباید برم به کا! ه دادم و ادام کشیدم پیراهنمدستی به:

Upload: others

Post on 11-Jan-2020

4 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

1 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

“ امیرعلی ”

با لبخندی که از روی صورتم پاک نمیشد نمیتونستم نگاه خیره ام رو از جای که چند

دقیقه پیش نورا بود بردارم، که با صدای شرمنده پدرش که من رو مخاطب قرار داده

بود به خودم اومدم

شرمنده آقای رضایی اگه پذیرایی خوب نبود_

:چای نیمه خورده ام روی میز گذاشتم و با قدردانی لب زدم

.…این چه حرفیه جناب ! خیلی هم عالی بود مخصوصا خانواده گرم و صمیمیتون که_

:نگاهم رو بینشون چرخوندم و با لبخندی اضافه کردم

بینتون آدم اصال حس نمیکنه غریبه اس_

:با این حرفم برقی از شوق توی چشماشون نشست که مادرش با مهربونی گفت

!! این چه حرفیه پسرم ،توام عین نیما_

:زیرلب تشکری کردم و درحالیکه بلند میشدم خطاب بهشون گفتم

!با اجازتون من دیگه رفع زحمت کنم_

پدرش با عجله بلند شد

چرا اینقدر زود ؟؟_

قصدم رسیدن به نورایی بود که باعجله از خونه بیرون زده و قصد داشت ازم دوری

کنه

!باید برم به کارام برسم_

:دستی به پیراهنم کشیدم و ادامه دادم

Page 2: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

2 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

ممنون از لطفتون ببخشید مزاحمتون شدم_

:مادرش با مهربونی کنارم اومد و درحالیکه تا دم در همراهیم میکرد گفت

!این چه حرفیه پسرم بازم به ما سر بزن_

بعد از چند دقیقه تعارف تیکه پاره کردن از خونشون بیرون زدم و سر کوچه منتظر نورا

توی ماشین نشستم

میدونستم هنوزم از خونه بیرون نیومده و درگیر لباس عوض کردنه ، با یادآوری دیشب

با لذت زبونی روی لبهام کشیدم هنوزم مزه شیرین لباش رو حس میکردم

دیروز روز سختی برام بود ، وقتی یادم میاد چطوری نصف بیشتر سهام اون شرکت رو

با قیمت باالیی خریدم مغزم سوت میکشه و بعدشم یه طوری وانمود کردم که مثال

میخوام با کارکنان آشنا بشم و از این طریق با پدر نورا برخورد کردم و اینقدر با

احترام باهاش حرف زدم

که زود باهام گرم گرفت و مجبور شدم از دروغ بهش بگم که هیچ جایی رو نمیشناسم

و نیاز به یه راهنما دارم

اونم با وجود سادگی بیش از حدش با کمال میل قبول کرد طوری که زود برخالف

انتظارم حتی پای من رو به خونه و زندگیشم باز کرد

ولی همه این مشکالت و دردسرها به داشتن نورا می ارزید این رو از دیشب که یه بار

دیگه باهاش بودم و طعمش رو چشیدم مطمعن شدم

Page 3: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

3 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

این دختر بکر و ناب بود به طوری که هرچی باهاش بودم بیشتر تشنه وجودش

میشدم ، دیشب که باهاش بودم باعث شده بود عطش خواستنم نسبت بهش بیشتر

بشه بازم بیقرارش بشم

توی فکر بودم که با دیدنش که با عجله از خونه بیرون میزد و با قدم های بلند به

سمت خیابون اصلی میرفت ماشین روشن کردم و پشت سرش آروم حرکت کردم

از حرکاتش معلوم بود استرس داره چون مدام دستش رو باال میگرفت و نیم نگاهی به

ساعت مچیش مینداخت و باز برای هر تاکسی که رد میشد دست تکون میداد

ولی از شانس خوب من هیچ ماشینی براش نگه نمیداشت ، شیشه های دودی رو باال

کشیدم چون نمیخواستم بفهمه منم و آروم کنار پاش ترمز کردم

فکر کرد مزاحمم ، چون سرش رو برگردوند و چند قدم از ماشین فاصله گرفت و عقب

رفت

با فکری که به ذهنم رسید لبخندی زدم و دنده عقب گرفتم ، دوست داشتم یه کم سر

به سرش بزارم

بازم بی اهمیت عقب تر رفت و کالفه دستی به مانتوش کشید ، با لبخندی که روی

لبهام جا خوش کرده بود تک بوقی براش زدم

عقب تر رفت که باز دنبالش عقب تر رفتم با این کارم انگار دیگه خشمش اوج گرفته

باشه با دست های مشت شده سمتم اومد و یکدفعه مشت محکمی به شیشه کوبید و

: عصبی گفت

!! برو گمشو دیگه مردک_

Page 4: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

4 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

شیشه ماشین رو پایین کشیدم که با دیدنم مشتش همونطوری روی هوا خشک شد ،

سرم رو کج کردم و با خنده ابرویی براش باال انداختم

کم کم از حالت گیجی دراومد و با چشمای سرخ شده شروع کرد به تند تند نفس

کشیدن خم شدم در ماشین رو براش باز کردم

توی سکوت با چشم ابرو اشاره کردم سوار شه ، نفسش رو با فشار بیرون فرستاد و

درحالیکه سوار میشد در ماشین رو محکم بهم کوبید

چپ چپ نگاش کردم و دهن باز کردم حرفی بزنم ولی یکدفعه مثل آتشفشانی که

فوران کرده باشه عصبی شروع کرد به جیغ زدن

..…این کار چیه میکنی هااا چرا دست از سرم برنمی_

یکدفعه رنگش پرید و حرف توی دهنش ماسید و نگاهش خیره رو به رو شد رد

نگاهش رو گرفتم و با دیدن کسی که وسط خیابون مات و مبهوت به ما دونفر خیره

بود وااای زیرلب زمزمه کردم و سعی کردم به خودم مسلط باشم

داداشش نیما بود که با اخمای گره خورده خیرمون بود و پلکم نمیزد آب دهنم رو قورت

:دادم درحالیکه سعی میکردم عادی جلوه کنم آروم زیرلب زمزمه کردم

!آروم باش_

: نگاهش رو به رو بود دستای لرزونش رو بهم گره زد و عصبی نالید

چطوری آروم باشم هااا ؟؟_

: دستام دور فرمون محکم کردم و عصبی گفتم

Page 5: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

5 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

من درستش میکنم فقط کافیه توام عادی باشی خوب؟؟_

خواست بازم چیزی بگه ولی با تقه ای که به شیشه ماشین خورد آب دهنش رو قورت

: داد و مضطرب نیم نگاهی به شیشه انداخت زیر لب آروم لب زدم

!! آروم نترس هیچ اتفاقی نمیفته_

دکمه رو فشار دادم با پایین رفتن شیشه ها نیما کالفه نگاهش بین ما چرخوند و با

:لحن مشکوکی پرسید

مگه تو نرفته بودی نورا ؟؟_

:با استرس دستی به موهای بیرون افتاده از مقنعه اش کشید و با لکنت لب زد

.…ها… آره …نه…آخه…میدونی_

داشت گند میزد کالفه چشم ازش برداشتم و جلوی اینکه بدتر سوتی بده بین حرفش

: پریدم

من داشتم میرفتم شرکت ،اتفاقی نورا خانوم دیدم سر جاده منتظر تاکسی هستن _

!گفتم برسونمشون همین

با چشمای ریز شده نگاهش رو بینمون چرخوند ، معلوم بود هنوزم شک داره

دستی به ته ریشش کشید و زیر لب آروم آهانی زمزمه کرد ، با سرفه ای گلوش رو

صاف کرد

و درحالیکه نگاه عمیقش رو به چشمای نورا میدوخت و انگار داره دنبال چیزی میگرده

:با حالت خاصی گفت

از دیشب تا حاال انگار رو به راه نیستی آبجی؟؟ _

Page 6: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

6 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

با این حرفش رنگ نورا پرید و مضطرب به دسته کیفش چنگ زد

!نه داداش خیلی هم خوبم_

سرش رو به طرف من چرخوند و درحالیکه نگاهش رو به من میدوخت خطاب به نورا

: ادامه داد

! امیدوارم_

لب پایینم زیر دندون کشیدم و با دقت به حرفاش گوش دادم ، انگار به چیزایی شک

کرده بود و یه جور گنگ و دوپهلو حرف میزد

صاف ایستاد و همونطوری که دستاش توی جیب شلوارش فرو میبرد با بیخیالی که

:ازش بعید بود گفت

باشه پس من برم ، شما هم برید تا دیرتون نشده _

توی سکوت خیره حرکات عجیب و غریبش بودم که سرش به سمتم خم کرد و

:درحالیکه اشاره ای به نورا میکرد ادامه داد

ممنون از لطفت که می رسونیش بیمارستان_

لبخند مصنوعی روی لبهام نشوندم و فقط تونستم خواهش میکنمی در جوابش بگم

سری برامون تکون داد و درحالیکه عمیقا توی فکر فرو رفته بود از کنارمون گذشت ،

شیشه ها رو باال کشیدم و با تموم قدرت پام روی گاز فشردم

ماشین با سرعت از جا کنده شد و از اون محله دور شدیم ، دستم به سمت ضبط رفت

ولی یک لحظه با دیدن قیافه نورا وحشت زده ماشین به کنار خیابون هدایت کردم

پاهام روی ترمز فشردم

Page 7: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

7 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

چرا اینطوری شدی ؟؟ حالت خوبه_

رنگش عین گچ سفید شده بود و دستاش میلرزید ، بدتر از همه اشکاش بودن که

تموم صورتش رو پر کرده بودن

: لبهای لرزونش رو با زبون خیس کرد و لحن بی تاب و ناآرومی زمزمه کرد

!! فهمیده_

یعنی بخاطر همین داشت اینطوری اشک میریخت و بی تابی میکرد عصبی چونه اش

بین دستام گرفتم و سرش به طرف خودم برگردوندم

بخاطر این داری گریه میکنی هااا؟؟_

انگار اصال من رو نمیبینه پلکی زد که اشکاش با سرعت بیشتری روی صورتش رون

شدن ، پووف کالفه ای کشیدم

کف دستمو روی گونه اش کشیدم و سعی داشتم آرومش کنم که عصبی دستم کنار زد

و با چیزی که گفت با تعجب و سوالی خیره دهنش شدم

دستت به من نزن لعنتی !! همش بخاطر تو که اینقدر دردسر میکشم و حاالم _

.…مجبورم تحمل کنم بچ

️‼عشقام یه خبر مهم️‼

انگار تازه متوجه شده باشه داره چی میگه دستشو روی لبهاش فشرد و با استرس

صورتش رو ازم برگردوند ، ولی من گیج هنوزم به صورتش خیره بودم

Page 8: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

8 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

یعنی خواست چی بگه که باقی حرفش رو خورد ، خودم رو به طرفش کشیدم و

درحالیکه دستمو پشت صندلیش میزاشتم روی صورتش خم شدم و گیج سوالی

:پرسیدم

نگفتی مجبوری چی رو تحمل کنی ؟؟_

لبش رو با زبون خیس کرد و بدون اینکه جوابی بهم بده هنوزم خیره بیرون بود و پلکم

نمیزد چند ثانیه به امید اینکه حرفی بزنه به نیم رخش خیره بودم ولی نه این دختر

لجباز تر از این حرفاس که بخواد لب باز کنه

عصبی چونه اش توی دستم گرفتم و سرش به سمت خودم چرخوندم لباش بهم

فشرد و تقال کرد خودش ازم جدا کنه

با تو حرف حرف میزنم متوجه ای؟؟_

: گستاخ توی چشمام زل زد و عصبی فریاد کشید

اینکه مجبور به تحمل مردی هستم که عاشقش نیستم و وقتی بهم نزدیک میشه _

حتی از بوی تنشم عوقم میگیره و سایه سنگینش به قدری روی زندگیم افتاده که

حس یه زندانی رو دارم حاال فهمیدی؟؟

چنان با نفرت این حرفا رو توی صورتم گفت که انگار سیلی محکمی به صورتم کوبیده

باشن سرم سنگین شد و گوشام زنگ زدن

باورم نمیشد تا این حد ازم متفر باشه که حتی دلش نخواد یه ثانیه هم تحملم کنه

دستم روی چونه اش سست و بی حس شد

Page 9: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

9 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

با نفس نفس صورتش رو ازم برگردوند و ندید چطور توی خودم شکستم و نابود

شدم من که حد میزدم که تا این حد ازم متنفر باشه

ولی نمیدونم حاال چم شده بود که اینقدر شوک شده بودم و حتی نای یه کلمه صحبت

کردن نداشتم ، با ابروهای گره خورده نمیدونم چند دقیقه و شاید چند ساعت خیره

جاده بودم و پلکم نمیزدم

و به قدری توی خودم فرو رفته بودم که حتی زمان و مکانم از دستم در رفته بود اونم

هیچ سعی در شکستن این سکوت نداشت ، با صدای مکرر بوق ماشینی که با سرعت

از جاده گذشت به خودم اومدم

دستی به چشمای ملتهبم کشیدم و با ناراحتی که توی وجودم زبونه میکشید ماشین

روشن کردم و بدون کوچکترین حرفی حرکت کردم

رو به روی بیمارستان پارک کردم و قفل مرکزی رو زدم و نگاهم به بیرون دوختم ، ولی

هرچی منتظر موندم پیاده نمیشد

از حرفاش سر درد گرفته بودم و نیاز داشتم خودم و انرژی درونم رو تخلیه کنم وگرنه

معلوم نبود کجا و چطوری از خشم زیادی که درونم بود منفجر میشدم

فرمون بین مشتم فشردم و نیم نگاهی سمتش انداختم که با دیدن نگاهش که با

پشیمونی خیرم بود ابروهام از شدت تعجب باال پریدن

و خواستم ازش بپرسم دلیل این طرز نگاهش چیه ولی با یادآوری حرفاش دندونام

:روی هم سابیدم و با خشم فریاد زدم

!! برو پایین_

Page 10: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

10 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

:بازم تکون نخورد که این بار عصبی فریاد زدم

!! مگه با تو نیستم گمشو پایین…زود_

با بغض لبش به دندون گرفت و قطره اشکی از گوشه چشمش چکید که باعث شد از

خودم بدم بیاد

پوووف کالفه ای کشیدم و سرم روی فرمون گذاشتم ، مگه نمیگفت حالش از من بهم

میخوره پس االن چش بود که نمیرفت و بهم چسبیده بود

نمیدونم چقدر توی این حالت بودم که با شنیدن صدای لرزونش حس کردم چیزی

توی قلبم تکون خورد

از…از اینجا…برو_

چشمام رو که به شدت میسوختن روی هم فشار دادم ، حسی داشتم که توی کل

!عمرم نداشتم اونم حس بد پس زده شدن

همیشه دخترا بودن که دنبالم موس موس میکردن و من پسشون میزدم و مثل یه

آشغال از زندگیم بیرونشون میکردم حاال جایگاهم با نورا به کل عوض شده بود

انگار دهنم بهم دوخته شده بود قدرت هیچ حرفی نداشتم و دهنم برای گفتن حرفی

باز و بسته میشد ولی هیچ صدایی از دهنم خارج نمیشد

شاید شوک اصلیم بخاطر این بود که فکر نمیکردم بعد از اتفاقی که دیشب بینمون

افتاده و اونم با رضایت باهام همکاری کرده بود حاال امروز اینطوری پسم بزنه

اون که صورتم رو نمیدید بعد از چند ثانیه دماغش رو با صدا باال کشید و فین فین

: کنان ادامه داد

Page 11: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

11 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

به هرچی میپرستی قسمت میدم از اینجا برو و دیگه هیچ وقت برنگرد_

به سختی سرم که سنگین شده بود رو بلند کردم و چشمای بی فروغم به صورت

گریونش دوختم ، سرش پایین بود و درحالیکه دستمال کاغذی توی دستش رو تیکه

تیکه میکرد توی گریه سکسکه ای کرد

:سرم رو کج کردم و زبونی روی لبهای ترک خورده ام کشیدم به سختی لب زدم

دل..دلیل این تنفرت چیه؟؟ _

سرش رو باال گرفت و نمیدونم چی توی صورتم دید که با چشمای گرد شده نگاهش

توی صورتم چرخوند ، دستی به ته ریشم کشیدم که انگار به خودش اومده باشه

: لرزون لب زد

مگه تنفر دلیل میخواد ؟؟ فقط اگه میخوای بیشتر از این مشکل درست نشه از این _

کشور برو

مگه همچین چیزی امکان داشت ؟؟

خودم رو به طرفش کشیدم و دهن باز کردم که حرفی بزنم ولی بدون توجه به چهره

مات و مبهوت من در ماشین رو باز کرد و بیرون رفت

با کوبیده شدن در توی صورتم از بهت بیرون اومدم و با دهن باز خیره رفتنش شدم

با هر قدمی که ازم دور تر میشد قلبم فشرده تر میشد مشت محکمی روی فرمون

کوبیدم و دادی بلندی از سر خشم کشیدم

“ نورا“

Page 12: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

12 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

دستام مشت کردم و به زور جلوی خودم رو گرفته بودم تا به عقب برنگردم و نگاهش

نکنم ، نباید هیچ امیدی به من پیدا میکرد و اینجا توی این کشور میموند

درحالیکه سرم پایین بود کف دستم رو به صورت خیس از اشکم کشیدم و با قدمای

لرزون داخل حیاط بیمارستان شدم

وقتی که مطمعن شدم که از دیدش خارج شدم دست لرزونم رو به دیوار گرفتم و

حس کردم دیگه توان راه رفتن ندارم

به سختی خودم روی اولین نیمکت خالی حیاط رسوندم و روش نشستم ، دستم جلوی

دهنم فشار دادم و به زور جلوی هق هقم رو گرفتم

بعد از اتفاق هایی که دیشب بینمون افتاده بود تک تک سلول های بدنم اون رو صدا

میزدن و با وجود این همه حجم خواستن من داشتم اینطوری پسش میزدم

با نشستن کسی کنارم با عجله اشکام پاک کردم و دماغم رو فین فین کنان باال

کشیدم و صورتم ازش برگردوندم

حالتون خوبه؟؟_

باید حدس میزدم کسی جز آریا نمیتونست به خلوت من پا بزاره و تا این حد گستاخ

باشه

!… آره_

دستمال کاغذی سمتم گرفت که بی تفاوت با یه حرکت از دستش کشیدم و درحالیکه

به دماغم فشارش میدادم نگاهمو به زمین دوختم

اتفاقی افتاده خانوم احمدی؟؟_

Page 13: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

13 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

حوصله سوال و جوابای بیخودیش رو نداشتم و دلیل این اصرار بیش از حدشم متوجه

نمیشدم که چرا تا این حد بهم میچسبه و با وجود مخالفت من باز میخواد نزدیکم

باشه

خودمم اعصابم به قدر کافی خورد بود به طرفش چرخیدم و بدون اینکه کنترلی روی

:رفتارم داشته باشم عصبی بلند گفتم

به شما ارتباطی داره شازده ؟؟_

برعکس انتظارم که االن عصبی میشه و یا بهش برمیخوره لبخندی روی لبش نشست

و درحالیکه دستی به گوشه لبش میکشید با صدایی که ته مونده های خنده داشت

:گفت

حاال چرا عصبی میشی؟؟_

با حرص لبم رو با دندون کشیدم و چشمام توی حدقه چرخوندم که قهقه خنده اش

باال گرفت ،نه حرف زدن با این بی فایده بود

دستمال توی دستم مچاله کردم و خواستم از کنارش بلند بشم که با نشستن دستش

روی دستم جفت ابروهام از تعجب باال پرید و ناباور به طرفش چرخیدم

با دیدنم حالم مردونه خندید که با نوازش دستم به خودم اومدم و با بهت ناباروی

خودم رو عقب کشیدم

:داشت چه غلطی میکرد ؟؟ با صدایی که ناخوادگاه باال میرفت عصبی جیغ زدم

معلوم هست دارید چیکار میکنید؟؟_

: نگاه نافذش رو بهم دوخت و انگار حواسش به اطرافش نیست بیخیال لب زد

Page 14: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

14 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

هیچ وقت اندازه االن مطمعن نبودم_

:اخمام توی هم کشیدم که دستاش رو به اطراف تکون داد و با لکنت لب زد

یعنی….چطور بگم آخه ؟؟_

نفسم رو عصبی بیرون دادم و درحالیکه بلند میشدم انگشت اشاره ام رو به سمتش

:گرفتم و با بغض گفتم

بار آخرت باشه به من دست میزنید جناب … حد خودتو رو بدونید وگرنه مجبورم _

طوری دیگه باهاتون برخورد کنم

با عجله بلند شد و رو به روم ایستاد

… ببخشید منظوری بدی نداشتم_

با اضطراب یک قدم بهم نزدیک شد و با لحنی که سعی در مجاب کردن من داشت

:ادامه داد

.… چطور بگم آخه_

بهم خیره شد و آب دهنش رو قورت داد

فقط من از شما خوشم اومده ومیخوام بیشتر باهاتون آشنا بشم_

حس کردم اشتباه شنیدم با بهت سرم کج کردم و ناباور چی زیر لب زمزمه کردم ولی

اون بدون توجه به حال من سعی داشت با حرفاش من رو قانع کنه

دستام مشت کردم و پوزخند عصبی بهش زدم با ابروهای گره خورده خواستم هرچی

از دهنم درمیاد بارش کنم ولی با دیدن امیرعلی که از دور بهمون نزدیک میشد

منصرف شدم و خشمم جای خودش رو به بهت و ناباوری داد

Page 15: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

15 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

این اینجا چیکار میکرد ؟؟ مگه قرار نبود بره

نگاهی به ابروهای گره خورده اش انداختم که چطور از این فاصله دورم نگاه

خشمگینش رو برای یه ثانیه هم از روی آریا برنمیداره ، عصبی زیرلب لعنتی زمزمه

کردم

آریا که متوجه شد من اصال حواسم به حرفای اون نیست رد نگاهم رو گرفت و به

عقب برگشت ، با دیدن امیرعلی با تعجب ابرویی باال انداخت

با نزدیک شدنش بهمون زود دستمال رو به صورت خیس از اشکم کشیدم و دستمال

مچاله شده رو توی جیب مانتوم فرو بردم

اصال دلم نمیخواست بفهمه گریه کردم ولی مطمعنم چشمای به خون نشسته و

سرخی بیش از حد دماغم من رو لو میداد و جایی برای پنهون کاری باقی نمیزاشت

:بهمون رسید و درحالیکه نگاه خصمانه ای حواله آریا میکرد عصبی خطاب بهم گفت

آقا کی باشن؟؟_

از لحن طلبکارانش جفت ابروهام باال پرید و نمیدونستم چی جوابش بدم که آریا این

وسط پیش دستی کرد و درحالیکه دستی به کتش میکشید با لحن محترمانه ای گفت

:

آریا راد هستم همکار خانوم دکتر_

: و دستش رو به نشونه آشنایی و دست دادن جلو برد و ادامه داد

حتما شما برادرشون هستید درست میگم؟_

Page 16: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

16 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

امیرعلی نگاهش رو بین دست دراز شده و چشمای آریا چرخوند و پوزخند صدا داری

:زد و گفت

!! کی گفته من برادرشم_

به وضوح دیدم چطور آریا جا خورد و با بهت نگاهش رو به امیرعلی دوخت ولی زود

خودش رو جمع و جور کرد و دستش رو پایین انداخت

..…فکر کردم که بر _

امیرعلی نگاه تند و تیزش رو به من دوخت

…نه جناب اشتباه مت_

هراسون توی حرفش پریدم

آره برادرم نیستن_

: لبخند عجولی زدم و با دروغ ادامه دادم

پسر….پسرعموم هستن_

امیرعلی چشم غره ای بهم رفت و کالفه نگاهش رو ازم گرفت ، معلوم بود خیلی

عصبیه این رو از دستای مشت شده اش میشد به راحتی فهمید

ولی آریا یه طوری با حالتی بی روح و چشمای ریز شده خیرم بود که انگار حرفم رو

باور نکرده آهانی زیرلب زمزمه کرد و در حالیکه سعی میکرد نگاهش رو ازم بدزده

: خطاب ب امیرعلی گفت

از آشنایتون خوشحال شدم … من یه کم کار دارم_

: نیم نگاهی سمتم انداخت و ادامه داد

Page 17: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

17 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

!!مزاحمتون نمیشم با اجازه_

یک قدم به سمتش برداشتم و دهن باز کردم که چیزی بگم ولی اون بدون توجه

سرش رو پایین انداخت و با قدم های بلند ازمون دور شد و وارد بیمارستان شد

همونطور سرجام خشکم زده بود و مات و مبهوت به اون که ازمون دور میشد خیره

شدم که با صدای تمسخر آمیز امیرعلی به خودم اومدم و کالفه به طرفش چرخیدم

چیه نمیتونی چشم ازش برداری؟؟_

عصبی چنگی توی موهام زدم و نگاه ازش گرفتم ولی با فکری که به ذهنم رسید با

:ناراحتی سرم پایین انداختم و با بغض ساختگی لب زدم

! نمیتونم ببینم اینطور ازم ناراحته_

: سرم بلند کردن و با خشم از پشت دندونای کلید شده ام غریدم

همش مقصر تویی!! اگه دربارم بد برداشت کنه مطمعن باش اینطوری ساکت _

نمیمونم

با این نقشه سعی کردم بهش بفهمونم عاشق یکی دیگه شدم و جایی تو زندگیم

نداره

:ناباور چند ثانیه خیرم شد و با صدای خشمگینی گفت

چی گفتی؟؟_

با ترس ازش فاصله گرفتم که بدون توجه به اینکه توی حیاط بیماستانیم عصبی به

سمتم یورش آورد و تا به خودم بجنبم دستم گرفت و عصبی تکونی بهم داد

چرا باید برداشت اون برات مهم باشه هاااا ؟؟_

Page 18: romanplus1.ir · | P a g e 6 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر دز گنچ شفیک هتسد هب برطضم و دیرپ ارون گنر شفرح نیا اب _مبوخ

18 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید