docx (215 kb)

244
له لءا ها ب رت حض ار ث ا ی ار ت ا ب خ ت ن م۱ ک" # ائ ب% ث ورک# ک ن, ذ ع تّ ل ک, ن3 ی فار# ع لن, ا# س ل اّ , ا" ن ث ت ن ق3 ی ی ا ذّ عذ ال ی رک ک اذ ف3 ی ک ی له ا ا3 ثّ م هّ ل ل ا ک حائ ب س ک ائ رف ع و کّ ر ع ء ما س ی ل وذ ا عّ ص ل ن, ا ع, ن3 ی ف ا ب س م ل ا ذة" ئ ف ور ا3 ی ط ت ع ی م و ول # ق و ا# ل و رک م" ا # ث ت ق ل خ ذ # ان, ف # رف لع ر ا ه اj # مظّ , ا" ن # اهذ ث # اش ارف# ع ت ن ا ک# ّ r ا" ئ ی ث له ا ا3 # ول ث # ق و ا# لّ , ا" ن # ثj ظ#لاح رذ ا # لف ا ت ن ا ک# ّ r ا" ئ ث ت ل ف, و ان ک #راذئ ا ث ت نّ و ذ ذ # ف ه# م ک ح ل ع ا لا# مظّ , ا" ن اهذ ث م اش3 ی ک خ ت ن ا کّ r ا" ئ ث ت قّ ق ح ذ # م ف عل ل ر ا ه وا # جّ , ا" ن # اهذ ث # م اش3 ی ل ع ل ا ت ن ا ک# ّ r ائ ت ل ف, و ان ک" ائ # ش ن ا ث ت ن ع ی ذ # ذ ف3 #رث فّ ی ل ا ق3 ی ا # ق ح ذاعک اث ث رت هj ظ و ک بّ 3 ن ش م ب ف# ص ا وّ ن, ال ک3 ث م لک# ل ذّ ل# کّ , لا"ن ارة # اش ء او ث ا # ب% ن ئ ف# ص و ی ر او ک ذ # ر ث3 ی # ش ن, , ان ن م ک حائ ب# س ک حائ ب# س ف, ون ق ار# ع ل ا ک # ائ رف ع ء وا# ه ی ل رج, ا# ع3 ی رون, او ک اّ ذ# ال رک ک ذ3 # ا ث# مّ ل ک و ک# راع ی خ و ا رک م" ا # ث ت ع ی و ک # ق ل خ مک ل ف, ن م رکه ح ب ت نّ و و ذ مالک ج ل ذت ح س و ک سظائ ل ت ع ص ح ی تّ ل ا طة قّ ی ل ی ا ل اّ , ن ع حر3 ی

Upload: phungkiet

Post on 07-Feb-2017

217 views

Category:

Documents


1 download

TRANSCRIPT

Page 1: DOCX (215 KB)

بهاءالله حضرت آثار از منتخباتی

۱عن کلت العارفین السن بأن ایقنت الذی بعد اذکرک کیف الهی یا اللهم سبحانک

و عزک سمآء الی الصعود عن المشتاقین افئدة طیور منعت و ثنائک و ذکرک

عرفانکخلقت قد العرفان مظاهر بأن اشاهد عارف انت بأنک الهی یا اقول لو

و بارادتک ذوتت قد الحکمة مطالع بأن اشاهد حکیم انت بأنک اقول لو و بأمرک

قلت ان و بانشائک بعثت قد التفرید حقایق بأن االحظ الفرد انت بأنک قلت ان

بابداعک ظهرت و بمشیتک حققت قد العلم جواهر بأن اشاهد العلیم انت انکذلک کل ألن باشارة او بثنآء توصف او بذکر تشیر ان من سبحانک فسبحانک

او الذاکرون یذکرک کلما و اختراعک و بأمرک بعث و خلقک وصف اال یکن لم

و لسطانک خضعت التی النقطة الی یرجعن العارفون عرفانک هوآء الی یعرج

قلمک من بحرکة ذوتت و لجمالک سجدتالموجودات حقایق بین النسبة یثبت بذلک ألن ذلک عن الهی یا استغفرک بل

کل ألن الیک ینسب ما الی نسبتهم ذکر من سبحانک فسبحانک امرک قلم بین و

و نفسک مظهر عن ممنوعة السبل کل و امرک شجرة عن مقطوعة النسب

جمالک مطلعکلما و بثنآء تثنی او بوصف توصف او بذکر تذکر ان من سبحانک فسبحانک

لیصعدن علیهم فضلک من هذا ثنائک جواهر و ذکرک بدایع من عبادک به امرت

انفسهم عرفان من کینونیاتهم فی خلق الذی مقر الی بذلکبمثل تکون و سواک ما ذکر و دونک ما وصف عن مقدسا کنت تزل لم انک و

العلیم المقدس المقتدر المتعالی انت اال اله ال اآلزال ازل فی کنت ما

۲علی المهیمنة مشیته سمآء من نزل بما التمسک هو آخره و الله عرفان األمر اول

األرضین و السموات فی من

۳

Page 2: DOCX (215 KB)

مطلقه بارادهٴ بوده مرسلین رجای غایة و نبیین مقصود الیزال و لم‌یزل که امری

داده بشارت باو الهی کتب جمیع که موعودی اوست شده ظاهر نافذه مشیت و

میشوند مشاهده محجوب و غافل او از ارض اهل مع‌ذلکعامل ینبغی بما و گردید فائز بعرفانش شاید نمائید جهد حق اولیای ای بگو

را آن مکافات بحر صدهزار شود کم سبیلش در قطره یک اگر که امری اینست

مدهید دست از را عظیم شأن این دوستان ای بگو شود مالک یعنی نماید مشاهده

انفاق جانها مقدار چه موهوم بتصور عالم عباد مشوید غافل بلند مقام این از و

باعانت رسیده‌اید بموعود و فائزید بمقصود لله الحمد شما و مینمایند و نموده

است امر ارتفاع علت و سبب بآنچه و نمائید حفظ را مقام این جالله جل حق

االمکان فی االنسان مقام به یرتفع بما و بالمعروف یأمرکم انه جوئید تمسک

البدیع اللوح هذا منزل الرحمن تعالی

۴ظل در اتفاق و اتحاد بکمال کل باید است اکبر فیض و اعظم فضل روز امروز

سبب الیوم بآنچه نمایند تمسک و باشند مستریح و ساکن الهی عنایت سدرهٴ

للذین نعیما و األعلی قلمی ذکرهم علی تحرک لقوم طوبی است ارتفاع و عزت

عندنا من حکمة اسمائهم سترنازود مقبولست العرش لدی آنچه بر فرماید مؤید را جمیع تا بطلبید حق از

عالم الحق لهو ربک ان گردد گسترده دیگر بساط و شود جمع عالم بساط است

الغیوب

۵سحاب و مشرق عنایت آفتاب و است ظاهر رحمت بحر که است روزی امروز

و تازه مرحمت میاه و مودت و محبت بنسائم را پژمرده نفوس باید مرتفع جود

نمود خرمو خضوع بقسمی باید شوند جمع که محفلی و مجمع هر در الهی احبای

محل آن تراب ذرات که شود ظاهر الهی تقدیس و تسبیح در یک هر از خشوع

آن ذرات زکیه انفس آن روحانیهٴ بیانات جذبهٴ و جمع آن بخلوص دهند شهادت

در که چه منکم افضل انا نماید ذکر حال بلسان تراب آنکه نه نماید اخذ را تراب

Page 3: DOCX (215 KB)

ودیعه من در که فیاض فیض اعطای روح ذی بکل و صابرم فالحین مشقات حمل

جمیع که التحصی ظهورات و عالیه مقامات این همهٴ مع مینمایم و نموده گذارده

خضوع بکمال و نمینمایم و ننموده فخر باحدی است ظاهر من از وجود مایحتاج

.... ساکنم کل قدم زیر دراز نفسی اگر و نمایند سلوک محبت و مدارا و برفق یکدیگر با کل باید لذا

او با شفقت و لطف بکمال باید باشد نرسیده یا باشد عاجز مراتب بعضی ادراک

نمایند مشاهده علوی و فضلی خود در آنکه من‌دون کنند متذکر را او و نمایند تکلمبزرگی و بکوچک نظر نباید دیگر است فیوضات بحر از اخذ الیوم اصل

و کوبی دیگری همچنین و کأسی دیگری و نموده اخذ کفی یکی باشد ظروف

قدری دیگریو شاهد حق گردد الله امر انتشار سبب که باشد باموری باید کل نظر امروز

و جدال و نزاع و فساد از اعظم الیوم امر این برای از ضری که است گواه

ثم سلطانه و الله بقدرة اجتنبوا نیست و نبوده احباب مابین برودت و کدورت

الحکیم العلیم المؤلف باسمه القلوب بین الفوادر خشوع و خضوع و او سبیل در اعمال بلذت که بخواهید جالله جل حق از

تربیت در را جهد منتهای نگرید سایرین در و بگذرید خود از شوید مرزوق او حب

حرکت حق برضای اگر نیست و نبوده پوشیده حق از امری دارید مبذول ناس

رب امر قلم از که مبین کتاب اینست شد خواهند فائز التتناهی بفیوضات نمایند

العاملین من کونوا و فیه نزل فیما تفکروا شد ظاهر و جاری العالمین

۶کل طالع عالم افق از حقیقت آفتاب چون و منتظر ارض مختلفهٴ احزاب جمیع

از آنست بیم شود ذکر موقنه نفوس مقامات الیوم اگر الله شآء من اال معرض

شوند هالک بعضی سرور فرطفی من کل از است اقوی او ظهور یوم یکسالهٴ نطفهٴ میفرماید بیان نقطهٴ

باشارتی یشار ال انه هو و ذکره فی جوهرة کتبت قد و میفرماید همچنین و البیان

البیان فی نزل بما ال وبر فی‌الجمله نماید تفکر علیا کلمهٴ این در مستورهٴ بحور در نفسی اگر

مقام شد معلوم که ظهور مقام شود آگاه اعلی اقدس اعظم امر این مقام

Page 4: DOCX (215 KB)

برآید امر این در نفسی از که نفسی الله لعمر است واضح و معلوم طائفین

للغافلین ویل فاز لمن طوبی ارض کنوز باو نمینماید معادله

۷هم و است مرتفع الهی ندای هم است اصغا و مشاهده روز امروز فی‌الحقیقه

و نمود محو شد شنیده آنچه جمیع باید الئح و مشرق ظهور افق از وجه انوار

شد ناظر ظهورات و بینات و آیات در انصاف و بعدلاصفیا و انبیا جمیع معروف الله بیوم کتب جمیع در که چه است عظیم امروز

آفتاب چون و ارض مختلفهٴ احزاب همچنین و بوده‌اند بدیع یوم این لقای طالب

گشتند مشاهده مدهوش و منصعق کل نمود اشراق الهی مشیت سماء از ظهور

الله شآء من االندا شنیدن از و نمود منع مشاهده از را بشر اکبر حجاب الذاکر ایها یا

األرض علی من جمیع جبین در و شود منور اتفاق بنور آفاق انشآءالله بازداشت

.... گردد منطبع لله الملک خاتم نقش

۸خلف کانوا الذینهم ثم المرسلین و النبیین کل الله امتحن فیها ایام تلک الحق تالله

المشرکین هؤآلء کیف و العزة خبآء و العظمة فسطاط و العصمة سرادق

۹اصفیای قبل از که چه بودند حسینی ظهور منتظر ارض احزاب از بعضی حسین یا

همچنین و قائم از بعد حضرت آن بظهور داده‌اند بشارت را عباد جالله جل حق

مرسلین و انبیا جمیع الهی فیوضات مطلع آن ظهور حین در که فرمودند اخبار

عالم و رسید وقت چون میشوند جمع حضرت آن مبارک علم ظل در قائم حتی

را هوی و ظنون اصنام که نفوسی مگر نمودند اعراض کل گشت منور وجه بانوار

مختوم رحیق امروز نمودند ایقان مدینهٴ قصد و شکستند اسماء مالک بقوت

.... المحمود المبارک االسم بهذا اشرب ثم منه کأسا خذ جاری و ظاهر قیوم باسم

۱۰

Page 5: DOCX (215 KB)

جمیع است مذکور مقدسه کتب در که الهی وعده‌های و شد منقضی امم میقات

بتجلیات اورشلیم جبال و اراضی و جاری صهیون از الله شریعة و گشت ظاهر

ای القیوم المهیمن الله کتب فی نزل فیما تفکر لمن طوبی مزین رب انوار

و فضل از تا کنید الله کلمة اصغای واعیه بآذان و نمائید تفکر الهی دوستان

باشید ثابت و راسخ جبل مثل الله امر در و بیاشامید استقامت زالل از او رحمتامام من التراب فی اختبئ و الصخرة الی ادخل میفرماید اشعیا کتاب در

و امر عظمت بر نماید تفکر آیه همین در نفسی اگر عظمته بهآء من و الرب هیبة

الرب یسمو و میفرماید مذکوره آیهٴ آخر در و میشود مطلع الله یوم قدر جاللت

و شده مزین موعود بطلعت داود کرسی که روزیست امروز الیوم ذلک فی وحده

قد و اال آیة من ما گشته ثبت امر قلم از کتب کل در ذکرش که است روزی امروز

فی نزل ما نذکر لو المبین الذکر بهذا یشهد و اال کتاب من ما و االسم بهذا تنادی

الیوم باید عظیم حجم ذا اللوح هذا لیصیر الظهور هذا ذکر فی الصحف و الکتب

جمیع تا نمایند جهد امر تبلیغ در حکمت بکمال و باشند مطمئن الهیه بعنایات کل

شوند منور معانی فجر بانوار

۱۱توجه اذ الیوم هذا حبذا األعصار و القرون تعادله ال الذی المبارک الیوم هذا حبذا

انزلی کرمل یا األعلی المأل ورائها عن و األشیآء نادت اذا مقامه الی القدم وجه

السمآء فاطر و األسمآء ملکوت مالک الله وجه الیک اقبل بمالعنایتک و الفدآء القبالک نفسی الندآء بأعلی نادت و السرور اهتزاز اخذها اذا

لک هجرک احرقنی و فراقک الحیوة مطلع یا اهلکنی قد الفدآء لتوجهک و الفدآء

صریر و آیاتک نفحات من احییتنی و بقدومک شرفتنی و ندائک اسمعتنی بما الحمد

قامت اذا فیه نفخت المبرم امرک جآء فلما عبادک بین صورا جعلته الذی قلمک

األشیآء مالک خزائن فی المکنونة األسرار ظهرت و الکبری القیامةکنت قد ربک احمدی کرمل یا قلنا األعلی المقام ذاک الی ندائها بلغ فلما

عین و عینک قرت بذلک وجهک امام الوصال بحر ماج اذا الفراق بنار محترقة

مقر الیوم هذا فی الله جعلک بما لک طوبی الشهود و الغیب ثغر ابتسم و الوجود

و ظهورک ذکر و حولک طاف لعبد طوبی بیناته مشرق و آیاته مطلع و عرشه

ثم األبهی ربک باسم البقآء کأس خذی ربک الله فضل من به فزت ما و بروزک

Page 6: DOCX (215 KB)

یحب هو انه عنده من رحمة األکبر بالفرح همک و بالسرور حزنک بدل بما اشکریه

و ندائه ارتفع فیه و بلقائه فاز و بقدومه تشرف و عرشه فیه استقر الذی المقام

زفراته صعدتبنور و العالم غلب بسلطان المکنون اتی قولی صهیون بشری کرمل یا

اسرعی مقامک فی متوقفة تکونی ان ایاک علیها من و األرض اشرقت به ساطع

مطاف کانت التی الله کعبة و السمآء من نزلت التی الله مدینة طوفی ثم

بقاع من بقعة کل ابشر ان احب و العالین المالئکة و المخلصین و المقربین

نادت و الطور فؤاد انجذب به الذی الظهور بهذا مدائنها من مدینة کل و األرض

بما اخبره و البر البحر بشر فیه یوم هذا األرباب رب لله الملکوت و الملک السدرة

بحر یا األبصار و العقول عن المستورة المکنونة الله عنایات من بعد من یظهر

کتاب فی ذکرهم الذین البهآء اهل به یظهر و علیک الله سفینة تجری سوف افرح

األسمآءبما العظمة لسان نطق و الذرات انجذبت بذکره الذی الوری مولی تبارک

األرض فی من علی المهیمن هو انه قدرته کنز فی مخزونا و علمه فی مکنونا کان

المنیع العزیز المقتدر باسمه السمآء و

۱۲تکونن و منها تحتجبوا ان ایاکم بالحق اتت قد انها و العدل ایام قوم یا ارتقبوا ان

الغافلین من

۱۳ظهورات منتظر همیشه ادانی و اعالی از مردم قدر چه که شوید قبل بایام ناظر

و مترصد اوان و اوقات جمیع در که بقسمی بوده‌اند قدسیه هیاکل در احدیه

و آید بوزیدن الهیه رحمت نسیم شاید که مینمودند تضرعها و دعاها و منتظر

عنایت ابواب چون و گذارد قدم ظهور بعرصه غیب سرادق از موعود جمال

میشد ظاهر قدرت افق از غیب شمس و مرتفع مکرمت غمام و میگردید مفتوح

.... میجستند احتراز است الله لقآء عین که او لقاء از و مینمودند تکذیب جمیعبوده اختالفات اینگونه سبب چه که فرمائید تأمل امورات این در قدری حال

و فساد اینگونه میشد ظاهر المکان افق از امکان در که حقی ظهور هر که

Page 7: DOCX (215 KB)

جمیع اینکه با میگشت هویدا و ظاهر عالم اطراف در انقالب و ظلم و اغتشاش

برای از عالمتی و بعد نبی به میدادند بشارت را مردم خود ظهور حین در انبیا

و طلب وجود با است مسطور کتب همه در چنانچه میفرمودند ذکر بعد ظهور

عالم در امور اینگونه باید چرا کتب در عالمات ذکر و قدسیه بمظاهر ناس انتظار

تعدی و جبر و ظلم اینگونه عصر و عهد هر در را اصفیا و انبیا جمیع که دهد رو

استکبرتم انفسکم تهوی ال بما رسول جآءکم فکلما أ میفرماید چنانچه نمایند

شما بسوی آمد که عهد و زمان هر میفرماید تقتلون فریقا و کذبتم ففریقا

و نشدید موقن و نمودید تکبر شما نفس هوای بغیر پروردگار جانب از رسولی

که فرمائید تأمل آخر میکشتید را گروهی و نمودید تکذیب را انبیا آن از گروهی

مینمودند سلوک الجالل ذی جمال طلعات با قسم باین که بود چه افعال این سبب

اغفال سبب هم حال بود عباد آن اغماض و اعراض سبب ازمنه آن در که چه هر و

عباد اعتراض سبب لهذا نبود تمام و کامل الهیه حجج بگوئیم اگر و شده عباد این

از و است دور فیاض فیض از بغایت این آنکه ألجل صراح کفریست این شد

خلق هدایت برای برگزیند عباد جمیع میان از را نفسی که بعید منبسطه رحمت

باو اقبال عدم از را خلق مع‌ذلک و نفرماید عطا وافیه کافیه حجت باو و خود

مظاهر بظهور ممکنات همه بر وجود سلطان جود لم‌یزل بلکه فرماید معذب

امطار آنکه یا و شود منقطع او فیض که نیست آنی و فرموده احاطه خود نفس

از مگر محدثه امورات این نیست پس گردد ممنوع او عنایت غمام از رحمت

سیر بعد صحراهای در و مینمایند حرکت غرور و کبر وادی در که محدوده انفس

مینمایند تأسی را همان شنیده‌اند خود علمای از چه هر و خود بظنونات و مینمایند

است معلوم این و نخواهند حاصلی اغماض جز و ندارند امری اعراض از غیر لهذا

حقیقت شمس مظاهر از یک هر ظهور در عباد این اگر که بصری ذی هر نزد

مقدس و پاک نموده ادراک و شنیده و دیده آنچه از را قلب و گوش و چشم

مطالع وصال و قرب حرم از و نمیماندند محروم الهی جمال از البته مینمودند

علمای از که خود بمعرفت را حجت زمان هر در چون و نمیگشتند ممنوع قدسیه

از لهذا نمیآمد موافق آنها ضعیفه بعقول و مینمودند میزان بودند شنیده خود

.... میآمد بظهور ظهور عالم در ایشان از مرضیه غیر امور اینگونهفاران از معرفت بیضای و امر بعصای حضرت آن و رسید موسی به نوبت

ظاهر ظهور بعرصه نور سینای از صمدانیه شوکت و قدرت ثعبان با الهیه محبت

Page 8: DOCX (215 KB)

شنیده و نمود دعوت وفا شجره اثمار و بقا بملکوت را الملک فی من جمیع و شد

از ظنونات احجار مقدار چه و نمودند که اعتراضها چه او مأل و فرعون که شد

همت او مأل و فرعون که بحدی تا آمد وارد طیبه شجره آن بر مشرکه انفس

مخمود و افسرده اعراض و تکذیب ماء از را ربانیه سدره نار آن که گماشتند

سراج و نشود افسرده عنصری آب از الهیه حکمت نار اینکه از غافل و نمایند

سبب ماء مقام این در بلکه نپذیرد خاموشی مخالف بادهای از ربانیه قدرت

الله رضی فی و تنظرون الحدید بالبصر انتم لو حفظ علت باد و شود اشتعال

تسلکون....نمود احاطه را عالم روح فجر از عیسی انوار و گذشت موسی ایام چون

و مروج باید است موعود تورات در که نفس آن که نمودند اعتراض یهود جمیع

حکم مینامد الله مسیح را خود که ناصری جوان این و باشد تورات شرایع مکمل

عالئم آنکه دیگر و نموده نسخ است موسی اعظم حکمهای از که را سبت و طالق

مذکور تورات در که ظهورند آن منتظر هنوز یهود چنانچه نشده ظاهر هنوز ظهور

ابداع در موسی از بعد که ازلیه نور مطالع و احدیه قدس مظاهر از قدر چه است

نفسانیه افکیه ظنونات و شیطانیه نفسیه بحجبات یهود هنوز و شده ظاهر

خود که مذکوره عالمات با مجعول هیکل که منتظرند و هستند و بوده محتجب

روح عنهم اخذ و بذنبهم الله اخذهم کذلک شد خواهد ظاهر کی نموده‌اند ادراک

یهود عرفان عدم از مگر نبود این و الجحیم هاویة فی کانت بنار عذبهم و االیمان

بحقیقت چون شده نوشته بعد ظهور عالئم در که را تورات در مسطورهٴ عبارات

محروم عیسوی جمال از لهذا نشد واقع امور چنین هم بظاهر و پی‌نبردند آن

امم جمیع الیزال و لم‌یزل و المنتظرین من کانوا و نگشتند فائز الله بلقآء و شدند

خود جاریه رقیقه لطیفه عیونهای از و جسته تمسک ناالیقه افکار جعلیات بهمین

.... نمودند بی‌نصیب و بی‌بهره راحدود حجبات عیسوی محبت نار چون که بوده واضح و معلوم العلم اولی بر

روزی یافت ظاهر حسب بر جریان فی‌الجمله حضرت آن حکم و سوخت را یهود

اشتیاق نار و فرمودند فراق ذکر روحانی اصحاب از ببعضی غیبی جمال آن

من فرمودند دیگر مقام در و میآیم بعد و میروم من که فرمودند و افروختند

و گفته‌ام که را آنچه نماید تمام و نگفته‌ام من آنچه بگوید تا دیگری میآید و میروم

Page 9: DOCX (215 KB)

الله بعین التوحید مظاهر فی انتم لو است یکی فی‌الحقیقه عبارت دو این

تشهدونکتاب هم خاتم عهد در فی‌الحقیقه شود مشاهده معنوی بصیرت بدیده اگر و

آثار و عیسی منم فرمود حضرت خود که اسم مقام در شد ثابت او امر و عیسی

نه مقام این در بوده الله عند من که فرمود تصدیق هم را عیسی کتاب و اخبار و

قائم دو هر که زیرا ملحوظ غیریتی کتابشان در نه و مشهود فرقی خودشان در

از بود الله اوامر بر مشعر هم دو هر کتاب و الله بذکر ناطق هم و بودند الله بامر

شمس بمثل میکنم مراجعت و میروم من فرمود عیسی خود که است جهت این

حدود در بگوید اگر و است صادق قبلم یوم شمس من بگوید الیوم شمس اگر که

که شود گفته اگر که نمائید مالحظه ایام در همچنین و صادقست آنم غیر که یومی

رسمی و اسمی بحدود که شود گفته اگر و صادقست و صحیح شیء‌اند یک کل

هر در این وجود با شیء‌اند یک اینکه با می‌بینی چنانچه صادقست آنهم همند غیر

آن غیر در که میشود ملحوظ دیگر رسمی و دیگر خواصی و دیگر اسمی کدام

را قدسی مظاهر اتحاد و فرق و تفصیل مقامات قاعده و بیان بهمین و نمیشود

و جمع مقامات در را صفات و اسماء مبدع آن کلمات تلویحات تا فرمائید ادراک

آن نمودن موسوم در را خود مسئله جواب و گردی واقف و شوی عارف فرق

.... بیابی بتمامه رسمی و اسمی به را خود مقام هر در ازلی جمالمشرق معانی و علم افق از را محمدی شمس هویه ساذج و ازلی غیب چون

نشود مبعوث نبی موسی از بعد که بود آن یهود علمای اعتراضات جمله از فرمود

را او مذهب و ملت ترویج و شود ظاهر باید که است مذکور کتاب در طلعتی بلی

از که اینست نماید احاطه را ارض همه تورات در مذکوره شریعت شریعه تا نماید

ید الیهود قالت و میفرماید احدیت سلطان ضاللت و بعد وادی ماندگان آن لسان

که اینست آن ترجمه مبسوطتان یداه بل قالوا بما لعنوا و ایدیهم غلت مغلولة الله

شدند ملعون و ایشان خود دستهای باد بسته شده بسته خدا دست یهودان گفتند

الله ید است مهیمن و باز همیشه الهی قدرت دستهای بلکه بستند افترا بآنچه

نموده‌اند ذکر مختلف تفسیر علمای را آیه این نزول شرح اگرچه ایدیهم فوق

که نمودند خیال یهود است نچنین میفرماید که شوید ناظر مقصود بر ولیکن

دیگر و بخشید پیغمبری خلعت و نمود خلق را موسوی طلعت حقیقی سلطان

موسی از بعد رسولی ارسال بر نیست قادر و شد بسته و مغلول دستهایش

Page 10: DOCX (215 KB)

و است دور دانش و علم شریعه از قدر چه که شوید بی‌معنی قول این ملتفت

میگذرد بیش سال هزار و مشغولند مزخرفات این بامثال مردم این جمیع الیوم

و مینمایند اعتراض یشعر ال حیث من یهود بر و مینمایند تالوت را آیه این که

یهود که را آنچه میگویند جهرا و سرا خود باینکه ننمودند ادراک و نشدند ملتفت

ابواب و شده منتهی ظهورات جمیع میگویند که شنیده‌اید چنانچه معتقدند بآن

و نمیشود طالع شمسی معنوی قدس مشارق از دیگر گشته مسدود الهی رحمت

مشهود هیکلی ربانی غیب خیام از و نگردد ظاهر امواجی صمدانی قدم بحر از

و عقلی بهیچ که منبسطه رحمت و کلیه فیض رعاع همج این ادراک اینست نیاید

بسته ظلم کمر جوانب و اطراف از و دانسته جایز نیست جایز آن انقطاع ادراکی

اینکه از غافل و نمایند مخمود ظنون ملح بماء را سدره نار که گماشته‌اند همت و

.... میدارد محفوظ خود حفظ حصن در را احدیت سراج قدرت زجاجدر و هویداست و ظاهر ناس میان در حال رسول حضرت سلطنت چنانچه

آن علمای که ضالل و کفر اهل مقدار چه شنیدید که بود آن حضرت آن امر اول

چه آوردند وارد طینت ساذج و فطرت جوهر آن بر باشند ایشان اصحاب و عصر

است معلوم این و میریختند حضرت آن عبور محل بر که خارها و خاشاکها مقدار

سبب را ازلی هیکل بآن اذیت خود شیطانیه خبیثه بظنون اشخاص آن که

ابوعامر و ابی عبدالله بمثل عصر علمای جمیع که زیرا میدانستند خود رستگاری

و نمودند تکذیب را حضرت آن جمیع حارث بن نضر و اشرف بن کعب و راهب

او المداد به یجری ان من بالله نعوذ که نسبتهائی و دادند افترا و بجنون نسبت

مردم ایذای سبب که بود نسبتها این بلی األلواح یحمله او القلم علیه یتحرک

را کسی اگر وقت علمای که است واضح و معلوم این و شد حضرت بآن نسبت

سر بر چنانچه میآید نفس آن سر بر چه ندانند ایمان اهل از و نمایند طرد و رد

شد دیده و آمد بنده ایننسبتها فرقان در و اوذیت ما بمثل نبی اوذی ما فرمود حضرت آن که اینست

لعلکم الیه فارجعوا است مذکور همه نمودند حضرت بآن که اذیتها و دادند که

آن با احدی که شد سخت حضرت آن بر قسمی حتی تطلعون األمر بمواقع

حضرت آن خدمت که نفسی هر و نمینمود معاشرت چندی او اصحاب و حضرت

.... مینمودند وارد باو را اذیت کمال میرسید

Page 11: DOCX (215 KB)

تعظیم حضرت آن باسم سالطین از قدر چه که نما مشاهده امروز حال

حضرت بآن بنسبت و ساکنند او ظل در که آن اهل و بالد از قدر چه‌ و مینمایند

و تعظیم بکمال را مبارک اسم این گلدسته‌ها و منابر بر چنانچه دارند افتخار

قمیص و نشده‌اند داخل حضرت آن ظل در که هم سالطینی و مینمایند ذکر تکریم

و مقر عنایت شمس آن عظمت و ببزرگی هم ایشان ننموده‌اند تجدید را کفر

برای از است البد این و میکنی مشاهده که ظاهره سلطنت اینست معترفند

ثابت و ظاهر حقیقی بموطن ایشان عروج از بعد یا و حیات در یا که انبیا جمیع

میشود....همان میشود واقع ظهور هر در که تبدیالت و تغییرات که است معلوم این و

الهی شمس آن معرفت از را عباد عرفان بصر میشود حایل که تیره غمامیست

باقی اجداد و آباء تقلید بر عباد سالها که زیرا فرموده اشراق هویه مشرق از که

یکمرتبه یافته‌اند تربیت شده مقرر شریعت آن در که طریقی و بآداب و هستند

حدودات جمیع در و بوده ایشان میان در که شخصی نمایند مالحظه یا و بشنوند

قرنهای در که شرعیه حدودات آن جمیع مع‌ذلک و یکسانست ایشان با بشریه

فاجر و فاسق و کافر را آن منکر و مخالف و یافته‌اند تربیت بآن متواتره

برای از است غمام و حجاب امور این البته بردارد میان از را همه دانسته‌اند

و نیاشامیده معرفت کوثر از و نچشیده انقطاع سلسبیل از قلوبشان که آنهائی

بی دیگر که میمانند شمس آن ادراک از محتجب چنان امور این استماع بمجرد

و دیده‌اند چنانچه میدهند قتلش بر فتوی و میکنند کفرش بر حکم جواب و سؤال

شد مالحظه نیز زمان این و اولی قرون از شنیده‌اندامتحانات غمام و ظلمانی حجبات این از غیبی باعانت تا نمود جهدی باید پس

.... بشناسیم او بنفس را او و نشویم ممنوع نورانی جمال آن مشاهده از ربانی

۱۴بالذکر االنشآء مإل بین قم الرحمن عید تقرب بما البیان ربیع اتی قد األعلی قلم یا

نیر طلع قد الصامتین من تکن ال و االمکان قمیص به یجدد شأن علی الثنآء و

فاطر ربک باسم األسمآء ملکوت تزین بما البهاج اسمنا سمآء افق من االبتهاج

الصابرین من تکن ال و األعظم االسم بهذا األمم بین قم السمآء

Page 12: DOCX (215 KB)

األحزان او الجمال انوار من الحیرة اخذتک هل اللوح علی متوقفا نراک انا

فیه الذی الیوم هذا ذکر عن شیء یمنعک ان ایاک الضالل اهل مقاالت سمعت بما

األرضین و السموات فی من دعی و الجالل و القدرة باصبع الوصال رحیق فک

المحتجبین من کنت ام الله ایام نفحات وجدت بعدما االصطبار أخترتالذی یومک شؤونات من محتجبا لست السمآء فاطر و األسمآء مالک یا

من هذا صامتا کنت لو العالم فی لمن القدم آیة و الوری بین الهدی مصباح اصبح

ما تعلم مملکتک اهل سبحات من انه ساکنا کنت لو و بریتک و خلقک حجبات

لو األسمآء علی المهیمن واسمک الخبیر العلیم انت انک عندک ما اعلم ال و عندی

سمعتها التی العلیا بالکلمة األرض علی من ألحییت األعلی المبرم امرک جآءنی

ظهر فیه مقام األبهی بالمنظر بشرتهم و عزک ملکوت فی قدرتک لسان من

القیوم المهیمن الظاهر باسمک المکنونملکوتها و األسمآء این و ظهوراتها و األشیآء این غیری الیوم تری هل قلم یا

هذا و االنشآء فی من الفنآء اخذ قد آثارها و الظواهر و اسرارها و البواطن و

المنیر المشرق الباقی وجهیالعزیز ربک وجه افق من االحت و اشرقت التی األنوار اال فیه یری ال یوم هذا

فضال بدیع خلق فی شرعنا و االقتدار و القدرة بسلطان األرواح قبضنا قد الکریم

القدیم الفضال انا و عندنا منو الله قدم موطأ جعلت بما ناسوت یا لک طوبی الالهوت یقول فیه یوم هذا

محبوب علیک استقر بما الفدآء لک نفسی الجبروت یقول و العظیم عرشه مقر

من عطر کل تعطر فیه یوم هذا یکون ما و کان ما وعد به الذی باسمه الرحمن

من الحیوان بحر فاض فیه یوم هذا العالمین بین عرفه تضوع الذی قمیصی عطر

القلوب و باألرواح األعلی مأل یا تعالوا و هلموا الرحمن مشیة فمالکنز مظهر هذا و العارفین من انتم لو المکنون الغیب مطلع هذا قل

من انتم لو یکون ما و کان ما محبوب هذا و القاصدین من انتم ان المخزون

المقبلینالتی الحیرة فی تقول ما الصمت فی به اعتذرت فیما نصدقک انا قلم یا

فیها نراکالعالمین محبوب یا لقائک خمر سکر من انها یقول

Page 13: DOCX (215 KB)

الجنة الی الناس اهد ثم الرضوان الی الرحمن توجه بما االمکان بشر قم

العالمین لحیاة األعظم الصور جعلناک انا الجنان عرش الله جعلها التیظهر قد البیان رحیق من فیها غرس ما اوراق علی رقم جنة تلک قل

و األرض مأل یا اشجارها حفیف من تسمع لجنة انها سلطان و بقدرة المکنون

و اآلزال ازل فی مستورا غیبا کان من اتی و قبل من ظهر ال ما ظهر قد السمآء

بما العیون قرت قد مائها خریر من و لله الملک و المالک اتی قد اریاحها هزیز من

الجالل ستر الجمال وجه عن المکنون الغیب کشفتدق بما الجنان اهل یا ابشروا ان الغرفات اعلی من الحوریات فیها نادت و

ایادی ادارت و األبهی باسم السمآء قطب فی األعظم الناقوس القدم انامل

مشارق و الشوق مطالع یا لکم هنیئا اشربوا ثم تقربوا البقآء کوثر العطآء

االشتیاقو األرض بین منادیا الکبریآء سرادق من األسمآء مطلع طلع فیه یوم هذا

اهل ألن الحیوان الکوثر من فیها ما و الجنان کؤوس دعوا الرضوان اهل یا السمآء

الغنی ربهم جمال کأس من الوصال رحیق شربوا و اللقآء جنة دخلوا البهآء

المتعالبطراز العالم زین ثم األسمآء مالک ربک وجه الی توجه و االنشآء ذکر دع قلم یا

ممالک علی المقصود تجلی فیه یوم عرف نجد ألنا القدم سلطان ربک الطاف

نفسه اال بها اطلع ما التی الطافه شموس و الحسنی بأسمائه الشهود و الغیب

االبداع فی من علی المهیمنةاحاط و األشیآء سبقت رحمتنا ألن الوداد و الرأفة بعین اال الخلق تنظر ال

المقربون و اللقآء کوثر المخلصون یسقی فیه یوم هذا السموات و األرضین فضلنا

ینطق فیه الذی المآل هذا فی الوصال خمر الموحدون و البقآء و القرب سلسبیل

باالستحقاق المالک انا و لنفسی الملک االجالل و العظمة لسانمطلع هذا و تسمعون انتم لو الله لحن هذا قل المحبوب بندآء القلوب اجتذب

حکم مبدأ هذا و توقنون انتم لو الله امر مشرق هذا و تعرفون انتم لو الله وحی

مأل یا قل تنظرون انتم لو المستور الظاهر السر لهو هذا تنصفون انتم لو الله

البحر هذا فی اغتمسوا و األسمآء علی المهیمن باسمی عندکم ما دعوا االنشآء

من یعلمکم کذلک الرحمن باسمی تموج و التبیان و الحکمة آللئ سترت فیه الذی

الکتاب ام عنده

Page 14: DOCX (215 KB)

و اقبل لمن طوبی المختوم اسمه رحیق الیمنی بیده و المحبوب اتی قد

و بالحق ظهر قد و اال امر من بقی ما تالله اآلیات منزل یا الحمد لک قال و شرب

من ما و الکأوب فی ماج قد و اال کوثر من ما و بالفضل نزلت قد و اال نعمة من ما

آن من اقل توقفوا ال و اقبلوا المحبوب اداره قد و اال قدحو االبداع فوق الله جعله مقام الی االنقطاع بأجنحة طاروا للذین طوبی

هل قوم یا اآلفاق جنود ال و العلمآء اوهام منعتهم ما بحیث األمر علی استقاموا

الناس عند ما یضع و األسمآء مالک الله الی مقبال الوری یدع احد من منکم

الله لدی من به امر ما القدرة بید آخذا األشیآء علی المهیمن اسمی بسلطان

افق من البرهان اشرق و الحجة تمت و النعمة نزلت کذلک االجهار و السر عالم

یا الحمد لک و العالمین محبوب یا الحمد لک قال و اقبل لمن الفوز ان الرحمن

العارفین مقصودالقدم لسان نطق بما األعظم الفرح ظهر فیها ایام بذکر الله اهل یا افرحوا

فی من علی الرحمن باسمه تجلی فیه مقام الی متوجها البیت من خرج اذ

من اال الملکوت و الملک فی من لینصعق الیوم ذاک اسرار نذکر لو تالله االمکان

الحکیم العلیم المقتدر الله شآءانا اال اله ال انه بذکر البیان ختم و البینات مظهر اآلیات خمر سکر اخذ اذا

العالم العزیز المقتدر المتعالی

۱۵ورقآء لله یومئذ السلطنة یقول القدرة لسان لله یومئذ الملک یقول األمر قلم

علی ترن األمر حمامة الجبار الواحد لله العظمة تغن البقآء اغصان علی العمآء

یدلع القدس اجمة فی العرش دیک الغفار الواحد لله یومئذ الکرم الرضوان افنان

العفو ینادی شیء کل فی شیء کل قلب القهار المقتدر الفرد لله یومئذ الغلبة بأن

یشار لن الذی مقام الرأس فوق البهآء روح الستار المهیمن الفرد األحد لله یومئذ

اال اله ال االقتدار و العظمة ذو القدم ساذج ظهر قد تالله ینطق الممکنات باشارة

النوار المهیمن الخبیر البصیر المحیط العلیم المتعالی المقتدر العزیز هواال حوله عن انفضوا کل الذی بعد حبه و الله رضآء اردت الذی العبد ایها یا

فی اردته بما دائما باقیا حسنا جزآء فضله من الله فجزاک األبصار اولی من عدة

من علینا رش عما رشحا علیک نلقی لو بأنا اعلم ثم األنظار فیه عمت یوم

Page 15: DOCX (215 KB)

االبکار و العشی فی تنوح و لتبکی البغضآء و الغل اولی من القضآء ابحر رشحات

من الظهور هذا فی ظهر ما لیعرف بصر ذی منصف من األرض فی نجد لیت فیا

الناس لعل االجهار و بالسر الله لوجه خالصا الناس یذکر و اقتداره و الله سلطنة

الفجار هؤآلء یدی بین ابتلی الذی المظلوم هذا ینصرن و یقومنلئال آخر تصریف علی القول صرف یقول و ورائی عن نطق القدس روح اذا

لن و قبل من احد من استنصرت ما انی قل و وجهک من الوجه اراد الذی یحزن

و العراق فی کنت اذ بالحق نصرنی قد انه و قدرته و الله بفضل بعد من استنصر

ال الذی بسلطان المدینة عن اخرجنی و بالحق حفظنی و الملل کل معی جادل

مکار منکر کل اال ینکرهالملک الله ذکر انیسی و حبی رایتی و اعتمادی حزبی و توکلی جندی ان قل

المختار العزیز المقتدرال قوم یا قل و الله امر علی قم الله حب فی السایر ایها یا انت انک و

منه بشعر یعادل لن الحق تالله اآلخرة بنعیم ال و الدنیا بزخرف الغالم هذا تشتروا

و الدرهم من عندکم بما تبدلوه ال قوم یا ایاکم األرض و السموات فی من کل

یضطرب و شیء ینفعکم لن الذی یوم فی ألرواحکم بضاعة حبه فاجعلوا الدینار

ال و الله عن خافوا قوم یا قل األبصار فیه تشخص و الناس جلود تقشعر و األرکان

و اللیل آنآء فی اذکروه ثم لله سجدا بوجوهکم خروا ظهوره عند تستکبروا

النهار اطرافشأن علی االمکان قطب فی المشتعلة الملتهبة النار هذه من فاشتعل انک و

و الغفآلء عبادنا بذکرک یتذکرن لعل ربک اذکر ثم األکوان بحور یخمدها لن

األخیار به یستبشرن

۱۶شود عالم محبوب ثنای قابل تا باید دیگر لسان است دیگر روز امروز عباد ای بگو

شاید که بودند یوم این طالب عالم جمیع گردد درگاه مقبول تا باید دیگر عمل و

او دنیا امورات که نفسی برای از طوبی است سزاوار و الیق بآنچه شوند موفق

ننمود منع الوری مالک از را

Page 16: DOCX (215 KB)

ارض شق و جبل نسف و مدینه خسف از که رسیده بمقامی ناس غفلت

صیحه حین هر در و ظاهر کتب جمیع عالمات و اشارات نمیشوند و نشده آگاه

الله شآء من اال مدهوشند غفلت خمر از جمیع مع‌ذلک مرتفعحین از است تزاید در فآنا آنا و میشود مشاهده جدیدی بالی در ارض روز هر

باطمینان عباد نه و است فائز بسکون ارض نه یوم این تا رئیس سورهٴ نزول

بمقامی عالم مرض مزمنه امراض گاهی محاربه گاهی مجادله گاهی مزین

.... غبار مشغول و مقبول متطبب و ممنوع طبیب چه است بیأس نزدیک که رسیده

ایام فی عملوا ما یرون سوف کرده احاطه را ابصار و نموده اخذ را قلوب نفاق

قدیر مقتدر لدن من الخبیر ینبئک کذلک الله

۱۷علی من حشر و المیزان وضع و مبین بسلطان الرحمن اتی قد العظیم والنبإ

فی من اضطرب و األبصار شاخصت اذا الصور فی نفخ قد اجمعین األرض

العالمین عن انقطع و اآلیات نفحات اخذته من اال األرضین و السمواتمن انتم لو اثقالها المجرمون و فیها بما األرض تحدت فیه الذی یوم هذا

من صرعی الناس نری مبین بدخان السمآء اتی و الوهم قمر انشق و العارفین

ان شدید قهر ذلک النفوس اعجاز انقعرت و المناد ناد القدیر المقتدر ربک خشیة

یشربون کریم مقام فی الیمین اصحاب و شهیق و زفرة فی الشمال اصحاب

الفائزین من انهم اال الرحمن ایادی من الحیوان خمراکثر السکر اخذ مردفین المالئکة نری و الجبال مرت و األرض رجت قد

الطاغوت الی یهرعون المجرمین حشرنا کذلک القهر آثار وجوههم فی نری العباد

ینظرون اضالهم اللذین نریهم عظیم یوم ذلک الله امر من الیوم عاصم ال قل

مفتریات حجتهم عمون قوم هم و ابصارهم سکرت قد یشعرون ال و الیهما

و صدورهم فی الشیطان نزغ قد القیوم المهیمن الله عند داحضة انها و انفسهم

یعملون کذلک الفجار بکتاب األشرار الی یسرعون مردود غیر عذاب فی الیوم همال و بناصیتهم اخذوا المجرمون و قبضته فی األرض و السمآء طویت قل

من الناس خرج و القیامة اتت قد قل یعرفون ال و الصدید مآء یشربون یفقهون

علی مکبا منهم و الرحمن شطر الی مسرعا منهم و ینظرون قیام هم و األجداث

اتی و معرضون عنها هم و اآلیات نزلت قد متحیرون منهم و النار فی وجهه

Page 17: DOCX (215 KB)

یلعبون هم و وجوههم سآءت الرحمن وجه رأوا اذا غافلون عنه هم و البرهان

او تفرحون لو قل یظنون عما الله فتعالی نور انها یحسبون و النار الی یهطعون

کلها األشیآء تنطق مبین بسلطان الله اتی و السمآء شقت قد الغیظ من تمیزون

الحکیم العلیم المقتدر لله الملکایدی اکتسبت بما الظلم جنود احاطتنا و عظیم سجن فی بأنا اعلم ثم

الله سبیل فی تالله کلها األرض فی ما یعادلها ال بهجة فی الغالم ولکن المشرکین

المنکرین سطوة ال و ظلموا الذین ضر یحزنه التمنعه ال بضیآء الفضل شمس استشرقت منه و األمر لهذا افق البآلء ان قل

المعتدین ظنون ال و األوهام سبحاتنعاق منعه ما و السیف تحت یذکرک انه کما العباد ذکر ثم موالک اتبع ان

آن.... من اقل امره فی توقف ال و األطراف فی ربک نفحات انشر ان الغافلین

الکریم الغفور ربک نصرة یأتی سوف

۱۸و الحکمة نبات قلوبکم من به لینبت البیان مآء العرش جهة من انزلنا انا قل

و مدحضون قوم اولئک ربهم عبادة عن استنکفوا الذین ان تشکرون فال أ التبیان

و یشعرون ال و الحنث علی یصرون و مستکبرین یصرون اآلیات علیهم تتلی اذا

اخذوا قد یلعبون هم و الساعة اتت قد یحموم من ظل فی اولئک کفروا الذین

یعرفون ال و بناصیتهمهذا معرضون عنها هم و الحاقة جآءت و یفرون عنها هم و الواقعة وقعت قد

قد تالله قل تفقهون انتم لو القربی ذوی کیف و نفسه من مرء کل فیه یهرب یوم

لله الملک المناد ناد و الصائح صاح و منصعقون هم الناس نری و الصور فی نفخ

القیوم المهیمن المقتدرالعلیم ربک شآء من اال األرض فی من فزع و األبصار شاخصت فیه یوم هذا

ابصار سکرت قد منیر بقلب الرحمن اتی من اال الوجوه اسودت قد الحکیم

الحمید العزیز الله الی النظر عن کفروا الذینهمهذا مستقیم لصراط انه الحق تجدون لعل فاقرؤوا القرآن قرأتم اما قل

عنکم البیان لیس القرآن نسیتم ان األرضین و السموات فی لمن الله صراط

المرسلون به ینوح ما ترتکبوا ال لعل اقرؤوه ان ایدیکم بین انه ببعید

Page 18: DOCX (215 KB)

هذا تنظرون من الی اخری نفخة هذه ترقدون متی الی األجداث من قوموا

تنکرون فأنتم أ اثقالها اخرجت و األرض زلزلت قد تجحدون انتم و الرحمن ربکم

بیوتهم تلک مضطربون األمر سطوة من القوم و کالعهن الجبال ترون اما قل

مغرقون جند هم و عروشها علی خاویةالشاهد لهو انه مشهود بسلطان العرفان ظلل علی الرحمن اتی فیه یوم هذا

و األدیان سمآء انفطرت قد تعرفون انتم لو المشهود لهو انه و األعمال علی

قد تهربون من الی التغابن یوم هذا قل منزلون المالئکة و العرفان ارض انشقت

من ألحد هل تعلمون انتم لو قبضته فی األرض و السمآء طویت و الجبال مرت

حمل ذات کل وضعت قد المنان العزیز المقتدر الله اال الرحمن فونفسه ال عاصم

الجان و االنس اجتمع فیه الذی الیوم هذا فی سکاری الناس نری و حملهافی ام سلطان و بقدرة الفضل مطلع عن اتی قد انه ها شک الله فی أ قل

سعرت و الیمین عن الجنة ازلفت قد البرهان لهو هذا ان األبصار افتحوا ان آیاته

خمر فیها اشربوا و عندنا من رحمة الجنة ادخلوا ان النیران هی تلک و الجحیم

الرحمن ید من الحیوانلمآء انه و المقربون به فاز ما هذا الفائزون انتم تالله البهآء اهل یا لکم هنیئا

طوبی الرحمن ربکم من جزآء البیان فی ثم الفرقان فی به وعدتم الذی مسکوب

للشاربینلتذکر اللوح هذا السجن فی لک نزل بما الله اشکر ان الناظر عبد یا ان

و الحکمة مآء من االیمان بنیان لک اسسنا کذلک العلیم العزیز ربک بأیام الناس

فکر المآء علی عرشه کان و الرحمن ربک عرش مستوی کان مآء هذا و البیان

العالمین رب لله الحمد قل و لتعرف

۱۹از مقدس احدیه ذات و هویه غیب که واضحست منیره افئده و العلم اولی بر و

هر وصف از متعالیست و بوده خروج و دخول و نزول و صعود و ظهور و بروز

ال‌یزال و هست و بوده غیب خود ذات در لم‌یزل مدرکی هر ادراک و واصفی

یدرک هو و األبصار تدرکه ال بود خواهد انظار و ابصار از مستور خود بکینونت

.... الخبیر اللطیف هو و األبصار

Page 19: DOCX (215 KB)

باقتضای لهذا شد مسدود ممکنات وجه بر ازل ذات عرفان ابواب چون و

قدس جواهر شیء کل رحمتی وسعت و شیء کل رحمته سبقت واسعه رحمت

تا فرمود ظاهر خلق میان در انسانی عز بهیاکل روحانی روح عوالم از را نورانی

قدمیه ساذج و ازلیه ذات آن از نمایند حکایتجوهر و وجود شمس آن از بتمامهم هویه مطالع و قدسیه مرایای این و

و او قدرت از ایشان قدرت و او علم از ایشان علم مثال مینمایند حکایت مقصود

ظهور از ایشان ظهور و او ازجمال ایشان جمال و او سلطنت از ایشان سلطنت

نامتناهی فیض مظاهر و صمدانی حکمت مواقع و ربانی علوم مخازن ایشانند و او

.... که هستند ازلیه اولیهٴ مرایای قدسیه هیاکل این و الیزالی شمس مطالع و

و قدرت و علم از او صفات و اسماء کل از و الغیوب غیب از نموده‌اند حکایت

از صفات این جمیع و کرم و جود و عزت و حکمت و رحمت و عظمت و سلطنت

هویداست و ظاهر احدیه جواهر این ظهورانبیای جمیع بلکه نیست و نبوده بعضی دون ببعضی مختص صفات این و

نهایت موسومند اسماء باین و موصوف صفات باین مقدسین اصفیای و مقربین

میفرماید چنانچه میشوند ظاهر نورا اعظم و ظهورا اشد مراتب بعضی در بعضی

بعض علی بعضهم فضلنا الرسل تلکو عالیه صفات این جمیع بروز و ظهور محل که شد محقق و معلوم پس

هیاکل آن در صفات این از بعضی خواه هستند او اولیای و انبیا متناهیه غیر اسمای

حسب بر صفتی اگر که اینست نه نشود خواه و شود ظاهر ظاهر حسب بر نوریه

و الهیه صفات محال آن از صفت آن نفی نشود ظاهر مجرده ارواح آن از ظاهر

حکم بدیعه طلعات و منیره وجودات این همهٴ بر لهذا شود ربوبیه اسماء معادن

حسب بر اگرچه جاریست آن امثال و عظمت و سلطنت از الله صفات جمیع

.... نشوند ظاهر آن غیر و ظاهره بسلطنت ظاهر

۲۰یبصر و یذکر عما مقدسا کان یزل لم انه به لیظهر هیکل من له یکن لم الغیب ان

نفسی اظهرت قد الحکیم العلیم انا اال اله ال الله انا انی ینطق األکبر لبالمنظر انه

العلیم الواحد الفرد هو اال اله ال انه علی شیء کل انطقت به و آیاتی مطلع و

األمم بین األعظم لبرهان بکینونته الظهور و الظهور بنفس یعرف الغیب ان الخبیر

Page 20: DOCX (215 KB)

۲۱و بود خواهد مقطوع کل طریق و بوده مسدود قدم بذات کل سبیل سلمان ای

و فرموده ظاهر ناس بین را احدیه افق از مشرقه شموس عنایت و فضل محض

الله عرف فقد عرفهم من فرموده قرار خود عرفان را مقدسه انفس این عرفان

من و بالله اقر فقد بهم اقر من و الله کلمات سمع فقد کلماتهم سمع من و

الله صراط هم و بالله کفر فقد بهم کفر من و الله عن اعرض فقد عنهم اعرض

و الله ظهور هم و الخلق و األمر ملکوت فی الله میزان و األرض و السموات بین

.... بریته بین دالئله و عباده بین حججه

۲۲و جدید بحکم ملکیه عوالم در که احدیه امانت حامالن که بوده جناب آن معلوم

نازل الهی مشیت سماء از باقی عرش اطیار این چون میشوند ظاهر بدیع امر

ذات یک و نفس یک حکم لهذا میفرمایند قیام ربانی مبرم امر بر جمیع و میگردند

مرزوق توحید شجره اثمار از و شاربند الهی محبت کأس از جمیع چه دارند راجوهر و تجرید صرف مقام یکی است مقرر مقام دو را حق مظاهر این و

بأسی نمائی موصوف و موسوم رسم و اسم بیک را کل اگر مقام این در و تفرید

بتوحید را مردم جمیع که زیرا رسله من احد بین نفرق ال میفرماید چنانچه نیست

بخلع کل و میدهند بشارت نامتناهی فضل و فیض بکوثر و میفرمایند دعوت الهی

النبیون اما میفرماید فرقان نقطه که اینست مفتخر مکرمت برداء و فائزند نبوت

را مضمون همین و عیسی و موسی و نوح و اول آدم منم میفرماید همچنین و فأنا

مواقع آن توحید بر مشعر که بیانات این امثال و فرموده‌اند هم علوی طلعت

کتب در و شده ظاهر علمیه آللی مخازن و ازلیه بیانات مجاری از است تجرید

حجبات از مقدس امر و امرند مطالع و حکم مواقع طلعات این و گشته مذکور

چون و واحدة اال امرنا ما و میفرماید که اینست است تعدد عوارضات و کثرت

یقین سراجهای و دین ائمه همچنین و واحدند هم امر مظاهر البته شد واحد امر

محمد اوسطنا و محمد آخرنا و محمد اولنا فرمودندکه هستند الله امر هیاکل انبیا جمیع که بوده جناب آن محقق و معلوم باری

یک در را همه فرمائی مالحظه لطیف بنظر اگر و شدند ظاهر مختلفه قمایص در

Page 21: DOCX (215 KB)

و ناطق کالم یک بر و جالس بساط یک بر و طائر هوا یک در و بینی ساکن رضوان

پس معدود و محدود غیر شموس و وجود جواهر آن اتحاد اینست آمر امر یک بر

و صادقست هستم انبیا کل رجوع من بفرماید قدسیه مظاهر این از یکی اگر

.... قبل ظهور رجوع صدق بعد ظهور هر در است ثابت همچنیناین در است بشریه حدودات رتبه و خلق عالم و تفصیل مقام دیگر مقام و

مخصوص حدودی و مقدر ظهوری و مقرر امری و معین هیکلی را کدام هر مقام

شرعی و بدیع بامری و موصوف بوصفی و موسوم باسمی کدام هر چنانچه است

من منهم بعض علی بعضهم فضلنا الرسل تلک میفرماید چنانچه مأمورند جدید

بروح ایدناه و البینات مریم بن عیسی آتینا و درجات بعضهم رفع و الله کلم‌‌‌

القدسآن از مختلفه کلمات و بیانات که مقاماتست و مراتب این باختالف نظر

مسائل معضالت عارفین نزد فی‌الحقیقه واال میشود ظاهر سبحانی علوم ینابیع

مقامات بر اطالع ناس اکثر چون است مذکور کلمه یک حکم در جمیع الهیه

و مضطرب متحده هیاکل آن مختلفه کلمات در که اینست نیافته‌اند مذکوره

میشوند متزلزلاختالفات از کلمات اختالفات این جمیع که بود خواهد و بوده معلوم باری

و الوهیت و ربوبیت اطالق تجرید علو و توحید مقام در که اینست مقاماتست

بر جمیع که زیرا میشود و شده وجود جواهر آن بر بحته هویه و صرفه احدیت

الله ظهور یعنی واقف الله بطون کرسی بر و ساکنند الله ظهور عرش

این از ربوبیه نغمات چنانچه باهر جمالشان از الله جمال و ظاهر بظهورشان

شد ظاهر احدیه هیاکلملکیه دالالت و اشارات و تحدید و تفصیل و تمیز مقام که ثانی مقام در و

چنانچه است ظاهر ایشان از بات فنای و بحت فقر و صرفه عبودیت است

.... مثلکم بشر اال انا ما و الله عبد انی میفرمایدآن در ریبی و است حق الله انا انی جامعه مظاهر از شود شنیده اگر و

الله ظهور ایشان اسمای و صفات و بظهور که شد مبرهن بکرات چنانچه نیست

رمیت اذ رمیت ما و میفرماید که اینست ظاهر ارض در الله صفة و الله اسم و

انی نغمه اگر و الله یبایعون انما یبایعونک الذین ان همچنین و رمی الله ولکن

کان ما میفرماید چنانچه نه آن در شکی و است صحیح نیز این برآرند الله رسول

Page 22: DOCX (215 KB)

آن نزد از مرسلند همه مقام این در و الله رسول ولکن رجالکم من احد ابا محمد

حق هم آن برآرند النبیین خاتم انا ندای جمیع اگر و ازلی کینونة و حقیقی سلطان

و نفس یک و ذات یک حکم جمیع که زیرا نه سبیلی و نه راهی را شبهه و است

و اولیت و ختمیت و بدئیت مظهر همه و دارند امر یک و جسد یک و روح یک

و ازلیند السواذج ساذج و حقیقی األرواح روح آن باطنیت و ظاهریت و آخریت

در بظاهر چنانچه است ظاهر و ثابت نیز این الله عباد نحن بفرمایند اگر همچنین

در عبودیت از نحو بآن که نه آن یارای را احدی شده‌اند ظاهر عبودیت رتبه منتها

قدس بحار در استغراق مقام در وجود جواهر آن از که اینست شود ظاهر امکان

شد ظاهر الوهیه و ربوبیه اذکار حقیقی سلطان معانی بمعارج ارتقاء و صمدیمشاهده خود در فنا و نیستی منتهای رتبه همین در شود مالحظه درست اگر

صرف معدوم را خود گویا که صرف بقای و مطلق هستی مقابل در نموده‌اند

این در ذکر مطلق که زیرا شمرده‌اند شرک ساحت آن در را خود ذکر و دانسته‌اند

غیر ذکر آنکه جای چه خطا بس واصالن نزد این و است وجود و هستی دلیل مقام

غیر چشم یا و گردد مشغول جانان ذکر بغیر جان و دل و لسان و قلب و شود

او سبیل غیر در رجل یا و شنود او نغمه غیر گوش یا و نماید مالحظه او جمال

.... نماید مشیمقام در و شده ظاهر ایشان از ذلک امثال و ربوبیه ذکر مقام باین نظر باری

ذکری آن باقتضای مقام هر در همچنین و فرمودند رسالت اظهار رسالت

عوالم از و خلق عالم الی امر عالم از داده‌اند بخود نسبت را همه و فرمودند

و الوهیت از نمایند ذکر چه هر و بفرمایند آنچه که اینست ملکیه عوالم الی ربوبیه

آن در شبهه و حقست همه عبودیت و امامت و والیت و رسالت و نبوت و ربوبیت

اختالفات از دیگر تا نمود شده استدالل که بیانات این در تفکر باید پس نیست

ندهد دست تزلزل و اضطراب را احدی قدسیه مطالع و غیبیه مظاهر اقوال

۲۳شد طالع ظهور افق از الهی عنایت آفتاب که هنگام هر نما تفکر اولی قرون در

و لم‌یزل بودند خلق پیشوای که نفوسی و نمودند قیام اعتراض و اعراض بر ناس

مینمودند منع اعظم ببحر توجه از را ناس ال‌یزال

Page 23: DOCX (215 KB)

افترا و بکذب را کلیم و انداختند بنار عصر علمای بفتوای را زمان خلیل

بر بشأنی شد ظاهر شفقت و رأفت بکمال آنکه مع نما تفکر روح در دادند نسبت

خود برای از سکون مقر که نمودند قیام شهود و غیب مالک و وجود جوهر آن ضد

ما روح انبیا خاتم در شد ساکن محلی در و فرمود توجه بشطری یوم هر در نیافت

یهود و اصنام علمای از توحید مبارکهٴ کلمهٴ القای از بعد که نما نظر فداه سواه

علیه ورد بما األشیآء یصیح و القلم ینوح لعمری شد وارد چه وجود سلطان آن بر

لک نقص کذلک بآیاته جادلوا و برهانه انکروا و عهده و الله میثاق نقضوا الذین من

العارفین من لتکون قبل من قضی ماسبب که نما تفکر نمودی استماع را الهی اولیای و اصفیا و انبیا مظلومیت

و اشقیا ظلم و اعدا شماتت از انبیا عصری و عهد هیچ در چه علت و بود چه

ایام و لیالی در نیافتند آسود‌گی بودند ظاهر تقوی و زهد لباس در که علما اعراض

نمود نخواهد و ننموده احصا جالله جل حق علم جز که بودند مبتال ببالیائیدر آنچه و شده ظاهر بینات بآیات آنکه مع کن مالحظه مظلوم این در حال

و نبوده علم اهل از آنکه مع و داده خبر تصریح بکمال قبل از گشته واقع ارض

عباد مابین هاطل غیث بمثابهٴ ربانیه علوم و فنون ندیده مباحث و نرفته بمدارس

دست در ایام اکثر نمودند قیام اعتراض و اعراض بر چگونه شده جاری و نازل

و حدید ببصر انشآءالله ساکن عظیم سجن این در مبین بظلم آخر در و مبتال اعدا

شوی آگاه تا کنی تفکر و نمائی نظر شده ظاهر بعد و قبل از آنچه در منیر قلب

نمانی محروم الهی ایام نفحات از انشآءالله غافلند آن از خلق اکثر الیوم آنچه بر

باسم الیوم که اعظم بحر از حق عنایت از نشوی ممنوع نامتناهیه فیوضات از و

و راسخ و ثابت جبل مثل الله امر بر و بیاشامی است ظاهر عالم در قدم مالک

مانی مستقیماقر و قدرتک ظهورات عند بعجزهم األولیآء اعترف من یا سبحانک قل

باب فتح به الذی باالسم اسألک بقائک شمس انوار بروزات لدی بفنائهم األصفیآء

علی توفقنی و ایامک فی خدمتک علی تؤیدنی بأن األعلی المأل انجذب و السمآء

انک عندک ما اعلم ال و عندی ما تعلم انت رب ای کتابک فی به امرتنی بما العمل

الخبیر العلیم انت

Page 24: DOCX (215 KB)

۲۴و اآلیات من علیهم نزل فیما ال و الله امر مظاهر فی تفرقوا ال التوحید مأل یا ایاکم

ظهر کلما و اعمالهم و افعالهم فی کذلک و الموقنین لمن انتم ان التوحید حق هذا

فرق من و عاملین بأمره کل و الله عند من کل لدنهم من یظهر و عندهم من

یحصی مما اقل فی افعالهم و احوالهم فی او علیهم نزل ما و کلماتهم بین و بینهم

المشرکین من کان و برسله و آیاته و بالله اشرک لقد

۲۵مقامی در و منسوب بحق جالله جل حق مظاهر ایام که نیست و نبوده شکی

ظاهر یوم این مقام خاتم ختمیت از است ایام غیر یوم این ولکن مذکور الله بایام

مشرق و ظاهر امر مشرق از اقتدار رایة با حق شد ختم نبوت مشهود و

۲۶را بی‌مثالی عز ملیک مدرکات ادراک از منزه و ممکنات عرفان از مقدس حمد

وصف از متعالی الیزال و بوده خود دون ذکر از مقدس لم‌یزل که است سزا

نفسی و نجسته ارتقا ینبغی هو کما ذکرش بسموات احدی بود خواهد ماسوی

عز شئونات از شأنی هر از و ننموده عروج علیه هو ما علی وصفش بمعارج

عز ظهورات از ظهوری هر از و گشته مشهود النهایه قدس تجلیات احدیتش

که او سلطنت عز ظهورات بدایع است بلند چه آمده ملحوظ البدایه انوار قدرتش

چه و گشته صرف معدوم آن تجلی ادنی نزد است زمین و آسمانها در آنچه جمیع

ال اول از شده خلق آنچه جمیع که او بالغهٴ قدرت شئونات است مرتفع مقدار

هیاکل بود خواهد و بوده قاصر و عاجز آن آیهٴ ادنی عرفان از آخر ال آخر الی اول

رب تقدیس طور در صفات مظاهر و سرگردان طلب وادی در لب‌تشنه اسماء

لسان بر ارنیهستی عز بطراز را ممکنات جمیع بی‌زوالش رحمت طمطام از موجی

عز بخلعت را موجودات تمام بی‌مثالش رضوان نفحات از نفحه‌ئی و نموده مزین

احدیتش سلطان مشیت بحر قمقام از مطفحه‌ئی برشحهٴ و داشته مکرم قدسی

جودش بدایع لم‌یزل آورده وجود بعرصهٴ محض عدم از را نهایه ال بما نهایه ال خلق

Page 25: DOCX (215 KB)

ال اول از ندیده وقوف را فضلش فیض ظهورات الیزال و ننموده اخذ تعطیل را

فرمود خواهد خلق آخر ال آخر الی و فرموده خلق اولبدیع فطرتهای ظهورات تجلیات از اکوار از کوری و ادوار از دوری هر در و

عز آیات از چه ارضین‌اند و سموات در آنچه جمیع تا فرموده جدید را خلق خود

احدیتش عز خمخانهٴ رحمت بادهٴ از انفسیه قدس ظهورات از چه و آفاقیه

قدر چه نگردند مأیوس مکرمتش سحاب فیوضات رشحات از و نمانند محروم

مقامی بر نموده احاطه را آفرینش جمیع که بی‌منتهایش فضل بدایع است محیط

و او احدیت عز ظهورات از است حاکی آنکه مگر نه مشهود ملک در ذره‌ئی که

صنع بشأنی و او وحدت شمس انوار بر است مدل و او نفس بثنای است ناطق

ارادهٴ افئده و عقول صاحبان جمیع اگر که فرموده خلق کامل و جامع را خود

عاجز و قاصر را خود جمیع نمایند علیه هو ما علی را او خلق پست‌ترین معرفت

الیدرک غیب ذات آن و حقیقت عز آفتاب آن بمعرفت رسد چه تا نمایند مشاهده

بود خواهد و بوده راجع او بخلق جمیع فصحا وصف و بلغا بلوغ و عرفا عرفان

در القدس روح صدهزار و منصعق ترانی لن بندای طلب طور در موسی صدهزار

در تنزیه و تقدیس بعلو لم‌یزل مضطرب تعرفنی لن کلمهٴ اصغاء از قرب سماء

خود کینونت مخزن در ترفیع و تمنیع بسمو الیزال و بوده خود مقدس ذات مکمن

و نرسیده‌اند حیرت بسرمنزل جز عرفانش قرب سماء متعارجان بود خواهد

نگذارده‌اند قدم حسرت و عجز بوادی جز وصالش و قرب حرم قاصدانعرفان قدس لجهٴ غمرات در تعمق از الشیء ذرهٴ این است متحیر قدر چه‌

اگر تو صنع ظهورات در مستودعه قدرت در تفکر از است عاجز مقدار چه و تو

ادراک بقلب گویم اگر و بیند را تو چگونه نبیند را خود بصر درآئی ببصر بگویم

گویم اگر شود عارف را تو چگونه نشده خود در تجلی بمقامات عارف قلب شوی

تو معروفی غیر بگویم اگر و بوده‌ئی موجودات عرفان از مقدس تو معروفی

وصل فضل ابواب لم‌یزل اگرچه مانی معروف غیر و مستور که آنی از مشهودتر

وجود اعراش بر بی‌مثالت جمال انوار تجلیات و مفتوح ممکنات وجه بر لقایت و

شهادت اقوم اتم عنایت و اعظم فضل این ظهور مع مستوی مفقود و مشهود از

انست اجالل بساط و بوده مقدس غیر عرفان از قدست جالل ساحت که میدهم

و موصوف خود بذات و معروفی خود بکینونت بود خواهد منزه ماسوی ادراک از

مقدار چه و باخته‌اند جان فراقت و هجر بیدای در که احدیه عز هیاکل از قدر چه‌

Page 26: DOCX (215 KB)

کمال با عشاق بسا گشته‌اند مبهوت شهود صحرای در که صمدیه قدس ارواح از

که احرار از بسیار چه و شده محترق فراق نار ملتهبهٴ شعلهٴ از اشتیاق و طلب

نه و رسد قدست بساحت عاشقین حنین و ناله نه داده‌اند جان وصالت برجای

درآید قربت بمقام مشتاقین و قاصدین ندبهٴ و صیحه

۲۷ذو ملیک و بی‌مثال سلطان حضرت بساط متصاعد تحمید لطائف و توحید جواهر

حقیقت از را موجودات اعیان رقایق و دقایق و ممکنات حقایق که الجاللیست

داده نجات فنا و بعد ذلت از و فرمود ظاهر قدم و هستی عوالم در عدم و نیستی

رحمت و سابقه عنایت بصرف مگر نبود این و نمود مشرف بقا و عزت بملکوت

وجود استعداد و قابلیت را صرف عدم که است مشهود چنانچه خود منبسطهٴ

نباید انوجاد و کون لیاقت را بحت فانی و نشایداز انسانرا مختار یا اسم بتجلی موجودات ایجاد و ممکنات کل خلق از بعد و

کائنات خلقت سبب و غائی علت که خود محبت و معرفت برای خالیق و امم بین

.... نمود تجلی اسماء از باسمی را شیئی هر حقیقت و کینونت زیرا نمود اختیار بود

و صفات و اسماء کل مظهر که را انسان مگر فرمود اشراق صفات از بصفتی و

اختصاص خود قدیم مرحمت و عظیم فضل باین و فرمود قرار خود کینونت مرآت

نموددر عنایت شمس انوار اشراقات و هدایت صبح انوار تجلیات این ولکن

حقیقت در انوار و اشعه و شعله چنانچه محجوبست و مستور انسان حقیقت

مجالی و مرایا در جهانتاب آفتاب رخشش و تابش و است مستور سراج و شمع

حال است مهجور و مخفی گشته مظلم و تیره بشری شئونات غبار و زنگ از که

شاید صیقل‌دهنده‌ئی را مجالی و مرایا این و باید افروزنده‌ئی را سراج و شمع این

از آیینه تا و نیفروزد سراج هرگز نشود ظاهر مشتعل ناری تا که است واضح و

او در بی‌امس شمس اشراق و تجلی و مثال و صورت نگردد ممتاز غبار و زنگ

نشود منطبعو ربط بهیچوجه ممکن و واجب و قدیم و حادث و حق و خلق مابین چون و

کینونت عصر و عهد هر در لهذا نیست و نبوده مشابهت و موافقت و مناسبت

دقیقهٴ و ربانی لطیفهٴ این و فرماید ظاهر ملکوت و ملک عالم در را ساذجی

Page 27: DOCX (215 KB)

و الهی غیبی عنصر و ظاهری ترابی عنصر فرماید خلق عنصر دو از را صمدانی

است ربه الله عن اال ینطق ال مقام که حقیقت یکمقام فرماید خلق او در مقام دو

و هو هو و انا انا اال انا هو و هو انا حاالت الله مع لی میفرماید حدیث در که

فرق ال میفرماید هم‌چنین و المحبوب انت و الحبیب انت محمد یا قف هم‌چنین

اال انا ما میفرماید که است بشریت مقام دیگر مقام و عبادک انهم اال بینهم و بینک

و مجرده کینونات این و رسوال بشرا اال کنت هل ربی سبحان قل و مثلکم بشر

شوند مبعوث عظمی ربوبیت و کبری بهدایت و کلیه‌اند فیض وسایط منیره حقایق

و الریبیه فیوضات و غیبیه بالهامات را صافین حقایق و مشتاقین قلوب تا که

از را مقربین افئدهٴ و گردانند منیر و ساذج ملکیه عوالم کدورات از قدسیه نسائم

مختفی و مستور حقایق در که الهیه ودیعهٴ تا فرمایند منزه و پاک حدود زنگار

سر الهی فجر از نورانی آفتاب اشراق چون خفا پردهٴ و ستر حجاب از گشته

برافرازد افئده و قلوب اتالل بر ظهور علم و برآردملکوت و ملک عالم در البد که شد ثابت و معلوم اشارات و کلمات این از و

و الوهیت اسم مظهر و کلیه فیض واسطهٴ که گردد ظاهر حقیقتی و کینونت باید

تا گردند تربیت حقیقت آفتاب آن تربیت ظل در ناس جمیع تا باشد ربوبیت

اینست شوند فائز و مشرف است مستودع ایشان حقایق در که رتبه و باینمقام

میان در صمدانی قدرت و ربانی قوت با اولیا و انبیا ازمان و اعهاد جمیع در که

گشته ظاهر ناسرا آن معانی که کلمات ببعضی نظر که نشود راضی هرگز سلیم عقل و

ابتدا انوار و شموس این برای از و انگارد مسدود را هدایت باب این ننموده ادراک

از اکبر رحمتی و نبوده کلیه فیض این از اعظم فیضی زیرا نماید تعقل انتهائی و

و عنایت آن یک در اگر که نیست شکی و بود نخواهد الهیه منبسطهٴ رحمت این

بر حق رحمت ابواب لم‌یزل لهذا گردد معدوم البته شود منقطع عالم از او فیض

حقیقت غمام از مکرمت و عنایت امطار الیزال و بوده مفتوح امکان و کون وجه

خدا سنت اینست بود خواهد مفیض و متراکم اعیان و حقایق و قابلیات اراضی بر

األبد الی األزل من

۲۸

Page 28: DOCX (215 KB)

و بقوتی کتابی خذ الجمیل بثنائی نطق و امری خدمة علی قام لنفس طوبی

شیعه حزب اقوال و اعمال محمد یا الحکیم اآلمر ربک اوامر من فیه بما تمسک

انام سید باسم که ایام اول در نموده مکدر داده تغییر را ریحان و روح عوالم

نور و حقیقی موالی از چون و باهر فتحی و ظاهر نصری یوم هر بودند متمسک

و بضعف قدرت جستند تمسک او کلمهٴ بمظاهر و گذشته معنوی توحید و الهی

مشاهده که رسید بمقامی امر آنکه تا شد تبدیل بخوف جرئت و بذلت عزت

عمل و دادند ترتیب متعدده شریکهای توحید نقطهٴ برای از مینمایند و نموده

جالله جل حق عرفان و حزب آن مابین شد حائل قیام یوم در که را آنچه نمودند

شوند فائز حقیقی بتوحید و نمایند حفظ ظنون و اوهام از را خود بعد از آنکه امیدو حسنی اسماء مطلع اوست هست و بوده حق مقام قائم ظهور هیکل

ذاته تقدیس یثبت کیف باشد مثلی و شبهی او برای از اگر علیا صفات مشرق

من کن و بالحق انزلناه فیما فکر المثل عن کینونته تنزیه و الشبه عن تعالی

العارفین

۲۹کتب جمیع در چنانچه بود خواهد و بوده او لقای و حق عرفان آفرینش از مقصود

اعلی مقصود و احلی مطلب این حجاب غیر من ربانیه متقنهٴ صحف و الهیه

بمقام شد فائز احدیت فجر و هدایت صبح بآن که نفسی هر و واضحست و مذکور

قوسین و قاب بمقام و گردید فائز الجنانست اعلی و جنت اصل که وصل و قرب

حقیقت و نار اصل که بعد امکنهٴ در واال شد وارد است منتهی سدرهٴ ورای که

اعراش و رفیعه اکراس بر ظاهر در اگرچه بود خواهد و بوده ساکن است نفی

باشد جالس منیعهو بعد شمال از را ناس جمیع که است مقتدر و قادر حقیقت سماء آن بلی

مقصود ولکن واحدة امة الناس لیکون الله شآء لو رساند لقا و قرب بیمین هوی

بحر بشاطی خود اصلیهٴ بفطرت که است مجرده جواهر و طیبه انفس صعود

از اضالل و ضالل امکنهٴ عاکفان از الجالل ذو جمال طالبان تا شوند وارد اعظم

.... منیر عز قلم من األمر قدر کذلک شوند ممتاز و مفصول یکدیگرقدرت باسباب فضل مطالع و عدل مظاهر ظهور عدم سبب همچنین و

قدم جوهر آن اگر چه بوده تمیز و فصل شئونات همین ملکیه غلبهٴ و ظاهریه

Page 29: DOCX (215 KB)

نماند اعراض و انکار مجال را احدی فرماید تجلی و شود ظاهر علیه کان ما علی

در دیگر شوند محض فانی بلکه منصعق او انوار مشاهدهٴ از موجودات جمیع بلکه

نگردد منفصل بالله معرض از الله الی مقبل مقام این .... مشرکین که اینست یافته وضوح مطلب این قبل مظاهر جمیع در چنانچه

لباس در را بیمثال طلعت و الیزال جمال آن چون منیع تجلی و بدیع ظهور هر در

غفلت و گشتند محتجب بدینجهت مینمودند مشاهده ناس سایر مثل ملکیه ظاهر

مقبلین قمع و قلع و دفع صدد در بلکه نمیجستند تقرب قرب سدرهٴ بآن نموده

برآمده الله الیو بقتل که نموده‌اند گمان رعاع همج این که شد مالحظه کور این در چنانچه

شمس و بیفسرند را ربانی قدرت سراج توانند بالد از الهی احبای نفی و غارت

برای است دهن بمنزلهٴ بالیا این جمیع اینکه از غافل بازدارند نور از را صمدانی

.... قدیر شیء کل علی انه و یشآء ما الله یبدل کذلک مصباح این اشتعالو فرما مالحظه را حقیقی سلطان غلبهٴ و قدرت و سلطنت حال هر در

عنقریب که فرمائید مقدس و پاک قهر مطالع و نفی مظاهر کلمات از را گوش

الشیء و مفقود را آن دون و دید خواهید کل بر غالب و جمیع بر محیط را حق

فرمود خواهید مالحظه محضخود امتناع سمو و ارتفاع علو در همیشه او مظاهر و حق الله بحمد اگرچه

تنظرون الغالم هذا ببصر انتم لو شده خلق او بقول سمو و علو بلکه بوده

۳۰ما یشآء من یعطی الفضل و الجود له المحبوب العزیز هو اال اله ال انه الله شهد

علی باسم ظهر بالذی آمنا انا قل القیوم المهیمن المقتدر القادر لهو انه و یشآء

الی بعده یأتی بالذی و المستغاث فی یأتی بالذی و محمود حق سلطان لدن من

بطونه اال بطونهم فی و الله ظهور اال ظهورهم فی نشهد ما و له آخر ال الذی آخر

عز و جماله و الله نفس اال فیهم یری ال بحیث الله مرایا کلهم و تعرفون انتم ان

انتم ان األولیة مرایا هم و مرایاهم سواهم ما و تعقلون انتم لو بهائه و الله

کذلک و القدم مرایا ینتهی لن قل یسبقون هم و شیء فی احد سبقهم ما تفقهون

مکذوب غیر صدق هذا و ینقطع لن الله فیض ألن جمالهم مرایا

Page 30: DOCX (215 KB)

۳۱األمر یصل ان الی بعده من ثم األولی آدم الی نظرت فیما البدء بطرف فانظر

و صحیفة و بکتاب األمر مشرق عن جاؤوا قد کلهم تالله قل نبیل قبل علی الی

انتم ان علیهم فضلنا من هذا و لهم قدر ما علی منهم واحد کل اوتوا و عظیم لوح

.... اذا المنیر المتعالی المقدس العزیز وجهه الی األمر بلغ اذا حتی العارفین من

اآلیات علیه ینزل کان الذی بعد احد من یعرفه لئال حجاب الف فی نفسه احتجب

میقات تم فلما العالمین رب و ربک الله اال احد احصاها ما و الجهات کل من

الغالم وجه انوار من نورا النور من حجاب الف الف خلف عن اظهرنا اذا الستر

ظهر و المقربین وجوه سجدت ثم العالین مإل اهل انصعقت اذا االبرة سم من اقل

األرضین و السموات بین بنفسه قام بحیث االبداع فی مثله ظهر ما بشأن

۳۲تا اسمعیل بذبح شدند مأمور فیه ریب ال حق انه الرحمن خلیل فی سمعت ما و

ذبح از مقصود و سواه ما بین الله امر در او انقطاع و استقامت شود ظاهر آنکه

ابن عیسی چنانچه األرض علی من خطاهای و عصیان برای از بود فدائی هم او

را حسین الله رسول همچنین و خواستند عز و جل حق از را مقام این هم مریم

نمودند فدانظر ندارد و نداشته او محیطهٴ رحمت و حق خفیهٴ عنایات بر اطالع احدی

اولیا و اصفیا بر واردهٴ مصیبات و آن در واقعهٴ خطاهای و عالم اهل بعصیان

اسباب از بسببی الهیه مکنونهٴ الطاف ولکن هستند و بوده هالکت مستحق جمیع

.... الثابتین من کن و لتعرف تفکر میفرماید و فرموده حفظ باطنه و ظاهره

۳۳من قدرت التی مقادیر علی العباد بین فیها قدر ما و الکلمة ظهور قدرنا ولکن

تتجلی لو انها و قادرین کنا کذلک و نفسها وجهها حجاب جعلنا و حکیم علیم لدن

و السموات فی من کل عنها یفرن بل احد یحملنها لن فیها بما العباد علی

األرضینکنوز له قدر النزول حین انه و الله رسول محمد علی نزل ما الی فانظر

علی اال منه عرفوا ما الناس ولکن قدیر مقتدر لدن من له ینبغی ما علی المعانی

Page 31: DOCX (215 KB)

و حملهم قدر اال الحکمة وجه لهم کشف ما انه کذلک و مقاماتهم و مراتبهم

الذی حین الستین سنة فی فیه بما علیهم تجلی البلوغ الی الناس بلغ فلما طاقتهم

نبیل قبل علی باسم القدم جمال ظهر

۳۴نابودی برهنگی از خود بتوانائی را آفرینش که سزاوار خداوندیرا ستایش و سپاس

میان از مردمرا پاک گوهر پس بخشید سرافرازی زندگی بپوشش و داد رهائی

از خواهش زنگ که هر فرمود آرایش بزرگی بپوشش را او و برگزید آفریدگان

رهائی نادانی برهنگی از را خود و شد یزدانی پوشش این سزاوار زدود دل آئینهٴ

داداست پرورش و آسایش مایهٴ بزرگترین مردمانرا جان و تن پوشش این

و یافت رهائی است او در آنچه و گیتی آالیش از یکتا خداوند بیاری آنکه روز خوشا

بیاسود دانائی درخت سایهٴ دررسید دوستان بگوش است سرایان دوستی شاخسار بر که هزاردستان آوای

رازها از آنچه و گشاید لب پرسشها از برخی بپاسخ بنده این که شد فرمان پس

از کدام که بود رفته نگارش دلپسند نامهٴ آن در نماید آشکار شاید آن نگارش که

پیمبران میان میفرماید یگانه خداوند اینجا در دارد برتری دیگری بر کیش‌آوران

برتری و جدائی یکسان همگی راز و است یکی همه خواست چون ننهیم جدائی

کسی چون پس خوانده پیشین پیمبر بنام را خود راستگو پیمبر نه روا ایشان میان

لغزش او گفتهٴ از را بینا دانای پردازد ناشایسته بگفته‌های پی‌نبرد گفتار این بنهان

نشود پدیدارجداگانه کردار و برفتار یک هر و نه یکسان جهان در ایشان پیدایش اگرچه

چنانچه است تابان ماه مانند ایشان ولی نمودار بزرگی و خوردی میان در و پدیدار

نه نیستی و کاهش را او گاهی هیچ آنکه با پدیدار جداگانه بنمایش گاهی هر اوشایستهٴ ناپایدار جهان ولی است کمی و بیشی نه این که شد دانسته پس

فرستاد مردمان بسوی را پیمبری بیمانند خداوند که هرگاه چه است رفتار اینگونه

پدیداری از یزدان خواست شد نمودار بود آنروز سزاوار که رفتاری و بگفتار

رهنمائی و نادانی تیرگی از مردمان رهانیدن نخستین بود چیز دو فرستادگان

آن راههای دانستن و شناختن و ایشان آسایش دویم دانائی بروشنائی

Page 32: DOCX (215 KB)

بدرمان تا پرداخته‌اند آن کسان و گیتی بپرورش که پزشگانند چون پیمبران

زیرا نه گفتار جای پزشگ رفتار و کردار در نمایند چاره بیگانگیرا بیماری یگانگی

مردمان بینش مرغ هرگز و است آگاه آن بیماریهای و کالبد چگونگی بر او که

گذشته با را پزشگ امروز رفتار اگر پس نرسد او دانش آسمان بفراز زمین

و سزاوار جداگانه روش را بیمار روز هر که چه نه گفتار جای نه‌بینند یکسان

نمودند درخشان دانش تابان بخورشید جهانرا که هرگاه یزدان پیمبران همچنین

تیرگی از را آنها و خواندند یکتا خداوند بسوی را مردم بود روز آن سزاوار چه بهر

ایشان درون راز بر دانا مردم دیدهٴ باید پس نمودند راه دانائی بروشنائی نادانی

و گم‌گشتگان راهنمائی آن و بوده یکی خواست را همگی که چه باشد نگران

.... بآن را آنها تا بکوشید فراگرفته بیماری مردمانرا است درماندگان آسودگی

دهید رهائی است یزدان پزشگ توانای دست ساختهٴ که درمانکالبد چون را گیتی خردمندان بود رفته نگارش کیشها چگونگی در باز

دانش و داد پوشش هم را گیتی کالبد باید پوشش را او چنانکه دانسته‌اند مردمان

هر بیاراید را او تازه بجامهٴ شود کهنه هرگاه اوست جامهٴ یزدان کیش پس شاید

است آنروز شایستهٴ بآنچه یزدانی کیش همیشه سزاوار جداگانه روش را گاهی

آشکار و هویدااین از ستوده دانش بودند نگاشته گذشته آیین‌داران گفته‌های در دیگر

بر را او و آفریده یکسان را مردم یکتا آفرینندهٴ جوید دوری بیهوده گفتارهای

بکوشش بسته کمی و بیشی و پستی و بلندی پس داده بزرگی آفریدگان همهٴ

ژالهٴ باری بیاری دل زمین از که امیدواریم رود بیشتر کوشد بیشتر که هر اوست

بشوید آالیش تیرگی از مردمرا و بروید دانش اللهٴ بخشش

۳۵امکان اهل رحمن مظاهر ظهور ازمنه در که بوده چه سبب که فرمائید تفکر

از که فقره این در ناس اگر مینمودند قیام اعتراض و اعراض بر و میجستند دوری

شهادت و بشتابند الهیه باقیهٴ بشریعهٴ جمیع نمایند تفکر شده جاری امر قلم

مظاهر ظهور ایام در را انام اوهام حجبات ولکن داده شهادت او آنچه بر دهند

خود بآنچه حق ایام آن در که چه مینماید و نموده منع صمدانیه عز مطالع و احدیه

Page 33: DOCX (215 KB)

رسول جآءکم فکلما أ فرموده چنانچه ناس بارادهٴ نه میشود ظاهر فرموده اراده

تقتلون فریقا و کذبتم ففریقا استکبرتم انفسکم تهوی ال بماآن احدی میشدند ظاهر ماضیه اعصار و خالیه ازمنه در ناس باوهام اگر البته

مشغول حق بذکر ایام و لیالی در کل آنکه مع نمینمود انکار را مقدسه نفوس

بینات مظاهر و ربانیه آیات مطالع از مع‌ذلک قائم بعبادت معابد در و بودند

بعضی بر جناب آن و است مسطور کتب در چنانچه بودند بی‌نصیب رحمانیه

مطلعنداعراض بودند ظهور منتظر آنکه مع عصر علمای جمیع مسیح ظهور در مثال

بود القضاة اقضی که قیافا هم‌چنین و بود عصر علمای اعلم که حنان و نمودند

دادند قتل فتوای و نمودند کفر بر حکمسنین در مدینه و مکه علمای فداه سواه ما روح رسول ظهور در هم‌چنین و

بایمان نبودند علم اهل ابدا که نفوسی و نمودند قیام اعتراض و اعراض بر اولیه

بسماء بود نخوانده علم از کلمه‌ئی که حبشی بالل فرمائید تفکر قدری شدند فائز

غنم راعی برخاست بنفاق بود علما از که ابی عبدالله و نمود ارتقا ایقان و ایمان

حکم و علوم صاحبان و پیوست امم بمالک و پی‌برد دوست بمقر آیات بنفحات

اسفلکم و اسفلکم اعالکم یصیر حتی میفرماید که اینست محروم و ممنوع

بوده اصفیا و انبیا بیانات و الهیه کتب اکثر در فقره این مضمون و اعالکمفرار پدر از پسر و پسر از پدر که است عظیم بشأنی امر میگویم براستی

روحانی ایام این در باید انشآءالله کنید مشاهده کنعان و نوح حضرت در مینماید

منقطعا معلوم باسم نمانید محروم رحمانی ربیع فیوضات و سبحانی نسایم از

علوم فرات حین آن در امر افق بآفتاب قسم فرمائید ندا و برخیزید العلوم عن

اگر بیابید بی‌پرده را ربانیه حکمت انوار و نمائید مشاهده جاری قلب از را الهیه

نمائی انفاق دوست سبیل در و بگذری جان از بیابی را رحمن بیان حالوتاز امرش که چه ندارد و نداشته خیالی عبد این که است واضح بسی این

از و افتاده مظلوم و غریب اعظم سجن در چنانچه است خارج ظاهره شئونات

شاید که بوده الله لوجه میگوید آنچه لذا یافت نخواهد و نیافته خالصی اعدا دست

فائز است المقام اعلی که حق بعرفان و شوند پاک هوی و نفس حجبات از ناس

عن لغنی انه الله لوجه ندعوهم انما اقبالهم ینفعنی ال و اعراضهم یضرنی ال گردند

العالمین

Page 34: DOCX (215 KB)

۳۶استعد قد روحه بانفاقه ولکن کلها األشیآء بکت قد الروح اسلم اذ االبن بأن اعلم

و الحکمة منه ظهرت حکیم کل اجمعین الخالیق فی تری و تشهد کما شیء کل

ظهرت سلطان کل و الصنایع منه ظهرت صانع کل و العلوم منه فصلت عالم کل

المنیر المتصرف المتعالی روحه تأیید من کلها القدرة منهابرص کل طهر به و الممکنات علی تجلی العالم فی اتی اذ حین بأنه نشهد و

عین فتحت و الهوی و الغفلة سقم عن سقیم کل برئ و العمی و الجهل دآء عن

قدیر مقتدر لدن من نفس کل تزکت و عمی کلالذی و ربه عرفان عن العبد به یحتجب ما کل علی البرص یطلق مقام فی و

من بأن نشهد انا و الحمید العزیز الله ملکوت فی یذکر ال و ابرص انه احتجب

العالم لمطهر انها و مریض کل طاب و علیل کل برئ و ابرص کل طهر الله کلمة

منیر بوجه الیها اقبل لمن طوبی

۳۷جعلها قد کلمة هذه يفعل عما يسئل ال بانه اعترف و آياته و بالله اقر لمن طوبی

نصب الکلمة هذه اجعلوا العاملين عمل يقبل بها و اصلها و العقآئد طراز الله

المعرضين اشارات تزلکم لئال عيونکمالذی و عليه يعترض ان الحد ليس بالعکس او اآلزال ازل فی حرم ما یحل لو

المعتدين من انه آن من اقل فی توقفو الشبهات ارياح تحرکه االعلی المقام و االسنی االصل بهذا فاز ما الذی و

هذا حبذا الکبری باالستقامة فاز قد االصل بهذا فاز من المشرکين مقاالت تقلبه

عن يخلصکم ما الله يعلمکم کذلک منيع لوح کل زين بذکره الذی االبهی المقام

الکريم الغفور هو انه اآلخرة و الدنيا فی ينجيکم و الحيرة و الريب

۳۸الی فانظر مثال مقدارهم علی العباد علی یتجلی ظهور کل فی ربک بأن ایقن انک

درجة تزداد و قلیلة اثرها و حرارتها تکون افقها عن طلوعها حین فانها الشمس

تنزل ثم الزوال قطب الی یبلغ ان الی قلیال قلیال األشیآء بها لیستأنس درجة بعد

Page 35: DOCX (215 KB)

من انتم ان الله حکمة من ذلک کل مغربها فی یغرب ان الی مقدرة بدرایج

فانظر کذلک األشیآء حرارتها یضر السمآء وسط فی بغتة تطلع لو انها و العارفین

الظهور فجر اول فی تستشرق لو فانها المطلعین من لتکون المعانی شمس فی

ان یقدرن لن ألنهم العباد قلوب من العرفان ارض لیحترق لها الله قدر التی بأنوار

المعدومین من یکونن و منها یضطربن بل منها یستعکسن او یحملنها

۳۹ثم النمرود بید اودعتنی مرة رزایاک جوامع و قضایاک بدایع علی الحمد لک رب ای

اودعتنی مرة و بارادتک احطته و بعلمک احصیته انت ما علی وردا و الفرعون بید

الهمتنی الذی الرؤیا من حرفا العمآء اهل علی قصصت بما المشرکین سجن فی

ارفعتنی مرة و الکافرین بأیدی رأسی قطعت مرة و بسلطانک عرفتنی و بعلمک

آثار بدایع و فردانیتک عز اسرار جواهر من الملک فی اظهرت بما الصلیب الی

و عبادک بین وحیدا کنت بحیث الطف ارض فی ابتلیتنی مرة و صمدانیتک سلطان

کل فی داروه و السنان علی ارفعوه ثم رأسی قطعوا ان الی مملکتک فی فریدا

فی علقونی مرة و المنکرین مواضع و المشرکین مقاعد علی حضروه و الدیار

و ارکانی قطعوا ان الی البغضآء و الغل رصاص من عندهم بما ضربونی ثم الهوآء

علی المغلون اجتمعوا التی األیام هذه الی الزمان بلغ ان الی جوارحی فصلوا

و بغضی و ضغنی العباد قلوب فی یدخلوا بأن حین کل فی یتدبرون و نفسی

.... حینئذ اشکرک محبوبی یا فوعزتک لمقتدرون علیه هم ما بکل ذلک فی یمکرون

من و منک راضیا اکون و رضائک سبیل فی علی ورد ما کل علی و الحالة تلک فی

بالیاک بدایع

۴۰و مشرکین مابین بعد و نمودی اخذ من از مرا و دمیدی دل در روحی محبوب ای

نموده‌اند قیام اعراض بر شده ناظر بآن جمیع و گذاشته‌ئی من از نمایشی مغلین

کن فارغ مرا و بنما را خود حال محبوب ایچشمم جز شوم راضی چگونه منست جان محبوب نمایشت بشنو جواب

هم خود دل و چشم از که جمالت یعنی بجمالم قسم شود عارف قلبم جز و بیند

طاهره غیر بعیون رسد چه تا باشی مستور میخواهم

Page 36: DOCX (215 KB)

در و ناگفته مطلب و شد تمام لوح رسید عبد باین جواب نوبت وای وای

ماند ناسفته

۴۱روح و ایقظتنی الله نسمة ولکن بساطی علی راقدا کنت قد انی قوم یا فوالله

تنظرونی ال انتم بمذنب انا لست لسانی علی تکلم الله لسان و احیتنی الله

األمر بأن تظنون هل قوم یا و علیم عزیز لدن من امرتم بذلک و بعینی بل بعیونکم

ما بیدی األمر کان لو فوالله الحکیم العلیم المتعالی المقتدر الله فونفس ال بیدی

ذلک علی الله کان و بکلمة تکلمت ما و آن من اقل فی علیکم نفسی اظهرت

علیم و شهید

۴۲رجوع منتهی بسدرهٴ وفا زمردی عقبهٴ از بقا هیکل جمال لیل در انصاف پسر ای

بعد و گریستند او نالهٴ از کروبین و عالین مأل جمیع که گریستنی گریست و نمود

وفا عقبهٴ در األمر حسب که داشت مذکور شد استفسار ندبه و نوحه سبب از

ملحوظ نمودم رجوع آهنگ بعد و نیافتم ارض اهل از وفا رائحه و ماندم منتظر

وقت این در شده‌اند مبتال ارض کالب دست در چند قدسی حمامات که افتاد

ایشان اسامی از سؤال و دوید حجاب و ستر بی روحانی قصر از الهی حوریه

اسم اول حرف رفت اصرار چون و اسماء از اسمی اال شد مذکور جمیع و نمود

بحرف چون و دویدند بیرون خود عز مکامن از غرفات اهل شد جاری لسان از

این بر زیاده رسید قرب مکمن از ندا وقت آن در ریختند تراب بر جمیع رسید دوم

یفعلون کانوا حینئذ و فعلوا ما علی شهدآء کنا انا نه جایز

Page 37: DOCX (215 KB)

۴۳را عالم احزاب جمیع است عظیم الهی امر خیمهٴ عنایتی و بهائی علیک افنانی یا

امر نصرت بر شما گواه لوح هزار و شماست روز روز گرفت خواهد و فراگرفته

از باید شوید مشغول عالم اهل قلوب و افئده بتسخیر بیان بجنود و نمائید قیام

همت کمر است روزگار بیچارگان راحت و آسایش سبب که آنچه شود ظاهر شما

رسند بآزادی و شوند فارغ اسیری از بندگان شاید نمائید محکم رارا امم و عالم ستم تیرهٴ دود مرتفع انصاف حنین و بلند عدل نالهٴ امروز

اجساد در حقیقی آمر بامر معانی جدید روح اعلی قلم حرکت از نموده احاطه

بشارت اینست هویدا و ظاهر عالم اشیای جمیع در آثارش و شد دمیده الفاظ

که از بیم و چه برای از ترس دوستان ای بگو شده جاری مظلوم قلم از که اعظم

سبب اجتماع نفس میشوند و شده متالشی رطوبتی باندک عالم گلپار‌ه‌های

.... است موهومه نفوس تفریقشده نازل مظلوم قلم از که بیاناتی اینکه بر میدهد گواهی آگاهی هر امروز

بر ملکوتی بقوت قوم ای بگو امم ارتقاء و عالم ارتفاع برای از است اعظم سبب

فی‌الحقیقه که اوهام و ظنون اصنام از ارض شاید که نمائید قیام خود نصرت

و حائلند اصنام این گردد طاهر و پاک بیچاره‌اند عباد ذلت و خسارت علت و سبب

ذلت از را ناس و فرماید مدد اقتدار ید آنکه امید مانع صعود و علو از را خلق

برهاند کبریعالم اصالح فکر در نباشید مشغول بخود الله حزب یا نازل الواح از یکی در

مرضیه راضیهٴ اخالق و طاهره طیبهٴ اعمال از عالم اصالح باشید امم تهذیب و

ما هذا نمائید تمسک بتقوی بها اهل یا اخالق معینش و اعمالست امر ناصر بوده

المختار اختاره و المظلوم به حکمو تازه یزدانی نیسان باران از جانفزا بهار این در آنکه سزاوار دوستان ای

کسی بابهره گسترده سایه بخشش ابر و افکنده پرتو بزرگی خورشید شوید خرم

در اهریمنان بگو بشناخت جامه این در را دوست و نساخت بی‌بهره را خود که

آزاد را خود تیرگیها از بینا نام بروشنائی و باشید آگاه ایستاده‌اند کمین‌گاهان

مابین مانعند و حائل که هستند نفوسی اهریمنان خودبین نه باشید عالم‌بین نمائید

مقاماتشان ارتقاء و ارتفاع و عباد

Page 38: DOCX (215 KB)

دولت علو و سمو سبب که بآنچه نمایند تمسک واجبست و الزم کل بر امروز

نموده باز اتحاد و محبت ابواب آیات از یک هر در اعلی قلم است ملت و عادله

سبب آنچه بیان این از الریحان و بالروح کلها األدیان مع عاشروا الحق قولنا و قلنا

ارتفاع و وجود ارتقاء در و برخاست میان از بود تفریق و اختالف علت و اجتناب

از آنچه عالم اهل تربیت برای از است اعظم باب که آنچه شده نازل نفوس

اعظم ظهور این در آن سلطان فی‌الحقیقه ظاهر قبل از اولی ملل قلم و لسان

و االیمان من الوطن حب فرموده‌اند قبل از نازل قدم مالک مشیت سماء از

یحب لمن بل الوطن یحب لمن الفخر لیس فرموده ظهور یوم در عظمت لسان

از را تقلید و تحدید و آموخت جدید پرواز را افئده طیور عالیات کلمات باین العالم

نمود محو کتابنار این مشتعل سدره نار مانند و باشید روشن نور بمثابهٴ باید العدل حزب یا

تفریق علت و سبب بغضا نار و نماید جمع بساط یک در را مختلفه احزاب محبت

قدیر شیء کل علی انه اعدائه شر من عباده یحفظ ان الله نسأل جدالست وو گشوده را قلوب و افئده ابواب اعلی قلم بمفتاح جالله جل حق لله الحمد

اعمال و روحانیه اخالق ظهور برای از مبین بابیست منزله آیات از آیه‌ئی هر

اهل باید نیست و نبوده مدینه‌ئی یا و مملکتی مخصوص ذکر این و ندا این مقدسه

فائز حقیقی بآزادی تا نمایند تمسک گشته ظاهر و شده نازل بآنچه طرا عالم

ما روح مبشر حضرت ستین سنهٴ در که چه منور ظهور نیر بانوار گیتی شوند

بدیع روح و جدید بنور عالم ثمانین سنهٴ در و داد بشارت جدید بروح فداه سواه

حشر و بعث که علیا کلمهٴ اصغاء برای از مستعدند بالد اهل اکثر حال گشت فائز

.... است معلق و منوط بآن کلبمثابهٴ الهی کلمهٴ بشنوید جان بگوش را یکتا دوست وصایای الله حزب یا

نمائید تربیت بیان و حکمت بکوثر را آن باید عباد افئدهٴ مستقرش و مقر نهالست

بگذرد افالک از فرعش و گردد ثابت اصلش تانفاق و فساد و اختالف سبب آنچه آنکه اعظم ظهور این فضل عالم اهل ای

فرمودیم ثبت اتفاقست و اتحاد و الفت علت آنچه و نمودیم محو کتاب از است

للعاملین نعیمااستشمام فساد رائحهٴ آنچه از که را دوستان مینمائیم و نموده وصیت مکرر

مختلف عباد افکار و است منقلب عالم کنند اختیار فرار بل نمایند اجتناب میشود

Page 39: DOCX (215 KB)

الغنی هو انه األحوال کل فی ینفعهم ما یعرفهم و عدله بنور یزینهم ان الله نسأل

المتعال

۴۴الله کتب له شهدت الذی األمی هذا امر فی انصفوا ثم الله اتقوا العلمآء معشر یا

.... معاشر شما امثال و شما با مظلوم این یکتا خداوند از بترسید القیوم المهیمن

بآنچه میدهد شهادت نشده وارد تدریس مجلس در و ندیده را شما کتب و نبوده

چه در عدل هیکل رفته کجا انصاف آخر او لباس و او زلف و او کاله شد گفته

از شاید کنید تفکر و نمائید نظر بصیرت بدیدهٴ و بگشائید چشم آرمیده مکان

نشوید ممنوع عرفان بحر امواج از و نمانید محروم بیان آفتاب انوارو علما از مظلوم این که نموده‌اند اعتراض ناس آحاد و امرا از بعضی

مقام این بار صدهزار نمائید تفکر فی‌الجمله اگر انصاف اهل ای بگو نبوده سادات

عند ما فیه کان ما بیت من امره الله اظهر قد دانید اکبر و شمرید اعظم را

األدبآء و العرفآء و الفقهآء و العلمآءالی الکل نادی و قام انتبه فلما فرمود امر بندا و نمود بیدار را او الله نسمة

از مقدس امرش واال است امکان اهل بضعف نظر بیان این العالمین رب الله

الکتاب ام عنده من بذلک یشهد افکار از منزه و اذکار

۴۵و العالمین لعتق األعظم الحصن فی حبس و العالم الطالق القدم جمال قید قد

الرحیم الرحمن ربک رحمة من هذا األکوان فی من لسرور األحزان لنفسه اختار

لتعمیر جآء الذی ان الموحدین مأل یا لرخائکم الشداید و لعزکم الذلة قبلنا قد

البالد اخرب فی المشرکون اسکنه قد العالم

۴۶الله جعلها قد عز انها لعمری األعدآء ایدی بین ابتالئی ذلتی ال و سجنی حزنی لیس

العارفین من انتم ان نفسه طرازالعالمین علی العدل شمس اشرقت بابتالئی و الکاینات عزة ظهرت بذلتی

Page 40: DOCX (215 KB)

العزیز الله الی انفسهم ینسبون و الفحشآء یرتکبون الذین من حزنی بل

الحمید اهل یجدن شأن علی کلها األرض علی عمن ینقطعوا ان البهآء ألهل ینبغی

نضرة وجوههم فی األکوان اهل یرون و قمیصهم من التقدیس نفحات الفردوس

تنتشر و البالد فی التقدیس یظهر بهم عباد اولئک المقربین من انهم اال الرحمن

ضالل فی انهم اهوائهم اتبعوا بما األمر ضیعوا الذین ان الحکیم العزیز الله آثار

مبین

۴۷قد الروح لهو هذا تالله اخری مرة الروح تصلبوا ان تریدوا ان الیهود مأل یا قل

من یخاف ال و الله سبیل فی روحه انفق ألنه تشاؤون ما به فافعلوا بینکم ظهر

مأل یا قل توقنون انتم ان األرض و السموات فی من کل علیه یجتمع ولو احد

بالحق ظهر قد ذاته هذا ان تالله الله رسول محمدا تقتلوا ان تریدوا ان االنجیل

ان األمر کان کذلک و عزه ملکوت فی محبوبه لقآء یشتاق ألنه اردتم ما به فافعلوا

عنده من نزل الذی علی هیکل تعلقوا ان تریدوا ان الفرقان مأل یا قل تعلمون انتم

المعانی ظلل علی اتی قد و آخر باسم ظهر قد الذی لمحبوبه هذا ان تالله البیان

بظهور فعلتم ما منکم انتظر و الغیوب عالم الحق لهو انه و عنده من بسلطان

ان تریدوا ان البیان مأل یا ان تسمعون انتم ان شیء کل بذلک یشهد و قبلی

قبله من ثم محمد بلسان قبله من ثم علی بلسان بشرتم به الذی دم تسفکوا

ان تریدون فیما لیمنعکم ناصر من عنده ما و بینکم هذا هو فها الروح بلسان

تعملون

۴۸سبیل فی دمی یسفک الذی ید لقبلت األلواح فی نزل بما مخالفا یکن لم لو تالله

و الله نقمة بذلک یستحق انه ولو ارثا له الله ملکنی عما قدرت و العالمین محبوب

الحکیم العادل الملک الله بدوام غضبه و قهره ثم سخطه

۴۹

Page 41: DOCX (215 KB)

کلما و الوجود احقر یجدها نفسه الی ناظرا یکون کلما الغالم هذا بأن اعلم ثم

فسبحان الشهود و الغیب سلطان یجدها منها ظهرت التی تجلیات الی البصر یرتد

مشهود و شاهد کل علی ارسله و بالحق نفسه مظهر بعث الذی

۵۰نموده احاطه را عالم که انوارش و بردارید غفلت نوم از سر بی‌خبران ای

بعید یا و قریب یا بی‌بصران ای نموده اشراق زود میگویند بعضی کنید مشاهده

یا است محقق اشراق این فی‌الحقیقه نمائید مالحظه شما فرموده اشراق حال

الهیه حکمت بود نخواهد و نبوده غالم این و شما دست در آن بعد و قرب دیگر نه

و لکم الله رضی بما فارضوا قوم یا نموده اقتضا است مستور بریه انظر از که

.... عبد این بدست امر اگر که بقا فلک بآفتاب قسم بغضا صاحبان ای علیکم قضی

این ذکر از دارد ننگ مذکورم اسم که چه نمینمودم معروف را خود هرگز بود

روح نمودم اختیار صمت و شده ساکن که حین هر در و کاذبه طاهرهٴ غیر السن

و رأسم فوق األمین روح و وجهم قدام األعظم روح و شده ناطق یمینم از القدس

جمیع از شود استماع لطیف بسمع اگر حال و فرموده ندا صدرم در البهآء روح

شعراتم از حتی نمائید استماع را الله ندآء اظفار و عروق و احشا و اعضا

األرضین و السموات فی لمن لبهائه الجمال هذا ان و هو اال اله ال بأنه میشنوید

۵۱منه و کلها یذهب الیه و البحور ظهرت منه الذی لبحر هذا ان الحق تالله قوم یا

کل التی بأثمار األمر سدرات اثمرت منه و کلها یرجع الیه و الشموس اشرقت

احد احصاها ما التی عوالم من عالم الی ارسل و نبی هیکل علی بعثت منها واحدة

الذی قلمه من خرج التی کلمة من بحرف الموجودات احاطت التی الله نفس اال

قویا الحق علی کان الذی اصبعه تحت محکوما کان

۵۲خسران علی انه و یمنع من و رحمته و الله فضل عن انفسکم تمنعوا ال قوم یا قل

ال و الله اتقوا الوهاب العزیز ربکم تدعون و التراب تعبدون أ قوم یا قل عظیم

احسن الله فتبارک الغالم هیکل علی الله کتاب ظهر قد قل الخاسرین من تکونن

Page 42: DOCX (215 KB)

الراجعین من کونوا و الیه اسرعوا ان عنه تهربوا ال األرض مأل یا انتم المبدعین

من تکونن ال و امره فی اسرفتم ما و الله جنب فی فرطتم قد عما قوم یا توبوا

و العلیم العلی العزیز نفسه عرفکم و بأمره رزقکم و خلقکم الذی هو الجاهلین

العزیز المحکم امره فی االیقان سمآء الی عرجکم و العرفان کنوز لکم اظهر

تنکروه ال و اعمالکم تبطلوا ال و انفسکم علی الله فضل تمنعوا ال ان ایاکم الرفیع

ثم بارئکم الله امر فی فأنصفوا المنیر المشرق األمنع األظهر الظهور هذا فی

یظهر اذا سلیم طاهر بقلوب فیه تفکروا و العرش جهة عن نزل ما الی انظروا

الموقنین من تکونن و السمآء وسط فی الشمس کظهور األمر لکمآیاته له الدلیل جعل عرفانهما عن یعجز من و ظهوره ثم نفسه دلیله ان قل

من و الله آثار به یعرف ما نفس کل فی اودع و العالمین علی فضله من هذا و

یظلم ال انه المتفکرین لمن امره فی انتم ان عباده علی حجته یتم لن ذلک دون

الرحیم الرحمن لهو انه و طاقتهم فوق العباد یأمر ال و نفساطاهر بصر ذی کیف و األرض اکمه یعرفه شأن علی الله امر ظهر قد قل

منها تظهر التی حرارة یدرک ولکن ببصرها الشمس یدرک لن األکمه ان و منیر

و اثرها ال و الشمس یعرف لن تالله البیان اکمه ولکن سنین و شهور کل فی

حین کل فی عینه مقابلة فی تطلع ولو ضیائهاالی قربناکم و العالمین بین نفسنا لعرفان اختصصناکم انا البیان مأل یا قل

کل علی النار تنطق فیه الذی مقام الفردوس بقعة یمین عن األیمن شاطئ

هذه عن انفسکم تحتجبوا ال ان ایاکم العظیم العلی انا اال اله ال بأنه األلحان

کل احاط الذی بضیآء الرحمن ربکم مشیة افق عن استضآءت التی الشمس

بصر بذی ابصارکم تعلقوا ال و بعیونکم لتشهدوها ابصارکم افتحوا ان کبیر و صغیر

و النبیین علی األلواح کل فی نزل کذلک و وسعها بعد اال نفسا کلف ما الله ألن

المرسلینفیه و آخر من ال و اول من له قدر ما الذی الفضآء هذا فی قوم یا ادخلوا ان

العز ردآء عن عریا اجسادکم تجعلوا ال و المنیع قدسه روایح تهب و الله ندآء ارتفع

العزیز األمنع األبدع نغماته استماع عن سمعکم ال و ربکم ذکر عن قلوبکم ال و

البلیغ األفصح

۵۳

Page 43: DOCX (215 KB)

الیوم رؤس کل فوق در ابهی رحیق با روحی غالم الحق تالله من عبد ای نصیر ای

نموده اخذ بیضایش کف از اشاره غیر من و افتد او بر نظر را که که واقف و ناظر

اال نشده الیزال سلطان بی‌مثال سلسال باین فایز احدی هنوز ولکن بیاشامد

تالله مستقرون هم التمکین سرر علی الجنان فوق األعلی جنة فی هم و معدودی

من انتم ان یکون ما و کان ما کل ال و األسمآء مظاهر ال و المرایا یسبقهم لن

العارفینرا فضلش مدرکین ادراک و عارفین عرفان که است ایامی نه این نصیر ای

مطهر اکبر حجبات از را بصر اگر و محتجبین و بغافلین رسد چه تا نماید درک

و ند و مثل و شبه آخر ال آخر الی اول ال اول از که نمائی مشاهده فضلی سازی

محتجبان که شود ناطق بیان بچه الله لسان ولکن نه‌بینی برایش از مثال و نظیر

ملکوت من األبهی اسمی علی القدس رحیق من یشربون األبرار و نمایند او درک

نصیب من لدونهم یکن لم و األعلی

۵۴ما علیهم القی بل األرض علی لمن رئیسا اکون ان اردت ما المحبوب فونفسه

مقر الی یصعدهم و األرض شؤونات عن لینقطعهم جمیل عزیز لدن من به امرت

المعرضین ادراک ثم المشرکین عرفان عنه انقطعت الذی

۵۵دیوارت و در از انوارش و بودی عرش مقر که را هنگامی آر یاد الطآء ارض یا

روان و دادند جان بحبت که مطمئنه مقدسهٴ نفوس از مقدار چه هویدا و ظاهر

صاحب هر ساکنند تو در که نفوسی برای از و تو برای از طوبی نمودند ایثار

ظاهر تو از و بود مستور آنچه آمد پدید تو در مییابد تو از را مقصود عرف شمی

در و داد جان تو در که نمائیم ذکر را صادق عاشق کدام پنهان و پوشیده آنچه شد

ذکر ما شد نخواهد و نشده قطع تو از الهی قمیص نفحات شد پنهان خاکت

مستورند تو در که مظلوماتی و مظلومان و را تو مینمائیمراجع بحق کبری بمظلومیت لوفائی ابرازا و لعنایتی اظهارا اختی نذکر انا

المحیط علمی اال بذلک اطلع ما شد

Page 44: DOCX (215 KB)

و لهم طوبی حقی دوستان مقر و محل الهی فضل از هم حال طاء ارض ای

نفوسی برای از طوبی البدیع الیوم هذا مالک الله سبیل فی الیک هاجروا للذین

کتب در که نفوسی آن ایشانند مشغول امر بخدمت و ناطقند حق ثنای و بذکر که

من افضل طوباهم فرموده وصفشان در بهائی علیه امیرالمؤمنین مذکورند قبل

است مستور مقامات این حال اگرچه الشاهدین من انا و بالصدق نطق قد طوبانا

علت و سبب که را آنچه فرماید ظاهر و بردارد را مانع البته قدرت ید ولکن

است عالم چشم روشنیبیان بطراز و شدید فائز بدیعه عنایت باین که را جالله جل حق نمائید شکر

لهو انه نمائید تمسک است سزاوار بآنچه و بدانید را وقت قدر مزین رحمن

العلیم المشفق الناصح

۵۶يشآء لو العالمين فرح مطلع الله جعلک قد شیء من تحزنی ال الطاء ارض يا

انه الذئاب من تفرقت التی الله اغنام يجمع و بالعدل يحکم بالذی سريرک يبارک

عليه الحق لدی الخلق جوهر من انه اال االنبساط و بالفرح البهآء اهل يواجه

حين کل فی االمر ملکوت فی من بهآء و بهآءاللهبهذا سميت و الظهور مطلع فيک ولد بما النور افق الله جعلک بما افرحی

االرضون و السموات اشرقت و الفضل نير الح به الذی االسمالعليم لهو ربک ان الناس جمهور عليک يحکم و االمور فيک تنقلب سوف

يأخذک سوف االلطاف لحظات عنک تنقطع ال انه ربک بفضل اطمئنی المحيط

بديع کتاب فی االمر قضی کذلک االضطراب بعد االطمينان

۵۷اذا و ربک قبل من البیت زیارة اقصد ان العرش ساحة عن خرجت اذا محمد یا ان

جعلک به الذی القدم جمال این األعظم الله بیت یا قل و قف الباب تلقآء حضرت

األیام این الله بیت یا األرضین و السموات فی لمن ذکره آیة و األمم قبلة الله

کل فی الرحمن نغمات منک ارتفعت التی األیام این و قدمیه موطأ فیها کنت التی

کنت التی األیام این األکوان فی من استضآء منه الذی طرازک این و األحیان

Page 45: DOCX (215 KB)

و األرض بین الفالح مصباح کنت التی األیام این و القدم هیکل الستقرار عرشا

مسآء و صباح کل فی السبحان نفحات منک تتضوع و السمآءاین و افقک من مشرقة کانت التی االقتدار و العظمة شمس این الله بیت یا

تغیر اری الله عرش یا لی ما علیک مستویا کان الذی المختار ربک عنایة مطلع

أ الخراب اراک لی ما و ارادک من وجه علی بابک غلق و ارکانک اضطربت و حالک

اقتدیت بما لوفائک و لک طوبی األحزاب سیوف تحت العالمین محبوب سمعت

بالیاه و احزانه فی موالکعلی السبحان نسمة مرت منک و األطهر المقر و األکبر المنظر بأنک اشهد

بما ینوح الیوم و الجنان غرفات فی المخلصین قلوب استفرحت و األکوان فی من

األسمآء مداین سکان و األعلی المأل علیک ورداألرضین مالک لحظات مسرح و الصفات و األسمآء مظهر کنت تزل لم انک

لمن طوبی السکینة فیه کانت الذی التابوت علی ورد ما علیک ورد قد السموات و

البریة مالک اراد فیما القول لحن یعرفیحفظون و قدرک یعرفون و الرحمن نفحات منک یستنشقون للذین طوبی و

غفلوا الذین بصر یفتح بأن الله نسأل األحیان کل فی شأنک یراعون و حرمتک

و عمون قوم انهم بالحق رفعک من عرفان و لعرفانک قدرک عرفوا ما و عنک

الغفور العزیز لهو ربک ان یعرفون ال الیومللذین ویل و یزورک و الیک اقبل لمن طوبی عباده الله امتحن بک اشهد

حرمتک هتکوا و قدرک ضیعوا و عنک اعرضوا و حقک انکروابطراز الله زینک قد تحزن ال حرمتک ستر المشرکون هتک ان الله بیت یا

األحیان کل فی ربک منظر تکون انک ابدا یهتک ال انه و السمآء و األرض بین ذکره

الرحیم الغفور هو انه بک یدعوه و حولک یطوف و یزورک من ندآء یسمع وورد ما و لهجرک ینوح و فراقک فی تغیر الذی البیت بهذا اسألک الهی یا

ثم اخوانی من المؤمنین و قرابتی ذوی و ألبوی و لی تغفر بأن ایامک فی علیک

مولی و األکرمین أکرم انت انک األسمآء سلطان یا بجودک کلها حوائجی لی اقض

العالمین

۵۸

Page 46: DOCX (215 KB)

یرد فیما به اخبرناه و المهدی لعبدنا األولی السنة فی السر ارض فی نزل ما اذکر

ربک عند سرق و اعتدی الذی من قبل من ورد ما یحزنه لئال بعد من البیت علی

األرضین و السموات علمنزل قد و بیتی علی نزل وهن اول هذا لیس بأن اعلم ثم الحق قولنا و قلنا

الدموع به تجری ما الذلة من علیه سینزل و الظالمین ایدی اکتسبت بما قبل من

به اطلع ما و الغیب حجب فی المستور هو بما القیناک کذلک بصیر بصر کل عن

فی علما یجعله و بالحق الله یرفعه ایام تمضی ثم الحمید العزیز الله اال احد

یوم یأتی ان قبل من ربک قول هذا عارفون مأل حوله فی یطوف بحیث الملک

اکتسبت بما البیت علی ورد ما یحزنک لئال اللوح هذا فی به اخبرناک قد الفزع

الحکیم العلیم لله الحمد و المعتدین ایدی

۵۹اعلی بافق را کل ظهور اول از مظلوم این که میدهد و داده شهادت منصفی هر

اهل مع‌ذلک فرموده منع فحشا و بغی و بغضا و شقاوت از و نموده دعوت

و حیات حق است قاصر و عاجز ذکرش از قلم که را آنچه آوردند وارد اعتساف

فتوی مطهرش دم سفک و احبا قتل در عباد ولکن خواسته کل برای از راحت

داده‌انداعراض بر بشأنی معروفند علم باسم که هستند جهالئی ظلم این مطالع و

بظلم را او شده خلق درگهش خدام برای از عالم که را نفسی که نموده‌اند قیام

و العلیا بالجنة السجن بدل الله ولکن نموده‌اند حبس متین محکم سجن در مبین

العظیم النبإ بهذا کفروا للذین و لهم رغما األعلی الفردوسمظلوم این با که نفوسی ننمودیم منع شد موجود ظاهره اسباب از آنچه و

بوده ظاهره اسباب از مقدس اقدس ساحت که میدهند گواهی کل بودند معاشر

اگر و نمودند آن منع ارادهٴ مشرکین که را آنچه نمودیم قبول سجن در ولکن

بنا نفیسه جواهر از دو این فوق یا و فضه یا و ذهب از بیتی و شود یافت نفسی

در که شد داده اذن و یرید ما یحکم و یشآء ما یفعل انه میدهیم و داده اذن نماید

که طاهره طیبه اراضی جالله جل حق باسم و دهند ترتیب عالیه بناهای ارض این

القلم من مسطورا کان ما لیظهر نمایند اخذ او حول یا و است متصل اردن بنهر

Page 47: DOCX (215 KB)

األقدس األمنع الظهور هذا فی العالمین رب الله اراده ما و القبل کتب فی األعلی

البدیع العزیزاشکروا ثم البهآء اهل یا اعرفوا ان اورشلیم یا ذیلک اوسعی قبل من قلنا

المبین المبین ربکمو مینمایند مشاهده را محض عدل کل شود ظاهر الهی بالغهٴ حکمتهای اگر

خیرا الکتاب فی قدرنا قد مینمایند تشبث و میجویند تمسک باوامرش مبین بیقین

الکریم المعطی لهو انه بالتقوی متمسکا الفحشآء عن اعرض لمن کثیرا

۶۰انفسهم ینسبون الذین احبائی عمل الذلة بل لی عز انه لعمری سجنی ذلتی لیس

الخاسرین من انهم اال اعمالهم فی الشیطان یتبعون و الینایقدسهم بما امرناهم العراق شطر من اآلفاق نیر اشرق و األمر قضی لما

بالهدی الحق اتبع من منهم و امر عما اعرض و الهوی اخذ من منهم العالمین عن

المهتدین من کان وهم البهآء اهل من لیسوا انهم بالدنیا تمسکوا و الفحشآء ارتکبوا الذین قل

اال ابدا الیه یلتفتون ال و السحاب کمر عنه یمرون الذهب من وادیا یردون لو عباد

.... علیهم یردن لو و التقدیس عرف األعلی المأل قمیصهم من لیجدن منی انهم

من خلقوا اولئک بالهوی ابصارهم الیهن ترتد ال الطراز بأحسن الجمال ذوات

الوهاب العزیز ربکم لدن من القدم قلم یعلمکم کذلک التقوی

۶۱المذهبی و غفلت بر آن وجه و تزاید در فیوما یوما او انقالب و است منقلب عالم

حال آن ذکر که بشأنی شد خواهد زیاد و نمود خواهد شدت فقره این و متوجه

به یرتعد ما بغتة یظهر المیقات تم اذا و میرود ایام نهج این بر مدتی و نه مقتضی

األفنان علی العنادل تغرد و األعالم ترتفع اذا العالم فرائص

۶۲سجنی و حرقتی و بکائی و غربتی و ابتالئی و بالئی و غمی و همی و حزنی ذکر

القدم جمال علی ورد بما تطلع لو تالله مصطفی یا ان البعید األرض هذه فی

Page 48: DOCX (215 KB)

بما الله فاشکر السلیم کصیحة تصیح و رأسک علی تضرب و العرآء فی لتنوح

القدیر المقتدر ربک مشیة سحاب من نزلت التی القضایا اسرار عنک سترناو بابی فنآء علی واقفا البآلء جنود شهدت قد و اال الفراش عن قمت ما تالله

ال فاذا الشیاطین جنود من علیه ورد عما محزونا قلبی کان قد و اال علیها نمت ما

اال مآء قطرة یشرب ال و البالیا من معه یکون قد و اال طعام من القدم جمال یأکل

عساکر و قدامی الهم جنود یمشی امشی اذا و القضایا جواهر معه یکون قد و

ورائی عن الغمقضی بما تحزن ال انت انک و الشاهدین من انت ان حالی فاشهد کذلک و

من قدر بما و عنده من نزل بما راضیا یزل لم کنا ألنا برضائه ارض ثم علینا الله

المضطربین من تکن ال و تجزع ال و نفسک فی انت فاصبر لذا لدنه

۶۳جئتک قد الطآء ارض یا قل و قف مدینتی سواد رأیت اذا الوجه الی الناظر ایها یا

األمم بین النور مطلع و العالم ام یا قل القیوم المهیمن الله بنبإ السجن شطر من

ظهر فیک اشهد الغیوب عالم الحق قبل من علیک اکبر و ربک بعنایة ابشرک

یکون ما و کان ما سر الح بک و المخزون الغیب و المکنون االسمامر مشرق کنت قد المحمود مقامه فی األسمآء مولی یذکرک الطآء ارض یا

القلوب و األفئدة اضطربت به الذی األعظم االسم مظهر و الوحی مطلع و الله

بظلم فیک دفنت مظلومة من کم و الله سبیل فی فیک استشهد مظلوم من کم

مکرمون عباد به ناح

۶۴تضوع فیها التی النورآء المبارکة المدینة و األعلی الفردوس نذکر ان اردنا انا

و خبائه ارتفع و اعالمه نصبت و بیناته ظهرت و آیاته انتشرت و المحبوب عرف

حکیم امر کل فیها فصلمقر الی المخلصون بها انجذب و الوصال رائحة سطعت فیها مدینة تلک

بحر من اللقآء رحیق شرب و فاز و قصد لقاصد طوبی الجمال و القدس و القرب

الحمید العزیز ربه عنایة

Page 49: DOCX (215 KB)

اکبر و رحمته و بفضله ابشرک و الله قبل من جئتک قد المقصود ارض یا

منک وجدت و الیک توجهت لنفس طوبی الکریم الفضال لهو انه لدنه من علیک

و لعباده فردوسا الله جعلک بما علیک البهآء و علیک النور العالمین رب الله عرف

المرسلین و النبیین کتب فی ذکرها الله انزل التی المبارکة المقدسة األرضانا اننی رایة نصبت فیک و هو اال اله ال انه علم ارتفع بک النورآء ارض یا

اوراقی و افنانی من فیک بما و بک یفتخر ان مقبل لکل ینبغی الغیوب عالم الحق

المحمود مقامی الی الکبری باالستقامة اقبلوا الذین احبائی و اولیائی و آثاری و

۶۵تعرف لن بأنک السلطان وکآلء ظنوا و المدینة فی وردت الذی حین ذکر ثم

بجوده الله علمنی ما اال حرفا اعلم ال وربی ای قل الجاهلین من تکون و اصولهم

المقرین من نکون و بذلک نقر انا ولدن من امرت بذلک و ابدا نتبعها لن انفسکم عند من اصولکم کان ان قل

هذا ان و قوته و الله بحول بعد من نکون و قبل من کنت کذلک و خبیر حکیم

الصادقین لمن کنتم ان برهانکم فأتوا الله عند من کان ان و مستقیم حق لصراط

من حرف فیه یغادر لن الذی کتاب فی بک عملوا و فیک ظنوا ما کل اثبتنا انا قل

العاملین عملتدعوا و انفسکم فی الله اصول تتبعوا بأن لکم ینبغی الوکآلء ایها یا قل

و العارفین من انتم ان عندکم عما لکم خیر هذا و المهتدین من تکونن و اصولکم

فسوف قطمیر و نقیر قدر علی اعمالکم یقبل لن امره فی الله تتبعوا لن ان

لصدق هذا ان و فیها عملتم بما تجزون و الباطلة الحیوة فی اکتسبتم ما تجدون

یقینالی کلهم رجعوا و منکم اعظم کانوا و عملتم کما عملوا عباد من فکم

ستلحقون و المتفکرین لمن الله امر فی انتم ان قضی ما علیهم قضی و التراب

و حمیم من ال و نصیر من ال ألنفسکم فیها تجدوا لن التی بیت تدخلون و بهم

بعد اولیائه علی استکبرتم و الله امر فی فرطتم و ایامکم فی فعلتم عما تسألون

مبین بصدق علیکم وردوا الذیالمهیمن الله حکم ترکتم و انفسکم حکم اخذتم و امرهم فی شاورتم انتم و

القدیر

Page 50: DOCX (215 KB)

لظلم هذا ان و ظهورکم ورآء الله اصول تضعون و اصولکم تأخذون أ قل

علی اصولکم کان ان قل العارفین من تکونن لو العباد انفس و انفسکم علی

ما ألنفسکم مخالفا کان ما تدعون و هواکم به تهوی ما منها تأخذون فکیف العدل

و بأمرکم جآءکم الذی تعذبوا بأن اصولکم من کان أ الحاکمین من تکونن کیف لکم

کل بذلک یشهد و آن من اقل فی عصاکم ما الذی بعد یوم کل فی تؤذوه و تخذلوه

علیم علم ذی کل ورائه من و العراق فی سکن منجرم بأی و اطردتمونا ذنب بأی الوکآلء ایها یا انفسکم فی فأنصفوا

لن الذی عظیم لظلم هذا فوالله آجرتمونا ما و استأجرناکم الذی بعد اخرجتمونا

.... شهید اقول ما علی الله کان و األرض فی بظلم یقاسالملک لله الملک یبقی و سیفنی زخرفها و زینتها و الدنیا بأن فاعلموا

تفتخرون به و به تشتغلون انتم ما کل و ایامکم ستمضی القدیر العزیز المهیمن

و الخالیق ارکان فیه ترجف الذی مقر علی األمر مالئکة یحضرکم و الناس علی

تجزون و الباطلة الحیوة فی اکتسبتم عما تسألون و الظالمین جلود فیه تقشعر

لسان بذلک شهد و لها مرد ال التی الساعة و یأتیکم الذی یوم من هذا و فعلتم بما

علیم صدق

۶۶اتبعوا ثم الشیطان تتبعوا ال و األرض فی تفسدوا ال و الله اتقوا المدینة مأل یا ان

و قبلکم کانوا الذینهم علی مضت کما ایامکم ستمضی القلیل األیام هذه فی الحق

الراجعین من کانوا و آبائکم الیه رجعوا کما التراب علی ترجعونما و علیه اال توکلی ما و وحده الله اال احد من نخاف ما بأنا اعلموا ثم

العارفین من انتم لو المراد لهو هذا ان و لنا اراد ما اال نرید ما و به اال اعتصامی

من و دونه یعرف لن الله عرف من العالمین رب لله جسدی و روحی انفقت انی

نقول ما و اجمعین األرض فی من کل علیه یجتمع ولو سواه یخاف لن الله خاف

الصادقین یجزی انه و قوته و الله بحول الحق اال نتبع ما و امرت بما االو األرض فی ذکرها لیبقی ورودک حین المدینة فی رأیت ما عبد یا اذکر ثم

یجتمعون الذین کاألطفال رؤسائها وجدنا المدینة وردنا فلما للمؤمنین ذکری یکون

علیه نلقی و الله علمنی ما لنعلمه بالغ من منهم وجدنا ما و به لیلعبوا الطین علی

و عنه نهوا بما الرتکابهم السر بعیون علیهم بکینا لذا و منیع حکمة کلمات من

Page 51: DOCX (215 KB)

لیکون الکتاب فی اثبتناه و المدینة فی اشهدناه ما هذا و له خلقوا عما اغفالهم

لآلخرین ذکری و لهم تذکرةالتی األیام فی تطلبوها بأن لکم ینبغی زخرفها و الدنیا تریدون کنتم ان قل

تبعدتم و الدنیا الی تقربتم آن کل فی األیام تلک فی ألن امهاتکم بطون فی کنتم

تقربتم و الدنیا عن تبعدتم اذا اشدکم بلغ و ولدتم فلما العاقلین من کنتم ان عنها

فات الذی بعد انفسکم علی الزخارف جمع فی تحرصون فکیف التراب الی

الغافلین مأل یا فتنبهوا الفرصة مضت و عنکم الوقترضی و شیء من منکم یرید ما و الله لوجه العبد هذا به ینصحکم ما اسمعوا

الراضین من یکون و له الله قضی بماما دعوا اذا معدودة ایام اال بقت ما و اکثرها ایامکم من مضت قد قوم یا

لکم الله اراد ما الی تصلون لعل بقوة الله احکام خذوا ثم انفسکم عند من اخذتم

علیها تعتمدوا ال و األرض زینة من اوتیتم بما تفرحوا ال و الراشدین من تکونن و

تنسوا ال و الله اتقوا عندکم ما الله یفنی فسوف العظیم العلی الله بذکر فاعتمدوا

المحتجبین من تکونن ال و انفسکم فی الله عهدالذین للمؤمنین جناحکم اخفضوا ثم احبائه و الله علی تستکبروا ال ان ایاکم

اال یتکلمون ال و بفردانیته السنتهم و بوحدانیته قلوبهم تشهد و آیاته و بالله آمنوا

المتذکرین من تکونن لعل بالحق نذکرکم و بالعدل ننصحکم کذلک اذنه بعدال ما ألحد ترضوا لن و انفسکم علی تحملوه ال ما الناس علی تحملوا ال و

السامعین من انتم لو النصح خیر هذا و لکم ترضونهو الله حدود یتبعون و علموا ما یفعلون الذین بینکم العلمآء احترموا ثم

و السموات بین الهدایة سرج بأنهم فاعلموا الکتاب فی الله حکم بما یحکمون

نعمة غیروا اولئک قدر من ال و شأن من بینهم للعلمآء تجدوا لن الذین ان األرضین

انفسهم علی اللهغیب یعلم شیء من علمه عن یعزب ال انه علیکم الله یغیر حتی فارتقبوا قل

بما ال و تفعلون او فعلتم بما تفرحوا ال و علیم شیء بکل انه و األرض و السموات

و الیقین بعین اعمالکم فی تنظرون انتم لو شأنکم یزداد لن بذلک ألن علینا وردتم

یزید انه و البالیا فی صبرنا بما اجرنا الله یزید بل شیء من عنا ینقص لن کذلک

الصابرین اجر

Page 52: DOCX (215 KB)

ثم احبائه و الله ألصفیآء موکلة کانت یزل لم المحن و البالیا بأن فاعلموا

یسبقونه ال و الله ذکر عن بیع ال و التجارة تلهیهم ال الذین المنقطعین لعباده

بعد من یجری و قبل من الله سنة جرت کذلک العاملین لمن بأمره هم و بالقول

و شیء من یجزعوا لن و الضرآء و البأسآء فی یصبرون الذین للصابرین فطوبی

.... السالکین لمن الصبر مناهج علی کانواعن حقنا یطلبون و علینا ورد ما کل و ایامنا یذکرون قوما الله یظهر فسوف

و علیهم قائما الله کان ورائهم من و مبین ذنب ال و جرم بغیر ظلمونا الذین‌هم

المنتقمین اشد انه و بذنبهم یأخذهم و فعلوا ما یشهدلعل قبل من الله قضی ما القیناکم و الحق قصص من لکم قصصنا کذلک و

فی تتنبهون و الراجعین من تکونن و الیه ترجعون و انفسکم فی الیه تتوبون

من تکونن و عنکم فات ما تدارکوا و غفلتکم و نومکم عن تستیقظون و افعالکم

اذکرکم بأن اال علی ما و فلیعرض شآء من و قولی فلیقبل شآء فمن المحسنین

ارجعوا ثم قولی فاسمعوا اذا المتذکرین من تکونن لعل الله امر فی فرطتم فیما

انه و جریراتکم یعفو و خطایاکم یغفر و بفضله الله لیرحمکم الیه توبوا و الله الی

و األولین من الوجود قمص فی دخل من کل فضله احاط و غضبه رحمته سبقت

اآلخرین

۶۷قال و رأی من المشرکین من و اآلزال ازل فی ظهر ال ما الظهور هذا فی ظهر قد

مدحضون قوم انهم اال الله علی افتری ساحر هذامعشر من رسول جآء اذ العراق فی ظهر ما لألمم اذکر و القدم قلم یا ان

لعالم ربک ان لدنا من بعلم اجبناه العلوم من سأل و الوجه تلقآء حضر و العلمآء

الذی المقام یکفی ال انه احد احاطه ال ما العلوم من عندک نشهد قال الغیوب

کذلک کلها األرض علی من بمثله االتیان عن یعجز بما فأتنا الیک الناس ینسبونه

الودود العزیز ربک محضر فی األمر قضیاذهب المحمود العزیز بالله آمنت قال افاق فلما انصعق اذا تری ماذا فانظر

ما و کان ما یعجزه ال یشآء ما علی المقتدر لهو انه شئتم ما فاسألوا قل القوم الی

اظهر ان الرحمن ربکم اسألوا ثم امر علی اجتمعوا ان العلمآء معشر یا قل یکون

فجر طلع اآلن قال یکفرون الذین‌هم من تکونن ال و آمنوا عنده من بسلطان لکم

Page 53: DOCX (215 KB)

العزیز الله لدی من بأمر القوم الی رجع و قام الرحمن حجة تمت و العرفان

المحبوببأن اخبرنا آخر رسوال ارسل ان الی الینا رجع ما و معدودات ایام قضت

انی العراق فی األمر قضی کذلک صاغرون قوم هم و ارادوا عما اعرضوا القوم

قضینا کذلک احد استشعر ما و األقطار فی األمر هذا انتشر و اقول ما علی شهید

تعلمون انتم انولکن بالله کفر له اظهرنا اذا الخالیة القرون فی اآلیات سأل من لعمری

نفحات یجدون العرفان بنور ابصارهم فتحت الذین ان غافلون اکثرهم الناس

المخلصون هم انهم اال الیه یقبلون و الرحمن

۶۸اگر شده وارد آنچه از مباش محزون رحمتی و بهائی علیک ورقتی یا و ثمرتی یا

نماید رفع را غم و هم که را آنچه کنی مشاهده نمائی نظر عالم دفتر دراست قدر و قضا مقامات در این و ظاهر حقیقی آمر از امر دو ثمرتی یا

خلق بقول اجلیست همچنین و محتوم اجلیست واجب تسلیم و الزم اطاعتش

و تغییر بر قادر حق ولکن است حتم که چه نمود تسلیم بآن باید اول اما معلق

توکل و تفویض لذا قبل از است اعظم ضرش ولکن هست و بوده آن تبدیل

محبوبمیشود و شده رفع دعا و بمسئلت معلق اجل اما و

محفوظند آن از معها من و ثمره آن انشآءاللهألمتک لیس بارادتک اخذتها و عندک من امانة عندی اودعت الهی الهی قولی

امتک ان رب ای امرک فی مطاع و فعلک فی محمود ألنک بم و لم تقول ان هذه

عالم کل فی ینفعها و الیک یقربها ما لها قدر عطائک و فضلک الی متوجهة هذه

القدیم اآلمر انت اال اله ال الکریم الغفور انت انک عوالمک منو ألعدائک رغما الوجوه امام حبک رحیق شربوا الذین علی الهی یا اللهم صل

و خلقک جبابرة فرائص به ارتعدت بما و فردانیتک و بوحدانیتک اعترفوا و اقروا

و الیک اقبلوا للذین قدر تتغیر ال ارادتک و یفنی ال سلطانک ان اشهد بالدک فراعنة

فضلک سمآء و کرمک لبحر ینبغی ما بحبلک تمسکن الآلئی المائک

Page 54: DOCX (215 KB)

الذین ایها یا بقولک بالفقر عبادک و بالغنآء نفسک وصفت الهی یا الذی انت

غنائک و بفقری اعترفت فلما الحمید الغنی هو الله و الله الی الفقرآء انتم آمنوا

الحکیم العلیم المهیمن انت انک عنه محروما تجعلنی ال ان ینبغی

۶۹فی انه اال الزآء ارض فی نفسه فدی الذی األشرف ام من ظهر ما اذکری ان

قدیر مقتدر عند صدق مقعدو یتوب لعل لتنصحه امه الیه ارسلوا بالظلم یقتلوه ان المشرکون اراد اذا

العالمین رب بالله کفروا الذین یتبعالمأل ثم العشاق قلوب به ناحت بما تکلمت ابنها وجه تلقآء حضرت اذا

علیم و شهید اقول ما علی ربک و األعلیسجد بالذی تکفر ان ایاک ربک سبیل فی نفسک افد ان ابنی ابنی قالت

الی اقبل ثم ربک امر علی استقم ان بنی یا األرضین و السموات فی من لوجهه

العالمین محبوب اذا و ابنها دیة ألکون بنفسی انی و بهائی و تکبیری و رحمتی و صلواتی علیها

اهل ثم الغرفات فی الحوریات منه تستضیء بوجه کبریائی و عظمتی سرادق فی

کریم ملک اال هذا ان یقول احد یراه لو القدس مداین اهل و الفردوس

۷۰ما الذی البديع بهذا الترتيب اختلف و االعظم النظم هذا من النظم اضطرب قد

شبهه االبداع عين شهدتاالسرار و الحکمة لئالئ من فيه بما تطلعون لعل بيانی بحر فی اغتمسوا

اليه اسرعوا اقتداره و الله سلطنة ظهرت به الذی االمر هذا فی توقفوا ان اياکم

فان يرد لم من و فليقبل اراد من بعد من و قبل من الله دين هذا بيضآء بوجوه

العالمين عن لغني اللهلو االعظم البرهان و االرض و السموات فی لمن الهدی لقسطاس هذا قل

کل استغنی به قل توقنون انتم لو االعصار فی حجة کل ثبت به قل تعرفون انتم

کونوا فيه تختلفوا ان اياکم الله الی الصعود اراد من عرج و عالم کل تعلم و فقير

الودود العزيز ربکم امر فی الرواسخ کالجبال

Page 55: DOCX (215 KB)

۷۱تضطربوا ال هيکلی سمآء سترت و جمالی شمس غربت اذا االرض اهل يا

و االحوال کل فی معکم انا العالمين بين کلمتی ارتفاع و امری نصرة علی قوموا

جنود تقعده ال بقيام خدمتی علی يقوم عرفنی من قادرين کنا انا بالحق ننصرکم

االرضين و السمواتما نبذوا و الحکيم العليم الله الی بالقلوب سرعوا انتبهوا لو نيام الناس ان

ينبئکم کذلک عنده من بکلمة موالهم ليذکرهم کلها الدنيا کنوز کان لو و عندهم

المهيمنة نفسه اال به اطلع ما و االمکان فی ظهر ما لوح فی الغيب علم عنده من

ارتفع الذی الوری مولی يرون ال شأن علی الهوی سکر اخذهم قد العالمين علی

الحکيم العزيز انا اال اله ال الجهات کل من ندآئهکذلک غيرکم يملکه االشراق فی و العشي فی ملکتموه بما تفرحوا ال قل

نفسی و ال وفآء او قرار من عندکم لما رأيتم هل قل الخبير العليم يخبرکم

بساط يطوی و االرياح تمر کما حيوتکم ايام تمر المنصفين من انتم لو الرحمن

اعصارکم اين و الماضية ايامکم اين قوم يا تفکروا االولين بساط طوی کما عزکم

ال لعمری الحکيم ذکره فی صرفت الوقات و الله بذکر مضت اليام طوبی الخالية

من بکلمة الکل سيفنی االشقيآء شوکة ال و االغنيآء زخارف ال و االعزآء عزة تبقی

ينفعهم ما و االثاث من عندهم ما الناس ينفع ال القدير العزيز المقتدر لهو انه عنده

لو الحميد العزيز ربهم ايام فی عنهم فات ما يجدون ال و ينتبهون سوف عنه غفلوا

الميتين من انهم اال العرش لدی اسمآئهم لتذکر عندهم ما ينفقون يعرفون

۷۲بحر امواج سکنت و ظهوری ملکوت غاب اذا االضطراب يأخذکم ال قوم يا قل

الفرد الله اال بها اطلع ما اخری حکمة غيبتی فی و لحکمة ظهوری فی ان بيانی

المأل من بجنود امری نصرة علی قام من ننصر و االبهی افقی من نراکم و الخبير

المقربين الملئکة من قبيل و االعلیبما السآئغة العذبة االنهار االحجار من انفجرت قد الحق تالله االرض مأل يا

طيروا ثم عندکم ما دعوا الغافلين من انتم و المختار ربکم بيان حالوة اخذتها

Page 56: DOCX (215 KB)

قلب قلمه بحرکة الذی االختراع مالک يأمرکم کذلک االبداع فوق االنقطاع بقوادم

العالمينقلم اي من علمتم هل و االبهی ربکم يناديکم افق اي من تعرفون هل

بالقلوب مقبلين الدنيا لترکتم عرفتم لو عمری و ال االسمآء مالک ربکم يأمرکم

و االکبر العالم منه يهتز شأن علی الکلمة اهتزاز اخذکم و المحبوب شطر الی

من فضال مکرمتی امطار عنايتی سمآء من هطلت کذلک الصغير العالم هذا کيف

.... الشاکرين من لتکونوا عندیاالرکان و اليد فی کاالصابع کونوا الهوی و النفس شئونات تفرقکم ان اياکم

الموقنين من انتم ان الوحی قلم يعظکم کذلک للبدنعن غنيا کان اذ بعد ينفعکم بما يأمرکم انه الطافه و الله رحمة فی فانظروا

يشهد الله لوجه ندعوکم انما حسناتکم تنفعنا ال کما سيئاتکم تضرنا لن العالمين

بصير عالم کل بذلک

۷۳و ظاهر آنچه از اشیاء جمیع و صفات و اسماء کل که بوده جناب آن معلوم

لن وجهها عن حجبات کشف از بعد مشهود غیر و باطن آنچه از و است مشهود

رب و ربک الله شآء ما الی باقیة هی و فیها الله اودعها التی الله آیة اال منها یبقی

او حیات و وجود آفرینش از مقصود که بمؤمن رسد چه تا األرضین و السموات

و بود خواهد آخر ال آخر الی و بوده اول ال اول از ایمان اسم چنانچه و بوده

مشیة حول طائف الیزال و لم‌یزل و بود خواهد و بوده حی و باقی مؤمن هم‌چنین

بامر باطن و او بظهور ظاهر و او بدوام دائم و الله ببقآء باقی است او و بوده الله

فنا ابدا بوده او آیات و بالله مؤمنین مقر بقا افق اعلی که است مشهود این و او

و حبک علی لتستقیم ربک آیات من علیک نلقی کذلک نجوید راه قدس مقعد بآن

العارفین من تکون

۷۴انتم ما کل العارفین من انتم لو األبدان لمحیی انه فمه من یخرج ما کل قل

اذا البدیع المحکم المتعالی العالی بأمره ظهر قد انه األرض فی تشهدون

و األعصار کل فی الصنایع تظهر بها الصانع اسمه شمس فمه افق عن استشرق

Page 57: DOCX (215 KB)

الصنایع منه تظهر و یکون ما کل علی االسم هذا یستشرق و یقین لحق هذا ان

کلها البدیعة الصنعیة ظهورات تشهدون ما کل الموقنین من انتم لو الملک بأسباب

فی قدر کذلک قبل من سمعتموه ال ما بعد من سیظهر و االسم هذا من ظهر

افق عن تستشرق الذی حین کذلک و حدید بصر ذی کل اال یعرفها ال و األلواح

حده علی العلوم بدایع االسم هذا من شیء کل یحمل العالم اسمی شمس البیان

فی فانظر کذلک و علیم مقتدر لدن من بأمر األیام مذ فی منه یظهر و مقداره و

ألم انها الله فم من تخرج حرف کل ان قل منیع یقین علی کن و األسمآء کل

ألم لوحه ان و الکلمات ألم انها األمر معدن من تظهر کلمة کل کذلک و الحروفات

للعارفین فطوبی األلواح

۷۵بفضای و بشکنید توحید بقوت را تقلید اصنام و بردرید را غلیظ حجبات باسمم

در و نمائید مطهر الله سوی ما آالیش از را نفس شوید وارد رحمن قدس رضوان

را خود نفس بحجاب کنید آسایش عظمی عصمت مقر و کبری امن موطن

آید مشهود صنعم کمال تا نمودم خلق کامل را نفسی هر که چه مسازید محتجب

بود خواهد و بوده سبحان جمال ادراک قابل بنفسه نفسی هر اینصورت در پس

یدی بین اکبر حشر محضر در و ساقط او از تکلیف نباشد اینمقام قابل اگر که چه

اعراض نفسم از و نشده مؤمن بجمالم چرا که شود سؤال نفسی از اگر الله

اقبال احدی چون که دارد معروض و عالم اهل بجمیع شود متمسک او و نموده‌

دور ابدیه جمال از نموده بایشان اقتدا لذا نمودم مشاهده معرض را کل و ننمود

نفسی هیچ ایمان که چه نگردد مقبول و نیاید مسموع عذر این هرگز مانده‌ام

بود نخواهد و نبوده معلق او بدوننازل قدرت جلیل بلسان سماوی کتب کل در که تنزیل اسرار از اینست

و ظاهر ببصر تا نمائید تفکر قدری حال پس نمودم ثبت اقتدار بقلم و فرمودم

بخطاب ابدیه منیعهٴ لوح این در که ملکوتیه آثار جواهر و حکمتیه بلطافت باطن

مقر از را خود و نمائید ادراک نموده مشاهده فرمودم نازل مبرمه محکمهٴ

مگردانید دور ابهی عز مکمن و منتهی سدرهٴ و قصوی

Page 58: DOCX (215 KB)

از شأنی هیچ و است الیح و مشرق او عباد آثار بین شمس چون حق آثار

و مشرق معانی و علم شموس علمش مشرق از نگردد مشتبه او بدون او شئون

للعارفین فهنیئا مرسل رحمن نفحات مدادش رضوان از

۷۶اال اله ال بأنه العظیم العلی ربک عرش جهة عن الیک یوحی ما استمع ان عبد یا ان

رسوال مدینة کل الی ارسل و الرحیم الرحمن نفسه لعرفان الخلق خلق قد هو

رفیع قدس مقر األمن مقعد الی یقربهم و الله برضوان لیبشرهم عنده منالتسلیم ایادی من شرب و بلقائه فاز و الله بهدی اهتدی من الناس من و

بآیات کفر و االعراض علی قام من منهم و الموقنین من کان و الحیوان سلسبیل

العلیم العزیز المقتدر اللهالبیان شمس اشرقت فیه الذی یوم األیام سید الی انتهت و القرون قضت و

علی الکل قام اذا عظیم علی باسم السبحان جمال طلع و الرحمن افق عن

منهم و القدیم العزیز الله علی افتری رجل اال هذا ان قال من منهم و االعراض

و الشاهدین من کنا و محضری فی العلمآء من احد بذلک تکلم کما جنة به قال من

و نفسه بکلمات رکبها و الله کلمات سرق بل الفطرة علی نطق ما قال من منهم

لمن مقاعدهم علی کانوا هم و العظمة عیون بکت قد افواههم من خرج بما

الفرحینال قوم یا و األولین آبائکم رب و ربکم الله بأمر جئتکم قد تالله قوم یا قال و

شیء کل عن لکم خیر انه و الله عند من نزل بما فانظروا عندکم ما الی تنظروا

برهانه و الله حجة من عندکم ما الی البصر فارجعوا قوم یا و العارفین من انتم ان

خطوات تتبعوا ال قوم یا و مبین واضح بآیات الحق لکم لیظهر یومئذ نزل ما و

احدا ینفع الله ظهور بعد هل المؤمنین من کونوا و الرحمن ملة اتبعوا ان الشیطان

الحکیم العلیم المقتدر فونفسی ال شیءعلی الله لعنة اال بالظلم قتلوه ان الی البغضآء فی زادوا النصح فی زاد کلما

الظالمینکل فی هؤآلء وصی و الشاکرین عبادنا من قلیل و الناس من قلیل به آمن و

بین خلق عما بشیء الظهور حین یعتکفوا ال بأن جمیل سطر کل فی بل األلواح

البیان نزلت ما و لنفسه نفسی اظهرت قد انی قوم یا قال و األرضین و السموات

Page 59: DOCX (215 KB)

اذا و الفرقان مأل علی اعترضوا کما به تتعرضوا ال و الله اتقوا امره الثبات اال

بحجج تتمسکوا لو یغنیکم لن دونه ألن عنده ما خذوا و الیه فاسعوا ذکره سمعتم

اآلخرین و األولیناتی و القضآء سمآء شقت قد معدودات سنین و معلومات اشهر قضت فلما

بهذا النفاق علی قاموا اذا اخری بقمیص األسمآء غمام علی بالحق علی جمال

و بنفسه حاربوا و به کفروا و المیثاق نقضوا و اآلفاق شطر عن المشرق النور

کذلک قتله علی قاموا ان الی المشرکین من کانوا و ببرهانه کذبوا و بآیاته جادلوا

الغافلین هؤآلء شأن کانحین کل فی یأتون و المکر علی قاموا ذلک عن عجزآء انفسهم شهدوا فلما

ربکم ان و انفسکم یضیع بذلک تالله لکم فویل قل الله امر به لیضیع جدید بمکر

فألنفسکم آمنتم ان امر ینقصه لن و شیء یزیده لن و العالمین عن لغنی الرحمن

المشرکین دنس عن مقدسا ذیله کان و الیکم یرجع کفرتم ان وتحمله لن علی ورد ما لک اذکر ان ارید لو تالله بالله المؤمن عبد یا ان

ال و نفسک فاحفظ انت انک و شهید ذلک علی الله کان و العقول ال و النفوس

ألن بدونه ال بنفسه ربک اعرف ان المتفکرین لمن ربک امر فی کن و هؤآلء تعقب

السامعین من انت ان األشیآء کل بذلک یشهد و بشیء یکفیک لن دونهالبقآء کأس خذ ثم الوهاب العزیز ربک باذن الحجاب خلف عن اخرج ان

من تکن ال و منها اشرب ثم السمآء و األرض بین األعلی العلی ربک باسم

بأن األعلی مإل اهل لیقولن شفتاک الی الکأس یصل الذی حین تالله الصابرین

الشارب ایها یا لک مریئا بأن البقآء مداین اهل و بالله الموقن العبد ایها یا لک هنیئا

ال بما فزت بما العبد ایها یا لک بشری بأن الکبریآء لسان ینادی و حبه کأس من

من کانوا و األرض و السموات فی من کل عن انقطعوا الذینهم اال به فاز

المنقطعین

۷۷الله فطرة علی خلقوا قد الناس کل بأن فاعلم الفطرة عن سألت ما اما و

محفوظ عز الواح فی رقم ما علی األمر مقادیر نفس لکل قدر و القیوم المهیمن

فانظر مثال تشهدون اعمالکم فی انتم کما انفسکم بارادات ذلک کل یظهر ولکن

احل بحیث تنظرون البیان فی انتم کما شیء من الکتاب فی العباد علی حرم فیما

Page 60: DOCX (215 KB)

تشهدون فال أ الکتاب فی ذلک کل قل بسلطانه شآء ما حرم و بأمره اراد ما الله

الی او الله الی هذا ینسب هل یرتکبون هم عنه نهوا عما علمهم بعد الناس ولکن

من اال سیئة من ما و الله عند من اال حسنة من ما قل تنصفون انتم ان انفسهم

عالم انه بلی تعلمون انتم ان األلواح کل فی نزل ما هذا و تعرفون فال أ انفسکم

و الخلق له هو اال اله من ما انه و ظهورها بعد عالم هو کما ظهورها قبل بأعمالکم

خلقه فی الفعل علة یکن لم العلم هذا و مکنون قدس الواح فی عنده کل و األمر

او علمتم و تریدون او اردتم فیما لظهوره علة یکن لم بشیء علمکم ان کما

تعلمون

۷۸ال بود خواهد الیزال و بوده خلق لم‌یزل که بدان بود شده خلق از سؤال اینکه و

الرب اسم کذلک و المخلوق یطلب بنفسه الخالق اسم نهایة آلخره ال و بدایة ألوله

المربوب یقتضیامثال و مربوب ال و ربا و مألوه ال و الها کان شده ذکر قبل کلمات در اینکه و

الله کان میفرماید که کلمه‌ایست همان این و محقق احیان جمیع در آن معنی ذلک

میدهد شهادت بصری ذی هر و کان قد ما بمثل یکون و شیء من معه یکن لم و

و ماسوی از است مقدس ساحت آن یعنی مفقود مربوب و موجود رب اآلن که

از مقدس حق و امکانیه بحدودات است محدود می‌شود ذکر ممکن رتبهٴ در آنچه

خواهد الیزال و وصف نه و رسم نه و اسم نه احدی او با نبوده و بوده لم‌یزل آن

سواه ما کل از مقدس بودرا خود قدم ذات آن آنکه از قبل کلیه مظهر ظهور حین در کن مالحظه مثال

هم‌چنین و نبوده او با معلومی و بوده عالم فرماید تنطق امریه بکلمهٴ و بشناساند

علیه یصدق ما کل از روح قبض حین آن در که چه نه او با مخلوقی و بوده خالق

نیست و الیوم الملک لمن میفرماید که یومی آن اینست و میشود شیء اسم

مجیب احدی

۷۹احاط ما و لها نهایة ال بما نهایة ال عوالم لله بأن فاعلم العوالم من سألت ما اما و

لو الناس بین األعظم آیة انه و النوم فی تفکر الحکیم العلیم نفسه اال احد بها

Page 61: DOCX (215 KB)

سنة بعد بعینه تجده و لیل فی امرا نومک فی تری انک مثال المتفکرین من یکونن

رأیت ما فیه رأیت انت الذی العالم یکون لو و اقل او ذلک من ازید او سنتین او

العالم هذا فی موجودا یکون نومک فی رأیت ما فیلزم فیه تکون الذی العالم هذا

یکن لم امرا تری انک مع الشاهدین من تکون و النوم فی تراه الذی حین فی

رأیت ما فیه رأیت انت الذی عالم بأن حقق اذا بعد من یظهر و العالم فی موجودا

و نفسک فی العالم هذا تقول ان انک و آخر ال و اول له ال الذی آخر عالما یکون

عن تجرد ال الروح بأن تقول لو و لحق قدیر عزیز لدن من بأمر فیها مطوی

لحق العالم هذا سر فی مستورا یکون الذی عالم فی الله سیره النوم فی العالیق

اال احد یحصیه ال ما عالم کل فی قدر و خلق بعد خلق و عالم بعد عالم لله ان و

رب و ربک الله مراد لتعرف القیناک فیما فکر انک و العلیم المحصی نفسه

الذین من احاطنی الذی لحزن فصلناه ما انا و الحکمة اسرار کنز فیه و العالمین

السامعین من انتم ان بقولی خلقوا

۸۰همین آیا اولیا و انبیا از غیر ظاهری موت از بعد انسانی نوع بنی سألت ما اما و

از بعد است موجود او در موت از قبل که شعوری و ادراک و تشخص و تعین

حیات حال در که است چگونه بقا فرض بر و میشود زائل یا است باقی هم موت

شدید مرض و بیهوشی قبیل از میشود وارد انسانی بمشاعر که صدمه فی‌الجمله

چگونه است عناصر و ترکیب انعدام که موت و میشود زایل او از ادراک و شعور

هم از بتمامها آالت آنکه با شود متصور شعوری و تشخص او بعد که میشود

انتهی پاشیدهدر اینکه و است مستقر و قائم خود رتبهٴ در روح که بوده جناب آن معلوم

ضعف اصل در واال بوده مانعه اسباب بواسطهٴ میشود مشاهده ضعف مریض

اگر ولکن است روشن و مضیء نمائید مالحظه سراج در مثال نه راجع بروح

بوده مضیء خود رتبهٴ در آنکه مع ممنوع او نور صورت این در شود مانع حائلی

ظهور مرض حالت در مریض هم‌چنین و شده منع نور اشراق مانعه باسباب ولکن

از خروج از بعد ولکن مستور و ممنوع حائله اسباب بسبب روح قوت و قدرت

طیبهٴ لطیفهٴ ارواح و نه ممکن آن شبه که ظاهر غلبه‌ئی و قوت و بقدرت بدن

بود خواهند و بوده انبساط و قدرت بکمال مقدسه

Page 62: DOCX (215 KB)

نه ظاهر خارج در او نور ابدا شود واقع حدید فانوس تحت در سراج اگر مثال

در که فرمائید مالحظه سحاب خلف آفتاب در بوده روشن خود مقام در آنکه مع

مشاهده ضعیف او نور حائله بسحاب نظر ولکن است مضیء و روشن خود رتبهٴ

که او بدن را اشیاء جمیع و فرمائید مالحظه انسانی روح را آفتاب همین و میشود

که است مادامی این ولکن مضیء و روشن نور آن اشراق و بافاضه بدن جمیع

شمس نور ظهور حجاب از بعد و نشود حجاب و ننماید منع حائله مانعهٴ اسباب

میشود مشاهده ضعیفاست روشن شمس بنور ارض اگرچه است حایل غمام که ایامی چنانچه

شمس انوار سحاب رفع از بعد و بود خواهد و بوده ضعیف روشنی آن ولکن

بوده واحد حد علی خود رتبهٴ در شمس حالت دو در و مشهود ظهور بکمال

میشود و شده مذکور روح باسم که نفوس آفتاب است هم‌چنیناز قبل که شجره اصل در نمائید ثمره وجود ضعف در مالحظه هم‌چنین و

و نمیشود مشاهده ابدا که ضعیف بشأنی است شجر در آنکه مع شجر از خروج

یافت نخواهد آن صورت و ثمر از ذره‌ئی نماید قطعه قطعه را شجر آن نفسی اگر

اثمار در چنانچه ظاهر منیع قوت و بدیع بطراز شجر از خروج از بعد ولکن

میشود لطیف سدره از قطع از بعد که است فواکه از بعضی و میشود مالحظه

۸۱ان الی ارتقائه حین یصعد انه اعلم صعوده بعد بقائه و الروح عن سألت ما اما و

ما و العالم حوادث ال و األعصار و القرون تغیره ال هیکل فی الله یدی بین یحضر

منه و اقتداره و جبروته و سلطانه و الله ملکوت بدوام باقیا یکون و فیه یظهر

ذکر علی یتحرک ان یقدر ال القلم ان الطافه و الله عنایة و صفاته و الله آثار تظهر

یعرف ال مقام الی الفضل ید تدخله و علیه هو ما علی سموه و علوه و المقام هذا

شبهات عن مقدسا البدن من خرج لروح طوبی االمکان فی بما یذکر ال و بالبیان

طلعات تطوفه و العلیا الجنة فی یدخل و ربه ارادة هوآء فی یتحرک انه األمم

ورد ما لهم یقص و معهم یتکلم و اولیائه و الله انبیآء مع یعاشر و األعلی الفردوس

رب الله عوالم فی له قدر ما علی احد یطلع لو العالمین رب الله سبیل فی علیه

األقدس األرفع األمنع المقام لذاک شوقا الحین فی لیشتعل الثری و العرش

مرسلین…. و انبیا معلوم قدر علی اال یذکر ان ینبغی ال و یوصف ال انه األبهی

Page 63: DOCX (215 KB)

شوند تربیت عباد آنکه مقصود و آمده‌اند حق مستقیم بصراط خلق هدایت محض

لعمر نمایند اعلی رفیق قصد انقطاع و تنزیه و تقدیس کمال با صعود حین در تا

مایهٴ ایشانند است امم مقامات و عالم ترقیات سبب ارواح آن اشراقات الله

تنبت و السحاب تمطر بهم عالم صنایع و ظهورات برای از عظمی علت و وجود

ارواح اعظم سبب و نه موجود مبدء و علت و سبب بی اشیاء از شیء هیچ األرض

این و جنین عالم فرق مثل عالم آن با عالم این فرق و بود خواهد و بوده مجرده

و بقا الیق که بهیکلی میشود حاضر الله یدی بین صعود از بعد باری است عالم

بعلت مسبوقست که چه ذاتی بقاء نه زمانیست بقاء بقا این است عالم آن قابل

اگر للعارفین طوبی جالله جل بحق است مخصوص آن و مسبوق غیر ذاتی بقاء و

عالم این غیر که میدهی شهادت مبین بیقین نمائی تفکر انبیا اعمال در

در بآنچه اکثری نازل اعلی قلم از حکمت لوح در چنانچه ارض حکمای عالمهاست

انبیا بارهٴ در قائلند بطبیعت که طبیعیین ولکن معترفند و قائل نازل الهی کتب

و نار و جنت مراتب ذکر عباد بتربیت نظر و بوده‌اند حکیم ایشان که نوشته‌اند

هستند و بوده که عالمی هر در جمیع نمائید مالحظه حال نموده‌اند عذاب و ثواب

من برخی و میگویند حکیم را مجرده جواهر آن بعضی میدانند کل بر مقدم را انبیا

عالم باین منحصر را الهی عوالم اگر نفوس این امثال حال میدانند الله قبل

مثل و شبه که مشقاتی و عذاب و نمیدادند اعدا بدست را خود هرگز میدانستند

نمیفرمودند تحمل نداشته

۸۲کل عجز التی ملکوتیة جوهرة و الهیة آیة انها نمودید سؤال نفس حقیقت از اینکه

حکی شیء اول انها معرفتها عن عرفان ذی کل و حقیقتها عرفان عن علم ذی

و منسوب بحق اینصورت در له سجد و به تمسک و الیه اقبل و موجده الله عن

راجع باو و منسوب بهوی آن غیر من و راجع باوسطوة و علما ضوضاء و ننمود منع حق از را او خلق شبهات نفسی هر الیوم

در و محسوب الوری مالک الله لدی کبری آیات از او نساخت محجوب را او امرا

مقامها و شأنها عرف و بها فاز لمن طوبی مسطور اعلی قلم از الهی کتابو مرضیه و راضیه و مطمئنه و ملهمه و لوامه و اماره از نفس مراتب در

اقبال اعلی قلم اذکار این از است مشحون قوم کتب و شده ذکر قبل از آن امثال

Page 64: DOCX (215 KB)

متمسک باو و است خاضع لله الیوم که نفسی ندارد و نداشته مراتب این بذکر

مقاماتها المقامات کل و اسمائها األسمآء کلو ساکن خود مقام در ندارد و نداشته خارج بشیء تعلق نوم حین در و

و ادراک و سیر مقامات باسباب و باهر و ظاهر باسباب امور جمیع مستریح

میشود مختلف مشاهدهانهار و اشجار و سماء و ارض از موجوده اشیاء جمیع نمائید مالحظه بصر در

خلق من تعالی محروم جمیع از جزئی سبب بیک و مینماید مشاهده را کل جبال و

آیة و لمعرفته باب األشیآء من شیء کل بها األمور علق من تعالی و األسباب

صراطه الی سبیل و اقتداره و لعظمته دلیل و اسمائه من ظهور و لسلطانه

المستقیم….است او الله اسرار من سر و الله آیات من آیة علیه هی ما علی النفس ان

عالم که آنچه است مستور او در الهی عوالم از میدهد خبر که مخبری و کبری آیة

علی القائمة الله نفس الی انظر ان ندارد و نداشته را آن ذکر استعداد حال

مالک عن الناس تنهی و االعراض علی قامت التی األمارة النفس و السنن

.… مبین خسران فی انها اال الفحشآء و بالبغی تأمرهم و األسمآءبحق اگر میشود راجع بکجا بدن خراب از بعد روح نمودید سؤال اینکه و

و السن جمیع که میشود راجع بمقامی الله لعمر راجع اعلی برفیق است منسوب

از بعد او است راسخ و ثابت الله امر در که نفسی هر است عاجز ذکرش از اقالم

او صنایع و عالم ظهور مایه است او مینماید فیض کسب او از عوالم جمیع صعود

مالحظه خمیر در حقیقی مربی و حقیقی سلطان بامر او در ظاهرهٴ اشیاء و

من کن و تفکر عالمند مایهٴ مجرده ارواح و بمایه است محتاج که نمائید

الشاکرینآیتی است او شده ذکر شتی الواح در نفس مقامات هم‌چنین و مقامات این

شهادت قاعد سائر و طائر ساکن است او و است مقدس خروج و دخول از که

از مقدس که عالمی بر هم‌چنین و است آخر و اول او برای از که عالمی بر میدهد

او ازید او سنه بیست از بعد و مینمائی مشاهده امری لیل این در است آخر و اول

فی تفکر است عالمی چه این کن مالحظه حال مینمائی مشاهده را آن بعینه اقل

.… ظهوراته و الله حکمة تحیرا فیک زدنی میفرماید انبیا خاتم کن تفکر و نما مالحظه صنع آثار در

Page 65: DOCX (215 KB)

بابصار است معلق مقام این عرفان األجسام عالم انتهآء فی ذکرت ما و

بود خواهد و بوده لم‌یزل حق آن از مقدس مقامی در و متناهی مقامی در ناظرین

و ثابت توحید حکم اینصورت در بالعلة مسبوق الثانی ان اال خلق هم‌چنین و

محققافالک ذکر از مقصود که شود معلوم باید اوال نمودید سؤال افالک از اینکه و

ظاهر بعالم آن اثر و ربط هم‌چنین و چیست مذکور بعد و قبل کتب در که سماء و

الله اال بها اطلع ما مبهوت و متحیر مقام این در افئده و عقول جمیع نحو بچه

سیارات مدت این در نموده‌اند تعبیر سال هزار بچندین را دنیا عمر که حکما وحده

لکل و مشهود و ظاهر بعد و قبل اقوال در اختالف مقدار چه ننموده‌اند احصا را

المحصون احصائه عن عجز خلق سیارة لکل و سیارات ثوابتانزلنا قد مرتفع الله ندآء و مشرق اعلی افق امروز وجهی الی الناظر ایها یا

یقوم األعلی األفق من الندآء سمع لمن ینبغی السؤال یوم الیوم لیس األلواح فی

بظهورک ان اشهد السمآء فاطر یا لبیک لبیک األسمآء اله یا لبیک لبیک یقول و

المرسلین صحف فی مستورا و الله کتب فی مکنونا کان ما ظهر

۸۳در مثال نمائید انسانیه انفس در است ربانیه ودیعهٴ که ناطقه نفس در مالحظه

و آن فوق و آن دون و مشیت و اراده و سکون و حرکت که نما مالحظه خود

جمیع باطنه و ظاهره حواس از آن مادون و نطق و شم و بصر و سمع هم‌چنین

جمیع شود مقطوع آن من اقل بدن از او نسبت اگر چنانچه موجودند آن بوجود

و واضح بسی این و شوند ممنوع و محجوب خود افعال و آثار از حواس این

ناطقه نفس بوجود مشروط و منوط مذکوره اسباب این جمیع اثر که بوده معلوم

این جمیع او ظهور از چنانچه بود خواهد و بوده است احدیه سلطان تجلی آیهٴ که

شوند فانی و معدوم جمیع آن بطون از و ظاهر صفات و اسماءباو بصر که چه است بصر از مقدس او است بصر او شود گفته اگر حال

بتوجه سمع که میشود مشاهده است سمع بگوئی اگر و قائم او بوجود و ظاهر

مذکور باوانسانی هیکل در که الصفات و األسمآء علیه یجری ما کل از آن دون کذلک و

آیهٴ این از ظاهره صفات و مختلفه اسماء این جمیع و است مشهود و موجود

Page 66: DOCX (215 KB)

و اسماء این کل از مقدس جوهریتها و بنفسها او ولکن مشهود و ظاهر احدیه

است بحت مفقود و صرف معدوم او ساحت در آن دون بلکه بوده صفاتعز تجلی و ربانیه لطیفهٴ این در آخریه و اولیه بعقول نهایه ال ما الی اگر و

مشاهده قاصر و عاجز را خود حقه هو کما او عرفان از البته نمائی تفکر صمدانیه

مشاهده خود در موجوده آیهٴ بعرفان بلوغ از را خود قصور و عجز چون و نمائی

قدمیه عز شمس و احدیه ذات عرفان از را ممکنات عجز و خود عجز البته نمودی

بصیرت روی از مقام این در عجز بر اعتراف و نمائی مالحظه سر و سر بعین

عباد بلوغ منتها و است عبد عرفان مقام منتها

۸۴اصل کل از مقدس و کل بر مجلی است او کن مشاهده کل از مقدس را حق

مرایای بر مجلی و کل بر مهیمن را وحده حق که است این توحید معنی

معنی است این دانید او از مستمد و باو قائم را کل نمائید مشاهده موجودات

آن از مقصود و توحیدمع‌ذلک و نموده‌اند حق شریک را اشیاء جمیع خود باوهام متوهمین از بعضی

تحدید و تقیید و تقلید اهل نفوس آن الحق ونفسه ال شمرده‌اند توحید اهل را خود

بود خواهند و بودهرا دو آنکه نه شمرند اعداد از مقدس و دانند یک را یک که است آن توحید

دانند یکباین دانی یک الیدرک منیع غیب با را حق ظهور مطلع آنکه توحید جوهر و

و وصل و فصل غیر من دانی او از را او نواهی و اوامر و اعمال و افعال که معنی

من کان و به فاز لمن طوبی توحید مراتب مقامات منتها اینست اشارة و ذکر

الراسخین

۸۵خرم و تازه یزدانی نیسان باران از جان‌فزا بهار این در آنکه سزاوار بندگان ای

که کسی بابهره گسترده سایه بخشش ابر و افکنده پرتو بزرگی خورشید شوید

بشناخت جامه این در را دوست و نساخت بی‌بهره را خود

Page 67: DOCX (215 KB)

خاموش نافرمانی ببادهای را آن است روشن یزدان چراغ مردمان ای بگو

در اهریمنان مپردازید جان آالیش و تن بآسایش است ستایش روز منمائید

تیرگیها از را خود یکتا خداوند نام بروشنی و باشید آگاه ایستاده‌اند کمین‌گاهان

خودبین نه باشید دوست‌بین نمائید آزادچرا آمد اکنون میآید دوست که داد مژده راست‌گو پیک گمراهان ای بگو

آرام و جنبش انجام و آغاز پژمرده‌اید چرا آمد بی‌پرده پاک‌پوشیده آن افسرده‌اید

گرمی از جنبش این پدیدار آرام از جنبش و نمودار انجام در آغاز امروز آشکار

دوست بکوی یافت گرمی این که هر شده هویدا آفرینش در پروردگار گفتار

دانش مرد امروز برنخاست هرگز که افسردنی بیفسرد نیافت که هر و شتافت

ننمود دور کردار از را او گفتار و بازنداشت بینش از را او آفرینش که است کسی

مردی بسته و نشد بیدار دلکش بامداد این در جان‌بخش باد این از که کسی مرده

بماند سرگردان آز زندان در و نشناخت را گشاینده کهننوشید که هر و رسید پاینده بزندگی چشید چشمه این از که هر بندگان ای

دور بی‌نیاز آواز شنیدن از را شما آز زشت‌کاران ای بگو شد شمرده مردگان از

پدیدار و روشن جهانتاب آفتاب مانند او و بیابید کردگار راز تا بگذارید را او نمود

استبشما و بگذرد تا نمائید کوشش پی از را شما ناگهان گرفتاری نادانان ای بگو

و داننده است او بشناسید آمده ببزرگی که خداوند بزرگ اسم نرساند آسیب

نگهبان و دارنده

۸۶اهل ان فاعلم صعودها بعد بعض علی بعضها اطالع و األرواح من سألت ما اما و

و یؤانسون و یعاشرون اولئک الحمرآء السفینة علی استقروا الذین البهآء

هم انهم اال واحدة نفس کأنهم یصعدون و یقصدون و یطیرون و یجالسون

حکیم علیم لدن من األمر قضی کذلک العارفون هم و الناظرون هم و المطلعونهم با و مطلع یکدیگر احوال از کل ساکنند الهیه سفینهٴ در که بهاء اهل

نفوسی است نفوس اعمال و بایقان منوط مقام این معاشر و مصاحب و مأنوس

و یکدیگر مقامات و درایج و کیفیات و کمیات از مطلعند واقفند درجه یک در که

نفوس مقامات و مراتب بر حقه هو کما واقعند نفوس این تحت در که نفوسی

Page 68: DOCX (215 KB)

و الله الی توجه لنفس طوبی ربک عند نصیب لکل نیابند اطالع خود از عالیهٴ

الرحیم الغفور المقتدر الملک الله الی روحه طار ان الی حبه فی استقامو ینوحون و عنهم فات ما یعرفون االحتضار حین لعمری کفار ارواح اما و

ابدانهم من ارواحهم خروج بعد کذلک و یتضرعوناعمال و بافعال مطلع موت از بعد کل که است واضح و معلوم بسی این

دست فرحی حین آن در را حق اهل که اقتدار افق بآفتاب قسم شد خواهند خود

وحشتی و اضطراب و خوف را ضالل اصحاب هم‌چنین و نه ممکن آن ذکر که دهد

ایمان باقی لطیف رحیق که نفسی حال نیکوست نه متصور آن فوق که نماید رو

.… آشامید و گرفت ادیان مالک الطاف و عنایت ید از راقبلیه روایات بعضی باشند منه یظهر ما و بظهور ناظر الهی احبای باید الیوم

نموده‌اند ذکر کتب در و کرده‌اند ادراک قبل ملل هم آنچه و ندارد و نداشته اصلی

موجود ناس دست در آنچه که نموده‌اید مشاهده چنانچه بوده نفس بهوای آن اکثر

خرق از بعد چنانچه بوده حق بغیر اکثری الهیه کلمات تأویالت و معانی از است

را الهیه کلمات از کلمه‌ئی که نمودند تصدیق و شد واضح و معلوم بعضی حجاب

بودند ننموده ادراکطاهر شنیده‌اند قبل از آنچه از را سمع و قلب الهی احبای اگر آنکه مقصود

احب عندالله شوند ناظر عنده من ظهر ما و امر بمطلع توجه بتمام و نمایند

بوده….و لحبه الله اختصهم الذین احبائی قبلی من کبر الشاکرین من کن و احمد

العالمین رب لله الحمد و الفائزین من جعلهم

۸۷آن سالطین و ابوالبشر آدم از قبل انبیای ذکر چگونه که بود شده سؤال اینکه و

نظر نیست و نبوده وجود عدم بر دلیل ذکر عدم نیست تواریخ کتب در ازمنه

نمانده باقی ارض انقالبات و مدت بطولمابین حال که رسومی و تحریر قواعد ابوالبشر آدم از قبل گذشته این از و

و بوده معمول دیگر قسم نبود تحریر رسم اصال که بود وقتی و نبوده است ناس

انجامد بطول بیان شود ذکر تفصیل اگر

Page 69: DOCX (215 KB)

مذکوره معروفهٴ السن این ابتدا در که نمائید آدم از بعد اختالف در مالحظه

تکلم مذکوره السن این غیر بلسانی معموله قواعد این هم‌چنین و نبوده ارض در

یافت وقوع بعد از است معروف بابل به که ارضی در السن اختالف و مینمودند

اختلفت ای اللسان فیها تبلبل ای شد نامیده بابل به ارض آن لذالسان بآن قبل از الهی کتب و بوده معتبر ناس مابین سریانی لسان بعد و

گشت الیح و ظاهر سبحانی بانوار امکان افق از الرحمن خلیل که ایامی تا نازل

خلیل عبور در چون عبرانیا سمی و بلسان تکلم اردن نهر از عبور حین حضرت آن

بلسان بعد الهیه صحف و کتب و شد نامیده عبرانی لذا فرمود تنطق بآن الرحمن

.... شد تبدیل عربی بلسان و گذشت مدتی و نازل عبرانیمختلف خطیه قواعد و بیان و لسان قدر چه آدم از بعد نمائید مالحظه حال

آدم از بقبل رسد چه تا شدهخود ارتفاع سمو و امتناع علو در حق لم‌یزل آنکه بیانات این از مقصود

و احدیه عز مظاهر و بوده هم خلق و بود خواهد و بوده سواه ما ذکر از مقدس

دعوت بحق را خلق و شده‌اند مبعوث اولیه ال قرون در باقیه قدس مطالع

باقی اذکار و اسماء بعضی عالم احوال تغییر و باختالفات نظر ولکن فرموده‌اند

نماندهجمیع بوده ارض روی بر آنچه حادثه آن در و مذکور طوفان ذکر کتب در

سبب که شده بسیار انقالبات هم‌چنین و غیره چه و تواریخ کتب از چه شده غرق

در موجودهٴ تواریخ کتب در گذشته مراتب این از و گشته محدثه امور بعضی محو

ذکری دنیا عمر از مختلفه ملل از ملتی هر نزد و است مشهود اختالف ارض

و بیشتر بعضی و دارند تاریخ سال هشت‌هزار از بعضی مسطور وقایعی و مذکور

چه که میشود مطلع باشد دیده جوک کتاب کسی اگر و سال دوازده‌هزار بعضی

است کتب مابین اختالف مقداراذکار و اختالفات این جمیع از را توجه و شد ناظر اکبر بمنظر باید انشآءالله

برداشت

۸۸ظهوره یوم فی الله نفس مظهر به یأمر ما هو مبدأه و العدل اصل بأن فاعلموا

یأتی لو انه و األرضین و السموات بین العدل لمیزان انه قل العارفین من انتم لو

Page 70: DOCX (215 KB)

اال یکن لم الخلق فزع ان و مبین لعدل انه األرض و السموات فی من یفزع بأمر

لم األمر بأصل الناس اطلع لو الناظرین من انتم لو الفطام من الرضیع کفزع

الشاکرین من کانوا و استبشروا بل یجزعوا

۸۹ ایضا نفاد ال لمعانیها بأن ایقن تعالی لکلماته نفاد ال بأن ایقنت کما بأنک فاعلم

ما منها یتخذون و الکتب ینظرون الذین و اسرارها خزنة و مبینها عند ولکن

و یتکلمون و یمشون ولو احیآء غیر اموات انهم الوالیة مطلع علی به یعترضون

یشربون و یأکلونلینصعق األسمآء مالک ربه علمه عما البهآء قلب فی کنز ما یظهر لو آه فآه

األرض علی تراهم الذینتعط لم و عبارة لها لیست منها کم و األلفاظ قمص تحویها ال معان من کم

یعلم ما کل ال قیل کما اوانها حضور لعدم بیانها یمکن ال منها کم و اشارة ال و بیانا

اهله حضر وقته حان ما کل ال و وقته حان یقال ما کل ال و یقالو العلوم فصلنا فیها التی المشارق عرفان علی ذکره یتوقف ما منها و

عن لتنقطع المعلوم عرفان علی یؤیدک و یوفقک بأن الله نسأل المکتوم اظهرنا

معدنه و العلم بأصل تمسک مذموم المعلوم حصول بعد العلم طلب ألن العلوم

منیر کتاب ال و بینة دون من العلم یدعون الذین عن غنیا نفسک لتری

۹۰در چنانچه هستند الهی اسمای و صفات بروز محال است زمین و آسمانها در آنچه

آن ظهور بدون گویا که هویداست و ظاهر حقیقی شمس آن تجلی آثار ذره هر

نشود مشرف بوجود و نیاید مفتخر هستی بخلعت شیء هیچ ملکی عالم در تجلی

قطره در که حکمت بحرهای چه و شده مستور ذره در که معارف آفتابهای چه

باین و یافته تخصیص خلع باین موجودات بین از که انسان خاصه گشته پنهان

بنحو انسانی مظاهر از الهی اسمای و صفات جمیع چنانچه گشته ممتاز شرافت

اینست باوست راجع صفات و اسماء این کل و هویداست و ظاهر اشرف و اکمل

این بر مشعر و مدل که متواتره آیات و سره انا و سری االنسان فرموده که

مذکور و مسطور الهیه صحف و سماویه کتب جمیع در است لطیف رقیق مطلب

Page 71: DOCX (215 KB)

دیگر مقام در و انفسهم فی و اآلفاق فی آیاتنا سنریهم میفرماید چنانچه است

کالذین تکونوا ال و میفرماید دیگر مقام در و تبصرون فال أ انفسکم فی و میفرماید

فداه العمآء سرادق فی من روح بقا سلطان چنانچه انفسهم فأنساهم الله نسوا

ربه عرف فقد نفسه عرف من میفرمایدصفات.... و اسماء از حاکی اشیاء جمیع که شد معلوم بیانات این از باری

بقسمی الهیه معرفت بر مشعرند و مدل خود استعداد بقدر کدام هر هستند الهیه

که اینست را شهود و غیب همه اسمائیه و صفاتیه ظهورات است کرده احاطه که

عمیت لک المظهر هو یکون حتی لک لیس ما الظهور من لغیرک یکون أ میفرماید

او فیه الله رأیت قد و اال شیئا رأیت ما میفرماید بقا سلطان باز و تراک ال عین

هیاکل علی فیلوح األزل صبح من اشرق نور کمیل روایت در و بعده او قبله

اعظم و داللة اشد است مخلوقات اکمل و اشرف که انسان و آثاره التوحید

شمس مظاهر او الطف و افضل و انسان اکمل و معلومات سایر از است حکایة

ایشان بافاضه متحرکند و ایشان باراده موجودند ایشان ماسوای بلکه حقیقتند

۹۱هیکل در هویه غیب که عصر و عهد هر در آنکه امر این اثبات بر ادله جمله از و

جهتی و بدنیا عالقه و نبودند معروف که مردمی از بعضی میشد ظاهر بشریه

و میشدند مهتدی هدایت قمر بانوار و مستضیء نبوت شمس بضیاء نداشته‌اند

استهزاء عهد اغنیای و عصر علمای که بود این لهذا میگشتند فائز الله بلقآء

قومه من کفروا الذین المأل فقال میفرماید گمراهان آن لسان از چنانچه مینمودند

نری ما و الرأی بادی اراذلنا الذینهم اال اتبعک نراک ما و مثلنا بشرا اال نراک ما

قدسیه مظاهر بآن و مینمودند اعتراض کاذبین نظنکم بل فضل من علینا لکم

و نیست آنها بشأن اعتنائی که ما اراذل مگر نکرده شما متابعت که میگفتند

باین و نیاوردند ایمان بشما قوم معارف و اغنیا و علما که بوده این مقصودشان

مینمودند الحق له من بطالن بر استدالل آن امثال و دلیلو راشدین علمای از جمعی عظمی سلطنت و اظهر ظهور این در اما و

بعنایت و شدند مرزوق وصال و قرب کأس از بالغین فقهای و کاملین فضالی

.... گذشتند جانان سبیل در امکان و کون از و گشتند فائز عظمی

Page 72: DOCX (215 KB)

که بقسمی ظهور شمس آن برای گشتند مذعن و مقر و مهتدی اینها همه

برای جان سر از و پیوستند الجالل ذی برضای و گذشتند عیال و مال از اکثری

که بقسمی بودند گشته مرزوق آنچه بجمیع نمودند انفاق و برخاستند جانان

مشرکین سنان زینت سرهاشان و گشت مخالفین تیرهای محل سینه‌هاشان

مگر نماند سیفی و آشامید مجرده ارواح این دم از آنکه مگر نماند ارضی چنانچه

آیا بس فعلشان قولشان صدق بر دلیل و گشت ممسوح بگردنهاشان آنکه

عالم همهٴ که دادند دوست راه در جان طریق باین که قدسیه نفوس این شهادت

و هستند که عبادی این برای نمیکند کفایت گشتند متحیر جانشان و دل ایثار از

قرب کوثر و نمودند تبدیل بفنا را بقا و دادند بدرهمی را دین که عباد بعضی انکار

چنانچه نجویند مرادی ناس اموال اخذ بجز و کردند معاوضه شور بچشمه‌های را

مانده دور اعلی رب از و شده‌اند مشغول دنیا بزخارف کل که میشود مشاهدهو قولشان که مسموعست و مقبول اینها شهادت که دهید انصاف حال

فی العقول تاهت که بنحوی مطابق باطنشان و ظاهرشان و موافق فعلشان

این شهادت یا و اجسادهم حملت بما و اصطبارهم فی النفوس تحیرت و افعالهم

نجاتی باطله ظنونات قفس از و برنیارند نفسی نفس هوای بجز که معرضین

طلب در ظلمانی خفاش چون مگر برندارند فراش از سر یوم در و نیافته‌اند

کوشند دانیه امورات تدبیرات در مگر نشوند راحت لیل در و کوشند فانیه دنیای

تالش در بجان روز شده‌اند غافل الهی تقدیر از و گشته مشغول نفسانی بتدبیر

که است جایز ملتی و شرع هیچ در آیا فراش اسباب تزیین در شب و معاشند

از که نفوسی تصدیق و اقبال از و شوند متمسک محدوده نفوس این باعراض

.... نمایند اغفال گذشته‌اند حق رضای در نام و ننگ و رسم و اسم و مال و جانانفاق سبحان سبیل در رایگان جان که ذوق و محبت و حب و عشق بچه و

سهل را امر این چگونه این وجود با است مبرهن و واضح همه بر چنانچه نمودند

مجاهد اصحاب این اگر آیا و شد ظاهر خطیری امر چنین عصر هیچ در آیا شمرند

ثروت و مکنت و عزت طالب اینها آیا و بود خواهد مجاهد که دیگر نباشند فی‌الله

آثار این با اصحاب همه این اگر و داشتند حق رضای جز مقصودی آیا و بودند

نماید حق دعوی که است سزاوار که دیگر باشند باطل غریبه افعال و عجیبه

دلیل و کافی حجت األرض علی من جمیع برای فعلشان همین که بخدا قسم

Page 73: DOCX (215 KB)

ای ظلموا الذین سیعلم و یتفکرون األمر اسرار فی الناس کان لو است وافی

.... ینقلبون منقلبقول صدق بر شاهد کتاب نص که صادق شهدای این با فرمائید مالحظه حال

را مایملک کل و فرزند و زن و مال و جان همه که دیده‌اید چنانچه ایشانست

و عالیه طلعات این شهادت فرمودند عروج رضوان غرف باعلی و نموده‌اند انفاق

گروه این شهادت و نیست مقبول متعالی عالی امر این تصدیق بر منقطعه انفس

احتراز ماصدر اول از صدر بر جلوس برای و گذشته‌اند مذهب از ذهب برای که

را ایشان مردم جمیع اینکه با مقبولست و جایز الئح نور این بطالن بر جسته‌اند

سبیل در ملکی ظاهری اعتبار از ذره‌ئی از که نموده‌اند ادراک اینقدر و شناخته‌اند

غیره و مال و بجان رسد چه تا نمیگذرند الهی دین

۹۲علت و سبب و متمسک باو که نفوسی ولکن ناطق کلمه و ظاهر الهی کتاب

برای از است احمر اکسیر قلیل آن و قلیل اال نمی‌شود مشاهده گردند انتشار

امر این بقبول منوط باقیه حیات بنی‌آدم صحت برای از اکبر دریاق و عالم نحاس

است اعلی ابدع اعزالهی امر ارتفاع سبب بآنچه و را مظلوم ندای بشنوید الهی دوستان ای

امریست این المستقیم صراطه الی یشآء من یهدی انه نمائید تمسک است

مزین غنا باکلیل فقیر و ظاهر قوت بطراز او از ضعیفامر انتشار و عالم باصالح و نمائید تمسک بمشورت ریحان و روح بکمال

عن ینهی و بالمعروف الکل یأمر انه دارید مصروف را گرانمایه عمر قدم مالک

االنسان مقام به یضیع ما کل

۹۳تجلی مقام در مراتبها قدر علی بود خواهند و بوده الهی آیات مقامی در اشیاء کل

در میشود آیتیت اثبات کل برای از صفات و اسماء ملکوت در مجلی سلطان

.... دست اگر و شود تصور بعد و قرب تا نه مشهود چیزی آیات غیر اینصورت

شیء من الملک فی تری ال نماید اخذ را اشیاء آیتیت الهیه قدرت

Page 74: DOCX (215 KB)

و سلطنت است عظیم قدر چه و تو پروردگار است مقدس و پاک قدر چه

در هستند شأنه تعالی او صفات و اسماء مظاهر که آفاقیه و تکوینیه آیات او غلبهٴ

... تعالی بذاته رسد چه تا بعد و قرب از مقدسند مقام یککه بیت این از شاعر مقصود ولکناست بمن من از نزدیکتر دوست

دورم وی از من که عجب‌تر وینوجود.... با میگوید لذا باو او گردن رگ از نزدیکترم بانسان من که فرموده حق

باین من ایقان مع است نزدیکتر بمن من گردن رگ از محبوب حضرت تجلی آنکه

رحمانی استواء مقر که قلب یعنی دورم او از من رتبه باین من اقرار و مقام

او از مشغول غیر بذکر و است غافل او ذکر از ربانی تجلی عرش و است

متوجه آن آالی و بدنیا و محجوببکل او نسبت و مقامات این از است مقدس ندارد بعد و قرب بنفسه حق و

ظاهر مظاهر از بعد و قرب این بوده سوآء حد علیاحادیث در چنانچه است رحمانی تجلی عرش قلب که است مسلم این

ولکن سمائی ال و ارضی یسعنی ال فرمودیم بیان را مقام این قبلیه قدسیهٴ

رحمانی تجلی مقر و ربانی ظهور محل که قلب و المؤمن عبدی قلب یسعنی

اسم و است بعید حق از غفلت حین در است غافل مجلی از که میشود بسا است

جاری او بر قریب اسم و است نزدیک بحق تذکر حین در و صادق او بر بعیدولکن است غافل خود از انسان که میشود بسا که نما مالحظه دیگر و

لذا مشهود و ظاهر مجلی شمس تجلی اشراق و محیط الزال حق علمیهٴ احاطهٴ

و غافل انسان و محیط و ناظر و عالم او که چه بود خواهد و بوده اقرب او البته

.... محجوب فیه خلق ما اسرار ازاز خلق بالله نعوذ که نرود توهم بوده الهی آیات اشیاء کل اینکه ذکر از و

خلق با را عز و جل حق آنکه یا و مقامند یک در موحد و مشرک و شقی و سعید

توحید خود اوهام بسموات ارتقاء از بعد جهال از بعضی چنانچه بوده ربط و نسبت

تجاوز بعضی هم رتبه این از و فرق غیر من حقند آیات کل که دانسته‌اند آن را

واحد و ذاته فی واحد انه الله سبحان نموده‌اند شبیه و شریک را آیات و نموده‌اند

کیف و اذکاره من ذکر و اسمائه من اسم تجلی عند معدوم سواه ما صفاته فی

نفسه

Page 75: DOCX (215 KB)

است متزلزل و مضطرب کلمات این ذکر از اعلی قلم که الرحمن فواسمی

میشود مشاهده شأن چه باقی اعظم بحر تموجات نزد فانیه قطرهٴ برای از

عقاید چنین این از العظیم الله استغفر بوده ذکری چه قدم تلقاء را عدم و حدوث

مشابهت چه حق با را خلق و مناسبت چه قیوم با را موهوم قوم ای بگو اذکار و

مبرا و منزه و مقدس کل از هم اثر این و شده‌اند خلق او قلم باثر کهآیات از یکی شمس که کن مالحظه آیات مقام در گذشته مقام این از و

ال الحق فونفسه ال نمود مالحظه مقام یک در ظلمت با را او میشود آیا است الهی

و اظفار کنید مالحظه خود در بگو بصره زاغ و قلبه ضاق من اال بذلک احد یتکلم

اگر بوده شأن یک و رتبه یک در شما نزد دو این آیا است شما از دو هر چشم

جان مثل را این و میکنید قطع را آن که چه األبهی بربی کذبتم قل بلی شود گفته

دارید عزیزخود مقام در شیء هر یعنی الزم مراتب حفظ نه جایز مقام و رتبه از تجاوز

شود مشاهدهاثر شیء هر در فرموده تجلی اشیاء کل بر مؤثرم اسم شمس که وقتی بلی

مهلک اینکه با سم که میشود مالحظه چنانچه ظاهر مقدور قدر علی ثمری و

اثر از اشیاء در اثر این و مشهود او از نفعی و اثری خود مقام در مع‌ذلک است

و بسوزانند را یابس شجر الصفات و األسمآء خالق سبحان است مبارک اسم این

شوند متنعم اثمارش از و گیرند مأوی ظلش در را رطبیه طریه شجرهٴچنانچه ناطق ناالئقه کلمات این بامثال بریه از اکثری الهیه مظاهر احیان در

نازل آن تفصیل منزله صحف و الهیه کتب درحق را خلق آنکه نه کنند مشاهده حق تجلی آیه کل در که است آن توحید

دانندتجلی آثار کل در که چه نمائید مالحظه کل در را رب اسم شمس تجلی مثال

یک است قسم دو هم تربیت و باو منوط کل تربیت و است مشهود اسم این

را خود چنانچه میدهد رزق و میفرماید تربیت را کل و است کل بر محیط آن قسم

اسم این ظل در که است بنفوسی مخصوص دیگر قسم و فرموده العالمین رب

از و محروم مقام این از خارجه نفوس ولکن شده‌اند وارد اعظم ظهور این در

آن است نسبت چه ممنوعند نازل اعظم اسم این فضل سماء از که احدیه مائدهٴ

مقامات من األکوان فی من لینصعق الغطآء کشف لو نفوس این مع را نفوس

Page 76: DOCX (215 KB)

طائفه دو این در موحد و العالمین عن حبه فی انقطعوا و الله الی توجهوا الذین

تجلی اخذ اگر که چه شد مذکور که بقسمی مینماید مالحظه را اسم دو این تجلی

بود خواهند هالک کل شودفرموده اشراق کل بر که کن مالحظه احد اسم شمس تجلی در هم‌چنین و

وحدت و او سلطنت و حق بر مدلند کل چنانچه ظاهر الهی توحید آیهٴ کل در یعنی

نفوس ولکن را کل گرفته سبقت که است او رحمت تجلی این و او قدرت و او

مشاهده چنانچه محروم لقا و قرب شریعهٴ از و غافل تجلی این از مشرکه

توحید آیهٴ اگر معترف او بفردانیت و مقر او بوحدانیت مختلفه ملل جمیع میشود

مع‌ذلک نبودند هو اال اله ال مبارکه کلمهٴ باین مقر هرگز نمیبود نفوس آن در الهی

ادراک را مجلی سلطان که چه نه محسوب موحدین از عندالله و بعیدند و غافل

ننموده‌اندال است موحدین اشراق اثر ظاهر مشرکین در که تجلی این مقامی در و

و اولیه رتبهٴ در اسمند این مظاهر موحدین ولکن األلباب اولو اال ذلک یعرف

نموده‌اند توجه الله بشطر و نوشیدند الوهیه کأس از را احدیه خمر که ایشانند

.... بعیده نفوس آن با مقدسه نفوس این نسبت است کجانمائی مشاهده قدم سلطان تجلی آیهٴ اشیاء جمیع در حدید ببصر انشآءالله

جوهر و توحید اصل است این بینی مبرا و مقدس کل از را اقدس اطهر ذات آن و

هو اال اله ال کان قد ما بمثل یکون اآلن و شیء من معه یکن لم و الله کان تفرید

العظیم العلی المقتدر الواحد الفرد

۹۴ واحدا کان تزل لم ربک بالله تشرک ال ان ایاک ایاک االلهین فی ذکرت ما اما و

وزیرا ال و الملک فی شریکا لنفسه اتخذ ما قیوما دائما باقیا وترا صمدا فردا احدا

کانوا الذینهم ورائها عن و الذرات کل بذلک یشهد و مثاال ال و نسبة ال و شبیها ال و

مذکورا العرش لدی حینئذ اسمائهم کانت و األعلی منظر علی األبهی األفق فیسواه ما ان و هو اال اله ال بأنه بذاته لذاته الله شهد بما نفسک فی اشهد ان

فردانیته عز شؤونات عند مفقود و بحکمه محکوم و باذنه منجعل و بأمره مخلوق

وحدانیته عز ظهورات لدی معدوم و

Page 77: DOCX (215 KB)

فی واحدا و صفاته فی متفردا و ذاته فی متوحدا کان یزال ال و یزل لم انه و

ان من نفسه سبحان عباده نعت الشریک و خلقه وصف الشبیه ان و افعاله

یطرأ لن و االمتناع سمو و االرتفاع علو فی وحده کان انه و خلقه بوصف یوصف

و الممکنات خلق قد انه و مجموعا العالمین افئدة اطیار عرفانه قدس هوآء الی

حرکه الذی قلم من ظهرت التی بکلمة خلق ما و امره بکلمة الموجودات ذرأ

او احد باشارة یشار ان من سبحانه علیه دلیال او شریکا یکون کیف ارادته انامل

فی ارقآء و عزه ظهور عند عجزآء و بابه لدی فقرآء دونه ما و نفس بعرفان یعرف

غنیا العالمین عن کان انه و ملکهاسمه الی المخلوق ینسب او المعبود السمه بالعبودیة العباد ینسب کلما و

موقن کل بذلک یشهد و بذلک استحقاقهم دون من علیهم فضله من هذا الخالق بصیرا

۹۵پروردگار و تو پروردگار کتاب در بود خواهد و بوده النهایه مراتب نعمت برای از

از مقصود و هست و بوده خرد شد عنایت انسانی بهیکل که نعمتی اول عالمیان

در و مبین اوست و هادی اوست و مدرک اوست بوده جالله جل حق عرفان او

و بود خواهد و بوده بصر گواهی از عقل آگاهی که چه است بصر ثانیه رتبهٴ

است مشهود و ظاهر انسانی هیکل در که نعمتها سایر و فؤاد و سمع همچنین

ساخت ظاهر و فرمود خلق انسانی شخص در را قوی این که قادری تعالی تعالیو ظاهر جالله جل حق احاطهٴ و قوت و قدرت و عظمت آثار کدام هر در

سمع مقر و نموده احاطه را بدن جمیع که نما تفکر المسه قوهٴ در است مشهود

سلطانه کبر و عظمته جلت بدن تمام او مقر و واحد بصر وظهور نفس الهیه حقیقیهٴ کلیهٴ نعمت ولکن شد ذکر انسان مقام در این

اولیه حقیقت در اوست حول طائف باطنه و ظاهره نعمتهای جمیع که است

اتم نعمت و اقوم برهان و اعظم حجت اوست بود خواهد و بوده او سمائیه مائدهٴ

بنعمت او نمود اقبال الیوم نفسی هر اکبر فضل و اکمل عنایت و اسبق رحمت و

است فائز الهیالعارفین مقصود یا الحمد لک قل و العظیم الفضل بهذا ربک اشکر ان

Page 78: DOCX (215 KB)

۹۶اهل دنیا مختلفهٴ الوان کمیاب سمع اهل ولکن میفرماید ندا حین کل در اعلی قلم

بر شهادت سمعی ذی و بصر ذی هر آنکه مع نموده مشغول را اسماء ملکوت

میدهد و داده آن فناینیافته‌اند آنرا علت و سبب و حرکتند در عصر این در ارض اهل جمیع

نه حاصل او از ثمری فی‌الحقیقه که شیء بادنی غرب اهل میشود مشاهده

و داده جان آن ترقی و ظهور سبیل در الوف الوف که بشأنی میشوند متمسک

را عالم سموش و علو و صیت که مبین محکم امر این مع ایران اهل و میدهند

افسرده‌اند و مخمود نموده احاطهآن و این بتوهمات را خود زحمات بدانید را خود مقام و قدر دوستان ای

جاریه میاه شمائید سحرگاهان نسایم و عرفان سماء انجم شمائید منمائید ضایع

نمائید جهد اتفاق و اتحاد بکمال کتاب احرف شمائید و بآنست معلق کل حیات که

و نزاع و فساد میگویم براستی الهیست یوم سزاوار بآنچه شوید موفق شاید که

الهی امر تبلیغ در را همت جمیع نیست و نبوده انسان شأن الیق العقول یکرهه ما

له واال نماید قیام بآن است اعلی مقام این الیق خود که نفسی هر دارید مصروف

و مرصوص بنیان کل تزعزع به الذی األمر هذا اظهار فی لنفسه وکیال یأخذ ان

بصدهزار را او از آنی ظاهر یوم این مقام اگر النفوس انصعقت و الجبال اندکت

آن زخارف و بارض رسد چه تا شوند آمل و طالب جانکل انشآءالله متمسک و متشبث باو و باشید ناظر بحکمت امور جمیع در

که او اولیای مقامات عرفان بر گردند مؤید و الله اراده ما به شوند موفق

و األرض و السموات فی من بهآء و الله بهآء علیهم ناطقند بثنا و قائم بخدمت

العلیا الجنة و األعلی الفردوس فی من بهآء

۹۷آیا که اینست نموده‌اند القا ارض این در که شبهات جمله از مشرکین از بعضی و

من بعلم نشآء من نعلم علمه عندنا ولکن وربی ای قل شود نحاس ذهب میشود

در و الموقنین من یکون و یشهده بأن ربه الله فلیسأل ریب فی کان من و لدنا

لو اول بحالت ذهب عود بر واضح است دلیلی همان ذهبیت برتبهٴ نحاس رسیدن

Page 79: DOCX (215 KB)

علمه ولکن میرسند یکدیگر ماده و صورت و بوزن فلزات جمیع یشعرون هم

مکنون کتاب فی عندنا

۹۸انه العلوم و القواعد من عندکم بما الله کتاب تزنوا ال العلمآء معشر يا قل

انه و االعظم القسطاس بهذا االمم عند ما يوزن قد الخلق بين الحق لقسطاس

تعلمون انتم لو بنفسهو العشي فی دعوتموه الذی عرفتم ما النکم عنايتی عين عليکم تبکی

الی نورآء قلوب و بيضآء بوجوه قوم يا توجهوا بکور و اصيل کل فی و االشراق

المهيمن انا اال اله ال انه المنتهی سدرة تنادی فيها التی الحمرآء المبارکة البقعة

القيومو المکاشفة ميدان فی معی يستن ان منکم احد يقدر هل العلمآء معشر يا

فان عليها من کل الرحمن ربی و ال التبيان و الحکمة مضمار فی يجول او العرفان

المحبوب العزيز ربکم وجه هذا والذی مشرقها عن بها احتجبتم انتم و المعلوم لعرفان العلوم قدرنا انا قوم يا

لنبذتم الکالم شمس اشرقت منه الذی االفق عرفتم لو مکنون امر کل ظهر به

المحمود المقام الی اقبلتم و عندهم ما و االنامصاحت به الذی لهو هذا تعقلون انتم لو الکتاب ام کنز فيها لسمآء هذه قل

لله الملک المبارکة االرض علی المرتفع الطور علی السدرة نادت و الصخرة

الودود العزيز الملکاالمي هذا به يدعوکم ما اسمعوا المباحث طالعنا ما و المدارس دخلنا ما انا

تفقهون انتم لو االرض فی کنز عما لکم خير انه االبدي الله الی

Page 80: DOCX (215 KB)

۹۹امم نحاس سواد الزم اعظم دریاق شده ضعیف عالم اقطار در ایمان بنیهٴ و قوه

که بوده قدرت آن دارای غلبه اکلیل آیا حکیم یا باید اعظم اکسیر نموده اخذ را

اگرچه رساند ابریز ذهب بمقام و نماید تبدیل را واحد شیء در مختلفهٴ اجزاء

ملکوتی بقوهٴ ناسوتی قوهٴ تبدیل ولکن میآید بنظر مشکل و صعب آن تبدیل

این است اکسیر از اعظم نماید تبدیل را قوه این آنچه مظلوم این نزد ممکن

الله بکلمة مخصوصست قدرت این و مقام

۱۰۰دنیا بطین را مقدس ذیل احبا ای میفرماید ندا الوهیه شطر از احدیه منادی

سماء از که امر افق بآفتاب قسم مکنید تکلم الهوی و النفس اراد ما به و میاالئید

و غیب از باید الیوم وجود قبلهٴ مقبلین است مشهود ضیاء و انوار بکمال سجن

کمال و خالص بتوجه باید شوند مشغول بتبلیغ اگر باشند منزه و مقدس شهود

نمایند مختار بنفحات باشطار توجه فطرت تقدیس و همت علو و استغنا و انقطاع

تا األبهی العلی ربهم حب لباسهم و الله علی التوکل زادهم یکون ان لهؤآلء ینبغی

شود مؤثر نفوس آن کلماتبعید بغایت ناظرند فانیه دنیای زخارف و نفسیه بمشتهیات الیوم که نفوسی

و نبوده زخارفی ظاهر بحسب رحمن ساحت در احیان اکثر در میشوند مشاهده

یا و دنیا ذکر اعلی قلم مشرق از ابدا مع‌ذلک بوده‌اند عظیم عسر در حول طائفین

بساحت و شد موفق که نفسی هر و ننموده اشراق باشد آن بر مدل که کلمه‌ئی

ارض اموال جمیع اگر آنکه مع شده قبول بفضل نظر نمود ارسال هدیه‌ئی اقدس

فعلی هیچ بود نخواهد و نبوده بم و لم مجال را احدی نمائیم تصرف بخواهیم را

شود تکدی ناس مابین حق باسم که نیست و نبوده فعل این از اقبحاعظم تقدیس و اکبر بتنزیه را ناس که الزم حق اصحاب و جناب آن بر

شود استنشاق او احبای از ابهی قمیص رایحهٴ تا نمایند دعوتعندالله فقرا از صابرین شأن که چه باشند ناظر بفقرا الغنی اولو باید ولکن

لغنی و ستر و صبر لفقیر طوبی الله شآء ما اال شأن یعادله ال وعمری بوده عظیم

آثر و انفق

Page 81: DOCX (215 KB)

است امری این و شوند مشغول بکسب و نمایند همت فقرا باید انشآءالله

عندالله حسنه اعمال از و شده فرض اعظم ظهور این در نفسی هر بر که

یغنی انه شد خواهد او شامل غیبیه اعانت البته شود عامل نفسی هر و محسوب

.... قدیر شیء کل علی انه بفضله یشآء منمنوط امور جمیع و است انصاف انسانیت اول که الهی باحبای بگو علی ای

بوده اعدا ید در عمر تمام که نمائید مسجون این بالیای و رزایا در تفکر قدری بآن

شد مرتفع عباد مابین الله امر آنکه تا مبتال ببالئی الهی محبت سبیل در یوم هر و

مشغول جهرا او سرا ناس تفریق در خود باوهام و شود سبب نفسی اگر حال

قلبی ینوح لعمری العالمین علی المهیمنة ونفسه ال است انصاف اهل از او گردد

ال ما انفسهم فی یتوهمون و یفقهون ال ما یقولون للذین و الله ألمر عینی یدمع و

یشعروناو جز مفری و مهرب نیست شوند متشبث اعظم باسم کل آنکه الیق الیوم

کلماتی او از و باشد قائم مقام علو اعلی در نفسی اگر نمایند متحد را ناس و

بشطری توجه علت و اعظم بحر شاطی از گردد ناس تفریق سبب که شود ظاهر

األکوان کل یشهد جهاتیه بشریهٴ بحدود است ظاهر که مشهود محمود مقام جز

الرحمن نفحات من محروم بأنهاست عالم حق له انسانیة ال له انصاف ال من األلباب اولی یا انصفوا ان قل

قبل استار هتک که چه شده نفوس تجری سبب حق حلم عندهم ما و نفوس بکل

اکثری لذا شده منع غضبیه ظهورات رحمت بسبقت نظر و نمیفرمایند میقات از

الخبیر العلیم ونفسه ال دانسته‌اند غافل آن از را حق مرتکبند سرا آنچه ناس از

عیوب ستار یا الحمد لک قل واضح و مبرهن و مشهود علمیه مرآت در کل

الغفآلء ذنوب غفار یا الحمد لک و الضعفآءعارف عنده من یظهر ما و معلوم بسلطان که نمودیم منع موهوم از را ناس

و الموهوم هم انهم لعمری میشوند مشاهده مبتال خود اوهام و بظنون حال شوند

یفقهون ال و الموهوم هو انه یتکلمون ما و یشعرون البعرفانه فاز من لعمری انفسهم و نفسه یعرفهم و الکل یوفق ان الله نسأل

و کلها األرض علی من الی یلتفت ال و العالمین عن ینقطع و حبه هوآء فی یطیر

لهم الله اذن ال ما بأهوائهم یتکلمون الذین کیف

Page 82: DOCX (215 KB)

و باشید ناطق حق باسم را مظلوم ندای بشنوید است اصغا یوم الیوم بگو

و وجود صیقل و قلوب مفتاح اینست مستنیر حبش بانوار و مزین ذکرش بطراز

شرط سداد و صالح مبین غفلة فی انه االرادة اصبع من جری عما غفل الذی

فساد و اختالف نه است ایمانو باسمی الذاکر ایها یا علیک البهآء انما امین صادق لدن من به امرت ما بلغ

الجمیل ربک بثنآء الناطق و شطری الی الناظر

۱۰۱که شوند تربیت بآدابی مردمان آنکه الهی آیات و آسمانی کتابهای از مقصود

بر و نماید راحت را قلب که امری هر شود بندگان سایر و خود راحت سبب

بلند انسان مقام بود خواهد مقبول دارد راضی را ناس و بیفزاید انسان بزرگی

بگو میشود مشاهده مخلوق جمیع از پست‌تر واال باشد مزین بانسانیت اگر است

محروم معانی بحر فیوضات از را خود و شمرید غنیمت را امروز دوستان ای

مزین مبارک یوم این در خالص و پاک عمل بطراز را جمیع میطلبیم حق از ننمائید

المختار الحاکم لهو انه فرماید

۱۰۲عباد بقلوب ناظر شأنه جل حق بشنوید براستی و میشود گفته براستی عباد ای

و سالطین و بملوک را کل الوان و زخارف و بحر و بر از آن دون و هست و بوده

متأللئ و ساطع و بازغ ظهور امام یشآء ما یفعل علم الزال که چه واگذارده امرا

و حفظ زمام فی‌الحقیقه بحکمت تمسک و حکومت اطاعت الزمست امروز آنچه

و خواسته چنین حق است حکومت اقتدار قبضهٴ در ظاهر در اطمینان و راحت

.... حزب این نصرت بر الله لوجه ملوک از یکی که هست امید فرموده مقدر چنین

هذا علی الله کتب قد شود فائز سرمدی ثناء و ابدی بذکر و نماید قیام مظلوم

احوال جمیع در حزب این باید بعهده الوفآء و خدمته و نصرهم من نصرة الحزب

و سمع لمن طوبی باشند متمسک وفا بحبل الزال و نمایند قیام ناصر خدمت بر

للتارکین ویل و عمل

۱۰۳

Page 83: DOCX (215 KB)

األبهی األفق فی حی انا بأننی األلواح فیکل الحق بلسانه الله شهدینطق و یری و یسمع األعلی األعز األقدس األمنع األفق هذا فی تالله اذا و

عیون قرت بک الحق تالله قبلک احد به فاز ال بما فزت بما لک فطوبی جواد یا بأن

لیضطربن العباد نعرفک لو تالله یعرفون ال هم الناس ولکن الفردوس مإل اهل

و التراب وجه علی یخرن و الغرور هیاکل ینصعقن و األقدام یزلن و النفوس

یسمعون لئال آذانهم فی االعراض اصابع یجعلونالحق تالله األعظم الله ذکر نسوا و بالدنیا اشتغلوا الذینهم عن تحزن ال

األرض یطهر و القدیر القاهر القوی لهو انه و عنده من بقهر الله یأخذهم سوف

المقربین عباده یورثها و هؤآلء دنس عنبأخسر الله یوسف بعتم بما عیونکم علی رمادا و فمکم علی ترابا قوم یا قل

فی تسبقونه بأنکم انفسکم فی تظنون أ الغافلین مأل یا علیکم حسرتا فوا شیء

العظیم العلی المقتدر فونفسه ال امرهاستکبروا الذینهم ان الجحیم غبرة یغشیکم و العذاب نفحات یأخذکم فسوف

فسوف اآلخرة و الدنیا فی خسروا اولئک الدنیا زخارف علیهم اجتمع بما الله علی

فسوف مکرمته اثواب عن عریا یجعلهم و قدرته بأیادی عندهم ما الله یأخذ

الشاهدین من تکون و یشهدونارادته بقبضة مقبوضة فیها خلق ما و ألنها بغرورها الدنیا تغرنکم ال قوم یا قل

لها کان لو و یرید لما الفعال لهو انه و یشآء عمن یمنع و یشآء من علی یعطی

اکتسبت بما بها اشتغلکم ولکن خردل قدر اعدائه علی یؤتها لم قدر من عنده

من انتم ان انفسکم علی بأنفسکم ألنفسکم عذاب هذا و امره فی ایداکم

عباده یمتحن به و الله عند له قدر ال بما اوتیتم بما تفرحون هل الشاعرین

المتوهمین

۱۰۴عقاب و است پی در را شما ناگهانی بالی که بدانید براستی ارض اهل ای بگو

قسم شده محو نظر از شدید مرتکب را آنچه که مبرید گمان عقب از عظیمی

گشته ثبت شما اعمال جمیع جلی قلم از زبرجدی الواح در که بجمالم

۱۰۵

Page 84: DOCX (215 KB)

و الله اال تعبدوا اال القيوم المهيمن لله الملک و المالک اتی قد الملوک معشر يا

لو عندکم ما يعادله ال امر هذا االسمآء مالک ربکم وجه الی نورآء بقلوب توجهوا

تعرفون انتمالتی العوالم عن انفسکم تمنعون و لغيرکم جمعتموه بما تفرحون نراکم انا

لو لکم ينبغی ال هذا المآل عن االموال شغلتکم قد المحفوظ لوحی اال يحصها لم

فاطر ربکم ملکوت الی مسرعين الدنيا ذفر عن قلوبکم طهروا تعلمون انتم

اخذ و الوری نبذ من اال القبآئل ناحت و الزالزل ظهرت به الذی السمآء و االرض

مکنون لوح فی به امر ماالقدح هذا من الوصال زالل شرب و القديم بانوار الکليم فاز فيه يوم هذا

و الظهور مطلع حول يطوف الطور ان الحق تالله قل البحور سجرت به الذی

الله کوم سرع فيه يوم هذا الغرور ابنآء يا تعالوا و هلموا الملکوت من ينادی الروح

الله الواح فی المکتوب هو ما ظهر و الوعد اتی قد الصهيون صاح و للقآئه شوقا

المحبوب العزيز المتعالیامر کل ظهر و االنور المنظر فی االکبر الناموس نزل قد الملوک معشر يا

امر کل فصل و القمر انشق و الساعة اتت به الذی القدر مالک لدن من مستتر

محتوميدعوکم و الطراز باحسن المالک ظهر قد المماليک انتم الملوک معشر يا

تحجبکم او الظهور مشرق عن الغرور يمنعکم ان اياکم القيوم المهيمن نفسه الی

عنده من بکلمة خلقکم الذی المقصود خدمة علی قوموا السمآء فاطر عن الدنيا

يکون ما و کان لما القدرة مظاهر جعلکم ولمنظر انها القلوب لتصرف جئنا بل ممالککم فی نتصرف ان نريد ال تالله

اعرض انه مواله اتبع الذی و تفقهون انتم لو االسمآء ملکوت بذلک يشهد البهآء

هذا الملکوت الی اقبلوا ثم البيوت دعوا المحمود المقام هذا کيف و کلها الدنيا عن

تعلمون انتم لو الجبروت مالک بذلک يشهد االولی و االخرة فی ينفعکم مامن انه سوآئی عن انقطع و مملکتی فی امری نصرة علی قام لملک طوبی

و يعزروه ان لکل ينبغی البهآء الهل الله جعلها التی الحمرآء السفينة اصحاب

الغيب ممالک فی من علی المهيمن اسمی بمفاتيح المدن ليفتح ينصروه و يوقروه

الکرم رأس و االنشآء لجبين الغرآء الغرة و للبشر البصر بمنزلة انه الشهود و

النفوس و باالموال البهآء اهل يا انصروه العالم لجسد

Page 85: DOCX (215 KB)

۱۰۶روز هر میکند درمان بدانائی و میبیند را درد است دانا پزشک دست در جهان رگ

دیگر درمان را فردا و درمانی را امروز درد آوازی را سر هر و است رازی را

رانید امروز از سخن و باشید نگران را امروزناکامی بستر بر را او و فراگرفته بی‌کران دردهای را گیتی میشود دیده

او از را دانا پزشک شده‌اند سرمست خودبینی بادهٴ از که مردمانی انداخته

نه میدانند درد نه نموده‌اند گرفتار را مردمان همهٴ و خود که اینست بازداشته‌اند

شمرده‌اند دشمن را دوست و انگاشته‌اند کژ را راست میشناسند درمانشوند بیدار خوابند در آنانکه شاید بگوئید و بایستید را زندانی این آواز بشنوید

که هر بنوشید و بشتابید میدهد زندگانی آب یزدانی بخشش دست مردگان ای بگو

نیابد زندگی هرگز مرد امروز که هر و نمیرد هرگز شد زنده امروز

۱۰۷ان واحد هیکل و واحدة کنفس األکوان فی من یری ان یحب الرحمن ربکم ان

طوبی شبهها االبداع عین رأت ما التی األیام تلک فی رحمته و الله فضل اغتنموا

الفائزین من انه نشهد الله عند لما ابتغآء عنده ما نبذ لمن

۱۰۸کل عن لیأخذنکم الله الی اقبلتم ما و المیقات تمت فاذا لکم میقاتا جعلنا قد انا

لشدید ربک عذاب کان و األشطار کل عن العذاب نفحات علیکم یرسل و الجهات

۱۰۹استعداد وجود عرصهٴ که چه است مستور الهی عنایات مقامات الیوم کمال

قوة تضعفه ال انه عنده من امرا یظهر سوف ولکن ندارد و نداشته را آن ظهور

الخبیر الفرد الی الکل یدع و بالحق ینطق الملوک سطوة ال و الجنودارض درنده‌های شئونات الله لعمر شده‌اند خلق عالم اصالح برای از جمیع

با بردباری و شفقت و محبت و رحمت انسان شأن نیست و نبوده انسان الیق

عنایت اصبع از اصفی کوثر این دوستان ای بگو بود خواهد و بوده عالم اهل جمیع

Page 86: DOCX (215 KB)

بدانند مبین بیقین ارض اولیای تا بنوشانید باسمش و بنوشید جاری اسماء مالک

شده‌اند خلق چه برای از ایشان و آمده چه برای از حق که

۱۱۰و حفظ برای از الله مذهب و الله دین انسان پسران ای میفرماید موجود حضرت

و اختالف و نفاق علت و سبب را او است عالم الفت و محبت و اتفاق و اتحاد

اساس این بر آنچه متین محکم اس و مستقیم راه اینست منمائید بغضا و ضغینه

نریزاند هم از را او زمان طول و ندهد حرکت را او دنیا حوادث شود گذاشته

از بعد و نمایند قیام عالم اصالح بر متحدا ارض امرای و علما که هست امید انتهی

میشود مشاهده مریض حال که را عالم هیکل تدبیر بدریاق کامل مشورت و تفکر

.... ناظر باعتدال رؤسا باید امور جمیع در و دارند مزین صحت بطراز و بخشند شفا

شود مشاهده محروم اثر طراز از نماید تجاوز اعتدال از که امری هر چه باشند

حد از اگر است فائز معرفت اهل بقبول آنکه مع آن امثال و تمدن و حریت مثال

.... حکمای و اولیا همت از انشآءالله گردد ضر علت و سبب نماید تجاوز اعتدال

و انقالب کی تا اعتساف کی تا غفلت شوند آگاه ینفعهم ما به عالم اهل ارض

.... و انقالبات و است مرور و عبور در جهات جمیع از یأس اریاح کی تا اختالف

که چه میشود مشاهده مرج و هرج آثار است تزاید در فیوما یوما عالم اختالفات

اهل که میطلبم جالله جل حق از نمیآید موافق بنظر است موجود حال که اسبابی

مؤید است سزاوار بآنچه و فرماید منتهی بخیر را عاقبت و نماید آگاه را ارض

دارد

۱۱۱مقری در الله لوجه گردید منور اتفاق بنور و نمائید توجه باتحاد مختلفه احزاب ای

نیر بانوار عالم جمیع تا بردارید میان از است اختالف سبب آنچه و شوید حاضر

از مظلوم این جالس سریر یک بر و شوند وارد مدینه یک در و گردند فائز اعظم

جمیع نیست شکی ندارد و نداشته شد ذکر آنچه جز مقصودی حین الی ایام اول

احکام و اوامر عصر بمقتضیات نظر عامل حق بامر و متوجهند اعلی بافق احزاب

امور از بعضی و شده نازل او نزد از و بوده الله عند من کل ولکن شده مختلف

و بشکنید را اختالف و اوهام اصنام ایقان بعضد باری گشته ظاهر عناد از هم

Page 87: DOCX (215 KB)

شده نازل الکتاب ام از که علیا کلمهٴ است این نمائید تمسک اتفاق و باتحاد

الرفیع مقامه فی العظمة لسان بذلک یشهد

۱۱۲بحرب گاهی آن اهل نه و است ساکن ارض نه است سالها فرمائید مشاهده

نموده احاطه را ارض ضراء و بأساء معذب ناگهانی ببالهای هنگامی و مشغول

کلمه‌ئی حقیقی ناصح اگر چه آن علت و چیست آن سبب که نه آگاه احدی مع‌ذلک

گوید چه که متحیر انسان نپذیرفته‌اند او از و نموده‌اند حمل فساد بر را آن فرمود

متحد باطن و ظاهر در فی‌الحقیقه که نمیشود دیده نفس دو نماید عرض چه و

خلق اتفاق و اتحاد برای از کل آنکه مع مشهود و موجود آفاق در نفاق آثار باشند

بچشم شد بلند یگانگی سراپردهٴ دوستان ای میفرماید موجود حضرت شده‌اند

انشآءالله انتهی شاخسار یک برگ و دارید یک بار همه مبینید را یک‌دیگر بیگانگان

که سالطین و ملوک اگر فرماید مقدس اعتساف از را عالم و بتابد انصاف نور

قیام األرض علی من به ینتفع ما به و نمایند همت جالله‌اند جل حق اقتدار مظاهر

میفرماید موجود حضرت سازد منور و نماید اخذ عدل آفتاب انوار را عالم فرمایند

.... دیگر مقام در و مکافات و مجازات برپا و قائم ستون بدو عالم نظم خیمهٴ

.... طوبی العقل و العدل من اقوی جند العالم فی لیس األمرآء معشر یا میفرماید

غرة انه العدل کتیبة ورائه عن و العقل رایة وجهه امام تمشی و یمشی لملک

فی‌الحقیقه اگر انتهی االمکان فی األمان وجنة شامة و األنام بین السالم جبین

گردد مشاهده ارض غیر ارض شود فارغ ظلم سحاب از عدل آفتاب

۱۱۳الله امر یبدل او بیدی کان األمر بأن زعمت أ المدینة فی العجم سفیر یا ان

الظانین من کنت و نفسک فی ظننت ما فبئس افنائی و بافقادی او ذلی و بسجنی

مقام الی یرفعه و اراد ما یثبت و برهانه یعلو و امره یظهر هو اال اله من ما انه

المعرضین ایدی و ایدیک عنه ینقطع الذیان یقدر او سلطانه و حکمه عن تمنعه او شیء فی تعجزه بأنک تظن هل

شیء یعجزه ال الحق فونفسه ال األرضین و السموات فی من کل امره مع یقوم

Page 88: DOCX (215 KB)

الراجعین من کن و شیئا الحق من یغنی ال الظن ان ظنک عن فارجع اذا خلق عما

المسلمین سفیر جعلک و رزقک و خلقک الذی الله الیخلق ما و امره بکلمة األرض و السموات فی من کل خلق بأنه اعلم ثم

هذا کان ان المبغضین مأل یا تظنون انتم عما الله فسبحان معه یقوم کیف بحکمه

یکفیه عنده من یکن لم ان و یمنعه ان احد یقدر لن الله عند من حق األمر

المعرضین من کانوا و هواهم اتبعوا الذینهم و علمائکمالذی لنبیه عنه الله حکی و قبل من فرعون آل مؤمن قال ما سمعت اما

أ الحق قوله و قال للعالمین رحمة جعله و علیهم ارسله و خلقه بین اصطفاه

ان و کذبه فعلیه کاذبا یک ان و بالبینات جآءکم قد و الله ربی یقول ان رجال تقتلون

الحکیم کتابه فی حبیبه علی الله نزل ما هذا و یعدکم الذی بعض یصبکم صادقا یکفی نزل الذی بنصح استنصحتم ما و حکمه و الله امر سمعتم ما انتم و

کم و سنین و شهور کل فی قتلتموهم عباد من کم و الغافلین من کنتم و الکتاب

من احد مثلها یخبر لن و االبداع عین شبهها یر لم و ایامکم فی ارتکبتموه ظلم من

من ابیه قتل ابن من کم و والد و ام غیر من بقی رضیع من کم و المورخین

بقت امرأة من کم و اخیها فراق فی ضجت اخت من کم و الظالمین مأل یا ظلمکم

معین و زوج بغیرالله وجه عن وجهه تحرف ما الذی قتلتم الذی مقام الی الظلم فی ارتقیتم و

بقسم قتلتموه بل بعضا بعضهم الناس یقتل کما قتلتموه لیت فیا العظیم العلی

اما المقربین افئدة ضجت و السمآء علیه بکت و الناس عیون بمثله رأت ما الذی

فعل ال ما به فعلتم فکیف بینکم مشتهرا النبی الی نسبته کان اما و نبیکم ابن کان

تفرحون ثم نبیکم ابن تقتلون بمثلکم الوجود عین شهد ما فوالله األولین من احد

بمثل فعلوا و قبل من کانوا الذینهم تلعنون و الفرحین من تکونن و مقاعدکم علی

الغافلین لمن انفسکم عن ثم فعلتم مافعلتم ما بغیر فعلوا هل تلعنونهم و تسبونهم الذین ان نفسک فی فأنصف اذا

الفرق فما منهم جری ما منکم جری و نبیکم ابن قتلتم کما نبیهم ابن قتلوا اولئک

المفسدین مأل یا بینکماختفی و احد یعرفه لن و القصاص علی احبائه من احد قام قتلتموه فلما

ذلک فی احدا تلوموا ال بأن ینبغی اذا امضی ما منه قضی و روح ذی کل عن امره

Page 89: DOCX (215 KB)

األرض اهل من احد فعل هل المنصفین من انتم ان فعلتم فیما انفسکم لوموا بل

العالمین فورب ال فعلتم ما بمثلالشاهدین من انتم ان رسولهم و نبیهم ذریة یوقرون السالطین و الملوک کل

ما ذلک مع و العارفین اکباد عنه احترقت ما ارتکبتم و احد فعل ال ما فعلتم انتم و

فعلکم من استشعرتم ما و انفسکم فی تنبهتمالذی الله عن تخافون اما مبین جرم ال و ذنب دون من علینا قمتم ان الی

فی تتنبهون ال متی الی المسلمین من جعلکم و اشدکم بلغ و سواکم و خلقکم

تکونن ما و غفلتکم و نومکم عن تقومون ال و ذواتکم فی تتعقلون ال و انفسکم

المتنبهین مننار تخمدوا ان استطعتم هل عملتم و فعلتم ما کل مع نفسک فی فکر انت

عنها استجذبت و البقآء لجج اهل منها استضآءت التی تجلیه انوار تطفئوا او الله

لهو انه و تدبیرکم فوق تقدیره و ایدیکم فوق الله ید سمعتم اما الموحدین افئدة

یحکم و شآء عما یسأل ال و یشآء ما یفعل امره علی الغالب و عباده فوق القاهر

من تکونن ال و اعمالکم تنتهون ال لم بذلک توقنوا ان و القدیر المقتدر هو و یرید ما

الساکنینما الذی بعد األیام تلک فی علی قمتم کما ظلمکم تجددون یوم کل فی و

ان الی ألمرکم معارضا ال و لکم مخالفا کنت ما و األمور هذه فی نفسی دخلت

یبدل لن بذلک بأن ایقن ثم فاعلم ولکن البعید األرض هذه فی مسجونا جعلتمونی

ایدی و ایدیکم اکتسبت ما کل عن قبل من یبدل لم کما سننه و الله امر

المشرکینمن هذه و مقامی احد الله یقوم تقتلوننی لو بأنکم األعجام مأل یا اعلموا ثم

أ تحویل من ال و تبدیل من ال لسنته تجدوا لن و قبل من خلت قد التی الله سنة

فی تکرهوه انتم ولو نوره یتم ان اال الله ابی ارضه فی الله نور تطفئوا ان تریدون

الکارهین من تکونن و انفسکمجرم بأی ذاتک فی انصف ثم آن من اقل نفسک فی تفکر سفیر یا انت و

من کنت و الصدق عن اعرضت و هواک اتبعت و الوکآلء هؤآلء عند علینا افتریت

ایام ابیک بیت فی اال رأیتنی ما و عاشرتک ما و عاشرتنی ما الذی بعد المفترین

] لیفتح ] احد الفرصة یجد لم المجالس تلک فی و ع الحسین مصایب یذکر فیها التی

لو ذلک فی تصدقنی انت و عقایده او مطالبه یعرف حتی بالبیان یشتغل و اللسان

Page 90: DOCX (215 KB)

غیرک یرانی او انت لترانی دخلت ما المجالس تلک غیر فی و الصادقین من تکون

تقولوا ال جل و عز قال ما سمعت اما منی سمعت ال ما علی افتیت کیف ذلک مع

و بالغداة ربهم یدعون الذین تطرد ال و مؤمنا لست السالم الیکم القی لمن

من نفسک حسبت الذی بعد الکتاب حکم خالفت انت و وجهه یریدون العشی

المؤمنینولو الناس من احد بغض ال و بغضک قلبی فی یکن لم فوالله ذلک مع و

علیه اال توکلی ما و بالله اال امری ما و الموحدین من احد یطیقه ال ما علینا وردتم

فی تجتمعون و مبین غرور علی الیوم کانوا الذینهم ایام و ایامکم یمضی فسوف

الظالمین مثوی فبئس بها تجزون و بأیدیکم اکتسبتم عما تسألون و الله محضرایامک فی تضج و الله الی تفر و نفسک علی لتبکی فعلت بما تطلع لو فوالله

اشتغلت لما بذلک توفق لن انت ولکن کریم لجواد انه و لک الله یغفر ان الی

تعرف اذا عنک الروح یفارق ان الی الدنیا زخارف الی جسمک و نفسک و بذاتک

الخالیق اعمال من ذرة فیه ترک ما الذی کتاب فی اعمالک تجد و القیناک ما

کلماتی عن تغفل ال و فؤادک بسمع قولی اسمع ثم بنصحی فاستنصح اذا اجمعین

الله کتاب فی نزل ما الی فانظر اوتیت بما تفتخر ال و المعرضین من تکن ال و

فتح کما شیء کل ابواب علیهم فتحنا به ذکروا عما نسوا فلما العزیز المهیمن

اآلیة هذه آخر فی نزل ما فانتظر اذا زخرفها و الدنیا ابواب امثالک علی و علیک

حکیم مقتدر من مکذوب غیر وعد هذا و المبارکةندعوکم انا المبغضین مأل یا تمشون علیه و تقیمون انتم صراط بأی ادر لم و

بدایع من نلقیکم و الیه نقربکم و بلقائه نبشرکم و بأیامه نذکرکم و الله الی

من تکونن و الکذبة السنتکم لکم صفت بما تکفروننا و تطردوننا انتم و حکمته

مبین سحر اال هذا ان تقولون بجوده الله اعطانا ما بینکم اظهرنا اذا و المدبرین

عن انفسکم منعتم لذا و الشاعرین من انتم ان قبل من امثالکم امم قالوا کما

احکم هو و بینکم و بیننا الله یحکم ان الی بعد من تجدوه لن و فضله و الله فیض

الحاکمینلبهتان هذا فوالله ادعی ما نفسه فی ادعی الذی هو هذا ان قال من منکم و

و لسانی حینئذ یشهد و مالئکته و رسله و آیاته و بالله آمنت عبد اال انا ما و عظیم

و بأمره مخلوق سواه ما و هو اال اله ال الله هو بأنه باطنی و ظاهری و قلبی

نعمة حدثت انی ولکن الممیت المحیی الباعث الخالق هو اال اله ال بارادته منجعل

Page 91: DOCX (215 KB)

بین اکون و المجرمین اول فأنا جرمی هذا کان ان و بجوده الله انعمنی التی

ربی الله الی ارجع لعل الصابرین من تکونن ال و شئتم ما فافعلوا اهلی مع ایدیکم

علی بالله کفی و بغیتی و املی منتهی هذا و وجوهکم عن فیه یخلو الذی مقام فی

خبیر و لعلیم نفسیانصف ثم یراک انه تراه لن ان انک الله یدی بین محضرک فاجعل سفیر یا ان

قد المنصفین من تکون ان الناس بین افتریتنا و علینا قمت جرم بأی امرنا فی

کنا و فیه وردنا ان الی باذنه العراق الی توجهنا و الملک بأمر الطهران من خرجت

ال ما علینا وردتم لم مقصرا اکن لم ان و اطلقنا لم مقصرا کنت ان الواردین من

یفسد ما منی ظهر هل العراق فی ورودی بعد و المسلمین من احد الی احد ورد

المستبصرین من لتکون اهلها فاسأل مغایرا منا احد شهد هل و الدولة امر بهان القلم یحب لن الذی سفیرکم جآء ان الی سنین احدی‌عشر فیه کنا و

فی فسد و الفحشآء و البغی یرتکب و الخمر یشرب ان کان و اسمه علی یجری

من تکون و عنهم تسأل لو الزورآء اهل اکثر بذلک یشهد و العراق افسد و نفسه

ارتکب و به الله امره ما کل ترک و بالباطل الناس اموال یأخذ ان کان و السائلین

و الظالمین منهج سلک و هواه و نفسه اتبع بما علینا قام ان الی عنه نهاه ما کل

برهان ال و بینة دون من هواه اتبعت و منه قبلت انت و حقنا فی کتب ما الیک کتب

و الکذب عن الصدق لک لیظهر تحسست ما و تفحصت ما و تبینت ما و مبین

کانوا الذین السفرآء عن عنه فاسأل منیر بصیرة علی تکون و الباطل عن الحق

تکون و الحق لک لیحصحص مشیرها و البلدة والی عن ورائهم عن و العراق فی

المطلعین منما و شأن کل فی الله احکام اتبعنا و غیره ال و شیء فی خالفناه ما فوالله

الی یرجعنا و یأخذنا ان یرید ولکن بذلک یشهد بنفسه هو و المفسدین من کنا

حد فی هو و انت و ذلک ألجل الذنب هذا ارتکبت انت کما اسمه الرتفاع العجم

العلیم الملک الله عند سوآءال احد عند لی توسط او ضری عنی لتکشف الیک منی الذکر هذا یکن لم و

مثل احد علی ترد ال و فعلک فی تتنبه لعل األمور لک فصلنا ولکن العالمین فورب

علی تکون و شیء کل و خلقک الذی الله الی التائبین من تکون و علینا وردت ما

القلیل األیام هذه فی سفارتک عن و عندک عما لک خیر هذا و بعد من بصیرة

Page 92: DOCX (215 KB)

بقلبک العدل شطر الی توجه و االنصاف مواقع فی عیناک تغمض ال ان ایاک

فی هواک تتبع ال ان الناظرین لمن الکتاب فی نزل بما کن و الله امر تبدل ال و

ال و نفسک یبقی لن و التراب الی سترجع القدیم المنان ربک الله حکم اتبع و امر

منیع صدق لسان من ظهر ما هذا و ایامک فی به تسر مامنها الحق قوله و قال المتذکرین من لتکون قبل من الله بذکر تذکرت اما

علی لمن الله قدره ما هذا و اخری تارة نخرجکم منها و نعیدکم فیها و خلقناکم

ال منها یخرج و فیها یعید و التراب من خلق من و ذلیل و عزیز کل من األرض

عظیم غرور علی یکون و علیهم یفتخر و اولیائه و الله علی یستکبر بأن له ینبغی

للمؤمنین الذل جناح تخفضوا و التوحید لمظاهر تبخعوا بأن ألمثالک و لک ینبغی بل

یبعدهم و العباد انفس به تشتغل ما کل عن انقطعوا و الله فی افتقروا الذینهم

کانوا الذینهم ینفع و ینفعکم ما علیکم نلقی کذلک و الحمید العزیز الله صراط عن

المتوکلین لمن ربهم علی

۱۱۴اعطاک عما جزآء منک یرید ال و بالحق ینطق من قول اسمع السلطان ایها یا ان

سبل یهدیک و ربک الله الی یدعوک و مستقیم حق قسطاس علی کان و الله

المفلحین من لتکون الفالح و الرشداال یتبعون ال الذین الوکآلء هؤآلء من حولک فی تجمع ال الملک ایها یا ایاک

العباد علی فأحسن مبین خیانة علی کانوا و ظهورهم ورآء اماناتهم نبذوا و هواهم

من کن و الله اتق هؤآلء یدی بین امورهم و الناس تدع ال و لک الله احسن کما

فی شاورهم ثم العدل و االیمان روایح منهم تجد الذین الوکآلء من فاجتمع المتقین

المحسنین من کن و احسنها خذ و األمورو الصدق و األمانة عنده تکن لم الدیانة عنده تجد لن الذی بأن ایقن و فاعلم

یتق لن و شیء عن یحترز لن و السلطان یخان الله خان من و یقین لحق هذا ان

المتقین من کان ما و الناس امور فیالغافلین من تکن ال و بهم تطمئن ال و کفک عن األمور زمام تدع ال ان ایاک

امور و امرک علی تأمنهم ال و عنهم فاحترز غیرک الی قلوبهم تجد الذین ان

المبغضین ایدی تحت محبیه تدع ال و الله اغنام راعی الذئب تجعل ال و المسلمین

و عنهم تجنب و الدیانة ال و األمانة منهم تطمع لن امره فی الله یخانون الذین ان

Page 93: DOCX (215 KB)

الی اقبل ثم عنهم فأعرض ضرهم و مکرهم علیک یرد لئال عظیم حفظ فی کن

یحرسه هو انه علیه یتوکل من و له الله کان لله کان من الکریم العزیز ربک الله

لئیم مکار کل شر عن و یضره ما کل عنینقطع الذی مقام الی الله یرفعک بنصحی تستنصح و قولی تسمع لو انک و

و نفسک فی الله سنن اتبع ملک یا ان اجمعین األرض علی من کل ایدی عنک

ثم اقتدارک قبضة و کفک فی امرک زمام خذ الظالمین سنن تتبع ال و بأرکانک

عظیم لخیر ذلک فی ان و شیء عن تغفل ال و بنفسک األمور کل عن استفسرو للمسلمین سلطانا جعلک و بریته بین اصطفاک بما ربک الله اشکر ان

کل فی تشکره و احسانه و جوده بدایع من الله وهبک ما قدر تعرف بأن لک ینبغی

الخائنین هؤآلء عن صیانتهم و عباده حفظک و احبائه حبک هو ربک شکرک و حین

الراسخین لمن الله شرع فی لتکون بینهم الله حکم اجر ثم احد یظلمهم لئالالشهادة و الغیب بجنود الله لینصرک رعیتک بین العدل انهار تجری لو انک و

عمل یرجع الیه ان و الخلق و األمر له هو اال اله من ما انه و امرک علی یؤیدک و

المخلصینکن و امورک فی علیه توکل ثم ربک الله بفضل فاطمئن بخزائنک تطمئن ال و

و السموات خزائن عنده و غنائه من استغن ثم بالله فاستعن المتوکلین من

فقرآء کل الحمید الغنی هو اال اله ال یشآء عمن یمنع و یشآء من یعطی األرض

السائلین لمن جوده من کل و سلطانه ظهور لدی ضعفآء و رحمته باب لدیما قدر علی علیهم انفق ثم بالعدل خدامک بین فاعمل األمور فی تفرط ال و

و بیوتهم و ألنفسهم زینة یجعلونه و یکنزونه الذی قدر علی ال به یحتاجون

علی بینهم فاعدل المسرفین من یکونن و بها یحتاجوا لن التی امور فی یصرفونه

مبین لعدل هذا ان و بعضهم یکنز لن و بعضهم یحتاج لن بحیث االستوآء الخطشهدنا کما األعلی علی األدنی تسلط ال و األذلة ایدی تحت األعزة تجعل ال و

و سعة فی بعضهم وجدنا المدینة وردنا لما انا و الشاهدین من کنا و المدینة فی

یلیق ال و لسلطنتک ینبغی ال هذا و مبین فقر و ذلة فی بعضهم و عظیم غنآء

لشأنکالعالمین بین بالعدل اسمک الله لیرفع الخلق بین اعدل ثم نصحی اسمع

األبرار و الفقرآء ضجیج من اتق الرعیة تخرب ال و الوکآلء هؤآلء تعمر ال ان ایاک

لحضرتک فینبغی األرض فی کنزک ألنهم شفیق کسلطان لهم کن و األسحار فی

Page 94: DOCX (215 KB)

فی احوالهم و امورهم من تحسس ثم السارقین هؤآلء ایدی من کنزک تحفظ بأن

الغافلین لمن عنهم تکن ال و شهر کل فی بل حول کلکأنک الذی مقام فی نفسک اجعل ثم عینیک مقابلة فی الله میزان انصب ثم

ان قبل نفسک حاسب و حین کل فی بل یوم کل فی به اعمالک وزن ثم تراه

فیه تضطرب و الله خشیة من احد رجل فیه یستقر لن الذی یوم فی تحاسب

الغافلین افئدةذی کل یعطی و شیء کل یربی کالشمس فیضه یکون بأن للسلطان ینبغی و

رحمته یکون و قدیر مقتدر لدن من قدر بما بل منها یکن لم هذا و حقه حق

بأمر ارض کل علی الرحمة امطار السحاب ینفق کما العباد علی ینفق کالسحاب

علیم مدبر مننفسک علی کمثلک احد لک یکن لم و امرک فی احد من تطمئن ال ان ایاک

یمین الی الظلم شمال عن یقلبک ما علیک نلقی و الحکمة کلمات لک نبین کذلک

سبقوک الذین الملوک سیرة من ذلک کل منیر قرب شاطئ الی یهدیک و العدل

قویم عدل مناهج علی یسلکوا و الناس بین یعدلوا ان کانوا و الملک فیانک و العظیم المتعالی الشأن لهذا یلیق ما فافعل األرض فی الله ظل انک

الی فارجع الرفیع األعز الشأن هذا عن لتخرج علمناک و القیناک عما تخرج ان

لو ألنک المغایرین حب فیه تدخل ال و زخرفها و الدنیا عن طهره ثم بقلبک الله

من ألحد جعل ما الله ألن الله تجلی انوار علیه یستشرق لن الغیر حب فیه تدخل

ال بأن لحضرتک ینبغی واحدا الله جعله لما و قدیم کتاب فی نزل ما هذا و قلبین

فی الله لیدخلک سواه ما حب عن اعرض و الله بحب تمسک اذا حبین فیه تدخل

اال القیناک فیما مقصودی یکن لم فوالله الموحدین من یجعلک و احدیته بحر لجة

لمن الله باذن فیه تکون و الباقیة جبروت فی ورودک و الفانیة األشیآء عن تنزیهک

الحاکمین....و بثی اشکو انما حضرتک فی منهم اشکو ان ارید ما فوالله الملک ایها یا

ان ارید بل وکیل و لشاهد علیهم و علینا کان و ایاهم و خلقنا الذی الله الی حزنی

المتذکرین من یکونن لعل و بنا فعلوا کما بأحد یفعلوا ال لعل بأعمالهم اذکرهمکذلک و الجهات کل من احاطتنا التی الشدة و اضطرارنا و بالیانا ستمضی

من احد ینکره لن الذی حق من هذا و فیه کانوا الذی الرخآء و راحتهم تمضی

Page 95: DOCX (215 KB)

العزة السریر علی جلوسهم و الذلة بهذه التراب علی سکوننا سیقضی و العالمین

الحاکمین خیر هو و بینهم و بیننا الله یحکم وو توکلت علیه و یقضی و قضی فیما نصبر و علینا ورد ما کل فی الله نشکر و

یعز الخلق و األمر له المتوکلین و الصابرین اجور یوفی انه و امری فوضت الیه

القدیر العزیز لهو انه و شآء عما یسأل ال و یشآء من یذل و یشآء منثم ظلمهم عن الظالمین امنع ثم حضرتک علی القینا ما سلطان یا اسمع

ذکره علی القلم یجری ال ما علینا ورد فوالله المسلمین رؤوس عن ایدیهم اقطع

مقام الی امرنا بلغ و الموحدین آذان تسمعه ان یقدر لن و راقمه یحزن بأن اال

الی توجهنا الذی بعد بصیر بصر ذی کل ورائهم من و اعدائنا عیون علینا بکت الذی

للموحدین حصنا لتکون ظلک فی یدخلوا بأن الناس امرنا و حضرتککانوا الذین وزرائک مع او امر فی عصیتک او شیء فی سلطان یا خالفتک أ

من اقل فی ایاهم ال و عصیناک ما العالمین فورب ال باذنک العراق فی یحکموا ان

ورد عما اعظم علینا یرد ولو اراد و الله شآء ان بعد من اعصیک ال و البصر لمحو طاعته علی لیوفقک اصیل و بکور کل فی و النهار و باللیل الله ندعو و

ینبغی ما و شئت ما فافعل اذا الشیاطین جنود من یحفظک و حکمه اجرآء

قل و ترید او اردت ما کل فی الله حکم تنس ال و لسلطنتک یلیق و لحضرتک

العالمین رب لله الحمد

۱۱۵وصیت را الهی احبای جمیع و نازل امریه قلم از الهیه الواح از اکثری در ذبیح ای

و میاالیند مردوده اخالق غبار و ممنوعه اعمال بطین را مقدس ذیل که فرمودیم

را الهیه وصایای اگر باشند ناظر األلواح فی نزل بما که فرمودیم وصیت همچنین

آن باصغای و میشنیدند جان بگوش فرموده اشراق رحمانی قلم مشرق از که

مینمودی مشاهده مزین هدایت بخلعت را االمکان فی من اکثر حال میگشتند فائز

قضی ما قضی ولکنمیفرماید اعظم سجن این در قدم لسان بیضا ورقهٴ این در اخری کرة حال

و بشتابید احدیه مقدسهٴ بفضاهای هوی و نفس ضیقهٴ مفازهٴ از حق احبای ای

عز بشاطی بریه کل اعمالیه نفحات از تا گیرید مأوی تنزیه و تقدیس حدیقهٴ در

Page 96: DOCX (215 KB)

جایز تکلم آن ظاهرهٴ رؤسای و بها یتعلق ما و دنیا امور در ابدا نمایند توجه احدیه

نهکه نه جایز احدی بر فرموده عنایت بملوک را ظاهره مملکت عز و جل حق

خود برای از آنچه و باشد مملکت رؤسای رأی مخالف که را امری نماید ارتکاب

باید انشآءالله مفاتیحند بمنزلهٴ الیوم حق احبای و بوده عباد قلوب مداین خواسته

و زبر جمیع در که حق نصرت اینست بگشایند را ابواب آن اعظم اسم بقوت کل

شده جاری األصباح فالق قلم از الواحتنزیه و تقدیس بکمال و کنند رفتار و نمایند حرکت بمدارا ناس با همچنین و

فی الله امنآء را نفوس آن ناس جمیع که بشأنی شوند ظاهر انصاف و صدق و

در و طیرانست در حق اوامر طیر سمائی چه در کن مشاهده حال شمرند العباد

هوآء فی االیقان بأجنحة طاروا للذین طوبی ساکن ضعیفه نفوس آن مقامی چه

الرحمن ربک قلم من جری الذیالعالمین احاطت التی قدرته تعالی تعالی قل و کن حق باعمال نظر ذبیح ای

مظلومیته تعالی تعالی اجمعین الخالئق علی عال الذی انقطاعه تعالی تعالی و

المقربین افئدة بها احترقت التیبعد واحدا را ارض رؤسای جمیع مبتال اعدا دست در الیحصی ببالیای آنکه مع

البآلء ان األمم لیعلموا بود یافته تعلق بآن الله ارادة که را آنچه نمودیم تبلیغ واحد

الرمم مصور الله باذن یتحرک انه القدم قلم یمنع الو کنند محکم خدمت کمر احبا جمیع که آنست الیق اعظم شغل این مع حال

اگر شوند مشغول شنیعه امور بارتکاب آنکه نه نمایند توجه الله امر بنصرت

و التراب علی بوجهک لتخر نمائی مشاهده حق ظاهرهٴ اعمال و افعال در قدری

اشهد و الشهود و الغیب مربی و الوجود مولی انت انک اشهد األرباب رب یا تقول

سطوة تمنعک ال و األرض علی من جنود تخوفک ال الکائنات احاطت قدرتک ان

فیه من نجاة و اهله اتحاد و العالم حیاة اال اردت ما انک اشهد و علیها مندر و نمایند حرکت باید مقام چه در حق دوستان که نمائید تفکر قدری حال

علی یوفقهم بأن األحیان کل فی الرحمن ربک الله اسأل ان کنند طیران هوا چه

العالم العزیز المقتدر لهو انه اراد ماظاهره ذلت و شهادت و اسیری و تاراج و سجن از مظلوم این ضر ذبیح ای

بحق نسبت را آن و عاملند بآن حق احبای که اعمالیست ضر بلکه نیست و نبوده

Page 97: DOCX (215 KB)

یوم هر آنکه دیگر اکبر ضر و العالمین علی المهیمنة ونفسه ضری هذا میدهند

بعضی و اغصان از بغصنی متمسک بعضی و شده امر مدعی بیان اهل از یکی

عاملند آنچه عاملند و گفته‌اند آنچه گفته‌اند مستقالهذا الی الظهورات انتهت قد الحق ونفسی میفرماید عظمت لسان ذبیح ای

علی یوفقه بأن الله نسأل مفتر کذاب انه بعده یدعی من و األعظم الظهور

انه یرحمه ال من علیه یبعث قال ما علی اصر ان و التواب لهو انه تاب ان الرجوع

القدیر المقتدر لهومبشر و قبلم مظهر که ننموده‌اند ادراک آنقدر بیان اهل که کن مشاهده

ونفسه واال فرموده األمر علی قیامه و الظهور الی ناظرا فرموده آنچه جمالم

لعب را متعال غنی امر جهال این نمینمودند تکلم فرموده آنچه از بکلمه‌ئی الحق

کان لو سایرند مفازه‌ئی در و مینمایند حرکت بخیالی روز هر دانسته‌اند اطفال

من کن و تفکر السکون عرش علی ربک امر یستقر کیف یقولون کما األمر

من کن و تفکر الراسخین من کن و تفکر المتوسمین من کن و تفکر المتفرسین

و الیهم تتوجه ال فوقه او یمکن ما بکل البشر کل یدعی لو شأن علی المطمئنین

العالمین قبلة الی مقبال ورائک عن تدعهمالوری نبذ لمن طوبی عظیم عظیم الیوم و عظیم عظیم األمر ان لعمری

األرضین و السموات اشرقت بنوره الذی وجه الی متوجها ورائه عنجنود بوساوس تا شاید نحاس رجل و محکم قلب و باید حدید بصر ذبیح ای

و جاری اعظم اسم قلم از قدم مالک بارادهٴ که محکم حکم اینست نلغزد نفسیه

بخدمت ایام و لیالی در الشاکرین من کن و عینک تحفظ کما احفظه ان شده نازل

نفسک تجد و سیفنی الیوم تراه ما لعمری منقطع دونش از و باش مشغول حق

مثواک و منقلبک الیه ان موالک امرک ما علی مستقیما تکون لو المقام اعلی فی

۱۱۶فی اتی فلما آت و ذاهب بأنی الروح به نطق ما سمعتم اما المسیحیة ملوک یا ان

من تکونن و بلقائه لتفوزوا به تقربتم ما لم مرة اول صعد کما الغمام من ظلل

جآءکم اذا و یرشدکم فهو اآلتی الحق روح جآء فاذا یقول آخر مقام فی و الفائزین

ما و الیه استقبلتم ما و الالعبین لمن انفسکم بلعب کنتم و الیه توجهتم ما بالحق

الحکیم العزیز الله بحکمة تطلعوا و لسانه من الله آیات لتسمعوا یدیه بین حضرتم

Page 98: DOCX (215 KB)

وادی فی کنتم و فؤادکم عن الله نفحات و قلوبکم عن الله نسمات منعت بذلک و

و الله الی ترجعون و ستفنی عندکم ما و انتم فوالله المحبرین لمن الشهوات

.... اجمعین الخالیق فیه تحشر الذی مقر فی ایامکم فی اکتسبتم عما تسألونفی منها یوم کل فی کنا و السنین من عشرین قضت قد الملوک ایها یا ان

و قتلونا بحیث السامعین من انتم ان قبلنا احد علی ورد ال ما علینا ورد و جدید بآلء

من کنتم ما و اکثرها سمعتم انتم و حرمتنا هتکوا و اموالنا اخذوا و دمائنا سفکوا

الناس بین تحکموا و ظلمه عن الظالم تمنعوا بأن لکم ینبغی الذی بعد المانعین

اجمعین الخالیق بین عدالتکم لیظهر بالعدلحق تأخذوا و بالحق بینهم لتحکموا بأیدیکم الخلق زمام اودع قد الله ان

یذکر لن الله کتاب فی امرتم بما تفعلوا لن ان و الظالمین هؤآلء عن المظلوم

حکم تدعون و انفسکم حکم تأخذون أ عظیم لغبن هذا ان و بالعدل عنده اسمائکم

ثم به الله امرکم ما خذوا و عندکم ما دعوا القدیر القادر المتعالی العلی الله

مستقیم لسبیل هذا ان و عنده من الفضل ابتغواآن من اقل فی عنا تغفلوا ال و الضرآء و البأسآء مستنا بما و الینا التفتوا ثم

من علیکم نقص کذلک مبین لخیر هذا ان و بالعدل اعدائنا بین و بیننا احکموا ثم

یشآء لم من و فلیکشف شآء فمن السوء عنا لتکشفوا علینا قضی بما و قصصنا

معین و ناصر لخیر ربی انالممترین من تکن ال و احد من تخف ال و القیناک بما العباد ذکر عبد یا ان

کل فی فتوکل األرضین و السموات بین برهانه یعلو و امره الله یرفع فسوف

و ناصرا ربک بالله فاکف المنکرین عن اعرض ثم الیه توجه و ربک علی األمور

احد الیک یتوجه لن ولو امرنا ارتفاع و الملک فی نصرک نفسنا علی کتبنا انا معین

السالطین من

۱۱۷عمار و امم راحت و سکون اولیهٴ علت و سبب در موجود حضرت مقامی در و

و ملوک و شود برپا ارض در بزرگی مجمع است این بر البد میفرماید عالم

عظیمه دول که است این آن و نمایند اکبر صلح در مفاوضه مجمع آن در سالطین

جمیع برخیزد ملکی بر ملکی اگر و شوند متشبث محکم بصلح عالم آسایش برای

صفوف و حربیه بمهمات محتاج عالم صورت این در نمایند قیام منع بر متفقا

Page 99: DOCX (215 KB)

سبب اینست بلدانهم و ممالکهم به یحفظون قدر علی اال نیست و نبوده عسکریه

اسم مرایای که سالطین و ملوک انشآءالله مملکت و رعیت و دولت آسایش

محفوظ ظلم سطوت از را عالم و شوند فائز مقام باین الهیند عزیز

هر.... صورت این در مزین خط یک و لسان بیک عالم اهل جمیع عنقریب دارند

امور این شده وارد خود بیت در که است آن مثل نماید توجه بلدی بهر نفسی

عالم از شد ذکر آنچه اسباب تا نماید جهد باید سمعی و بصر ذی هر واجب و الزم

.... بخدمت که است کسی انسان امروز آید ظهور و شهود بعرصهٴ اقوال و الفاظ

قائما اصبح لمن طوبی میفرماید موجود حضرت نماید قیام األرض علی من جمیع

لمن بل الوطن یحب لمن الفخر لیس میفرماید دیگر مقام در و األمم خدمة علی

األرض علی من و است محسوب وطن یک عالم فی‌الحقیقه انتهی العالم یحب

آن اهل

۱۱۸فی به امرتم بما اتبعوا ثم الله حدود عن تتجاوزوا ال و الملوک ایها یا الله اتقوا

و خردل قدر احد علی تظلموا ال ان ایاکم المتجاوزین من تکونن ال و الکتاب

مستقیم لسبیل انه و العدل سبیل اسلکوامن تکونن و مصارفکم لیقل العساکر فی قللوا و بینکم ذات اصلحوا ثم

علی اال الجیوش کثرة الی تحتاجوا لن بینکم االختالف ترتفعوا ان و المستریحین

ال و شیء فی تسرفوا ال و الله اتقوا ممالککم و بلدانکم بها تحرسون الذی قدر

المسرفین من تکوننهذا و الرعیة علی تحملونها و یوم کل فی مصارفکم تزدادون بأنکم علمنا و

کونوا و الناس بین الملوک ایها یا اعدلوا عظیم لظلم هذا ان و طاقتهم فوق

المنصفین من انتم لو لشأنکم یلیق و لکم ینبغی هذا و األرض فی العدل مظاهرو الله اتقوا ظلکم فی دخلوا و الیکم هاجروا الذینهم علی تظلموا ال ان ایاکم

بالله فاطمئنوا خزائنکم و عساکرکم و بقدرتکم تطمئنوا ال المتقین من کونوا

بجنود یشآء من ینصر عنده من اال النصر ما و امورکم فی به استنصروا ثم بارئکم

األرضین و السمواتال و اماناته فی تخانوا ال ان ایاکم بینکم الله امانات الفقرآء بأن اعلموا ثم

فیه تنصب الذی یوم فی امانته عن ستسألون الخائنین من تکونن ال و تظلموهم

Page 100: DOCX (215 KB)

و غنی کل من األعمال کل فیه یوزن و حقه حق ذی کل یعطی و العدل میزان

فقیریأخذکم مبین بدع بلسان الکتاب هذا فی انصحناکم بما تستنصحوا لن ان و

تکونن و معه تقوموا ان تقدرون ال اذا بعدله الله یأتیکم و الجهات کل من العذاب

الله حکم بما بینهم احکموا ثم العباد انفس و انفسکم علی فارحموا العاجزین من

شیء کل من فیه فصل و شیء کل مقادیر فیه قدر الذی منیع قدس لوح فی

الموقنین لعباده ذکری و تفصیالاعدائنا بین و بیننا احکموا ثم علینا ورد فیما تبینوا و امرنا فی استبصروا ثم

حق تأخذوا لن و ظلمه عن الظالم تمنعوا لن ان و العادلین من کونوا و بالعدل

افتخارکم یکون أ المفتخرین من تکونن و العباد بین تفتخرون شیء فبأی المظلوم

و الحمر بأحجار التزین او خزائنکم فی الزخارف تجتمعوا او تشربوا و تأکلوا بأن

بأن للتراب فینبغی الفانیة األشیآء بهذه االفتخار کان لو و ثمین بیض لؤلؤ او الصفر

ذلک کل الله قدر و قدیر مقدر من ذلک کل علیکم ینفق و یبذل ألنه علیکم یفتخر

انتم ان به تفتخرون ما و شأنکم فی فانظروا اذا فضله من لکم یخرج و بطنه فی

الناظرین منتتبعوا بأن اال لکم الفخر یکن لم الممکنات جبروت قبضته فی فوالذی ال

الراشدین من تکونن و مهجورا بینکم الله احکام تدعوا ال و انفسکم فی الله سنن

۱۱۹ان االشراق عن منعتموها و الشمس لوجه سحابا صرتم لما األمرآء معشر یا

و الفقرآء ثم انفسکم به تستریح لعل األعلی القلم به ینصحکم ما استمعوا

یرید ما علی القادر لهو انه الصلح علی الملوک یؤید بأن الله نسأل المساکینعلی تحملونها و مصارفکم تزدادون سنة کل فی نراکم انا الملوک معشر یا

علی تحملوا ال و عبراته و المظلوم زفرات اتقوا عظیم ظلم اال هذا ان الرعیة

تختارونه ما لهم اختاروا ان قصورکم لتعمیر تخربوهم ال و طاقتهم فوق الرعیة

ایاکم خزائنکم انهم المتفرسین من انتم ان ینفعکم ما لکم نبین کذلک ألنفسکم

بهم السارقین بأیدی تسلموها ان ایاکم و الله به حکم ال ما علیهم تحکموا ان

عجیب امر اال هذا ان تستکبرون علیهم و تغلبون و تأکلون و تحکمون

Page 101: DOCX (215 KB)

تصلح به لعل األصغر الصلح بهذا تمسکوا ورائکم عن األکبر الصلح نبذتم لما

قدر علی ظلکم فی الذین و امورکمو العساکر بکثرة تحتاجون ال اذا بینکم ذات اصلحوا ان اآلمرین معشر یا

به نصحتم ما تدعوا ان ایاکم بلدانکم و ممالککم به تحفظون قدر علی اال مهماتهم

امین علیم لدن منالرعیة تستریح و بینکم االختالف اریاح تسکن به الملوک معشر یا اتحدوا ان

هذا ان علیه قوموا اآلخر علی منکم احد قام ان العارفین من انتم ان حولکم من و

مبین عدل اال

۱۲۰و العالم به یصلح فیما تکلموا و تدبروا اخری دیار و هناک فی المجلس اصحاب یا

کامال صحیحا خلق انه انسان کهیکل العالم فانظروا المتوسمین من انتم لو حاله

اشتد بل یوم فی نفسه طابت ما و المتغایرة المختلفة باألسباب األمراض فاعترته

من کانوا و الهوی مطیة رکبوا الذین حاذقة غیر اطبآء تصرف تحت وقع بما مرضه

بقیت حاذق بطبیب األعصار من عصر فی اعضائه من عضو طاب ان و الهائمین

الخبیر العلیم ینبئکم کذلک کان فیما اخری اعضآءیعرفون ال شأن علی الغرور خمر سکر اخذهم الذین ایدی تحت نراه الیوم و

لم صحته فی هؤآلء من احد سعی ان الخطیر األوعر األمر هذا فکیف انفسهم خیر

قدر علی اال برئه علی یقدر ال لذا رسما او کان اسما به ینتفع بأن اال مقصوده یکن

مقدورعلی من اتحاد هو لصحته األتم السبب و األعظم الدریاق الله جعله الذی و

کامل حاذق بطبیب اال ابدا یمکن ال هذا واحدة شریعة و واحد امر علی األرض

المبین الضالل اال بعده ما و الحق لهو هذا لعمری مؤید

۱۲۱و األمر افق عن العظمة شمس اشرقت قد بغیظکم موتوا المغلین مأل یا قل

فارحموا اذا الغافلین من کنتم و عنها غفلتم انتم و الوجود کل بضیائها استضآء

المسرفین من تکونن ال و به آمنتم بالذی تکفروا ال و انفسکم علی

Page 102: DOCX (215 KB)

استدللتم ألنکم الملل کل علیکم یضحک فقد األمر بهذا تکفروا ان الحق تالله

مرة نزلت فلما العلیم العزیز المقتدر المهیمن الله بآیات امرکم اثبات فی بینهم

الغافلین مأل یا لکم فویل بها کفرتم اذا عظمی بسلطنة اخریتقدرن لن فونفسی ال ضیائها و الشمس مکسف بأنکم انفسکم فی ظننتم أ

و السموات بین خلق عما دونکم ما و انتم علیها یجتمع ولو تستطیعن لن و

من تکونن ال و الله کلمات اسمعوا ثم اعمالکم تبطلوا ال و الله عن خافوا األرضین

کفی و امره و الله نصر ارید بل شیئا لنفسی ارید لن انی تالله قل المحتجبین

علی شهیدا فعلی لتشهدن ابصارکم تطهرن لو انتم و شهید اقول ما علی بنفسه

فعلی علی دلیال قولی ثم قولیلکم فویل کبریائه و عظمته ثم سلطنته و الله قدرة رأیتم اما عیونکم عمت

جمال امرکم کذلک و آن من اقل تصبروا ال و قولی اسمعوا المغلین معشر یا

األمر ظل فی تشهدن الذی هوآء الی تصعدن و عندکم عما تنقطعن لعل الرحمن

العالمین کلاال سطوته و الله قهر من الیوم عاصم ال و لنفس ملجأ ال و ألحد مهرب ال قل

المنظر هذا من الله فتبارک الغالم هیکل علی ظهر قد امره هذا و امره بعد

البدیع العزیز المشرقعما لکم خیر هذا ان و وجهی الی توجهوا ثم دونی عن انفسکم خلصوا

العلیم العالم الناطق لسانی علی الله لسان بذلک یشهد و عندکمعنه ینقص باعراضکم او فونفسی ال شیئا یزیده باقبالکم بأن زعمتم أ قل

ملکوتها و األسمآء حجبات اخرقوا ان المنیع الممتنع الغالب فوذاتی ال شیء

ال الذی اول من األسمآء خلقت بأمره الذی األسمآء سلطان ظهر قد فوجمالی

الحکیم المقتدر لهو انه و یشآء کیف یخلقها و له اولیحرکها التی کأس عن اشربوا ثم الهدی خلع عن اجسادکم تعروا ال ان ایاکم

و انفسکم من بکم ارحم کان الذی امرکم کذلک و رؤوسکم فوق الظهور غلمان

لنفسه جعله و بالحق ارسله الذی علی اال امره ان جزآء ال و اجرا منکم یطلب لن

ما لتشهدوا ابصارکم فارتدوا اذا اآلیات بکل اظهره و اجمعین الخالیق علی حجة

آبآء و آبائکم من سمعتم هل المطلعین من تکونن لعل القدم لسان علیکم نطق

الئح بسلطان األمر ظلل علی احد اتی بأن األولی آدم الی ینتهی ان الی آبائکم

جنود قدامه عن و القدم جبروت یساره عن و الله ملکوت یمینه عن حرک و مبین

Page 103: DOCX (215 KB)

افئدة عرفانها عن تعجز التی بآیات حین کل فی تکلم و القدیر الغالب المقتدر الله

انتم ان الخالص الصدق علی تکلموا ثم تبینوا اذا الله عند من یکن لم و العارفین

منیع صادق لسان ذی منما علی ریب فی کان من و قبل من علی علی نزل ما معادل نزل قد قل

یکون و الله آیات لیسمع العرش تلقآء یحضر بأن له ینبغی حینئذ الروح علیه نطق

منیر بصیرة علیو سلطانه احاط و وجهه الح و کلمته بلغت و الله نعمة تمت قد تالله قل

العالمین احسانه سبق و امره ظهر

۱۲۲محروم است او با آنچه از را او تربیت عدم ولکن است اعظم طلسم انسان

بکلمهٴ و نمود هدایت تعلیم بمقام اخری بکلمهٴ و فرمود خلق کلمه بیک نموده

را انسان میفرماید موجود حضرت فرمود حفظ را مقاماتش و مراتب دیگر

بعرصهٴ آن جواهر بتربیت نما مشاهده است کریمه احجار دارای که معدن بمثابهٴ

از منزلهٴ کتب در نفسی اگر انتهی گردد منتفع آن از انسانی عالم و آید شهود

آن مقصود که مینماید ادراک کند تفکر و نماید مشاهده بصیرت بدیده احدیه سماء

خاتم نقش قلوب جمیع در تا شوند مشاهده واحده نفس نفوس جمیع است

را جمیع رحمت و فضل انجم اشراقات و عنایت شموس و شود منطبع لله الملک

باو عالم طاعت از نه ننموده اخذ چیزی خود برای از جالله جل حق نماید احاطه

کلمه باین بیان ملکوت طیر آن هر در وارد نقصی آن ترک از نه و راجع نفعی

و بگذارند عصر علمای اگر خود برای از را تو و خواستم تو برای از را جمیع ناطق

حریت بر عارفه نفوس حین آن در بیابند را اتحاد و محبت رائحهٴ األرض فی من

اگر آسایش اندر آسایش نمایند مشاهده راحت اندر راحت شوند آگاه حقیقی

ال و عوجا فیها تری ال یقال ان یصدق اذا شود منور مقام این آفتاب بانوار ارض امتا

۱۲۳ال و قوم یا اعتبروا ان الجمال ذوات حولهم فی تطوف و قبلکم کانوا الذین این

الغافلین من تکونن

Page 104: DOCX (215 KB)

قولی اسمعوا بیوتکم فی یسکن و اموالکم فی یتصرف و دونکم یأتی سوف

الجاهلین من تکونن ال وکل فی معه یکون و غیره فیه یتصرف ال ما لنفسه یختار ان ینبغی نفس لکل

العارفین من انتم لو الله لحب انه تالله األحوالیعلمکم کذلک الزمان حوادث من تحفظکم و األمطار تخربها ال بیوتا عمروا

الفرید المظلوم هذا

۱۲۴را الیزالی حضرت عز ساحت موجودات عرفان و تحدید از مقدس بدیع توحید

ازل فی و بوده خود اجالل قدس مکمن در الیزال و لم‌یزل که است سزا و الیق

و غنی قدر چه بود خواهد خود استجالل و خود استقالل مقر و مقعد در اآلزال

خواهد متعالی و عالی مقدار چه و ممکنات عرفان از منزهش ذات بوده مستغنی

سموات و ارضین سکان ذکر از بودآیهٴ یری و یشهد مما شیء کل در صرف کرم سمو و بحت جود علو از

و مقداره علی حضرتش عرفان از شیء هیچ تا گذارده ودیعه را خود عرفان

و سعی قدر هر و آفرینش در است او جمال مرآت آیه آن و نماند محروم مراتبه

و صفات و اسماء ظهورات شود امنع ابدع ارفع مرآت این تلطیف در مجاهده

کل یشهد مقام علی گردد مرتسم و منطبع مرآت آن در آیات و علم شئونات

انه علی شیء کل عن یسمع و مقداره و حده شیء کل یعرف و مقامه فی شیء

.... هو اال اله الکدورات از روحانی توجهات و نفسانی بمجاهدات اگرچه مرآت این و

تقرب ربانی انس حظایر و رحمانی قدس بحدایق شیطانی توهمات و ظلمانی

را ثمری هر و است مقدر وقتی را امری هر بآنکه نظر ولکن گردد واصل و جوید

اگرچه بوده الله ایام فی مکرمت این ربیع و عنایت این ظهور لهذا معین فصلی

ایام ولکن فرموده عنایت علیه هی ما علی نصیبی فضلش بدایع از را ایام جمیع

فی من قلوب جمیع اگر چنانچه داشته مقرر مدرکین ادراک فوق مقامی را ظهور

و شوند مقابل ربانی عز شمس بآن صمدانی خوش ایام آن در األرض و السموات

هذا من فتعالی نمایند مشاهده صافی و منیر و مقدس را خود جمیع نمایند توجه

Page 105: DOCX (215 KB)

فی شبه له یکن لم التی العنایة هذه من فتعالی فضل من سبقه ما الذی الفضل

یذکرون او یصفون هم عما فتعالی االختراع فی نظیر له ال و االبداعچنانچه بود نخواهد و نبوده باحدی محتاج احدی ایام آن در که اینست

حکمتی و بعلوم الهی یوم آن در ربانی حرم قاصدین از اکثری که شد مالحظه

یافت نخواهد و نیافته اطالع مقدسه نفوس آن دون آن از بحرفی که شدند ناطق

ظهور ایام در الهی احبای که اینست شوند مشغول تعلم و بتعلیم سنه الف اگرچه

از حکمت و علم ینابیع بلکه بوده‌اند بی‌نیاز و مستغنی علوم کل از ربانی شمس

است ساری و جاری تأخیر و تعطیل غیر من فطرتشان و قلوب

۱۲۵معرفت سبیل در سلوک و طلب قدم نمود اراده که مجاهد شخص من برادر ای

اسرار تجلی بروز و ظهور محل که را قلب امر بدایت در باید گذارد قدم سلطان

شیطانی مظاهر اشارات و اکتسابی علوم تیره غبارات جمیع از است الهی غیبی

است ازلی محبوب محبت جلوس و ورود سریر که را صدر و فرماید منزه و پاک

نقوش جمیع از یعنی گل و آب عالقه از را دل همچنین و نماید نظیف و لطیف

که نماند قلب در بغض و حب آثار که بقسمی گرداند مقدس ظلیه صور و شبحیه

نماید منع جهتی از را او بغض یا و دهد میل بیدلیل بجهتی را او حب آن مبادا

و بازمانده‌اند معانی حضرت و باقی وجههٴ از وجه دو باین اکثری الیوم چنانچه

میچرند نسیان و ضاللت صحراهای در بی‌شبانتراب عالم از و کند اعراض خلق از و نماید بحق توکل حین کل در باید و

ندهد ترجیح احدی بر را خود نفس و دربندد األرباب برب و بگسلد و شود منقطع

را صمت و بندد دل اصطبار و بصبر و بشوید قلب لوح از را استکبار و افتخار و

کثرت و افسرده ناریست زبان چه کند احتراز بی‌فائده تکلم از و نماید خود شعار

ارواح لسان نار و نماید محترق را اجساد ظاهری نار هالک‌کننده است سمی بیان

ماند باقی بقرنی نار این اثر و شود فانی بساعتی نار آن اثر بگدازد را افئده وسراج غیبت زیرا نگذارد قدم هرگز عرصه بآن و شمرد ضاللت را غیبت و

کثیر طلب از و باشد قانع بقلیل بمیراند را دل حیات و نماید خاموش را قلب منیر

را متکبرین و متمسکین از عزلت و شمارد غنیمت را منقطعین مصاحبت فارغ

آن طلب در اقتدار و همت بتمام و شود مشغول باذکار اسحار در شمرد نعمت

Page 106: DOCX (215 KB)

درگذرد برق چون الله سوی ما از و بسوزاند ذکر و حب بنار را غفلت کوشد نگار

رعایت ندارد دریغ احسان و عطا محرومان از و بخشد نصیب بی‌نصیبان بر و

و ندارد دریغ جان جانان از و بیان اهل و بانسان رسد چه تا نماید منظور را حیوان

نپسندد غیر برای نمی‌پسندد خود برای آنچه و نجوید احتراز حق از خلق شماتت از

مغفرت طلب و درگذرد استیال کمال در خاطئان از و نکند وفا را آنچه نگوید و

مجهول خاتمه حسن زیرا ننگرد بحقارت و درکشد عفو قلم عاصیان بر و نماید

و چشد بقا خمر و شود موفق ایمان بجوهر موت حین در که عاصی بسا ای است

و شود تقلیب روح ارتقای وقت در که مؤمن و مطیع بسا و شتابد اعلی بمأل

یابد مقر نیران درکات باسفلو سالک که آنست محکمه اشارات و متقنه بیانات این جمیع از مقصود باری

شمرد معدوم را معبود غیر و داند فنا را خدا جز باید طالبشرایط در که است روحانیین سجیه و عالین صفات از شرایط این و

این تحقق از بعد و یافت ذکر الیقین علم مناهج در سالکین مشی و مجاهدین

و میآید صادق او باره در مجاهد لفظ صادق طالب و فارغ سالک برای مقامات

مستبشر سبلنا لنهدینهم ببشارت البته شد مؤید فینا جاهدوا الذین و بعمل چون

شد خواهدحب و جذب و وله و عشق و شوق و ذوق و مجاهده و طلب سراج چون و

و شک ضاللت ظلمت وزید احدیه شطر از محبت نسیم و شد روشن قلب در

حین آن در نماید احاطه را وجود ارکان همه یقین و علم انوار و شود زایل ریب

و قلب و شود طالع صادق صبح چون الهی مدینه از روحانی ببشارت معنوی بشیر

روح تأییدات و عنایات و نماید بیدار غفلت نوم از معرفت بصور را روح و نفس

چشم صاحب را خود که بقسمی دارد مبذول جدید تازه حیات صمدانی القدس

و آفاقیه واضحه بآیات رجوع و می‌بیند تازه فؤاد و قلب و بدیع گوش و جدید

مشاهده مفتوح بابی ذره هر در بدیعه الله بعین و مینماید انفسیه مستوره خفیات

اشیاء جمیع در و الیقین نور و الیقین حق و الیقین عین بمراتب وصول برای نماید

کند مالحظه صمدانیه ظهور آثار و وحدانیه تجلی اسراربلند مقام باین تقی معارج طالب و هدی سبیل سالک اگر که بخدا قسم

نورانی صبح و نماید استنشاق بعیده فرسنگهای از را حق رائحه گردد واصل اعلی

بر داللت را او شیء هر و ذره هر و کند ادراک شیء کل مشرق از را هدایت

Page 107: DOCX (215 KB)

ظل از شمس چون باطل از را حق که شود ممیز چنان و نماید مطلوب و محبوب

باشد اختراع مغرب در او و وزد ابداع مشرق از حق نسیم اگر مثال گذارد فرق

و منیعه اعمال و بدیعه کلمات از را حق آثار جمیع همچنین و کند استشمام البته

را لؤلؤ لؤلؤ اهل چنانچه دهد امتیاز ماسوی آثار و اعمال و افعال از لمیعه افعال

از چون جان دماغ و برودت از را حرارت و خریف از را ربیع انسان و حجر از

آن اثر از و بیابد بعیده منازل از را جانان رائحه البته شد پاک امکان و کون زکام

شود وارد منان حضرت ایقان بمصر رائحهجمیع و کند مشاهده روحانی شهر آن در را سبحانی حضرت حکمت بدایع و

مدینه آن تراب از و نماید استماع مدینه آن شجره ورقه اطوار از را مکنونه علوم

را ایاب و رجوع اسرار و شنود باطن و ظاهر بگوش األرباب رب تقدیس و تسبیح

فرماید مالحظه سر بچشماسماء سلطان بامر که تجلیات و ظهورات و عالمات و آثار از نمایم ذکر چه

محبة حرارت بی‌نار و نماید عطش رفع بی‌آب شده مقدر مدینه آن در صفات و

گل هر شاخسار بر و است مستور معنوی بالغه حکمت گیاهی هر در بیفزاید الله

از و ظاهر موسوی نار سر بدیعش الله‌های از شور و جذب در ناطقه بلبل هزار

بقا بی‌فنا و بخشد غنا بی‌ذهب باهر عیسوی القدس روح نفخه قدسیه‌اش نفحات

حکمت صد‌هزار غرفه‌اش هر در و مکنون نعیمی ورقش هر در فرماید عطا

مخزونکه گیرند انس مدینه بآن چنان ماسوی از انقطاع از بعد فی‌‌الله مجاهدین و

براهین و شنوند محفل آن سنبل از را قطعیه دالئل نشوند منفک آن از آنی

او سنه هزار رأس در مدینه این و نمایند اخذ بلبل نوای و گل جمال از را واضحه

.... یابد تزیین و شود تجدید اقل او ازیددر و بود تورات موسی عهد در مثال عهدی هر در است الهیه کتب مدینه آن و

در و بیان عصر این در و فرقان الله رسول محمد عهد در و انجیل عیسی زمن

جمیع بر است مهیمن و بآنست کتب کل رجوع که او کتاب الله یبعثه من عهد

کتب

۱۲۶

Page 108: DOCX (215 KB)

و استقامت بکمال الله حزب باید شود وارد ما بر چه هر و باشیم کجا هر در ما

آنچه گردند مشغول امم تربیت و عالم باصالح و باشند ناظر اعلی بافق اطمینان

تمسکوا و الله امر خذوا هست و بوده امر ارتفاع علت و سبب بشود و شده وارد

به ینتفع ما به را عالم اهل رحمت و شفقت کمال با حکیم آمر لدن من نزل انه به

نمودیم راه و کردیم داللت انفسهمجز الله حزب نموده اشراق عالم افق اعلی از که حقیقت بآفتاب قسم

و بصدق ناس جمیع با ندارند و نداشته مقصودی امم تهذیب و عالم اصالح و عمار

و پوشیده امر حقیقت ظاهر نفس باطن و باطن عین ظاهرشان بوده‌اند صفا

مقال این گواه اعمال نفس هویدا و ظاهر وجوه امام نه پنهانصاحب هر و کند مشاهده را ظهور صبح انوار بصری صاحب هر امروز

ظاهر اوج بکمال الهی رحمت بحر امواج نماید اصغا را طور مکلم ندای سمعی

و جالس حجاب و پرده بی احزاب جمیع با بینات مطلع و آیات مشرق که بشأنی

کل وجوه بر فضل باب خارج بوفاق و داخل بنفاق آفاق اهل از مقدار چه مؤانس

بدریای بدکاران شاید که معاشر قسم بیک ظاهر در مطیع و عاصی با مفتوح

مینمود گمان بدکار که ظاهر بقسمی ستار اسم تجلیات پی‌برند بی‌پایان بخشش

.... نه ممنوع مقبلی هیچ و نماند محروم قاصدی هیچ محسوب اخیار ازنمائید نصرت را جالله جل حق طیبه اعمال و مرضیه باخالق دوستان ای

الله عند ما به بل نباشد ناظر له ما به باید نماید نصرت ارادهٴ نفسی هر الیوم

از باید قلب المطاعة الله کلمة به ترتفع بما بل ینفعه ما الی ینظر ان له لیس

الله تقوی نصر اولیهٴ سبب و فتح سالح که چه باشد مقدس هوی و نفس شئونات

نصرت را الله حزب و میکند حفظ را امر هیکل که درعی است او هست و بوده

فتح بها محسوب عالم جنود اقوی از و بوده مظفر تقوی رایت الزال مینماید

الجنود رب الله باذن القلوب مدن المقربون

۱۲۷دون من و قدرته و الله تعرفن ان تریدن ان بعینی اال الی تنظروا ال قوم یا قل

الله ببقآء األشیآء تنظرون و الملک بدوام امری فی تفکروا ولو تعرفونی لن ذلک

و انفسهم فی یستشعرن الناس لعل األمر بینا کذلک الحکیم الباقی القادر الملک

العارفین من یکونن

Page 109: DOCX (215 KB)

فی اهلی و نفسی فدیت بأنی کلهم شهدوا الذی بعد هؤآلء شأن فانظر انک و

کل اضطربت التی ایام فی األعدآء بین کنت و الیمانهم حفظا و الله سبیل

لمن انفسهم بحفظ کانوا و األعدآء و األحباب عن وجوههم ستروا و النفوس

المشتغلینالذین اال قدرته و الله بسلطنة اعترفوا کل مقام الی بلغناه و األمر اظهرنا و

احاط الذی الظهور هذا مع و المشرکین من کانوا و الغالم غل صدورهم فی کان

مأل علی اعترضوا اآلفاق فی شبهه سمعوا ما الذی االشراق هذا و الممکنات

الله علی بغی و به آمن بالذی کفر و الصراط عن اعرض من منهم و البیان

الله امر علق و الصراط لدی توقف من منهم و العظیم العلی المهیمن المقتدر

و الشاعرین من کان ما و اعماله حبط بذلک و بقولی خلق الذی بتصدیق بساذجه

افتی و بوجهی حارب مقام الی األسمآء غرته و بنفسه الله نفس قاس من منهم

نفسه فی کان ما بکل نسبنی و قتلی علیفی و قضایاه فی احمده و ارسلنی و خلقنی الذی حزنی و بثی فی اشکر اذا

الله علی متکال الضرآء فی اصبر و صبرت و الغافلین هؤآلء بین ابتالئی ثم وحدتی

بدایع عن تحرمهم ال و مواهبک و جودک شطر الی العباد فاهد رب ای اقول و

العالمین سبقت التی رحمتک من لهم اردت ما یعلمون ال ألنهم الطافک و فضلک

الفضل ذو الکریم انت انک و السر فی ایتام و الجهر فی ضعفآء هؤآلء رب ای

لبدایع ینبغی التی میقات الی انظرهم ثم علیهم الهی یا تقهر ال العظیم المتعالی

الغفور انت انک و جنبک فی ارتکبوا عما یستغفرن و الیک یرجعن لعل رحمتک

الرحیم

۱۲۸ما نفسه فی یرتکب و الرحمن ربه الی نفسه ینسب ان ألحد ینبغی هل قوم یا قل

العارفین من انتم لو السبحان فوطلعة ال الشیطان یرتکبهعنکل ارکانکم ثم سواه ما ذکر عن السنکم ثم الدنیا حب عن قلوبکم قدسوا

کونوا و قوم یا الله اتقوا الهوی به یأمرکم ما الی یقربکم و اللقآء عن یمنعکم ما

المتقین منقالوا الذینهم بین و بینکم الفرق فما تفعلوا ال ما تقولوا ان انتم قوم یا قل

خلصوا المنکرین من کانوا و به کفروا اذا القدس ظلل علی جآءهم فلما ربنا الله

Page 110: DOCX (215 KB)

الفحشآء و بالبغی یأمرکم ألنها بها تقربوا ال ان ایاکم زخرفها و الدنیا عن انفسکم

مستقیم عز صراط عن یمنعکم واآلخرة و سواه بما اشتغالکم و موجدکم عن غفلتکم هی الدنیا بأن اعلموا ثم

لهی انها الله حب عن الیوم یمنعکم کلما و الجمیل العزیز الله الی یقربکم ما

ال الله عن شیء یمنعه لن الذی ان المفلحین من لتکونن منها اجتنبوا ان الدنیا

ما کل خلق الله ألن فیها خلق ما و زینتها و األرض بحلل نفسه یزین لو علیه بأس

ال و علیکم الله احل ما قوم یا کلوا الموحدین لعباده األرض و السموات فی

الشاکرین من کونوا و اشکروه ثم نعمائه بدایع عن انفسکم تحرمواشطر عن یمنعهم لعل ربک رساالت الناس بلغ الله الی المهاجر ایها یا

ال و الله اتقوا قوم یا قل العظیم العلی الله بذکر یذکرهم و الهوی و النفس

تفسدوا ال ان ایاکم المحسنین من کونوا و نفس مع تتعرضوا ال و الدمآء تسفکوا

الغافلین سبل تتبعوا ال و اصالحها بعد األرض فییبلغ ثم نفسه اوال یبلغ بأن له فلینبغی مواله امر یبلغ ان اراد من منکم و

افئدة فی قوله یؤثر لن ذلک دون من و السامعین قلوب قوله لیجذب الناس

انفسهم ینسون و بالبر الناس یأمرون الذین من تکونن ال قوم یا ایاکم الطالبین

المقربین مالئکة ثم األشیآء حقایق ثم افواههم من یخرج کلما یکذبهم اولئکمن الکلمات فی قدر بما بل منهم یکن لم هذا احد فی هؤآلء قول یؤثر ان و

یحترق هو و العباد منه یستضیء السراج کمثل الله عند مثلهم و حکیم مقتدر لدن

المحترقین من یکون و نفسه فیتکونن و العباد بین األمر حرمة و حرمتکم به یضیع ما ترتکبوا ال قوم یا قل

فی علیکم حرم انه و االثم اجتنبوا ان عقولکم ینکره ما تقربوا ال و المفسدین من

المطهرین من جعلهم و دنس کل عن الله طهرهم الذین اال یمسه لن الذی کتاببین افعالکم من العدل آثار لیظهر الناس علی ثم انفسکم علی اعدلوا ان

تحرموا ال و بینهم امنآء کونوا الناس اموال فی تخانوا ال ان ایاکم المخلصین عبادنا

من ما انه انفقوا ما ضعف المنفقین یجزی انه و فضله من الله اتاکم عما الفقرآء

المعطی لهو انه و یشآء عمن یمنع و یشآء من یعطی األمر و الخلق له هو اال اله

الکریم العزیز الباذلجعله و امره تبلیغ نفس لکل کتب الله ألن الله امر بلغوا البهآء مأل یا قل

قدر و القدیر العزیز المهیمن الله عرفان بعد اال یقبل لن ألنها األعمال افضل

Page 111: DOCX (215 KB)

ال ان ایاکم الحکیم العلی الله جبروت من األمر نزل کذلک بدونه ال بالبیان التبلیغ

متذکرة کانت ان البالغة الموعظة و الحسنة بالبیان ذکروها بل نفس مع تحاربوا

منیر قدس مقر القدس شطر الی اقبلوا ثم عنها فأعرضوا واال فلهااال منها اراد ما و ألهلها ترکها الله ألن بأحد فیها قدر ما و للدنیا تجادلوا ال و

البهآء انامل من األمر قدر کذلک البیان و الوحی بجنود یسخر انها و العباد قلوب

علیم مقضی لدن من القضآء لوح علی

۱۲۹قدر عما نفسک تحرم ال و البحر هذا من نصیبک خذ الله الی المسافر ایها یا ان

منه بقطرة األرض و السموات فی من کل یرزقن لو و الفائزین من کن و فیه

هذا من غرفة االنقطاع بید خذ الحکیم العلیم المقتدر الله بغنآء انفسهم فی لیغنین

یقربهم و البشر حدودات عن لیطهرهم الکائنات علی منها رشح ثم الحیوان البحر

المنیر المقدس المقر هذا األکبر الله بمنظرمن کن و به استأنس ثم بربک فاکف تحزن ال وحیدا نفسک وجدت ان و

مقبال وجدت ان األرض و السموات فی من کل الی موالک امر بلغ الشاکرین

ان و المقبلین من کن و الروح القاک فیما ربک الله حکمة آللئ علیه فأظهر

العالمین رب و ربک الله علی فتوکل عنه فأعرض معرضا وجدتالوحی جنود علیه لینزل ربه اسم ذکر فی شفتاه الیوم یفتح من الحق تالله

و النور من بصحاف األعلی مأل اهل علیه ینزلن و العلیم الحکیم اسمی مشرق عن

قدیر عزیز لدن من األمر جبروت فی قدر کذلکلن و األمر هذا ینصرن و األرض فی یظهرن عباد القدس سرادق خلف لله و

السموات بین یقومن اولئک اجمعین الخالیق کل معهم یحاربن ولو احد من یخافن

العزیز الله صراط الی الناس یدعون و ندائهم بأعلی الله یذکرن و األرض و

الناس ضوضآء یحزنهم ال الذین من کن و احد من تخف ال و بهؤآلء اقتد ان الحمید

الالئمین لومة یمنعهم ال و بارئهم سبیل فیثم القدس برضوان بشرهم و آمنوا هم الذین الی آثاره و الله بلوح اذهب

المقتدر الله من بنبأ العرش جهة عن جئتکم قد تالله قوم یا قل المشرکین انذر

زنوها و انتم األولین آبائکم رب و ربکم الله من حجة یدی فی و العظیم العلی

حق علی وجدتموها ان المرسلین و النبیین حجج من عندکم بما الحق بقسطاس

Page 112: DOCX (215 KB)

المشرکین من تکونن ال و اعمالکم تبطلوا ال و بها تجادلوا ال ان ایاکم الله عند من

رایات ارتفعت و بریته بین امره حقق بها و بالحق نزلت قد الله آیات تلک

األرضین و السموات بین التقدیساصبع من مرقومة کانت التی المحتومة المختومة لصحیفة هذه قوم یا قل

و قدیم مقتدر لدن من بالفضل نزلت قد و الغیب حجب خلف مستورة و القدس

من یعزب لن اآلخرین و األولین علم و األرض و السموات اهل مقادیر قدرنا فیها

العارفین من انتم ان یخلق و خلق عما امر یعجزه لن و شیء علمهو السموات فی من کل علی االقتدار ید بسطنا و األخری کرة جآءت قد قل

اذا یحصی عما اقل سرا الخالص الحق علی األعظم سرنا من اظهرنا و األرض

جآء کذلک و السینآء بقعة علی الحمرآء النور هذا مطلع عند الطوریون ماتت

الحکیم العزیز الله لدی من األمر قضی و البرهان ظلل علی الرحمن جمالحرر من البسی ثم القدس غرف من اخرجی ان الفردوس للحوریة قل

األبدع نغمات اسمعی ثم األبهی باسمی السنا سندس من و تشآء کیف البقآء

النقاب افق عن اطلعی ثم األعلی العلی ربک عرش جهة عن ارتفع عما األحلی

اهل تشهق سمعت ان و البیضآء وجهک انوار من العباد تحرمی ال و الحورآء بطراز

اشتعلت بما ینعدمن و الفنآء تراب علی لیموتن دعیهم تحزنی ال السمآء و األرض

السموات و األرضین بین النغمات احسن علی غنی ثم البغضآء نار نفوسهم فی

قادرین کنا انا و األمر لک قدرنا کذلک و الصفات و األسمآء ملیک اسم ذکر فیحین کل فی علیه زدی ثم األنور قمیص األطهر هیکلک عن تخلعی ال ان ایاک

یتم و سواه ما کل فی الله طراز منک لیظهر االنشآء جبروت فی البقآء حلل من

العالمین علی ربک فضلخلقناک ألنا سبیله فی نفسک افدی ان ربک حب رایحة احد من وجدت ان و

رمی عن تجزعی ال و المقربین معشر عند البقآء ذر فی العهد عنک اخذنا لذا و له

الشیاطین همزات اتبعوا ألنهم بأنفسهم دعیهم االشارات اهل من الظنوناتقصر فی البهآء خلقنی لحوریة انی الحق تالله السمآء و األرض بین صحی ثم

کنت لقد انی و األعلی المأل فی األسمآء بطراز نفسی زین و األبهی اسمه

ابدع سمعت اذا البریة انظر عن مستورة و العصمة حجبات خلف محفوظة

شوقا نفسها فی تحرکت الجنان بأن شهدت الرحمن ایمن شطر عن األلحان

Page 113: DOCX (215 KB)

لحن علی و البقآء لحن علی قیوم‌األسمآء فی نزلنا کذلک للقائها طلبا و الستماعها

المبین اللوح هذا فی األحلیعما یسأل ال و بأمره یرید ما یحکم بسلطانه یشآء فیما الحاکم لهو انه قل

الحکیم القادر المختار لهو انه و اراد و شآءو الهوی و النفس علیهم غلبت اولئک سلطانه و بالله کفروا هم الذین ان

المنکرین مقر فبئس النار فی مقرهم الی رجعوا

۱۳۰و طلقا الوجه فی و امینا الحقوق فی و شاکرا فقدها فی و منفقا النعمة فی کن

األمور فی و وفیا الوعد فی و مجیبا للمنادی و ناصحا لألغنیآء و کنزا للفقرآء

الظلمة فی و خاضعا لالنسان و عادال القضآء فی و صامتا الجمع فی و منصفا

عضدا و ناصرا للمظلوم و ملجأ للمکروب و بحرا للظمآن و فرحا للهموم و سراجا

و حصنا للمستجیر و شفآء للمریض و وطنا للغریب و متقیا األعمال فی و ظهرا و

و طرازا األمانة لهیکل و جماال الصدق لوجه و صراطا ضل لمن و بصرا للضریر

و نورا الخیر ألفق و رایة العدل لجنود و روحا العالم لجسد و عرشا األخالق لبیت

اکلیال الحکمة لرأس و نجما الکرم لسمآء و فلکا العلم لبحر و رذاذا الطیبة لألرض

ثمرا الخشوع لشجر و بیاضا الدهر لجبین و

۱۳۱او از رحمت فرات گاهی متحرک و مشغول دوستان بذکر قدم مالک قلم الزال

منبر بر الزال دنیا اول خطیب و یکتا اوست نازل او از مبین کتاب هنگامی و جاری

ناطق نافعه نصایح و کافیه بمواعظ و متمکن تمکینوجوه امام ننموده حفظ و نکرده ستر را خود آنی که گواه خلق و شاهد حق

بوده امم راحت و عالم اصالح مقصود فرمود امر اراد بما و نمود قیام عالم اهل

بنصایح مگر نشود حاصل آن و اتفاق و باتحاد مگر نشود ظاهر راحت و اصالح این

اعلی قلمسبحات و برافروزد محبت نار ذکرش فرماید منور اتفاق بنور را آفاق بیانش

را بسته بال و بگذراند افالک از را پاک عمل یک بسوزد را حایله حجبات و مانعه

.... آرد باز را رفته قوت و بگشاید

Page 114: DOCX (215 KB)

.... و ناصر الله حزب یا بگو التقوی التقوی التقدیس التقدیس الله حزب یا

و طیبه اعمال جنود آن الئح و ظاهر آفتاب بمثابهٴ الواح و زبر در حق جنود و معین

و نماید نصرت تقوی و اخالق بجنود الیوم نفسی هر هست و بوده مرضیه اخالق

گردد هویدا و ظاهر اشطار در آثارش البته کند قیام خدمت بر الله سبیل فی و لله

۱۳۲و الله دین الیوم آمده انسانی معدن از معانی جواهر ظهور برای از جالله جل حق

این ننمائید بغضا علت و سبب را متعدده سبل و مختلفه مذاهب آنکه الله مذهب

واحد مشرق از و ظاهر واحد مطلع از متین محکم راههای و قوانین و اصول

بوده اعصار و قرون و زمان و وقت بمصالح نظر اختالفات این و مشرقبین از مذهبی نزاع و جدال شاید که نمائید محکم را همت کمر بهاء اهل ای

قیام خطیر عظیم امر این بر لعباده و لله حبا گردد محو و شود مرتفع عالم اهل

مگر صعب بسیار آن اطفاء و عالم‌سوز است ناری مذهبی بغضای و ضغینه نمائید

.... بخشد نجات عقیم بالء این از را ناس الهی قدرت یدیک بار همه عالم اهل ای است مصباح بمثابهٴ کلمه این را بیان مشکوة

نمائید سلوک اتفاق و مودت و اتحاد و محبت بکمال شاخسار یک برگ و دارید

این گواه آگاه حق سازد منور و روشن را آفاق اتفاق نور حقیقت بآفتاب قسم

هست و بوده گفتارانسانی عالم حفظ و صیانت مقام که اعلی بلند مقام باین تا نمائید جهد

افق تا ولکن آمال ملیک امل این و مقاصد سلطان قصد این شوید فائز است

بنظر مشکل مقام این ظهور نشود فارغ ظلم تیرهٴ سحاب از عدل آفتاب

میآید....شما نزد اگر نمائید معاشرت ریحان و بروح عالم اهل جمیع با بهاء اهل ای

القا شفقت و محبت بلسان محروم آن از شما دون که است جوهری یا و کلمه‌ئی

دعا او بارهٴ در و گذارید باو را او واال حاصل مقصد نمود اثر و شد قبول اگر نمائید

معانی بمثابهٴ و روح مائدهٴ و است قلوب جذاب شفقت لسان جفا نه نمائید

دانائی و حکمت آفتاب اشراق برای از است افق مانند و الفاظ برای از است

۱۳۳

Page 115: DOCX (215 KB)

فوز و ترقی و امتیاز شوید عامل بآن کل باید نازل احدیه عز سماء از الهیه اوامر

شد رستگار نمود عمل بآن که نفسی هر بود خواهد و بوده بآن خلقبر استقامت اول الزم امر دو تفرید مشرق و توحید مطلع عرفان از بعد

لم کأن و ننماید منع حق از را او مدعین ادعای و ناعقین نعاق که بشأنی حبش

خواهد و بوده ناس مابین لم‌یزل که است او اوامر اتباع ثانی و انگارد شیئا یکن

است معلوم و ممتاز باطل از حق باو و بود

۱۳۴من کن و بها تمسک است او امر بر استقامت امور اعظم حق عرفان از وبعد

وربک اعمال سلطان است او نیست و نبوده این از اعظم عملی هیچ الراسخین

.... العظیم العلیو نازل سماویه کتب جمیع در چنانچه ظاهر و مشهود حق افعال و اعمال

رضای و بردباری و حق ذکر در قلب پاکی و راستی و امانت مثل است مسطور

التوکل و فیها الشکر بل البالیا فی الصبر و له قدر بما القناعة و له الله قضی بما

دیگر و مذکور حق عند آن اسبق و اعمال اعظم از امور این األحوال کل فی علیه

.... بود خواهد و بوده شد مذکور آنچه ظل در فروعیه احکام مابقیو یشآء ما یفعل انه به اقرار او زینت و است الله معرفة قلب روح باری

اراده لمن الله یبین کذلک استقامت آن کمال و الله تقوی آن ثوب و یرید ما یحکم

العالمین رب لله الحمد الکریم الغفور هو اال اله ال الیه توجه من یحب انه

۱۳۵ینادیک و کتابک الله عین الحظت و ندائک الله اذن سمعت لقد الحی حرف یا ان

القیوم المهیمن نفسه بآیات العرش جهة عن حینئذبقدرة الظنون احجاب خرقت و الوهم و النفس صنم کسرت بما لک فطوبی

سبقن التی حروف من بأنک حقک فی یصدق فاذا المحبوب العزیز المهیمن ربک

نور من اشرقت الذی بالحق علی بلسان قبل من الله اختصک لذا و الحروفات

امر علی ایدک بما اشکره ثم الله فاحمد انت انک و یکون ما و کان ما کل وجهه

و األمر ملکوت فی من ضجت و األرض و السموات سکان عنه اضطرب الذی

الصدور فی المکنون هو عما السرایر بلت و الخلق

Page 116: DOCX (215 KB)

الحی حرف یا لک فطوبی یقول و األعلی األفق فی العلی ربک یخاطبک اذا

اخرجت و بمیثاقک وفیت و األعلی مإل اهل بین خجلتنی ما و بنفسی آمنت بما

رب و یری ال ما و یری ما رب و ربک الله الی اقبلت و الوهم حجبات عن نفسک

اسودت الذی یوم فی مشرقا وجهک وجدت بما عنک رضیت انی و المعمور البیت

الوجوه فیهتتبعوا ال ان مکنون زبر کل فی و األلواح کل فی وصیناکم اما البیان مأل یا قل

األعظم میزان فیه ینصب الذی حین فی األکبر بالمنظر فانظروا هواکم و انفسکم

نهیناکم و القدوس العزیز المهیمن ربکم عرش یمین عن الروح نغمات یرتفع و

و األسمآء مظاهر یکون ولو بعدی ظهور فی جمالی عن یمنعکم ما کل عن

و اعرضتم و کفرتم اذا نفسی اظهرت فلما جبروتها و الصفات مطالع و ملکوتها

یلعبون ربهم بآیات کانوا الذینهم من کنتماو الله سلطنة ببقآء تسجدون ولو شیء الیوم منکم یقبل لن فوجمالی

و باذنه منوط األعمال کل و بأمره معلق األمور کل ألن یرکعون الذینهم من تکونن

بعد اال الله الی احد ندآء الیوم یرفع لن و مقبوض طین ککف یدیه بین حینئذ کل

تعرفون انتم لو الدین اصل من هذا و حبهفویل سایغا عذبا الله جعله الذی بحر عن اعرضتم و بقیعة بسراب رضیتم أ

فی انتم ان مرة اول بنفسی کفروا الذینهم من کنتم و الله نعمة بدلتم بما لکم

تفقهون انفسکمامری هذا و ربکم جنب فی فرطتم ما تدارکوا و الله یدی بین قوموا اذا

و التوریة مأل ال و فعلتم کما الفرقان امة فعل ما فوعمری تسمعون انتم ان علیکم

األلواح کل فی بشرناکم و امره الثبات نفسی بذلت انی و الزبور و االنجیل

علی قمتم اذا اخری بتجلی البهآء هیکل علی الکبریآء بردآء ظهر فلما بظهوره

فی علی ورد عما و عنی فاستحیوا قوم یا ایاکم القیوم المهیمن بنفسه المحاربة

مرفوع عز سمآء من علیهم نزل بما کفروا الذینهم من تکونن ال و الله سبیلربک کلمات بلغ األعلی الرفیق فی ربک حینئذ نطق کذلک الحی حرف یا ان

و سواهم و خلقهم الذی الله الی یتوبون و انفسهم فی یستشعرون لعل العباد الی

المشهود المقدس الدری الجمال هذا الیهم ارسل

۱۳۶

Page 117: DOCX (215 KB)

یطهر بذکری و غیری الی التوجه عن طهروها ثم قوم یا انفسکم خلصوا قل

النفس حجبات عن األشیآء کل یخلصن لو الیوم قل العارفین من انتم ان کلشیء

آیة لیظهر االنشآء ملکوت فی یشآء ما یفعل قمیص کلها الله لیلبس الهوی و

القدیر العزیز المهیمن المقتدر السلطان هذا من فتعالی شیء کل فی سلطانهبها لتستجذب المقربین بربوات الله آثار من الیک وصل ما عبد یا اقرأ ان

بیته فی الله آیات یقرأ من و اجمعین الخالیق افئدة نغماتک من تستجذب و نفسک

سلیم نفس کل بها ینقلب و الجهات کل الی الناشرات مالئکة نفحاتها لینشر وحده

کذلک األیام من یوم فی الفضل هذا علیه یظهر ولکن نفسه فی یستشعر لن ولو

حکیم مقدر لدن من األمر خفیات قدرو نفسه فی یصیح و یبکی ولکن اللوح علی القلم یحرک اذا تالله خلیل یا ان

بعثوا الذینهم من القدم جمال علی ورد بما العرش یدی بین السراج معه یضج

نعیق من اذنه یطهر من و وعلیم لشهید ذلک علی الله کان و عنده من بارادة

الضرآء مستنا فیما صریخها ثم ضجیجها لیسمع األشیآء الی یتوجه و المشرکین

و نفسی علی ورد بما لتطلع مصائبنا من ذکرا القیناک کذلک المشرکین عبادنا من

الصابرین لمن علیک ورد فیما تکونالروح نطق بما الناس ذکر ثم الناصرین من کن و شأن فیکل ربک انصر ان

احد مع تحاربوا ال و األرض فی تفسدوا ال قوم یا قل المبین الدری اللوح هذا فی

انصروا ان المتوکلین من کونوا و الله علی توکلوا و األمور کل فی اصبروا ان

ال ذلک دون من و االنسان شأن هذا ان و البیان و الحکمة بسیوف الرحمن ربکم

الغافلین من کانوا و ذلک عن غفلوا الناس ولکن السبحان الملک لله ینبغیاراد ما الحکیم الذکر هذا من الذکر بمفاتیح القلوب مصاریع قوم یا افتحوا ان

اذا تجلیاته لظهور عرشا جعلها و عباده قلوب اال علیها ما و األرض من الله

عظیم لفضل هذا ان و لها خلقت ما علیها لیرتسم دونها عن قدسوهاتخانوا ال قوم یا ایاکم باألمانة نفوسکم و بالصدق لسانکم زینوا قوم یا قل

یرتکبون الذین ان المحسنین من کونوا و بریته بین الله امنآء کونوا و شیء فی

بأن قوم یا اجهدوا ان الخاسرین من کانوا و سعیهم ضل اولئک الفحشآء و البغی

و ذکره ببدایع متذکرا قلوبکم و الله رحمة شطر الی ناظرة عیونکم یکون

هذا و رضائه سبل علی ماشیة ارجلکم و فضله و بمواهبه مطمئنة نفوسکم

العاملین من انتم ان علیکم وصیتی

Page 118: DOCX (215 KB)

۱۳۷دائرة علیهم شمرده سهل را کتاب حکم و دانسته حالل را ناس اموال بعضی

از عالم جمیع اگر که تقدیس افق بآفتاب قسم القدیر المقتدر الله عذاب و السوء

توجه بآن ابدا جسته ارتقا ایمان بملکوت فی‌الحقیقه که نفسی شود فضه و ذهب

قبل از فصحی لغات و احلی عربی بلسان مقام این و آن باخذ رسد چه تا ننماید

و ننماید عمل الله اذن ما بغیر ابدا بیابد را آن حالوت نفسی اگر الله لعمر نازل

بعالم قلبش و نماید مشاهده بصیرت بعین را عالم فنای نشود ناظر دوست بغیر

گردد متصل بقاکه مشقاتی و زحمات از و نمائید شرم قدم جمال از محبت مدعیان ای بگو

سخیفه اعمال این مقصود اگر شوید متنبه و گیرید پند نموده حمل الهی سبیل در

باین فاسقی و سارق هر شده جهت بچه زحمات این حمل بوده باطله افعال و

بوده عامل ظهور از قبل شما اقوال و اعمالهوی و نفس آالیش از را خود و بشنوید را احلی ندای میگویم براستی

قوت اگر صمدانیه عز سرر مستقرین و احدیه بساط ساکنین الیوم دارید مقدس

بغیر رسد چه تا نکنند دراز دست یهود بمال باشند نداشته الیموتو رضا و تسلیم و امانت و دیانت و صفا و بصدق را ناس که شده ظاهر حق

اعمال و مرضیه اخالق باثواب و نماید دعوت تقی و حکمت و مدارا و رفق

فرماید مزین را کل مقدسهتقدیس جوهر از مقدس که را الهی امر و نمائید رحم ناس و خود بر بگو

نیاالئید ناالئقه نجسهٴ اوهام و بظنون است

۱۳۸فی یصومون الذین ارقائک و عبادک تری االمکان علی المقتدر و الرحمن اله یا

فی کنز ما رجآء ثنائک و لذکرک األسحار فی یقومون و ارادتک و بأمرک األیام

فی و الممکنات زمام بیدک من یا اسألک کرمک و جودک خزائن و فضلک کنائز

رحمتک سحاب امطار عن عبادک تحرم ال بأن الصفات و األسمآء ملکوت قبضتک

رضائک بحر رشحات عن تمنعهم ال و ایامک فی

Page 119: DOCX (215 KB)

اقتدارک و لعظمتک اآلیات و سلطانک و بقدرتک الذرات شهدت قد رب ای

بحبل تمسکوا الذین عبادک األمم سلطان و القدم مالک و العالم اله یا فارحم

مشیتک سمآء من احکامک ظهورات عند خضعوا و اوامرکبحور الی متوجهة قلوبهم و عنایتک افق الی ناظرة عیونهم تری رب ای

باسمک األعلی المقام من ارتفع الذی األحلی لندائک خاشعة اصواتهم و الطافک

احاطتهم و عندک ما رجآء عندهم ما نبذوا الذین احبتک فانظر رب ای األبهی

اسألک رب ای األعلی افقک الی اقبلوا و الوری عن اعرضوا بما الضرآء و البأسآء

و اآلخرة فی ینفعهم ما علی تؤیدهم و الهوی و النفس شؤونات من تحفظهم بأن

األولیفی الندآء بأعلی ینادی الذی المخزون المکنون باسمک اسألک رب ای

و علینا تنزل بأن األقصی المقام و المنتهی سدرة الی الکل یدع و االنشآء ملکوت

الی یقربنا و غیرک ذکر عن لیطهرنا رحمتک سحاب امطار من عبادک علی

فی ارواحنا به یبقی ما األعلی قلمک من لنا فاکتب رب ای فضلک بحر شاطئ

خزائن فی اجسامنا و حفظک کنائز فی اجسادنا و ملکوتک فی اسمائنا و جبروتک

القیوم المهیمن انت اال اله ال یکون ما و کان ما علی المقتدر انت انک عصمتکال بأن اسألک کرمک و جودک سمآء الی مرتفعة الرجآء ایادی تری رب ای

کلمة امهاتنا و آلبائنا و لنا فاکتب رب ای احسانک و عطائک بکنوز اال ترجعها

محبوبنا یا منا اقبل ثم مواهبک و فضلک طمطام من اردناه ما لنا اقض ثم الغفران

العطوف الغفور الواحد الفرد المتعالی المقتدر انت انک سبیلک فی عملناه ما

۱۳۹انه و األکرم اسمه جبروت عن القدم لسان به ینادیک ما اسمع األعظم نبیل یا ان

اال اله ال الله انا بأنی األشیآء کل قلب فی یغن و األعلی ملکوت فی حینئذ ینطق

قدرتی برهانی ان و مهیمنا ملیکا اکون یزال ال و مقتدرا سلطانا کنت یزل لم انا

.... جمیعا العالمین بین سلطانی ثمبحر فی سایرا کنت و البهآء فلک علی رکبت بما لک طوبی اسمی یا ان

و مکتوبا الله اصبع من الفائزین من کنت و األعلی األعلی بسلطانی الکبریآء

و السبحان مظاهر حوله فی یطوف الذی الغالم هذا من الحیوان کأس شربت

بکورا و اصیل کل فی الرحمن مطالع بلقائه یستبرکن

Page 120: DOCX (215 KB)

عن کان الذی مقر البقآء بقعة دخلت و الله الی الله من سافرت بما لک عزا

العرفان مآء طهرک و موالک حب فی القدس اریاح اهتزک و منزوها العالمین ذکر

کان الذی الذکر هذا فی الذکر رضوان الی بلغت و مردودا مشرک کل دنس عن

مشهودا االنسان هیکل علیو العلم سنبالت قلبک ریاض فی انبت و امره علی ایدک بما الله فاشکر اذا

شیء یحزنک ال ان ایاک مسبوقا العالمین علی و علیک فضله کان کذلک و الحکمة

کل ورائک عن دع و االشارات کل عن نفسک عر السمآء و األرض بین خلق عما

لتقلب ربک امر فی األعظم روح یلهمک بما انطق ثم الحجبات اهل من الدالالت

.... محمودا قدس شطر الی الممکناتالبیان من یظهر ما و باللسان النصر قدرنا و السیف حکم ارفعنا بأنا اعلم ثم

ال و األرض فی تفسدوا ال قوم یا قل مقضیا الفضل جهة عن األمر کان کذلک و

مظاهر جعلهم و الملوک بید کلها األرض مداین اودع ربک ألن نفس مع تحاربوا

علی الحق نفسه کان و شیئا الملک من لنفسه اراد ما و علیه هم ما علی قدرته

الی یقربهم و األرض دنس عن لیطهرهم القلوب مداین لنفسه اراد بل شهیدا ذلک

القلوب مداین قوم یا افتحوا ان محفوظا المشرکین مس عن کان الذی مقر

مقدورا قدر علی األمر نزلنا کذلک و البیان بمفاتیحمن ککف اال الله عند یکن لم آالئها من فیها ما و زخرفها و الدنیا ان تالله

عن البهآء مأل یا انفسکم طهروا بصیرا انفسهم فی الناس کان لو احقر بل التراب

منیرا قدس منظر الی توجهوا و ألهلها دعوها لکم ینبغی ال انها تالله فیها ما و الدنیاان عنده من یظهر بما اتباعکم و نفسه مظهر و الله حب هو لکم ینبغی ما و

علیما بذلک انتمو الحلم خلع من انفسکم تحرموا ال و األدب و بالصدق نفوسکم زینوا قل

مأل یا ایاکم قل محبوبا قدس روایح الممکنات علی قلوبکم شطر من لیهب العدل

یظهر بأن اجهدوا ان انفسهم فی یفعلونه ال ما یقولون الذین بمثل تکونوا ال البهآء

األقوال فی ألن بأفعالکم الناس اهدوا ثم اوامره و الله آثار األرض علی منکم

و دونکم عن یمتازکم األعمال ولکن شریفا و وضیع کل من العباد اکثر یشارکون

به امر ما یتبع و نصحی یسمع لمن فطوبی األرض علی من علی انوارکم یظهر

حکیما علیم لدن من

Page 121: DOCX (215 KB)

۱۴۰هر الحمید العزیز ربک حب بطراز قلبک زینت بما لک طوبی علی قبل محمد ای

متوجه باو خیر کل شد فایز مقام باین الیوم که نفسیاین شده‌اند مبتال ظاهره بذلت ایام این در الهی احبای که مباش باین ناظر

اعظم سجن در قدم لسان آنکه از اعظم است عزت کدام است عزتها فخر ذلت

شمس و شود خرق مانعه سحاب که است زود شود مشغول خود احبای بذکر

گردد طالع و مشرق مشیت سماء افق از ألحبائه و لله العزة مشرقهٴ کلمهٴاز بعد ولکن هستند و بوده مقام این طالب شریف و وضیع از ناس جمیع

حق عنایت بحبل که نفوسی مگر محتجب و ممنوع کل حقیقت شمس اشراق

نموده‌اند توجه احدیه بشطر سواه عما منقطعا و شده‌اند متمسکو دنیا عنقریب شدی فایز کبری شرافت باین که را امکان مقصود کن حمد

الکریم العزیز ربک ألحبآء العزة یبقی و مفقود است او در آنچه

۱۴۱البغی عن یمنعهم و التقی و بالعدل الناس یأمر و یفقهون لقوم بالحق نزل کتاب

ینتبهون هم الناس لعل الفحشآء والمفسدین ظنون تتبعوا ال و األلواح فی به امرتم ما اعملوا ان قوم یا قل

قبلنا انا قل المنیع العزیز المقدس الله الی ینسبونه و الفحشآء یرتکبون الذین

تفکر من تالله المتفکرین من تکونن ال لکم ما انفسکم لتنزیه البأسآء و الضرآء

کلها البالیا حملنا انا شهید اقول ما علی ربک و الحزن نار من لیذوب ضرنا فی

الغافلین من انتم و انفسکم لتطهیرالمأل یکرهه عما مقدسا یکون بأن الذیل بهذا تشبث من لکل ینبغی قل

تدعون أ قل المبین اللوح هذا فی األبهی ربک لدن من األمر قضی کذلک األعلی

حکیم علیم لدن من نزل ما تفقهون ال لکم ما قلبی به یحزن ما ترتکبون و حبیو علیکم نصلی الطیبة المقدسة الرائحة منها وجدنا اذا اعمالکم فی نراکم انا

المقربین بین ثنائکم و بذکرکم الفردوس اهل لسان ینطق بذلککفروا الذین ضجیج یمنعک ان ایاک المتین بحبله تمسک و الله بذیل تشبث

لهو ربک ان العباد علیک یعترض ولو اللوح فی به امرت ما بلغ العظیم النبإ بهذا

الحفیظ القوی

Page 122: DOCX (215 KB)

الفایزین من انهم اال احبائی من معک من علی و علیک البهآء و

۱۴۲اینست و نموده احاطه را ممکنات همهٴ که رحمتی اینست محبوب بجمال قسم

در رحمتم عین علی ای فراگرفته را کائنات جمیع الهی فضل آن در که یومی

را احبایش که نداشته دوست الزال که چه احتراق در شفقتم قلب و است جریان

کند مس همی یا و نماید اخذ حزنی مغموما مهموما نمود استماع احبایم از حرفی رضا مغایر رحمانم اسم اگر

مشغول بهتکی نفسی نمود مشاهده زمان هر ستارم اسم و شد راجع خود بمحل

غفارم اسم و مشغول ندبه و بصیحه و بازگشت اقدس بمقر احزان بکمال است

مالئکهٴ اوفتاد ارض بر مدهوش و زد صیحه نمود مشاهده دوستانم از ذنبی اگر

نمودند حملش اکبر بمنظر امریهاو نالهٴ و است بیشتر تو از بها قلب احتراق علی قبل نبیل یا الحق ونفسی

از قدم هیکل شده اقدس ساحت در نفسی از عصیان اظهار که حین هر عظیمتر

آن بشرایط عامل و بوده بوفا ناظر الزال که چه نموده خود جمال ستر ارادهٴ حیانسمات مرت و وفائی بحر تموج قد شد مذکور وجه تلقاء کلماتت چون

از که باقی افق بآفتاب قسم فضلی سمآء دارت و عنایتی سدرة اهتزت و غفرانی

.... وارده شدتهای و تو بخدمات مینمایم اعتراف مهموم همت از و محزونم حزنت

الذرات کل ایاک بحبی یشهد نمودی حمل سبیلم در که تو بررا ناس بخوان و بگو و بنویس است محبوب بسیار ندایت این علی ای

نماید مشتعل را جمیع که جذبی و بحرارت عالمیان پروردگار بشطرمحبوب و قلبی فی المنادی و مجذبی و محرکی و محبوبی و الهی یا قل

و باسمک منادیا و بذکرک مشتعال و وجهک الی مقبال جعلتنی بما الحمد لک سری

بثنائک ناطقارفعت و رحمتک اعالم نصبت این من الغفلة تظهر لم ان رب ای رب ای

العلیم الغفار الستار انت بأنک یعلم کیف الخطآء یعلن لم ان و کرمک رایات

اسمک رحمة نسمات ورائها عن مرت بما الفدآء غافلیک لغفلة نفسی الحکیم

تضوعات و فضلک اریاح به عرفت بما الفدآء مذنبیک لذنب ذاتی الرحیم الرحمن

Page 123: DOCX (215 KB)

من مواهبک شمس اشرقت به ألن الفدآء عاصیک لعصیان کینونتی الطافک مسک

خلقک حقایق علی جودک امطار نزلت و عطائک افقاهل به اعترف ال بما اعترفت و العصیان بکل اقررت الذی انا رب ای

یا اسألک مکرمتک خیام ظل فی سکنت و غفرانک شاطئ الی سرعت االمکان

هوآء فی األرواح به تطیر ما منی تظهر بأن العالم علی المهیمن و القدم مالک

الممکنات بها ألقلب بسلطانک قوة لی قدر ثم انسک فضآء فی النفوس و حبک

و رضائک فی فانیا بکلی فاجعلنی رب ای وحیک مشرق و ظهورک مطلع الی

عظمتک خیام و امرک سرادق حول ألطوف الحیوة احب ألنی خدمتک علی قائما

لجاللک ینبغی و اهله انت ما بی فافعل لدیک خاضعا و الیک منقطعا الهی یا ترانی

لحضرتک یلیق وبایست او قوهٴ و بحول هستی و بوده فائز العالمین رب بعنایت علی ای

علوم صاحب اینکه از مباش محزون ذکرش اعالی و امرش نصرت بر عباد مابین

عباد وجه بر است حق قدرت قبضهٴ در کل فیوضات ابواب نیستی خط و ظاهره

عالم در قلبت شطر از اوان کل در لطیفه نفحهٴ این انشآءالله میگشاید و گشوده

هر بر مقتدر است او شود ظاهر دیار کل در آن ثمرات که بشأنی نماید مرور

القدیر العزیز المقتدر لهو انه شیء

۱۴۳فی کان و بالرحمن کفر الذی عن اعرضت و الحق عرفت بما لک طوبی عبد یا ان

یأمرک کذلک بالبیان انصره ثم امره و الله حب علی استقم ان شقیا األلواح ام

مسجونا الظالمین بأیدی کان الذی حین الرحمننلقیک کذلک سجنی و هجرتی و بالئی اذکر ان سبیلی فی البالیا مستک اذا

حکیم عزیز لدن منکل علی کان انه آخر بساطا نبسط و فیها ما و الدنیا نطوی سوف لعمری

قدیرا شیءفیه استقر الذی المقر الی اقبل ثم آیاتی الستماع اذنک و لذکری قلبک قدس

و نفسک مظهر عرفان علی وفقتنی بما الحمد لک رب ای قل الرحمن ربک عرش

السمآء انفطرت منه الذی باسمک اسألک لقائک و وصلک کعبة الی مقبال جعلتنی

قدر و الیک اقبل و دونک عن اعرض لمن کتبته ما لی تکتب بأن األرض انشقت و

Page 124: DOCX (215 KB)

انت اال اله ال تشآء لما فعال انت انک األبهی سرادق فی عندک صدق مقعد لی

الحکیم العزیز

۱۴۴ .... عما انقطعوا الذین یلهم انه األعلی القلم من األمر هذا تبلیغ نفس لکل قدر قد

المقتدر لهو الرحمن ربک ان البیان و الحکمة سلسبیل قلوبهم من یجری و سواه

یرید ما علی الحاکم و یشآء ما علیعن یمنعک ال و ربک امر نصرة اال لنفسک تختار ال فنائها و الدنیا فی تتفکر لو

اجمعین األرض علی من ذکرهکل فی به وعدتم الذی الیوم جآء قد قوم یا قل و األمر علی استقم ان

اسرعوا ان له خلقتم الذی عن محرومات انفسکم تجعلوا ال و الله اتقوا األلواح

العارفین من انتم ان األرض فی خلق عما لکم خیر هذا الیه

۱۴۵و األیام مذ فی علیه یمر العز سلطان ألن علیه تستکبروا ال ذلیل من وجدتم ان و

. مأل یا ان الحکیم العزیز ربکم مشیة مشیته کان من اال احد ذلک کیف یعلم ال

منه استفسروا و معه اقعدوا ثم عنه تفروا ال متربة ذی فقیر من رأیتم ان األغنیآء

مأل اهل یشهدنکم الحالة تلک فی تالله القضآء ابحر رشحات من علیه رشح عما

مقدس بألسن یمجدنکم و یذکرنکم و لکم یستغفرن و علیکم یصلین و األعلی

لن لمحسن حبذا یا و بعلمه دونه علی یفتخر لن لعالم طوبی فیا فصیح طاهر

جریراته علیه الله لیستر منه شهد ما یستر و عصی بمن یستهزء

Page 125: DOCX (215 KB)

۱۴۶آثروا العالمین بین الصالح مشرق و خیر کل مبدأ منکم واحد کل نری ان نحب انا

الصالح نفسه انفق انه األرض فی الله هیکل الی فانظروا انفسکم علی اخوانکم

امام فانظرونی بینکم کدورة ظهرت ان المنیع العزیز المنفق لهو انه العالم

انا المنیر المشرق ألمری حبا و لوجهی خالصا ظهر عما البصر غضوا و وجوهکم

منکم نجد و الریحان و بالروح رضائی جنة فی األحیان کل فی نراکم ان نحب

نکون انا األمین العالم ینصحکم کذلک االتحاد و المحبة و الوداد و األلفة عرف

یشهد سواه نجد ان نحب ال و نفرح الوداد عرف وجدنا اذا األوان کل فی بینکم

بصیر عارف کل بذلک

۱۴۷باشد ناظر عرضیه بشئونات نفسی ایام این است حیف اعظم باسم قسم

المحبوب لوجه خالصا کنید سلوک محبت بکمال یکدیگر با و الهی امر بر بایستید

با مستبشره ناضرهٴ وجوه با و نمائید محترق احدیه بنار را نفسانیه حجبات

محبوب ابدا که دیده‌اید خود بچشم را حق سجایای کل کنید معاشرت یکدیگر

باشد آزرده غالم این از الهی احبای از یکی و بگذرد شبی که نبودهنشوید مشتعل نار باین است حیف است مشتعل الهیه کلمهٴ از عالم قلب

یکدیگر با کل و دهید قرار االتحادیه لیلة را مبارکه لیلهٴ که امیدواریم انشآءالله

که باشد این همتان و گردید مزین ممدوحه حسنهٴ اخالق بطراز و شوید متحد

رفتار بقسمی عباد میانهٴ در و نمائید هدایت بقا بشریعهٴ فنا غرقاب از را نفسی

اول و عابدین اول و وجود اول شمائید که چه شود ظاهر شما از حق آثار که کنید

اعلی ملکوت در شما اسماء که اراد بما انطقنی فوالذی طائفین اول و ساجدین

لیت یا است وهم سخن این مکنید گمان شما نزد در شما ذکر از است مشهورتر

مقامکم سمو و قدرکم عظمة و شأنکم علو من الرحمن ربکم یری ما ترون انتم

لکم قدر عما اهوائکم و انفسکم تمنعکم ال ان الله نسأل

۱۴۸چه بود خواهد و بوده خلق رتبهٴ در جمیع نموده‌اند ذکر عرفا آنچه سلمان ای باری

از نمایند طیران عرفان و علم سماء در قدر هر مجرده افئدهٴ و عالیه نفوس که

Page 126: DOCX (215 KB)

من العرفان کل نمود نتوانند تجاوز بأنفسهم انفسهم فی خلق ما و ممکن رتبهٴ

ما الی ینتهی واصف کل من األوصاف کل و ذاکر کل من األذکار کل و عارف کل

تصدیق خود نماید تفکر فی‌الجمله نفسی هر و ربه تجلی من نفسه فی خلق

از عرفان و امثله کل و نه ممکن خود حد از تجاوز خلق برای از باینکه مینماید

شده خلق شیء من ال لنفسه بنفسه امکانیه مشیت از که او بخلق اول ال اول

یکن لم نفس امثال الیه یرجع ان او احد بعرفان یعرف ان من الله فسبحان راجع

خلق قد و داللة و اشارة و جهة من ال و ربط من ال و نسبة من ال خلقه بین و بینه

وحدت ارتفاع سلطان علو در لم‌یزل حق العالمین احاطت التی بمشیته الممکنات

منزه خود رفعت ملیک امتناع بسمو الیزال و بوده ممکنات عرفان از مقدس خود

خلق او بکلمهٴ السمآء و األرض فی من جمیع بود خواهد موجودات ادراک از

کلمه از که مخلوقی میشود چگونه آمده‌اند وجود بعرصهٴ بحت عدم از و شده‌اند

نماید ارتقا قدم بذات شده خلق

۱۴۹الی بقلبه یتوجه و األرض و السموات فی من کل عن احد ینقطع لو الیوم قل

قد قل الحکیم العلیم ربه اسمآء من باسم الممکنات لیسخر القدس شطر

یا استضیؤوا ان القبل اعصار فی بمثلها اشرقت ما باشراقات الشمس اشرقت

الصابرین من تکونن ال و انوارها من قوم

۱۵۰للذینهم طوبی الله امر فی یدخلون و االیمان یدعون کل النصر جآء اذا قل

الجهات کل من الفتنة ظهرت فیها التی األیام تلک فی األمر علی استقاموا

۱۵۱قصد ترابی یاران ای و بشتابید معنوی بگلستان ذلت خارستان از الهی بلبالن ای

و نهاده سر بر ظهور تاج جانان که دهید بجان مژده فرمائید روحانی آشیان

و آمد مشاهده وقت که دهید بشارت را چشمها گشوده را قدم گلزار ابوابهای

که دهید خبر را شوق بوستان دوستان آمد استماع هنگام که دهید مژده را گوشها

عاشقان ای داده بار اذن نگار که کنید آگه را سبا هدهدان و آمد بازار سر بر یار

Page 127: DOCX (215 KB)

لقا بشهد را هجران سم و نمائید تبدیل وصال بسرور را فراق غم جانان روی

بیامیزیدمحبوب پی از حبیبان و بودند دوان معشوق پی از عاشقان حال تا اگرچه

که فرموده احاطه چنان رحمانی غمام از سبحانی فضل ایام این در روان

غنیمت را فضل این گشته احباب جویای محبوب و مینماید عشاق طلب معشوق

قانع فانیه باشیای و نگذارید را باقیه نعمتهای نشمرند کم را نعمت این و شمرند

دوست جمال تا بردرید دل بصر از پرده و بردارید قلب چشم از برقع نشوید

بشنوید نشنیده و بینید ندیده و ببینید بی‌حجابو خار چون نزدش گلها همهٴ که شکفته گلی باقی گلزار در فانی بلبالن ای

روان از و بسروشید دل از و بخروشید جان از پس بی‌مقدار نزدش جمال جوهر

و ببوئید بی‌مثال گل از و درآئید وصال ببوستان شاید که بکوشید تن از و بنوشید

از و نشوید غافل معنوی صبای خوش نسیم این از و برید حصه بیزوال لقای از

جنون سلسلهٴ و بگسلد را بندها پند این نمانید بی‌نصیب روحانی قدس رائحهٴ این

و بشکند قفس سپارد بجانان را جانها و رساند بدلدار را دلها بجنباند را عشق

کند قدس آشیان قصد روحی طیر چونچه و رسید بآخر که وقتها چه و درگذشت که روزها چه و رفت که شبها چه

این تا نمائید سعی برنیامد نفسی فانی دنیای باشتغال جز و آمد بانتها که ساعات

بستر بر فرقها و میگذرد برق چون عمرها نشود باطل ماند باقی که نفسی چند

شصت از امور و رود دست از چاره دیگر گیرد منزل و مقر ترابای سوخته را فانی حجبات تمام و گشته منیر و روشن بی‌فانوس باقی شمع

معشوق بر جان و بیدل عاشقان ای و زنید آتش بر و بشتابید بی‌پروا پروانگان

و آمد حجاب و ستر بی آمد ببازار مستور گل دوید محبوب نزد بی‌رقیب و بیائید

للفائزین فهنیئا مقبلین اقبال است نیکو چه میزند وصل ندای مقدسه ارواح بکل

بدیع حسن بأنوار

۱۵۲من جود مظهر گوش و مکن تیره هوی و نفس بغبار را او است من ودیعهٴ چشم

خزینهٴ قلب بازمدار جامعه کلمهٴ اصغاء از نفسیه مشتهیهٴ باعراض را او است

عالمت دست مسپار خائن هوس و سارقه بنفس را آن مکنونهٴ آللی است من

Page 128: DOCX (215 KB)

.... بی‌طلب منما محروم محفوظه مستورهٴ الواح اخذ از را آن است من عنایت

را جود و فضل منتهای بی‌استعداد و فرمودم اجابت بی‌سؤال و فرمودم عنایت

.... مقدسهٴ ملونهٴ معطرهٴ ریاحین تا شوید تسلیم ارض چون داشتم مبذول

را غلیظه حجبات تا شوید مشتعل نار چون و نماید انبات وجود ارض از عرفانم

باقی و زنده الهی حب حرارت از را محجوبه مبرودهٴ اجساد و نمائید محترق

درآئید والیتم قدس مکمن در تا شوید لطیف هوا چون و دارید

۱۵۳و ده تسکین عنایت قدس سلسبیل از را غفلت ظمأ و عطش مهاجر مؤمن ای

شهوت بظلم را باقی محبت بیت گردان منور قرب منیر بصبح را بعد تیرهٴ شام

تقوای مپوش نفسانی تیرهٴ بحجبات را روحانی غالم جمال و مکن خراب فانی

بخاشاک را منیر قلب معین و منما اندیشه الله سوی ما از و کن پیشه خالص

بحق بازمدار جریان از را دل جاریهٴ چشمهٴ و مکن مسدود هوی و حرص

بغنا فقر از را احدی او دون که چه باش متوسل او عنایت بحبل و شو متمسک

نبخشد نجات نفس ذلت از و نرساندهر امکان و کون از شوید مطلع احدیه مستورهٴ غنای بحور از اگر عباد ای

مقام که منیع رفیع بمطلب تا برافروزید جان در طلب نار گردید بی‌نیاز و غنی دو

.... گردید فایز است جانان لقای و قربمنهدم ظنون و وهم بنقر را سبحان حضرت ایقان مصر بنیان بندگان ای

هادی مستقیم بصراط را نفسی الیزال و نبوده مغنی لم‌یزل ظن که چه مکنید

فرض مغلول را سلطنتم مرتفعهٴ ممدودهٴ مبسوطهٴ قدرت ید عباد ای نگشته

سحاب و داشته‌اید مقطوع را مقطوعه‌ام غیر مسبوقهٴ منزلهٴ رحمت و گرفته‌اید

بدایع آیا نموده‌اید فرض مهطول غیر و ممنوع را کرمم و جود متعالیهٴ مرتفعهٴ

عالمیان از اراده‌ام احاطهٴ و مشیت نفوذ یا و شده مفقود احدیتم سلطان قدرت

منع ظهور از را احدیتم قدس عز جمال چرا دانسته‌اید نچنین اگر گشته ممنوع

داشته‌اید ممنوع ابقی قدس سماء در ظهور از را ابهی عز ذات مظهر و نموده‌اید

بدیعه جدیدهٴ بادهٴ این از را ممکنات حقایق جمیع بگشائید انصاف چشم اگر

خواهید منور و مشرق انوارش اشراق از را اشیاء ذرات جمیع و بینید سرمست

تظنون انتم ما سآء و ظننتم انتم ما فبئس یافت

Page 129: DOCX (215 KB)

قصد برآمده هوی و نفس غفلت از و نمائید رجوع خود بمبدأ بندگان ای

اولیه جامعهٴ مبارکهٴ کلمهٴ نمائید ظهور و ستر از مقدس طور این در روح سینای

عباد ای بگو مدارید منحرف تجرید قدس و تقدیس عز مقر از و منمائید تبدیل را

ظهورات و نموده احاطه را شهود و غیب ممالک جمیع رحمتم بدایع اگرچه غافل

شدید بسی عذابم سیاط ولکن گرفته سبقت ممکنات ذرات تمام بر فضلم و جود

و کبر از مقدس بگوش را مشفقه‌ام نصایح عظیم بغایت قهرم ظهور و است

.... نمائید مالحظه امرم بدیع در سر و سر بچشم و بشنوید هویو مشتعل ربانی عز مشکاة در که صمدانی منیر قدس سراج از عباد ای حال

مشکاة در هدایت بدهن را الهی حب سراج و ننمائید ممنوع را خود است مضیء

از الله سوی ما از انقطاع و توکل بزجاج و برافروزید خود منیر صدر در استقامت

مثل احدیتم قدس ظهور مثل بندگان ای نمائید حفظش مشرکین انفاس هبوب

هر و باشد مستور احصا از ازید منیره لطیفهٴ آللی آن عمق قعر در که بحریست

مقدره قسمت تا درآید بحر آن بشاطی بسته طلب و جهد کمر باید البته طالبی

احدی اگر حال نماید اخذ جهده و طلبه قدر علی را مکنونه محتومهٴ الواح در

آن آللی و بحر آن از هیچ ننماید قیام او طلب در و نگذارد قدم قدسش بشاطی

انتم ما سآء و انفسکم فی توهمتم ما فبئس آید وارد او بر نقصی یا و شود کم

قریب و نزدیک بسی مواج و لجی اعظم بحر آن الحق تالله بندگان ای تتوهمون

جود و سبحانی فضل و صمدانی فیض بآن بآنی ورید حبل از اقرب بلکه است

گردید فایز و شوید واصل ابهائی عز کرم و رحمانیمطلع گذاره‌ام ودیعه شما نفس در که فضلم و جود بدایع در اگر بندگان ای

معرفت نفس که خود نفس بمعرفت شده منقطع جهات جمیع از البته شوید

قمقام و عنایت طمطام و بینید مستغنی را خود من دون از و پی‌برید منست

ابهائیه اسم از مشرقه شمس چون باطن و ظاهر بچشم خود در را مکرمتم

افکیات و هوی و ظنون بمشتهیات را اقدس امنع مقام این بینید مشهود و ظاهر

کمال در منیعه باجنحهٴ که است طیری مثل شما مثل مگذارید ضایع عمی و وهم

بعد و نماید طیران اطمینان نهایت با سبحان خوش هواهای در ریحان و روح

و بیاالید تراب و بآب را خود تمام بحرص و نماید میل ارض گل و بآب دانه بگمان

اجنحهٴ که چه نماید مشاهده مقهور و عاجز را خود نماید صعود ارادهٴ که بعد

سماء طایر آن وقت این در بود نخواهد و نبوده طیران بر قادر گل و بآب آلوده

Page 130: DOCX (215 KB)

و غفلت بطین را خود پرهای عباد ای حال بیند فانیه ارض ساکن را خود عالیه

محروم عرفان قدس آسمانهای در طیران از تا میاالئید بغضا و غل تراب و ظنون

نمانید ممنوع وبقوت ربانی حکمت و علم کنز از را صمدانی بحر صدف آللی عباد ای

مظاهر در را حجاب و ستر غرف حوریات و آوردم بیرون روحانی قدرت و یزدانی

مفتوح القدرة بید را احدیه مسک اناء ختم و نمودم محشور محکمات کلمات این

جمیع مع حال داشتم مبذول ممکنات جمیع بر را آن مکنونهٴ قدس روایح و نمودم

نمائید منع را خود اگر لمیعه مشرقهٴ عنایات این و محیطه منیعهٴ فیوضات این

.... بود خواهد و بوده راجع شما انفس بر آن مالمتمگر نمینماید تکلم و لقا صبح انوار تجلیات مگر قلب این در نیست عباد ای

و مشکنید را الله عهد و ننمائید نفس متابعت پس شما پروردگار از خالص حق بر

از نباشید و نمائید توجه باو زبان و قلب و بدل تمام باستقامت مکنید میثاق نقض

دل آراسته هستی بصورت است نیستی و بی‌حقیقت است نمایشی دنیا بی‌خردان

میگویم براستی غفلت‌کنندگان از مباشید و مگسلید خود پروردگار از و مبندید باو

طلبش در عطش صاحبان و نماید آب بصورت که است سرابی مثل دنیا مثل که

معشوقی صورت یا و مانند بی‌نصیب و بی‌بهره رسند باو چون و نمایند بلیغ جهد

مشاهده الیغنی و الیسمن رسد بدو چون عاشق و مانده عاری روح و جان از که

نیابد حاصلی حسرت و زیاد تعب جز و نمایداز رضا برخالف فی‌الجمله موجود عالم و مشهود ایام این در اگر عباد ای

قدس عالمهای و آید رحمانی خوش ایام که مشوید دل‌تنگ شود واقع قضا جبروت

عیشی و مقدر قسمتی عوالم و ایام آن جمیع در را شما و نماید جلوه روحانی

گردید فایز رسیده آنها بجمیع البته است مقرر رزقی و معین

۱۵۴اعتراض بدیدهٴ احدی کلمات در که کن القا حق احبای بر سلمان ای باری

که نفوسی آن مگر کنید مشاهده مرحمت و شفقت بدیدهٴ بلکه منمائید مالحظه

رد من رد بر که است حتم نفوس جمیع بر نوشته ناریه الواح الله رد در الیوم

الیوم که چه قدیر مقتدر لدن من قدر کذلک بنویسند باشند قادر آنچه الله علی

ان حینئذ و قبل من نزلنا کذلک آن امثال و بسیف نه است بیان و بذکر حق نصرت

Page 131: DOCX (215 KB)

در نفسی اگر که هو اال اله ال بأنه شیء کل فی حینئذ ینطق فوالذی تعرفون انتم

مأل اهل جمیع که شود عنایت باو مقامی دارد مرقوم کلمه‌ئی الله علی رد من رد

السن و عاجز مقام آن ذکر از ممکنات اقالم جمیع و برند مقام آن حسرت اعلی

امنع ارفع اقدس امر این بر الیوم نفسی هر که چه قاصر وصفش از کائنات

ذلک علی الله کان و األرض و السموات فی من کل با است مقابل شود مستقیم

علیم و لشهیدسمعتم و بارئکم عرفتم اذا و الراحة فراش علی تستقروا ال الله احبآء یا ان

خیر هذا ان و آن من اقل تصمتوا ال و انطقوا ثم النصر علی قوموا علیه ورد ما

العارفین من انتم لو یکون ما و کان ما کنوز عن لکم

۱۵۵مقام کان الذی امره مطلع و وحيه مشرق عرفان العباد علی الله کتب ما اول ان

اهل من انه منع الذی و الخير بکل فاز قد به فاز من الخلق و االمر عالم فی نفسه

ينبغی االعلی االفق و االسنی المقام بهذا فزتم اذا االعمال بکل يأتی ولو الضالل

دون احدهما يقبل ال معا النهما المقصود لدی من به امر ما يتبع ان نفس لکل

االلهام مطلع به حکم ما هذا االخرو العالم لنظم االعظم السبب الله حدود يرون الله من بصآئر اوتوا الذين ان

و النفس حدودات بکسر امرناکم انا رعاع همج من انه غفل الذی و االمم حفظ

ماجت قد االمکان فی لمن الحيوان لروح انه االعلی القلم من رقم ما ال الهوی

الذين ان االلباب اولی يا اغتنموا الرحمن نسمة هاجت بما البيان و الحکمة بحور

لدی الضالل اهل من اولئک اعقابهم علی نکصوا و اوامره فی الله عهد نکثوا

المتعال الغنيرحمتی مفاتيح و عبادی بين عنايتی سرج اوامری ان اعلموا األرض مأل يا

حالوة احد يجد لو االديان مالک ربکم مشية سماء من االمر نزل کذلک لبريتی

االرض خزآئن يکون ولو عنده ما لينفق الرحمن مشية فم من ظهر الذی البيان

االلطاف و العناية افق من المشرقة اوامره من امرا ليثبت کلهاو القنن علی النصر اعالم تنصب بها و قميصی عرف يمر حدودی من قل

اعملوا ان لبريتی مخاطبا عظمتی جبروت فی قدرتی لسان تکلم قد االتالل

التی الکلمة هذه من المحبوب عرف وجد لحبيب طوبی لجمالی حبا حدودی

Page 132: DOCX (215 KB)

رحيق شرب من لعمری باالذکار توصف ال شأن علی الفضل نفحات منها فاحت

االبداع افق من المشرقة اوامری حول يطوف انه االلطاف ايادی من االنصافالقدرة باصابع المختوم الرحيق ختم فتحنا بل االحکام لکم نزلنا انا تحسبن ال

.... االفکار اولی يا تفکروا الوحی قلم من نزل ما بذلک يشهد االقتدار وتنفطر بامر ولو يتبعوها ان لکل االحکام شمس البيان افق من اشرقت اذا

به حکم ما و شآء عما يسئل ال و يشآء ما يفعل انه االديان افئدة سموات عنه

مطلع عرف و الرحمن عرف وجد الذی ان االختراع مالک و لمحبوب انه المحبوب

و اقبل لمن طوبی االنام بين االحکام الثبات السهام بعينيه يستقبل انه البيان هذا

الخطاب بفصل فاز

۱۵۶سبب بآنچه احوال جمیع در میفرماید نموده توجه بها باهل اعلی افق از حق وجه

که دارید مصروف عالم اهل تربیت در را همت باشید مشغول است خلق آسایش

و بساط یک اهل کل و شود محو اعظم باسم امم مابین از اختالف و نفاق شاید

بغضا و ضغینه خاشاک و خار از و دارید منور را قلب شوند مشاهده مدینه یک

نفسی حال نیکوست شده‌اید خلق کلمه یک از و عالمید یک اهل کل نمائید مطهر

نماید معاشرت انام عموم با تمام بمحبت که

۱۵۷قبیل معهم یخرج و األمین الروح یؤیدهم األمر لتبلیغ اوطانهم من هاجروا الذین ان

عمل یقابله ال لعمری الله بخدمة فاز لمن طوبی علیم عزیز لدن من المالئکة من

قدر کذلک طرازها و األعمال لسید انه القدیر المقتدر ربک شآء ما اال األعمال من

قدیم منزل لدن منکل فی األمر نصرة همه یجعل و الدنیا عن ینقطع ان له ینبغی التبلیغ اراد من

یجعل ربه ألمر وطنه من الخروج اراد اذا و حفیظ لوح فی قدر ما هذا األحوال

الحمید العزیز الله لدی من قدر کذلک التقوی لباسه و الله علی التوکل زادهلهو ربک ان العباد بذکره یشتعل االنقطاع بطراز زین و الحب بنار اشتعل اذا

المقربین من انه اجاب و الندآء سمع لمن طوبی الخبیر العلیم

Page 133: DOCX (215 KB)

۱۵۸یتصف ان له ینبغی به امر ما اراد الذی و امره تبلیغ نفس لکل الله کتب قد

ذلک دون من و المقبلین قلوب بقوله لتنجذب الناس یبلغ ثم اوال الحسنة بالصفات

العباد افئدة فی ذکره یؤثر ال

۱۵۹انهم اال ينفعهم ما يترکون و يضرهم ما يطلبون عقولهم قلة و الناس فی فانظروا

جهل فی اولئک بها يفتخرون و الحريه ارادوا الناس بعض نری انا الهآئمين من

مبينيخبرکم کذلک نارها تخمد ال التی الفتنة الی عواقبها تنتهی الحرية ان

لالنسان و الحيوان هی مظاهرها و الحرية مطالع ان فاعلموا العليم المحصی

الحرية ان الماکرين ضر و نفسه جهل عن تحفظه سنن تحت يکون ان ينبغی

االرذلين من تجعله و الوقار و االدب شئون عن االنسان تخرجانا يقين لحق هذا ان ليحفظها راع من لها بد ال کاالغنام الخلق فانظروا

عالمين کنا انا االخر دون المقامات بعض فی نصدقهالهم نزلناه ما الناس اتبع لو العارفين من انتم لو اوامری اتباع فی الحرية قل

فيما الله مراد عرف لمن طوبی بحتة حرية فی انفسهم ليجدن الوحی سمآء من

فی انها تنفعکم التی الحرية قل العالمين علی المهيمنة مشيته سمآء من نزل

االرضين و السموات ملک بملکوت يبدلها ال حالوتها وجد الذی و الحق لله العبودية

۱۶۰آنکه نه نماید مالحظه امثال و اشباح از مقدس را حق که نفسیست الیوم موحد

از و میشود ظاهر صنعی صانع از کن مالحظه مثال داند حق را اشباح و امثال

است نقاش و صانع نفس نقش و صنعت این شود گفته اگر حال نقشی نقاش

نقاش و صانع کمالیهٴ ظهور بر مدلند بلکه الثری و العرش ورب کذب هذارا خود نفسی هر که آنست بالله بقای و نفس از فنای معنی فانی شیخ ای

بفرماید حق اگر مثال نماید مشاهده محض الشیء و فانی حق ارادهٴ جنب در

کند توهمی خود از آنکه نه نماید آن بر قیام جذب و شوق و همت بتمام کذا افعل

یا ایاهم مخاطبا ارادتک فم من یخرج لو و نازل صوم دعای در داند حق را آن و

Page 134: DOCX (215 KB)

ال و یصومون هم فوعزتک الحدود و بالمیقات تعلقه ال و لجمالی حبا صوموا قوم

تا نمائید تفکر درست مقام این در فنا معنی اینست یموتون ان الی یأکلون

و شوید فائز ساریست و جاری امکان مالک کلمات در که حیوان بسلسبیل

العلیم الباقی الفرد لهو انه بوده خلق از منزه لم‌یزل حق باینکه دهید شهادت

بود خواهد و بوده مقامات از اعظم مقام این الخبیراأللواح فی نزل ما الله اراد ما و نمایند قیام الله اراد ما به جناب آن باید

مقام اینست باشند نداشته مشیتی و اراده خود از بهیچوجه که بقسمی است

حقیقی توحیدبهیکل که معلوم بسلطان را ناس و باشید ثابت مقام این در بخواهید خدا از

و ایمان جوهر اینست کنید هدایت ناطقست مخصوصه بکلمات و ظاهر مخصوص

گذاشته‌اند باطن را آن اسم و شده‌اند معتکف خود باوهام که نفوسی ایقان

الحکیم العلیم لهو انه األلواح فی الرحمن شهد کذلک اصنامند عبدهٴ فی‌الحقیقه

۱۶۱عند اعمال افضل از این نمائی وارد رحمن بشریعهٴ را نفسی شاید که کن جهد

از را تو امری هیچ که باش مستقیم الهی امر بر بشأنی و مذکور متعال غنی

مجادله و بمعارضه األرض علی من اگرچه ننماید منع مأموری بآن که خدمتی

برخیزندنظر اریاح که مینمائی مشاهده چنانچه األصباح فالق امر در باش اریاح مثل

از نه و مسرور معمور از نه مینماید مرور معمور و خراب بر خود بمأموریت

باصل ناظر باید هم حق احباء دارد و داشته خود بمأموریت نظر و محزون خراب

آن نمود اقبال نفسی هر بشنوند و بگویند لله شوند مشغول آن بتبلیغ و باشند امر

واصل باو آن جزای نمود اعراض که نفسی هر و راجع باو حسنهاز البته و ظلمتیه بطیور شد داده اخبار عراق از آفاق نیر خروج حین در و

پناه احوال کل در شده قبل سنین در چنانچه شد خواهد مرتفع نعیب اراضی بعض

نمائید کاذبه نفوس متابعت مباد که برده بحقالعلیم ربکم ینصحکم کذلک األعظم الظهور هذا الی الظهورات انتهت قد

العالمین رب لله الحمد و الحکیم

Page 135: DOCX (215 KB)

۱۶۲اصغر عالم را او بعضی اگرچه فرموده خلق شنوا و بینا را انسان رحمن حضرت

باید انسانی هر شأن و رتبه و مقام و است اکبر عالم فی‌الحقیقه ولکن دانسته‌اند

شود ظاهر موعود یوم این درو نموده ذکر را حق اولیای ریحان و روح بکمال احیان کل در اعلی قلم

نور مطلع از را او دنیا مختلفهٴ شئونات که نفسی برای از طوبی داشته متذکر

من انه آشامیده مختوم رحیق از قیوم باسم تمام باستقامت ننموده منع توحید

العالمین رب الله کتاب فی الفردوس اهل

۱۶۳صاحبان که فرموده متردی بردائی و نموده مزین بطرازی را عالم الحمد لله

مقصود لله کلها القدرة ان قل نه آن نزع بر قادر ثروت و عزت و صفوف و جنود

ترابیه مظاهر این األرضین و السموات فی من معبود لله کلها العظمة و العالمین

نیستند و نبوده ذکر قابلان یقدر من است دیگر مقامی و دیگر صحرائی طیور این آبشخور بگو

ربک قدرة ید اشعلته ما یخمد ان یستطیع من و البیضآء بیده الله اناره ما یطفئ

المقتدر هو انه نمود خاموش قدرت ید را فتنه نار اشتعال القدیر الغالب القوی

اریاح من یتزعزع ال اصفیائی سکون جبل ان قل فیکون کن بقوله یشآء ما علی

اولیای که داشت آن بر چه را قوم این سبحان‌الله األمم قواصف من ال و العالم

… العدل شمس المخلصون یرون سوف فرستند بحبس و نمایند اسیر را حق

المتین سجنه فی الوری مولی یخبرک کذلک العآلء افق من مشرقة

۱۶۴رب الله لدی من األرض فی ینفعکم انه المتین بالحبل تمسکوا البشر معشر یا

زینوا الذین بعید جاهل کل به امرکم ما دعوا و االنصاف و العدل خذوا العالمین

رفعت باسمی حکیم امر کل ظهر به الذی علی افتوا و بالعمائم رؤوسهم

القلم نطق کذلک مبین بظلم علی افتوا نفسی اظهرت اذا و العباد بین مقاماتهم

الغافلین من القوم و بالحق

Page 136: DOCX (215 KB)

و األمور من امر فی االعتدال حدود یتجاوز ال انه بالعدل تمسک الذی ان

و الصنایع مصر علمآء یذکره الذی التمدن ان البصیر لدی من بصیرة علی یکون

انه الخبیر یخبرکم کذلک الناس علی نقمة لتراه االعتدال حد یتجاوز لو الفضل

ال و قوم یا تفکروا اعتداله فی االصالح مبدأ کان کما تجاوزه فی الفساد مبدأ یصیر

الملک العظمة لسان ینطق و ناره من المدن تحترق سوف الهائمین من تکونوا

الحمید العزیز للههذا فی ذکرک بما ربک اشکر ثم األشیآء من شیء کل فی فانظر کذلک و

العظیم العرش مالک لله الحمد البدیع اللوححالوت و نماید تفکر شده نازل اعلی قلم از آنچه در فی‌الحقیقه نفسی اگر

حرکت الله بارادة و گردد آزاد و فارغ خود ارادهٴ و مشیت از البته بیابد را آن

محروم اعظم فضل این از و شد فائز مقام باین که نفسی برای از طوبی نماید

نماندعامل بحکمت باید مشهور ظاهر نه و محبوبست مستور خائف نه امروز

مشغول امر بخدمت و باشندو احبا مابین حین تا امر اول از نمایند تفکر مظلوم این احوال در الزمست کل بر

نموده احاطه رزایا و بالیا جهات کل از که احیانی در و هستیم و بوده ظاهر اعدا

نداشته دوست اعلی قلم نمودیم دعوت اعلی بافق اقتدار بکمال را ارض اهل بود

و موحدین و مقربین البته که چه نماید ذکر را خود مصائب مقام این در ندارد و

ایادی بین ایام اکثر در العلیم السامع الناطق لهو انه کند اخذ احزان را مخلصین

ساکنیم حیات مابین حال و بودیم اعداو انبیا اکثر و مذکور و موصوف الهی کتب جمیع در مقدسه اراضی این

لبیک به رسل جمیع که بیدائی آن اینست شده‌اند ظاهر اراضی این از مرسلین

قضا وادی اینست بوده اراضی این در الله ظهور وعدهٴ و بودند ناطق لبیک اللهم

ولکن است مذکور ظاهر الیوم آنچه جمیع قبل کتب در نورا بقعهٴ و بیضا ارض و

باوالد مقامات از بعضی در که بشأنی مقبول غیر الهی کتب جمیع در آن اهل

مینماید ندا الندآء بأعلی افاعی اوالد مابین مظلوم این حال و شده‌اند ذکر افاعی

نطق ما سمع لمن طوبی میخواند اعلی افق و علیا ذروهٴ و قصوی بغایة را کل و

بعید غافل لکل ویل و البیان ملکوت فی اللسان به

Page 137: DOCX (215 KB)

۱۶۵و لله انا مبارکهٴ کلمهٴ اشطار کل از احیان جمیع در مقدسه طاهرهٴ واعیهٴ اذن

الله لعمر هست و بوده مستور رجوع و موت اسرار مینماید اصغا راجعون الیه انا

گردند مسرور بشأنی بعضی و شوند هالک حزن و خوف از بعضی شود ظاهر اگر

نمایند طلب را موت جالله جل حق از آنی هر در کهو آرد سرور و بخشد فرح حیوانست کأس بمثابهٴ موقنین برای از موت

فرماید عطا پاینده زندگیفائز است جالله جل حق عرفان که خلقت بثمرهٴ که نفوسی مخصوص

العالمین رب الله عند العلم است دیگر ذکری و دیگر بیانی را مقام این شده‌اند

۱۶۶يؤيده بان الله نسئل مفتر کذاب انه کاملة سنة الف اتمام قبل امرا يدعی من

يرحمه ال من عليه يبعث قال ما علی اصر ان و التواب هو انه تاب ان الرجوع علی

انه الظاهر فی نزل ما بغير يفسرها او اآلية هذه يأول من العقاب شديد انه

ما تتبعوا ال و الله خافوا العالمين سبقت التی رحمته و الله روح من محروم

الحکيم العزيز ربکم به يأمرکم ما اتبعوا االوهام من عندکم

از سند بهائی این مراجع . کتابخانه سایت در مندرج مقررات به توجه با آن متن از هستید مجاز شما است شده دانلود

www.bahai.org/fa/legal. نمائید استفاده