katibe.vahid mohebi

58
ﮐﺘﯿﺒﮫ/ وﺣﯿﺪ ﻣﺤﺒﯽ۱ ﻧﻮﺷﺘۀ وﺣﯿﺪ ﻣﺤﺒﯽ

Upload: guest2c0c5b

Post on 28-Nov-2014

771 views

Category:

Technology


3 download

DESCRIPTION

 

TRANSCRIPT

Page 1: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱

نوشتۀ وحید محبی

Page 2: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲

یپورھاش

خوردهنوجوانی در ی که فریب خاطرۀ. ردگی می شدگاھی دچار افسکه بود ی زیبا وبیست و سه سالهمریم دختر

ه آذیتا و طبعا پدرش که ب ،و دوست صمیمیش تنھا مادرش راز او را می دانست از دیگران ،. زارش می دادآ،سخت بودبزرگترین مشگل آن بود که او نمی توانست فراموش کند و خاطرات چون کتیبه ھای . نون باید می دانستواسطۀ قا

را نمی خاطرات شوم اما تنبیه مرتکب گناه.ش خاطی را به دست قانون سپردرماد.شومی در ذھنش حک شده بودند د خاطره ھا را در پستو ھای ذھنش پنھان نمی توان.بفریبد،نمی تواند به خودش دروغ بگوید انسان ھر کس را .زدود

و احساسی ماالمال از پشیمانی حاال او مانده بود و یادھای حقارت بار.ند نھا گاه وبی گاه به سراغش می آیکند و آ....،خجالت ،حقارت ،شرم و

طور دیگری زمانی که مشگل مریم پیش آمد ،دو تصمیم مھم گرفت ،اول آنکه . گیر بود سخت )مادرش(مینو قبال،یکی رفتار احمد .او پی برده بود ،احمد پدر مناسبی برای فرزندانش نیست .مادری کند و دوم آنکه از احمد جدا شود

را بعنوان حوو حضورپریا و احمدبدیھای توانست ن مینو بود که سال قبلسه ،از دالیلی بودکه مریم در دام فریب افتادبرای زن ثروتمندی !با پریای زیبا و جوان رقابت کنداو می دانست نمی تواند . وتصمیمش را اجرا کرد تحمل کند

گرد ھم آوردن آنھا آنچنان ھم سخت نبود .فرزندانی که کم سال ھم نبودند . ندفرزندانش بود ،مانندمینو ، تنھا پیروزیری که سرشکستگی نداشت کاتنھا !وانست دلگرمش کند ،مادری بودچیزی که می ت اما .که نیل به آن پیروزی باشد

!و برایش مانده بود ،مادری بود

اما .مادر و دو خواھرش زندگی کند با ھنوز ھم که نزدیک به سی سال داشت اما می خواست )برادرش (معین مند ونه ثروتبود به کسی سپرده بود که نه زیبادل .نداشت منطقی چعشقی که ھی.ادعای عاشقی کرد ناگھان

فکاھی .دگی است که منطقی ندارد شاید این ماھیت دلدا .کرده بودو شگفت زده ھمه را عاصی ر نا منتظراین تغیی.اگر عشق تا به .را ھم بگیرده مبادا این حماقت روزی دامان او را دچار واھمه می کرد ک معین ،مریم بی قوارۀ عشق

؟!است این حد بی منطق است ،چرا زیب

.بود جدیدی گرم تماشای فیلمسر ماندانا ،شد خواھرشه وارد اتاق مقدمه و سر زدمریم بی

Page 3: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳

"می کنی ؟ ه چی نگا":مریم با شوخی به او گفت

عالقه ای نداشت که پاسخش را بدھد، مریم باز ھم اصرار داشت تا سر صحبت را به ھر نحو ممکن با ماندانا "چرا جوابمو نمی دی؟!با توام!ھی ":خواھرش باز کند ،گفت

ماندانا نمی خواست توی ذوق مریم بزند اما ماجرای فیلمش ھم به جای حساسی رسیده بود ،تصمیمش را گرفت ".ازاون چیزائی که خوشت نمی آد ":گفت ،خواھری از ھنر ھفتم مھمتر بود،

"!پس چرا تما شا ش می کنی ؟"

"...ی رو ببینم که تو می خوای ؟مگه من باید اون"

"...!بزرگتم آره چون خواھر "

اون دوسالی که من نبودم مگه چی شده ؟مگه عکسای بچه ! سرم يتوزدی و ر اون دوسالت بازم !باشه!باشه "فقط آدما پیر !تھمه چی ھمونیه که االن ھس!ھمین خیابونا!ھمین آدما !ھمین ماشینا!ندیدی؟ھمین خونه گیمو نو

توی اون دوسال !...بیست و چند ساله ،ھیچی نشده ...وری؟به چی اون دوسال مغر! گ شديم رمن وتو ھم بز! شدن "!مگه چی شد ؟

به حق داشتبرایش داشت که امتیازی مگر آن دو سال چه .مریم با خودش فکر می کرد که او راست می گفت رگتر بود دو سال که چیزی نبود ،با این سکون ، اگر سی سال ھم بزخواھرش بگوید چه چیز را دوست داشته باشد؟

!ھم آنقدر مفتخر نبود که به خواھرش امر و نھی کندباز

مریم در برابرش خود را حقیر و مانند ھمیشه .ماندانا ھمچون فاتحی به مریم می نگریست و او را به نبرد می خواند !ماندانا دیگر بزرگ شده بود .مغلوب می دید

"!نگفتی؟ چه خبر ؟!مریم !خب ":ماندانا ادامه داد

"ازچی ؟"

"!میدونی که . بگورو نداره یالبته اونائی که به من ربط! از کارات!از دانشگاه "

"...!واسه قایم کردن ندارم ھیچی !اینقدر اذیت نکن "

"...!بدونن ھمهیه چیزائی رو ،نداره تولی آدم دوس"

"!خبرت می کنم ،ھر وقت داشتم!ازاون رازا ندارم ھنوز ولی ! آره خب "

"! تنیس ا شقیشرازای یه دختر فقط ع"

"...چرا نمي ري بیرون ؟ چرا نمي ري سر كار؟!ماندانا "

"!؟ سر کار برم وقتی پول تو جیبام ھست، چرا "

واسه اینکه !واسه پولش که نه ":گفت مریم با غروری که انگار می خواھد راه حل بزرگترین مشگل بشر را بگوید،"... !مشغول شی

".من که آزادم .دور یه دایره راه می برن تا مشغول باشن رو ازندونی "

Page 4: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴

"...!داری كه خواستگار! میتونی ازدواج کنی ": گفت که بازھم درمانده شده بود ،مریم

"...!ندارم تدوس "

"...!تو جووني با يد به يه چیزي دلخوش باشي ": گفت گرفت و شباز ھم چھرۀ یک مدبر را به خود مريم

"! تدزدگیر ماشینم نیس دلخوشیم ھر چي كه ھست ، "

شد و حسرت نگاه ھای دیگران يكي از دلخوشی ھاي مریم زمانی بود که ازما شینش پیاده می .او راست می گفت کسی به شاید.را دوست داشت ای است اما آن احمقانه احساس با آنکه خودش ھم می دانست که.س می كردراح

ماندانا از معدود کسانی بود که می دانست .این تلقی را دوست داشت ی نمی کرد اما بازھم توجھ او این رفتار.حسادت کنند او ،چقدر مریم دوست دارد ،به

"...!نداری تکه دوس! ھا ن ،این خیلی بده"

"!حاال نمی خوام ! من حاال نمی خوام ازدواج کنم "

"!خب الاقل بروسر کار "

"!ندارم برم سر كار تچرا دوس،ل دیگه که بزرگتر شدی ، بفھمي شاید دو سا":گفت ،فاتحانه ماندانا با خنده ای

نمی دانست که مریم ماندانا . آن شب گفت گوھای میان آن دو به خنده ھای کش دار و جیغ ھای شادمانه انجامید او نمی دانست که مریم .ندگی قدم بگذاردبھانه ھای نا چیز دل خوش بود تا به اتكاي آنھا بر جاده پر محنت ز ھمان بهآنھا ھمان بازیچه ھای . حتی به کوچکتر از آنھا ھم دلبستگی داشت . ن این بھانه ھای کوچک بخندد نمی تواند بدو

.کودکی بود که با ملعبه ھا ی بزرگتر سرگرم می شد امابود الغ او ھر چند در ظاھر ب. دند دوران کودکیش بو

و نفس خسته ،سر انجام ھدر دادند انا پس از چند دقیقه که انرژی ھای نھفته شان را با تقال ھای بی مریم و ماند"نظرت درمورد فریبا چیه ؟زشت نیست ؟!مریم ":ماندانا گفت . دراز کشیدنددر کنار ھمدیگر زنان

"!م نیستھ ولی خوشگل !نیستزشت که ":گفت که معلوم بود ،به آنچه می خواھد بگوید ،اعتقادی ندارد، مریم

"!ما نمی دونیم!شایدھم یه چیزائی داره که واسه معین مھمه. عشق دلیل نداره ،راست میگن "

: گفت ،خوشحال شد و یا به دنبالشان بودازاینکه می دید دوباره می تواند ،به سراغ امتیازاتی برود که او ھم دارد مریم"...!ار خوبی داره ک ،اون تحصیالت خوبی داره !آره خب "

"!دارم گل لگد می کنم یه ساعته ":ماندانا میان کالمش آمد که

.کتیبه ھای مغز مریم مگر با انفجار کنده می شد

"می ره سر کار ؟ ،اگه نبود چرا معین !مانی کار مھمه ":گفت در برابر پرخاش ماندانا کم نیاورد ومریم

".حرصش،ش ، یکیم واسه عشق،یکی واسه پولش می ره یکی واسه "

"!آره؟! هپولش واسه برم من اگه البد؟!که چی ":گفت ،می خواھد نیت ماندانا را بر مال کند،انگار که بی درنگ مریم

"!تازه اگه بری !، میری تتو واسه، حرص !نه ":ماندانا با خنده گفت

Page 5: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵

نداشت و تنھا تحمل بار سنگین تبسمھای پیروزمندانۀ دیگر ادامه بحث فایده ای . بازھم ماندانا او را مغلوب کرده بود .ماندانا را در پی داشت

نھا که ثروتمند شاید برای آ.یکی از آرزوھایش آن بود که بعد از اتمام تحصیالتش ،سر کار برود .مریم ھنوز دانشجو بود تجوی روشنائی ھای آرزو می مریم در تنھائی ،گوشه، گوشۀ دلش را در جس.یک آرزوی بی ارزش بودبودند ،این

او نسبت به ماندانا قویتر می نمود اما آرزو ھایش خیلی کوچکتر از آنی بودند که آنھا را در برابر دیدگان ماندانا .گشت .برای او آرزو بودند به نظر می رسیدند ،برای دیگران حقیر ،ھرچند. او دوست داشت از آنھا بگوید . به نمایش بگذارد

معین چنان دلداده وشیدای فریبا . کوره راھھا و راه ھائی که به دل بر ادرشان می رسید، نقشی از فریبا بود بر ھمۀ اگر معین مجنون بود و آنھا در دیده ھایش می نشستند شاید طور دیگری.نمی دید و نمی شنید را بود که جز او

فریبا .مانند داستانھای کودکیشان، معین را طلسم کرده بود که بوداما حاال او دختري بد قیافه .می دیدند فریبا راآنچنان ظاھرا ،او قبل از آشنائی با فریبا ،اشعارش را خوانده و.شايد معین دیوانۀ اشعارش شده بود .شاعر بود

.در کوچه ھای خلوت دلدادگی ، تمنای عشق می کرد المست بود که دیگر صورت فریبا را نمی دید و حا

فريبا با ھیاتی ناموزون و .نند نروز، آنھا به اتفاق مادرشان به منزل پدر فریبا رفته بودند تا تقاضای برادرشان را مطرح کآ .نخوتی عظیم در ذھن خواھران زیبا پسند معین چیزی جز شگفتی نمی آفريد

"ينجورمي كنه ؟؟ چرا مامان ا هچي شد! مريم ":معین به اتاق مريم آمد و از او پرسید ،شب

اصال در فریبا،!مامان حق داره ":گفت است، می داد ،از مادرش ھم خشمگین تر اش نشان در حالی که چھره مريمرفتي اين . نگاشون كني تو تا ددوستاي من حاضرن خودشونو بكشن بیشتر! خیلي بد قیافه است ! تحد تو نیس

"!معین دیوونه ایخیلي !دختر رو پیدا كردي

"اگه يه دختري بد قیافه بود بايد بره بمیره ؟! فقط قیافه ، نیست که زن!مريم ! ونو ، من بايد به پسندم، نه تو ا "

یکی مثل آذیتا رو ول می کنی و می چسبی به !به نظر من تو خیلی احمقی": میان صحبتھای برادرش پرید که مريماگه مامان می دونست ،تو چی رو !نه آذیتا !ه تو می گی که نم چی شد نمی دون!آخه عقلم خوب چیزیه !این دختره

،نه ھیچی دیگه یافه داره ،نه ثروتقاون نه !می شددیوونه !می ذاری و می خوای با اون غول بیابونی ازدواج کنی د یتا یه حرفی می زآذاگه !شاید منم دیگه دور وورش نرم !،خب به منم بگو کاریهمستحق یه ھمچی خه اگه آذیتا آ!

فکر آدم ھزار راه می ره می گفتم ،به این دلیل و اون دلیل ،بین شون به ھم خورده ،ولی حاال!،خیالم راحت می شد "!بھت خیانت کرده ؟شاید !

پاکه !اون دختر خوبیه !نه مریم ":گفت ،بی چاره گی بر پیشانیش می کوبیددستش را به نشانۀ در حالی که معین "!نه اون بی چاره !این تقصیر منه !غیر فریبا دیگه ھیچی رو نمی خوام ،من!و دوست دارم من فریبا ر!دلیلش منم !

باید !؟کجا می ری !فکر نمی کردم اینقدر احمق باشی؟":گفت ،را تما شا می کرد در حالی که رفتن معین مريم "آخه بگو ،از چی فریبا خوشت می آد؟!بزنم باھات حرف

" !رهعشق دلیل ندا"حرفھاي ماندانا افتاد كه مي گفت بي اختیار بیاد ذاشت و رفت ،مریم اما برادرش او را بی پاسخ گقبال . عقل نمي توان سنجید اس عشق را با اينرا مريم با چشمان خود ديده بود كه احس .او بیھوده در جستجو بود .

ردم حاضرند لباسي را كه دوست ديگران براي جلب نظر م.معین را احمق مي پنداشت و حاال به او قبطه مي خورد ا بگويند و حتي با اينكه رندارند بپوشند ، ياري را كه نمي خواھند انتخاب كنند ، حرفھايي كه ديگران دوست دارند

اي تا ديگر مجبور نباشد بر بودعشق ، كجا ۀاحساس خالصان. ،آنقدر قھقه بزنند تا بمیرند گیردخنده شان نمي !د ركمي خوش به حال معین كه بخاطر خودش حماقت ؟!، راه برود و يا بدود برقصدكند ، ديگران بخندد ، گريه

Page 6: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۶

مادرش آنجا بودند و با نگاھايي نگران او را تماشا مي و فرداي آن روز مريم براي صبحانه به آشپزخانه رفت ، ماندانا "!ت رفت به خواھر بزرگترت،سالم كني ياد! ماندانا ":مريم در حالي كه استكان چاي را پر مي كرد گفت .كردند

"مگه تو به مادرت سالم كردي ؟": گفت بی درنگ مادرشان

".خواستم ، يه كم ھواتون عوض شه .خب ، دارم شوخي مي كنم !سالم مامان "

"!عوض شه ، يه كم پنجره رو وا كن اگه خواستي ھوا":ماندانا گفت

"چي شده ؟ دمي شه به من ھم بگی. ینمثل اينكه حسابي داغون! نه!هن!نه":گفت که تظاھر به تعجب می کرد،مريم

".!معین "گفت فقط ماندانا

.ھرچند ،خودش ھم خنده اش می گرفت"؟دانتخاب خودشه ، چي كارش داري"

"...!اون پسرمه ":گفت با حزنی که از صدایش می بارید،مادرشان

".من ديشب باھاش حرف زدم "

"...! دمگه نگفتم راجب اين موضوع حرف نزنی":مادرش با پرخاش گفت

از راه معین ،نبایدبه اين نتیجه رسیدم کلی فکر کردم ،!اون عقلشو از دست داده ":گفت شده بود ،خوري دل مريم "!دست بكشه فریبا ي نتیجه است ، بايد بوارد شیم ،

"؟! شن خط مي ده ،حاال من برم سراغبه معی ،اونه "

"داي ندارن ۀ ديگهھیچ رابط ، چند تا نگاه وبه جز چندتا كتاب و نوشته ! ستدش ديوونه امعین خو!نه "

"!يعني اين چیزا اينجوريش كرده ":سكوت كرده بود ،گفت كنونماندانا كه تا

"!از بوسه ھايي كه تو فیلما مي بیني خطرناك ترند ااين"

"من بايد چي بگم ؟"

من اینجور آدما رو .اگه مي خواي عروسي كني بايد يه چیزائي رو قلم بگیري . نیستیم ما راضي ،بگو !راستشو بگو" "! یا خیلی مغرورند یا خیلی طمعکاراونا !می شناسم

،مگه داري يه بچه گربه رو گول مي زني ؟اگه باھاش رابطه تمگه بچه اس ،آخه ":گفت با کمی عصبانیت مادرش امروز آدما ھمه !؟بچه ای. د بختیهاونجوري كه معلومه ،ختم روزگار باشه، بازم ب،اگه ھم بد بختیهداشته باشه،كه "!چیرو می فھمن

"!... موردخوشگل نشونش بدي ،چی؟ اگه يه!من معین رو مي شناسم!مامان":گفت میان بحث آن دو پرید وا اندانم

ن موضوع فکر کرده بود و تالش کرد تا ھرچند که خودش ھم به ای(؟!ست ،تو نفھمیديمريم فھمید داداشت ديوونه ا"يا معین يه !يه چیزي ھست !بچه كه نیست ؟!...معین سي سالشه ...!)ازاین راه معین را منصرف کند که نتوانست

"؟...كاري كرده يا

"!؟ دآخه مامان ،مگه نمي گید رابطه ندارن":گفت که گیج شده بود ،ماندانا

Page 7: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۷

! ... منظورم اون كارا نیست!نه دخترم "

"...پس چي ؟"

یه دلیلی ،بھونه ای ،چیزی براش می ...ازش فرار مي كنه آدم،ھرچي باشه ،چیزا آدم رو ديوونه نمي كنند اين" "!تراشه و ازش در می ره

"!عاشق شده "

ردم عاشق نوشته آخه عاشق چي ؟ اگه قرار بود م":گفت در حالی زھر خند تمسخر آمیزی بر لب داشت ،مادرشان "..!.نويسنده ھا ، چھل ، پنجاه تا زن داشتندا بشن که ھ

با !مانده بود که چرا معین اینگونه می کند ؟ ذشت اما ھنوز این سوال بی جواب آنروز گذشت ،چند روز دیگر ھم گ مادرشان كه سلحشوانه مي جنگید تا.،نام فريبا در دفتر زندگي آنھا پررنگتر مي شد ھا دعوا شدیدتر شدن ھرچه

بود يعشق معین، حقیقتا ،جنگاور جسور و چاالك.ونا كامتر مي شد سمان پسرش براند ،ھر روز نا كامفريبا را ازآ .گرفت مي ت بیشتريوشايد ھم فريبا نبرد را رھبري مي كرد اما ھرچه بود ،ريشه ھاي حضور او ق.

تونم دخو.اندانا ،اجازه نمي دي دخالت كنیمشما كه به من و م!ببخشید مامان":يك روز عصر ، مريم به مادرش گفت "!دكه كاري نكردي

محاله،اون عاشق یه !می شناسمش!معین پسرمه؟ هچیماجرا نمي دونم " :گفت با نگرانی ھمیشگی اش مادرشان "!ھمچی کسی بشه

"!هبه نظرم دختر با شعوری!کاش با خود فریبا حرف می زدی !تو حرفا و کارای معین دنبال دلیل نگرد "

".فایده نداشتباھاش حرف زدم ولي ":مادرشان با بي حوصلگي گفت

"؟!مگه چی گفت"

اشکال از خودمونه ،داریم تو دیگرون دنبالش !ولی اشتباه کردم !ھیچی":گفت چھرھاش را در ھم کشید و ما درش "!می گردیم

".اونم اينه كه از بابا كمك بگیريم!فقط يه راه مونده":گفت به ذھنش خطور کرد و با ھیجان ینا گھان فکرمريم

لجهباباش باچقدر ه مي دوني ك. م بھش فكر كردم ھ خودم":گفت ، عصبی شده بود مینو که از شتابزدگی دخترش "! اونجاست رفتم تا از احمد كمك بخوام ،ديدم معین!

من ديگه مطمئن شدم كه اين !نغصه نخور ماما":گفت آنکه پرواز کند به سنگ خورده بود ، از که تیرش قبلمريم ". دكه باھم رابطه ندارن ددروغ مي گن. دختره به معین خط مي ده

"بوده ؟ یزندون دخترهمي دونستي باباي !مھم نیست "

"وا سه چي ؟!نه " :، گفت یکه خورده بودمريم

"!چه مي دونم ؟"

"دونستي ؟كي "

Page 8: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۸

"! دھمون وقتي كه بھتون گفتم دخالت نكنی!از اول "

"م مي دونه ؟ھ اينو معین!چه طور میشه؟ باباي ھفت تیركش و دختر شاعر "

نمی دونم چرادونه ولی ،مي آره ": گفت که انگار این قسمت از داستان را دوست دارد بر سر شوق آمد ومادرش مي كنه ، درست زنش وقتي زندوني بوده طالق مي گیره،با يه مرد ديگه ازدواجشنیدم ،تازه ... !؟ علتش رو نمی گه

".اينا خطر ناكند !مريم . چند ماه قبل از آزادي باباي فريبا ، دوباره طالق مي گیره و با اون ازدواج مي كنه

"...؟!دنبالش نبودی ،مگه نه!خترهدونستن اینا که س!...شما این داستانارو فھمیدید ولی نفھمیدید چرا زندونی بوده ؟"

خودمم !چرا ": تر گوشت تلخش بر او ریخته بود ،فرو کش کرد و با دلخوری جواب دادھیجان مینو با آب سردی که دخ "!می ترسم واسه ھمینه که !خیلی تعجب کردم

تمام بار اين ! شد ؟بي چاره مادرش هچه فكر مي كرد ، چ!پروردگارا .فتگرفرارا وحشتي عظیم مریم سراسر وجود که ماندانابا ندانستن ، از ماجرا بوئي نبرد ولي و گوشزد كرد كه ماندانا مادرش به ا.كشیده بود شت را يك تنهوح

.بر نبودش ، نیست یاگراز چیزي حرفي در میان نباشد ، دلیل.حل نمي شد يمشكل

قبال ،ھرزمان به .چه بايد مي كردند ؟مريم، تما م آن شب را در انديشۀ رھائي از اين ماجرا ، بود ؟چه مي شد كرد برادرش مي رفت ،او مطالعه مي كرد ويا موسیقي گوش مي داد و با ديدن خواھرش ،شادمانه ،او را پذيرا مي اتاقاما حاال ديگر،در گوشه اي نشسته بود و فكر مي كرد وبا ديدن خواھرش كینه توزانه سخن مي گفت وبا بي .شد

اين خوشونتھا و بي ،ست ولي حاال پي برده بود ا شیدائياينھا ،تا به امروز گمان مي كرد .رحمي او را مي راند رحمیھا ،زائیده افكار مسمومي است كه در زندگي برادرش رسوخ كرده وچنان افیون كريھي در رگھاي روانش جاري

مي دانست . چرا فريبا ، براي دوستي با او تالشي نمي كرد ،اصال او را به ھیچ مي پنداشت ،حاال مي فھمید.بود.حضور او براي خانوادۀ مريم ،يك باخت بود و شايد ھم ، نابودي .ه دري بیايد و آمده بود از چ

درست زماني كه اين مشاجره ھا معمول شد ، فروكش كرد . زمان نسبتا زيادي از دعواھاي معین و مادرش گذشت لت را از مادرش جويا شد اما او حتي روزي مريم ع.ما درشان تسلیم شده ،طوري كه مريم وماندانا گمان مي كردند .

.ھم متعجب بود ، گفته بود كه از اين سكوت بیشتر از ھیا ھو ھاي معین مي ترسد

از شما ھا دعوت ! مامان .داره مھمونیمادر فريبا ، شبه جمعه ": كه يك روز معین اين سكوت مرگبار را شكست "!برید!خواھش می کنم !كرده

"!کجا بریم؟!آخه ما كه ھنوز با ھم فامیل نشديم ":گفت معترضانه مريم

"!،ھنوز ،ھنوز دمي گی مششما ھ "

تالش می کند ،کس دیگری تصمیم می گرفت ،این ماجراھا از ارادۀ او وحتی بیھوده ،خودش ھم می دانستمريم می کرد داشت نتیجه را واگذار،مینو معین ھم خارج بود ،این وسط میدان تقابل مینو و فریبا بود وآنچنان که پیدا بود

.می کشید این از سکوتش فریاد .

"ھیچی نمی گی؟چرا !مامان ":با دل خوري پرسید معین رفت ، مريم ، معترضانه و مجادله ھاي فراوان، بعد از

"!ماندانا ھم می آد!تو این مھمونی رو برو.من به ھر دري كه زدم ،نشد !مريم "

"قربوني كني ؟منو ونت حاال مي خواي واسه معین ج"

".ديگه از ما كاري بر نمیاد ! دخترم! نه ":گفت مینو در حالی که تبسم تلخی بر لب داشت،

Page 9: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۹

"؟!تي، قبولش كني ، چرا خودت نمیاي تو كه تصمیم گرف":گفت که از تسلیم مادرش جا خورده بود مريم

"!حاال ببین .شروع میشه نجنگ م تازه "

!"اون اندازۀ خودش دارهبا چي مي خواي با اون بجنگي؟! زمین به اسمشه ومعین ، چندتا خونه "

"!ھرچي سند به اسمشه به نام من بزنه واسش شرط گذاشتم که"

.پاسخش را می دانست اما بازھم پرسیدھرچند که از لحن مادرش "!اونم قبول كرد ؟"

اون حاضره به ھر چی تن بده تا به فریبا !ره آ": ،جواب دادکه کمی محزون شده بود و پیروزی را از یاد برده بود مادرش "!اونم اینجوری ،مثل دیوونه ھا !نمی دونم اون چی داره که معین عاشقش شده !برسه

صیغۀ اگر . چیزھايي عوض شده بود اما نه آنطوري كه معین مي گفت . مريم و ماندانا به میھماني مادر فريبا رفتند خانوادۀ فريبا مي دانند دھندۀ آن بود كهاين تغییرات نشان. بجنگد،بیشتر مصمم مي شد ،ه بودتسلیم ، جاري نگشت

یک تنھا اگر براي آنھا ، تعويض پرده ھا انقالب بود ، براي خانوادۀ معین ، .جلوه ھايشان فاصلۀ زيادي با معین دارد ، .تقالي بیھوده بود

در .ود كه با تضاد ، جلب توجه نكند آموخته ب ،يم ، نا خواسته شاد بودمراسم عروسي معین و فريبا فرا رسید ، مرز لودگیھا در اگر در خاطر كسي نماند بھتر است تا با نقشي ا ،عقیده داشت . عروسي شاد باشد و در عزا محزون

. براي مريم، يك لباس زبر و خشن، بھتر از عرياني بود. ماندپیش چشم ديگران ب

يكي محجوب، يكي نیمه عريان ، يكي لباس گرانقیمت بر تن داشت و . فريبا ، ھركس ، به شكلي بود از خانوادۀ مینو ، ھمیشه با وسواس عجیبي .انگار تمام سكناتش را مینو ، نوشته بود .اما خود فريبا معقول بود .ديگري ارزان

در ند ،ھرچ.گونه باشند كه او مي خواھد در اين قبیل، میھماني ھا شركت مي كرد و مي خواست فرزندانش ، آن. موارد ديگر ، تساھل مي كرد ،در اين باره سختگیر بود

اگر آذيتا تنھا كمي موقر تر. پوشیده بود عريان نیمه ي با بازوان و سینۀآذيتا ، لباس.مريم تنھا آذيتا را دعوت كرده بود . ، مینو او را براي معین انتخاب مي كرد دمي بو

ي مي شكفت كه ھم به دل فريبا ھجوم مي برد و ھم به دل مینو و آن اسحسادر وراي ھمۀ صدا ھا و خنده ھا ، بايد در . مگر با مرگ ند تمام نمي شد چیز یچبا ھ ستیزه ھاي آتي . مالكیت قلب معین سربر بود نا پیدايي كینۀ

را مینو در ذھنش تجسم مي كردکه چهه بود ، زيبا نبود و آنكفريبا ھر چه .دل معین جنگي مي شد و يكي مي مرد .مي زد بر ھم

آنھا نمي دانستند .معین و فريبا ، به سفر رفتند .رھائي كه پراكنده بود ، تمام شد ذآن روز گذشت و مراسم با ھمۀ بن عداوت ختك براي افروھیزم ھست ،يك بھانۀ كوچ ھنگامي كه.كه دربازگشت با چه مكافاتھائي خواھند جنگید

ھمه جا را سكوت فرا گرفته بود ، در اين سكوت ،صداي گوش خراش شیپورھاي جنگ به خوبي شنیده .كافي است مینو ، از گفته .و اين آغاز مخاصمه ھا و ستیزه ھا بود حرف زدمینو باھم ، يك روز پدر فريبا دست آخر.مي شد

مینو حتي ، . كرددو چندان رااما ،ھرچه بود ، تلخي ھاي نو ظھور مینو .نگفت پدر فريبا ھم ھیچ .ھايشان ،ھیچ نگفت كه شیپورھا ھمچنان مي نواختند می داد نا منتظر مینو نشان اين تغییر. در بارۀ عروسش ، سخن بگويد ،حاضر نبود

.

نكرده رفتارآنست كه بر خالف میلش مريم با خود مي انديشید كه اگر تا به امروز مادرشان با آنھا مھربان بوده، براي دش نا مريم ھمیشه از خو.ندنگفت! ھر زمان كه گفته بود ، نگوئید ند وكه خواسته بود ، بروند ، دويدبودند ،ھر زمان

نظر ديگران برايش مھم است؟ حاال ھم پي برده بود كه روحش ، به مانند طفل شیر تا به این حدراضي بود كه چرا

Page 10: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۰

گناھكار خودش رابراي قصور از آنھا ، جانش رسوب كرده بود كه گاھي انديشه ھاي مینو آنچنان در .تاس خوارۀ مینوبه اين مي انديشید كه آيا .خود را بسان حیوان دست آموزي مي ديد كه تنھا بايد اطاعت مي كرد . مي دانست

ھاي نوظھور ماندانا را مي دانست وفھمیده بود ،روزي توان شوريدن ، بر اجبارھاي مادرش را دارد ؟حاال او دلیل رفتارشايد . و چراھاي ديگر ا ،معین اينگونه مي كند ؟ و چراپس كشیده ؟ كه چر خود راچرا ماندانا از ماجراھاي معین كه

بد پالگي ، موجب ترسش گشت . نو جواني ، پیش نمي آمد ، او ھم ، اين موارد را پیشتر درك كرده بود اگر آن اتفاق چه چیز دوست ،مینو تصمیم مي گرفت .آرزوھايش ، آرزوھاي مینو بود . را از يادش برد خواست ھاي كه ترس.

پروردگار، براي . داشتني است و با چه بايد بجنگد ؟ اين جلگه ، اگر زيبا مي نمود ،رسوب افكار يك شكست خورده بود ، باز ھم مي توانست بكارشان كستمه ھا پر ھا يش را شاگر ماجراھا و واھبودکه مريم ھم بال ھائي آفريده

تصمیم به عناد نداشت اما مي . مي خواست كه ديگر مادرش را تايید نكند".از اسب افتاده بود نه از اصل . "گیرد .خواست ، براي عقايدش بجنگد

شۀ پوسیدۀ آرزوھاي مینو ، بستر ي براي ال.ھمیشه الشه ھا خاك را مي سازند و آناند كه بايد باشند تا دانه اي برويدمريم نیازش را نمي دانست و باغبانش او را ھمچون يك . گشت ھم مريم بود ،اما زماني كه روئید، نیازمند نور

او خودش را در میان . مريم ضعیف بود اما ضعیف نمي نمود .گیاه زينتي در گوشۀ ظلمات شوربختي ھا پرورانده بود .نھان مي كردمكنتھا پ

شايد منظري از آنچه مي خواست را . وقتي كه اطراف او را ھزاران ناممكن گرفته بود ، دوردستھا را نظاره مي كرد مريم مي ديد كه اگر از . مادرش براي او ديگر ھمه چیز نبود .اگر نشاني ھم از او مي يافت بسويش مي دويد . ببیند

نمي توانست مطلق ھاي متنافي را .و اگرھم مطیع باشد ديگر مريم نیست مادرش اطاعت نكند ، نابود مي شود. انباشته بود از نوار ھاي سیاه و سفید . نه ھاي آشكار بود وقايد مادرش ، مجموعه اي از آري ع. گرد ھم آورد

ا اينكه توان چشمان او ، مانند ب. ، سھم او تنھا اين باشد به رنگ اين از بد بختي است كه با اين ھمه ، طوفان رنگ.ھر انسان ديگر محدود بود اما كھكشانھا را ھم در جستجوي خوشبختي مي كاويد

او آرزوھاي خودش را داشت ، آرزو ھائي كه كوچك بودند ولي از .بگريزد مینورا ياري مي كرد تا از جبر مريم بايد خود.قلبش مي آمدند

. براي مريم نداي بیدار باش بود امااي معین زحمتھاي فراواني به ھمراه داشت آواي شیپورھا، ھرچند كه بر

Page 11: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۱

شکست سکوت

ي سكوت، آرام ،گرفتار نومیدي وسكوتند يدريا سر گشتگانبه جدال مي انديشند اما زده قايقرانان طوفان . عناد مرگبارتراز

از چه که نیازي ھم نبود بدانند،پیرو باشند ،، آنھا مجبور بودند معرفی کندفرزندانش د ، خود را بهمینو نیازي نمي دي . آنھا رابراي اين بدنیا نیاورده بود كه روزي حرفھايشان را بشنود . پیروي مي كنند ،فقط بايد اطاعت مي كردند

نبايد از اين غافل مي شد كه مي .شت دا اگر چشمھايش را به دوردستھا دوخته بود،نگاھي ھم به پیرامونمريم ، كه آسان ديگران را متھم به بي آن بودشايد اشكال از .ھستیش بود ه ھم خواھد بر خالف میل كسي عمل كند كه

مادرش ايمان داشت ، اگر به .مھري مي كرد ،او از دل مادرش بي اطالع بود و تنھا آنچه را مي ديد كه ھمه مي ديدند .ھم نمي كرد مت اینگونه او را

يه كاري ...!مامان خیلي داغونه ! مريم ":ماندانا به سراغش آمد در حالي كه نگراني درچھره اش موج مي زد،گفت "!اون بي چاره ، داره نابود میشه ! كنیم

"!پارسال یادته! االن شمال خیلی قشنگه ...!مي تونید يه سفر بريد "

"...!مگه نگفتي میانترم دارم و چه مي دونم ":گفت نھاد مریم را پسندیده ،که از صورتش معلوم بود ،پیشماندانا

Page 12: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۲

اگه میانترم ھم نداشتم ،نمی اومدم ، حوصله اشو ندارم ،اینو به !راستش...من درس دارم...بريد من نمي آم ،شما" !"لج می کنه!مامان نگی ھان

حوصله چی شده ،!...،تو نیاي؟مگه مي شه ": گفت؟!کنجکاو شد بداند که چرا خواھرش بی حوصله است ماندانا "؟!چته!نداری؟

"!اونم تنھا ست ، شوھرش رفته سفر!گفت ، بیا پیشم خودش!ي رم خونۀ خاله م"

"...!نمي آد ھم مامان،اگه تو نیاي "

من االن توی اون بعضی !آدم بعضی وقتا ،مسافرت بھش نمی چسبه ...بدونه پیش خاله ام ، كاري نداره "یکی عالجش مسا فرته ،یکی خواب !بھم ریخته عصابم ا!کار معین داغونم کرده !ونمچراشو خودمم نمی د!موقتا

"؟!می دونی چی می گم!باید یه کمی دور و ورم خلوت باشه !مشگل من با مسافرت حل نمی شه !

بره سفر ، تو كه وادبخ خالهدشاي":گفت ،که چھره اش نشان می داد ،دلیل مریم را قبول ندارددر حالی ماندانا ".عادتشو مي دوني ، يه جا بند نمي شه

"!واسه مامان می گم برم پیش خاله .مي رم پیش آذيتا !بھتر "

!"من به مامان مي گم ولي محاله بیاد"

.با شوھرش به مسافرت رفته ،اين فرصت خوبي بود تا به معین سر بزند مي دانست كه خاله مريم

مي انديشید ،مادرش از مسافرت استقبال كرد و برايش مھم نبود كه چرا مريم آنھا را دانا مان علي رغم آنچه كهفصل خوبي براي مسافرت .مريم را نزد آذيتا گذاشتند ورفتند شد،،اسباب سفر مھیا يزودبه ھمراھي نمي كند ،

.بود ،جاري كند تا آنچه را در ذھنشگشت مي شمال بود ، خوش مي گذشت، براي مريم ھم فرصتي فراھم

من ": و گفت پاره کردرا رشتۀ افکار مریمآذيتا که ، بیشتر از چند دقیقه ای نگذ شته بود ماندانا و مادرشھنوز از بدرقۀ از االن !بايد اين درستو بیافتي!ھم ندارمرو حوصلۀ خوندن تو !اگه حوصلۀ درس خوندن داشتم ، مي رفتم دانشگاه

"! ...دارم كلي واست حرف!گفته باشم

"!منمي خوام درس بخونم،اصال امتحان ندار ":،گفت روی میز می گذاشت کتابش را مريم در حالي كه

"...كلك زدي ؟"

"...! رو ببینم مي خوام معین"

روزاي ديگه !تو ديگه كي ھستي ؟ اينھمه نقشه كشیدي كه چي ؟ احمق جون ":گفت مسخره آمیزی با لحن آذيتا ".... !ھم مي تونستي

"چي ؟،م مي فھمید دراگه ما! نمي تونستم "

"!مي خواي بري پیش داداشت!خب بفھمه ":آذيتا در حالي كه آرايشش را در آينه وارسي مي كرد ،گفت

.كند شش سیگاري رابیرون آورد و به كنار پنجره رفت تا روشنتبعد از كشوي میز توال

"!خونه نمي كشي ،فكر مي كردم "

Page 13: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۳

"...!ھي مي كشم گاه گا "

"مامانت مي دونه ؟ "

"...! واویال ست ،اگه بدونه "

"...مگه میشه ندونه ، دھنت بو مي گیره ،دستات ،لباسات ،اتاقت"

"...عطر می زنم وومي زنم مسواك "

"...!بازم بوگندش میمونه "

"...!نمي فھمه حواسش پرته ،مامانم "

چی می گی ؟ او ن یه دکتره ؟ مگه می شه ": میان حرفھای دوستش پرید که نا خودآگاه صدایش را بلند کرد ومريم "...!ديگرون چي ؟من كه ھر وقت مي بینمت ،مي فھمم كشیدي يا نه؟تازه ،

حالم داره ":و بعد دستش را جلوی دھان و بینیش گرفت ،طوری که می خواست بگوید دارد باال می آورد ،ادامه داد رو تو یه چیز بدبو!چیزائی می گن ؟ می دونی پشت سرت چه؟!؟حیف تو نیست !چیه این آشغال!می خوره بھم

"!داری بزور تحملش می کنی ،معلومه االن از چشمات!؟می خوای نگات کنن !؟دستات می گیری که چی

ریم م!خودش ھم می دانست که این تنھا یک تظاھر احمقانه است حتما .سکوت کرده بود و ھیچ نمی گفت آذيتا حتما حاال ھم می .،سیگار می کشید که می خواست نگاھھا او را تما شا کنندتنھا زمانی که آذیتا می دانست

.شاید می خواست چیز تازه ای بگوید .خواست نظر مریم را به خودش جلب کند

"...!زود باش ، االن مامانت میاد !ولش كن ": ادامه داد که مريم

"...!نمي آد ،امشب شیفتشه "

"بابات چي ؟"

".تهفراسماون "

"مگه نه ؟!حتما آدم مھمیه. ..چقدر مسافرت مي ره ؟": کنجکاوی پرسید از سرمريم

فقط وقتي الزم باشه مي !نیست ھم اھل سفر !واسه من مھم نیست ،یعنی حداقلش !اصالنم مھم نیست !نه " "!آد

"مگه با شما زندگي نمي كنه ؟"

"!م خوشش نمي آد از مامان! نه "

"...چرا تا حاال نگفتي ؟گفتم ،تازگیا ھیچوقت باباتو نمی بینم ،اون که خوب بود ،": که واقعا شوکه شده بود گفتمريم

"!...جالبه؟":آذيتا جواب داد

"مي گم ؟ من ھمه چیزمو ،ولي نه،":گفت به اعتراض مريم

راستي .خودشون كردند ،به من ربطي نداره ا روكار ولي اين م،من":گفت با بی خیالی بر روی تخت ولو شد وآذيتا "...!تصمیم گرفتم ، ازدواج كنم !

"!...نگفته بودي با كي ؟ناقال اين رو ھم "

Page 14: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۴

ش راضی نیست و از سر اجبار تن به با وجود تالشش برای مخفی کاری ، نشان می داد، از تصمیم با لحنی کهآذيتا "...!م نمي دونه ،تو اولین نفري ھ گرفتم، حتي مامانم ديشب تصمیمتازه ،: : گفت چنین کاری می دھد،

"سروش ؟ "

خوش تیپه!خوبیهپسر !آره ،خیلي منو مي خواد ":گفت می خواست خودش را مشتاق نشان دھد اما نبود ،آذيتا "!خودشم با عرضه است!باباش پول داره !

"...دو سال از تو كوچیكتره ؟ تازه ،!و از کجا می دونی ؟ت":گفت که می دانست ،آذیتا غلو میکند،مريم

"!؟ عیبي داره"

در کار بود ،شاید ،ھمین،دلیل بھم خوردن دوستی میان معین و دچار تردید شده بود ،شاید حقیقتا رابطۀ عمیقی مريم "...!؟ستنیخیلي بچه ...نمي دونم ": آذیتا بود ،گفت

"...!پولدار باشي ، زود بزرگ میشي "

"ت چي ؟درما "

"!طالق مي گیره ، مي دونم ھم اگه برم، اون": با نگاھی که بی تفاوتی را فریاد می زد ،جواب دادآذيتا

مريم متعجب بود كه چرا آذيتا حرفي از .پدر و مادر آذيتا تابه اين حد اختالف داشته باشند ،تصورھم نمي كرد ،مريم !را به يك باره مي گفت ؟اين موضوع نزده بود و چرا ھمه

"!می دونی من در ھفته چند شب تنھام ؟ ": امه دادآذيتا اد

"... !خودت به من نگفتي!اون ديگه تقصیر خودته "

كردم ولي حاال اھمیت نمي مي ، میترسیدم،حتي گريه ولشا.نیست ،دو بار كي كار ي.اين سه ساله .عادت كردم" ".دم

تنھا براي اوست و زماني كه از آالم ديگران باخبر مي شودبه خوشبختي مشكل ،كه گاھي انسان گمان مي كند شايد او براي فرار ازاين ھمه درد، حماقت مي كرد .آذيتا ھم گرفتار لجاجتھا و خود خواھي ديگران بود. پي مي برد

. تا يك مامن مناسب باشد سروش را مي شناخت ،اوآنقدر كوچك مي نمود كه نمي توانست براي زندگي آذي،مريم .شايد ھم بخاطر . برد كه ژرفايش پیدا نبود مي تاريكي پناه اما او براي گريز از تنگناھا به گودال . مي دانست آذيتا ھم

ھرگز به مخیلۀ مريم خطور نمي كرد كه روزي آذيتا براي ھر . مادرش بود واينكه مي خواست پدر و مادرش متاركه كنندھمیشه به خواستگارھايش مي خنديد ،آشنائي با سروش ھم براي دلیل خنده .ز عشق ازدواج كند دلیل ديگري ج

. مي شدپنھان يش اين شوخي حاال، گريزگاھي مي گشت براي كسي كه بد بختي در وراي قھقه ھا.ھايش بودرا نابود شت خودمي خواس ،از سیگاري كه مي كشید تلختراز خنده ھاي بي دلیلش بود و حقیقت آذيتا تلختر

.مادرششاید تنھا به خاطر كند،

"!نا بود كني خودت رونبايد واسۀ اون چیزي كه توي كلته ": رو به آذیتا کرد ومحکم گفتمريم

"...كي میگه ازدواج ،نابوديه؟":گفت که جلو پنجره رفته بود و منظرۀ حیاط را تماشا می کرد، آذيتا

"؟!ھستی ي ؟نیست تو عاشق سروش"

"...!،بھترهھمهاون از "

دروغ میگي،من فكر مي كردم ،تو با عشق ازدواج مي كني ،خودتم میدوني ":مريم در حالي كه برافروخته بود ،گفت ...!"

Page 15: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۵

...من عاشق نیستم ؟،از كجا میدوني ":آذيتا با تبسم تلخي گفت

چرا اینقدر عجله داری !صبر كن یه کم!ی بگی واست مھم نیستستی ،بعد جریان معین فقط می خواعاشق نیتو " "؟!

از اینکه حرف معین به میان آمد آذيتا "...!،بايد برمبھم می خورهنکبت حالم از اين باید تمومش کنم ،نم ،نمي تو" .،عصبی بود

"مگه چي شده؟"

ديگه چیز مھمي نیست ،فقط ":آذيتا در حالي قیافه اش نشان مي داد كه نمي خواھد در باره اش بگويد ،گفت "...!خسته شدم

بخاطر معین از چي ؟": گفت از آن طفره می رفت ،معین بگوید ،چیزی که اخیرا آذیتا داشت که با آذیتا از راصرامريم !"

من !در مورد معینم ھیچی نگو ! خوام راجبش حرف بزنم تمومش كن ،نمي!خواھش میكنم":آذيتا با اكراه گفت "! فراموشش کردم

"!و بھت گفتم ر ،من رازم ولي يه وقتي"

در مورد !ربطي به من ندارهآخه اين موضوع ":گفت که دلش به حال دوستش سوخته بود ،با لحن مالیمتری آذیتا "!مادرمه ،نمي تونم بگم

واز آن بگريزد ممكن حدسھايي در ذھن مريم مي شكفت ،جريان آنقدر مھم بود كه آذيتا مي خواست به ھر نحوبراي مريم كه با شواھد اندكي، ديگران را متھم مي كرد ، .از حرف زدن درباره اش ابا داشت ئز كننده كهآنقدر مشم

.ھمۀ مسايل آني نبود كه مي نمود .بود تا پیش ازھر موضع گیري قدري بیانديشد گواهآذيتا

معین با نگاه .مي رسید به نظر ي الغرتركم. ببرد ه اشبه خان او راآمد تا براي اولین بار شآن روز عصر ،معین به دنبالخیلی زود و ھم بیايد آذیتاو اصرار داشت كه تصورش را داشتغریبتر از آنچه که مریم ،آذيتا مي نگريست به غريبي

مشتاق فريبا باشد مریم قبل از آنكه در منزل معین ، .انگار که از قبل انتظار چنین دعوتی را داشت.شد حاضر آذيتاعصبی بود اما ،آذیتا فریبا ھم بخاطر .،مرموزتر شده بودند فریبا با حضوري كه نگاه ھاي.اسرار نگاھھا مي انديشید به

می دانست ، آذیتاو شوھرش میان چیزی ازاحساس جاری در نگاھھا ی اگر.تنھا ناشی از احساس زنانه اش بود این!خون به پا می شد

.ه در ذھن به جاي گذاشت ،تمام شدآن مھماني با ھمۀ شگفتي ھايي ك

این !؟مامانت خونه نیست " : گفت نگاھی به جای خالی اتومبیل مادر آذیتا انداخت و مريمرسیدند ،وقتی که به خانه "؟!وقت شب کجا رفته

و و سه نه، خونه نیست ، رفته مھموني ،اگه بیاد ،ساعت د":گفت افتاده، یاتفاق معمول ،بی تفاوت ،انگار که آذيتا"!مي آد ، اگه بیاد شب

"پس فقط وقتي كه مامانت شیفته تنھا نیستي ؟ "

"!نمي بره منو ھم آخر ھفته ھا مي ره مھموني ، ھیچوقت"

Page 16: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۶

یه ! هپر تمعلومه دل":گفت می خواست دوست ملتھبش را آرام کند، وارد ساختمان شده بودند ، مريم ديگر، حاال من می خوام ھرطور شده از !حوصله داری !ا خودش نمی بره که انگار پنج سالته جوری می گی ھیچوقت منو ب

"!تورو خدا کار دنیا رو می بینی !ببردت مھمونی مامانتدرم خالص شم بعد تو آرزو می کنی که دست ما

مي كني فكر !واسه مادرم مھم نیستم دیگه، من ،مھم اینه!ندارم رو خودتم می دونی من عقدۀ مھمونی رفتن"اصال ھم واسش مھم نیست ،من ھستم !اون كه اصال پیش من نیست ؟منه كه از بابام طالق نمي خواد ۀواس

"!بھونه مي خواد فقط...؟مه ازند؟نا خوشم؟خوشم؟کجام ؟با کیم؟نیستم ؟

ي تواند آن رفتار معین ،حرفاي آذيتا ،ھمه وھمه نشانۀ آن بود كه حقیقت م.مريم به تمام تصوراتش شك كرده بود .بود كه نمي تواست جز آن را باور كند خیاالتشآنقدر بسندۀ . چیزي باشد كه تصورش را ھم نمي كرد

"فكر میكني ، معین خوشبخته ؟": زماني كه براي خواب آماده مي شدند ،آذيتا به مريم گفت

"؟!مھمه ": پرسیدانتظار چنین سوالی را می کشید ، دیری بود کهمريم

".ھمین جوري ، پرسیدم !اصال!نه ":يتا جواب داد آذ

"...!ھمین جوري ھم نپرسیدي ":گفت با لحنی که بوی ذکاوت از آن به مشام می رسید، مريم

"منظورت چیه ؟"

شدم ، من احمق نیستم ، متوجه نگاھاتون ": گفت وجودش را می سوزاند، ی که داشت ذره ذرۀمريم با خونسردينمي دونم ،چرا وقتي معین ازدواج كرد فقط !چقدر عاشق ھم بودید که ،خبر داشتم ونو می دونمکه ھمه چی ت من

"؟!ھیچکی نمی دونه تو کلۀپوکت چیه،تو حتي نا راحت ھم نشدي ؟

"!می کنی که چی ؟ ی خودی فکرتو مشغولب!بگیر بخواب ":آذیتا کمی در تختش جابجا شد و گفت

تش را راضی کند،باید کار را تمام می کرد و دلیل بھم خوردن دوستی آذیتا و دانست،موفق شده که کمی دوس مریممعین را می فھمید،این اشتیاق به دانستن تنھا ناشی از حس کنجکاوی نبود،این موضوع میان برادر و دوست

"؟!نمی دونم داره چیکار می کنه !واسه معین می ترسم ":گفت صمیمیش بود،

،نه تا بگویدبود تش را در بارۀ تصمیمی که گرفته بود بداند ،برای ھمین ھم راضی شدهمی خواست نظر دوسآذیتا بده داداشت دو زن !که نیست بد!دور و برش شلوغ تر بشه قراره! نیست چیزی!نترس ":گفت بدلیل ذکاوت مریم ،

"!ه؟بد!مي خوام زن دومش باشم !از پیش این بره پیش اون و ھمیشه خوش باشه !داشته باشه

اين ! فريبا گناه داره فقط سر اون فریبای بی چاره رو کاله گذاشتید ؟آخه چرا ؟!بھم نزده بودید ،درسته ؟ یعنی شما""!غرورت كجا رفته !آذيتا !اونم يه آدمه !اونم يه زنه !كارو نكن

من چه گناھي دارم ":گفت بود ،ش را آماده کرده یبی تفاوت بود ،انگار که انتظار چنین واکنشی را داشت و جوابھاآذيتا "؟

ما زنھا بايد ھواي ھمديگه رو داشته "،زن داره ، مگه خودت نمي گفتي كهكسي رو دوست داري ،گناه تو اينه "اينھمه پسر خوب ،خیلیھا ، آرزو مي كنن با تو !؟خوب حاال قوي باش !""!ضعیفه "باشیم، بايد قوي باشیم تا بھمون نگن

لمسش کردم !یه ھمچین زندگی رو دیدم ، من خودم مي خواي زندگي اون دختر رو خراب كني ،چرا دزندگي كنن"!دیدم مادرم چطور نابودشد !

Page 17: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۷

ديگرون نابود میشن يا نه ،م مھم نیست ھ واسم!و مي خوام ر من فقط معین": میان صحبتھای مریم پرید کهآذيتا "!و ھیچكس ديگه ندارم من زندگي خودمو مي كنم ، اصال كاري با فريبا و تو!

،خودتم مي دوني !آذيتا !اينو میگي ": گفت که از جوابھای سرد و بی تفاوتی آذیتا واقعا عصبی شده بود، مريم"!اينجوريھا ھم نیست

"! ھر جوري كه ھست ، من مي خوام با معین ازدواج كنم ،كمك تو رو ھم نمي خوام "

حاال گرفته نشده بود بلكه از چیزھايي ريشه منصرف كند ، اين تصمیم نمي تواند دوستش را ،مريم مي دانست اين راز آنقدر .ن ھراس داشت داد كه از پي بردن بشومی بوو و حاصل راز سر بسته می کردمي گرفت كه دركشان ن

.تسلیم را مي پروراند و منحوس بود كه خیانت

Page 18: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۸

ارنگيباغ ن

مادرش را متھم به جفا مي كرد، قبل از آنكه . ديگران بايد خودش را می شناخت دراحساس م ، قبل از دخالتمري؟ واقعیت آنچیزي ھست يا نه از آنكه بداند ،واقعا عشقيعلتش را بداند ،براي عشق برادرش ،دلیل مي آورد، قبل

!نبود كه احساس مي كرد

"!اشتباه كردي ،نیومدي ":حالي كه نشاط از چھره اش مي باريد ، گفت ماندانا به داخل اتاقش آمد و در

كن ،ببینم چه كار كرديد؟ كجا رفتید ؟واسم تعريف":گفت نشان دھد ، در حالی که سعی داشت خود را مشتاقمريم !"

"!خیلی بزرگه!باغ نارنگي !مامان واسم يه باغ خريد !من اگه كنكور ھم داشتم ، اين سفر رو از دست نمي دادم "

"!؟ مامان رفتي يا خودت واسۀ"

"!من نخواستم ،خودش خريد ":جواب داد در حالیکه خودش را بی تاثیر نشان میداد ،ماندانا

"!تو گفتي و منم باور كردم !آره جون خودت "

Page 19: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۱۹

"!من بھش نگفتم !به خدا راست مي گم "

"...خیلي !اش رو ببین ،خیلي قشنگه بیا عكس ھ": در حالي كه دست مريم را مي كشید ،گفت و

نشان مي داد ، حسادت مي كند براي آن بود كه ت مي كردند اما حاال اگر مریم،قبال براي چنین چیزھائي با ھم رقاب .شكي را بر نیا نگیزد

"اين كیه ؟":مريم ،عكسھا را يك به يك تما شا مي كرد،چشمش به چھرۀ جديدي افتاد ،پرسید

"خوش تیپه ؟":خرسندي و در حالي كه لبخند فاتحانه اي به لب داشت ،گفت ماندانا با

"بد نیست ولي كیه ؟ "

"...به نظر من خیلي ھم !ھمین؟!بد نیست ؟":گفت که از کم لطفی خواھرش به ستوه آمده بود ،ماندانا

"...!نگفتم نظرت رو بگو !یدم اون كیه پرس!بابا": با پرخاش فریاد زد کهاز طفره ھاي ماندانا عصبي شده بود، مريم دیگر

واست مھمه ؟ ":گفت جا خورده بود ،با کمی اضطراب !که از اینکه می دید ،خواھرش چه زود عصبی شده ؟ماندانا "!...نمي گم تا دق كني

ن ولي من مي گم ،اون پسر ھمسايۀ دائیته ،ساسا":مادرشان ھم كه لبخندي بر لب داشت وارد اتاق شد و گفت ".،داره مھندسي مكانیكش رو تموم مي كنه

"...حاال خوش تیپه يا نه ؟":گفت که حاال احساس امنیت می کرد ،بی پروا و گستاخانهماندانا

مریم از سماجت خواھرش به ستوه آمده بود ،آخر او چرا اینھمه اصرار داشت تا نظر مریم را ".آره ولي به من چه ؟" !بداند؟

"!...خواستگاريت كرده ":گفت ؟!ه نشان میداد ،چقدر از این مسئله خوشحال استبا لبخندی ک مادرش

"؟!مگه منو ديده "

"!ھم دانشگاھیت ھم ھست!...زن دائیت معرفیت كرده ": گفت مادرش با ھمان لبخند بلندتر از قھقه اش،

ه خودش ،يكي رو پیدا كنه ؟اين نمي تونسته ،واس":گفت بالفاصله ،انگار که فقط می خواست مخالفت کند ،مريم "!جور آدمي اصال به درد من نمي خوره ،حالم از مردي كه ديگرون واسش تصمیم بگیرن بھم مي خوره

حاال بذار بیان ، بعد اگه خواستي ":گفت ، این حرفھا را میزند می دانست چرا دخترش را می شناخت و که مینو "!...بھشون جواب رد بده

من نمي خوام اونا !نه ،مامان اون جوري ھم كه فكر مي كني كودن نیستم ": گفت یش را بلندتر کرد و،کمی صدامريم "!بیان

"...چرا ،دخترم ؟":گفت که اصال انتظار چنین برخوردی را نداشت ، جا خورده بودومینو

اون كسي رو !ن مامي دوني ما... وقتي با ھام مھربون مي شي ، مي ترسم ":گفت با ھمان لحن عصبی ،مريم "!نترسه ،اون بیشتر از پول و مدرك و خوش تیپي واسم مھمه قبول مي كنم ،كه

Page 20: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۰

يعني يه آدم بي ":،گفت مادرش احساس می کرد باید کمی جلوی رفتار مریم که در آستانۀ یک جنجال بود را بگیرد "خونواده رو ترجیح مي دي ؟

"!ولي مرد باشه !و زھر ماري كه مي خواد، باشه ھر كوفت ... آره فقط شجاع باشه ،قوي باشه "

،بازھم افسردگی به سراغ دخترش بیاید و با این ماجرای خواستگاری می دانست ،اگر احتیاط نکند ممکن استمینو "...؟!مي دوني چي مي گي ": با مالیمت پرسید،این دیگر غوز باال غوز بود ،

خواستي بگي اگه با من باشید ،براتون خرج مي كنم ،اگه نه بد ...غ خريدي آره ،حتي مي دونم ،چرا واسۀ ماندانا با " .،با اعتماد به نفس حرف می زد ،انگار که حجتی برایش آشکار شده بودمريم ".!...بخت مي شید

"!حتی از باغ این بیچاره ھم گرونتره...من واسۀ تو ،ماشین خریدم "

"به چه دردم خورد ؟! مامان "

تو باغ و پول و نا مشكل":گفت بعد و!تعجب کرده بود که این تغییر نا منتظر از چیست؟سکوت کرد وکمی مادرش "… !مردي نیست

آره ،مشكل من اينه ، نبايد با داداشم حرف بزنم چون تو مي خواي ،نبايد اسم بابامو بیارم ": ديگر داد مي زد کهمريم "!با يه بز دل ازدواج كنم من يه بز دلم نمي خوام...چون تو ازش متنفري

"...اون احمقه !من كه دشمن معین نیستم "

"!...ولي داداشمه ": بلندتر داد زد کهمريم

اين چند روزه رفتي پیش !تو به من حق مي دادي ،چي شده يه دفعه عوض شدي ؟!اينقدر داداش ،داداش نكن " "...معین ؟مگه نه ؟

دیگر از ھیچ چیز واھمه ای نداشت اما مگر چه شده بود؟ او".!...اون داداشمه !آره رفتم "

"...نمي دونم ،چي بھت گفته؟":گفت که می دانست ،باید کمی مریم را آرام کند،مینو

"!...فقط تورو خدا، ديگه باھاشون آشتي كن !به خدا ،ھیچي !ھیچي "

ر می شد،بحث دربارۀ عشقش،پسرش که مریم را آرام کند ،اما درونش منفجمی خواست ".!...من قھر نیستم "ش می گریست ،در تنھایی چه شبھا ،تا صبح در دوری فتنش تمام کاخھای امید را در او خراب کرد ،بود،کسی که با رکسی زاریش را ندیده بود ،برای ھمین ھم بود که ھمه گمان می کردند ،او سنگدل است حتی حاال می گریست اما

.و بلند بلند او را متھم به جفا می کرد دخترش در چشمانش نگاه می کرد

"!كدوم مادر شوھري ،خونۀ عروسشو بلد نیست،اين اگه اسمش قھر نیست پس چیه ؟": به طعنه گفتمريم

فريبا ، خیلي بي خونواده تر ":گفت که از رفتارھای دخترش عصبی شده بود دیگر نتوانست خودش را کنترل کند ومینو "!...از اينا ست

اونا فقط ": از اینکه می دید مادرش ھم عصبی شده ،راضی بود ،ال اقل می دانست که بی تاثیر نیست ،گفتيم مر "!...پولدار نیستند

Page 21: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۱

اونا فكر مي كنن ،چه !واسۀمن پول مھم نیست ،وقتي باباش از من خواستگاري مي كنه ،بي خونواده نیست ؟"ديگه حاال! كر مي كنن،دورۀ كوه و كمر و آدم كشي تموم شده ف!!،اگه معین احمقه ،خونوادش ھم ھست ؟!خبره ؟

".حاال ديگه نون عاشقي چربتره . دور ،دور دلبريه ،نه جنایت

"!چی می گی ،جنایت چی ؟واسه کی ؟": وپرسیدگیج ھم شده بود ماندانا .زده بود مريم وماندانا ،خشكشان

"!خودش":گفت مادرش با شرم و خشم

اينھا رو گفتم ، ! مريم ": مینو ادامه داد .را گستاخي را تصور نمي كرد و اين ھمه صبر وتحمل مادرش مریم اين ھمه "!...یه وقت نگی !می دونم قشقرگ بپا می شه!نري به معین بگي.چون ديدم،خیلي از من بدت مي آد

"!...ن منو ببخش ماما!منو ببخش !چشم !چشم مامان ":گفت ،مريم ،در حالي كه مي گريست

من داشتم شوھرت مي دادم ،چرا گريه مي ! ولی قبل اینکه تھمت بزنی،بھم ایمان داشته باش !اشكالي نداره""!كني ،مامان

ھیچوقت نمي خوام ...اگه مردا اينقدر بدند ":مريم كه با كف دست اشكھاي روي گونه اش را پاك مي كرد، گفت "!شوھر كنم

"!فکر کنم فقط من نمی دونم !بگو ! جنایت چی مامان ؟تورو خدا ": ، پرسیدھنوزھم در حیرت بودماندانا

از بد شانسي ما بوده ، . اشتباه نكن ،مردھاي خوب زيادند":مینو در حالی که او را بی پاسخ گذاشت به مریم گفت يد اقبالمون داره عوض مي اونائي كه به ما خوردن ، نا مرد بودند ولي اين پسره ، آدم خوبیه ، بھش فكر كن ، شا

".از دست نمي دي کهشه ،بخت خودت رو نبند ،اجازه بده ، بیاد ،چیزي رو

"...من يه جورائي احساس مي كنم ،اون بي عرضه است !مامان ":گفت حاال به بختش فکر می کرد، مريم

چرا ؟چون زن دائیت ، معرفیت ": گفت احساس شادمانی می کرد، از اتمام بحث ماجرای پدر فریبا در حالی که مینو) .کار پدر فریبا برایش سرشکستگی داشت ،از آن خجالت می کشید و نمی خواست در موردش بگوید("!!كرده

ھنوز ھم اصرار بر مخالفت داشت ،ھرچند که در دل راضی بود اما با غرور ناز می کرد و چقدر ھم این ناز به مريم، منو كه نديده ،چه طوري منو می آخه":گفت اشک ناز صورتش را آب می داد، انگار کهصورت اشکیش می نشست ،

"...؟ خواد

"!اين رو ديگه از خودش بپرس "

اگه اون اينقدر ساده است كه ديگرون ":گفت با دلخوری از اینکه مادرش دلھرھای او را به شوخی می گیرد ،مريم از آدم !،اگه ھم داره خودشو مي زنه به سادگي ،من نمي خوام واسش دختر انتخاب مي كنند ،به درد من نمي خوره

"!...دروغگو متنفرم

"!بذار بیاد ،خودت ھمه چي رو ازاش بپرس !تو حاال،قضاوت نكن "

"!چرا به من نمی گید جریان چیه ؟":ماندانا که دیگر عصبی شده بود گفت

فقط ما یه کم عصبی !چیز مھمی نیست ":گفت پستمایلی نداشت جریان را برای ماندانا ھم شرح دھد مادرش"!شدیم

Page 22: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۲

"!اونجوریام که فکر می کنید من ھالو نیستم "

دوست !این منو خیلی میترسونه !ھمه چیزش معلومه جز علتش !پدر فریبا قبال زندون بوده ":گفت به ناچار مادرشان"!حالم بد می شه!ندارم راجبش حرف بزنم

"!گی جنایت ؟ چرا می":ماندانا پرسید

"!ممھم اینه که نمی دون!ی نمی دونم ھیچ من !عصبی بودم ":گفت که ماندانا را مجاب کند وسعی داشت درشما

.

.

.

سرخوشي اقبال تازه ،گستاخي پدر فريبا را از يادش برد . می داد به بحث ھای میان ماندانا و مادرش ھم گوش ن مریم.ركت بود كه برخي مسايل آزار دھنده را بي ارزش مي كرد باغ نارنگي ماندانا ،آنقدر با ب.

امروز ،خانوادۀ ساسان به .ارديبھشت ماه بود و فراروي سرنوشت مريم ھم بسان شكوفه ھاي گیالس زيبا مي نمود نه آنقدر نا شیا.ھر چند ، مريم تالش مي كرد ، خود را بي تفاوت نشان دھد اما نمي توانست . منزلشان مي آمدند

پیشترھا ،مريم مي خواست ، چنانكه مادرش مي خواھد .تظاھر مي كرد كه دلیلي براي خنده ھاي ماندانا گشته بود .نپوشد و نگويد اما حاال، آنچنان مستاصل بود كه توان مخالفت با كوچكترين خواستۀ مادرش را ھم نداشت

ساسان خوش قیافه تر از عكسش به نظر مي رسید و .خانوادۀ ساسان با دسته گل زيبائي از اركیده و زنبق آمدند گاه رفتارھاي نا شیانه، .بی استعداد است مريم فھمید ، او ھم در تظاھر ،يك مبتدي.سعي داشت محجوب باشد

.كاري مي كنند كه سنجیده ترين اعمال ھم از آن قاصرند

ا احساسي متولد مي گشت كه مريم آن را در در اين نگاھھ. ھرازگاھي ، ساسان شرمگینانه مريم را مي نگريست ھمان .ھمان عشقي كه در جستجويش كھكشان ھا را مي كاويد .ك نمي كرد ، شايد گرمای سینه اش ،عشق بود . ھمان اتفاق بي دلیل.احساس نا شناسي كه مي دانست خوب است

.به ناگاه صداي تمسخر آمیز خنده ھا بلند شد

مريم دانست ، .اين را دائي مريم در حالي كه مي خنديد مي گفت "، حواستون كجاست ؟آقا ساسان ،با شمام " .ساسان ھم ،احساس نو ظھوري داشت

"!...حتی درستون ھم تموم نشده !چطورمي خواي خوشبختش كنید ،وقتی، خیلی از کاراتون مونده ":مینو پرسید

آينده اش !اون يه مھندسه !من به شما قول مي دم !سخت نگیريد !خانم": ساسان قبل از پسرش جواب دادکهپدر "!...طالئیه

. نا شكیبائي ،تتمۀ قرار را سر مي كشید ،حرف و حديثي كه خوشبختي را بھانه مي كرد ،تنھا حرف بودخوشبختي ،از آن بھتر . خوشبختي،سوار بر امواج نگا ھي بود كه سھمگین و سھمگین به قلب مريم ھجوم مي آورد

. فراتر از آرزو تمنا يش مي كرد يكه چیز

.از پیماني كه پیشتر با نگاه ھا بسته بودند .باالخره ،مريم و ساسان ،تنھا شدند تا با يكديگر از قلبشان بگويند

Page 23: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۳

"!...من خوب حرف نمي زنم! مريم خانم ":گفت با شرم به مریم نگاه کرد و ساسان

"!قم اينجوريه رف مي زنم ،اخالمن بي پرده حعوضش ولی ":مريم با لبخندي گفت

که از بی پروائی انگار ".!من ھمیشه سعي كردم ، صادق باشم ،فكر مي كنم دروغ نشانۀ ترسه !جاي خوشبختیه " .مریم کمی شجاعت گرفته بود

"شما از ھیچ كي نمي ترسید ؟ "

"!بنده ھاي خدا كه ترس ندارند "

گفت با آدم ھوشیاری طرف است ، ،اما نه اینگونه ،معلوم بود ،!" نه " ساسان بگوید که داشتش را انتظار مريم "حتي از كسي كه بخواد بھتون آسیب برسونه؟":

اما اون چیزي كه آدما ي امروز رو مي ترسونه ،از آسیب ديدن نیست ،بخاطر بدست نیا ! ؟مگه نه!اون که طبیعیه " "!حتی ترسشون ھم از طمع کاریه !وردنه

"نمي ترسید ، من به شما جواب منفي بدم ؟شما يعني ،"

.ساسان سكوت كرد

"!...از بدست نیاوردن ،مي ترسید":گفت با خندۀ ملیحیمريم

حاال !... منو بھتون معرفي كردند ،عكسمو ديديد، با خودتون گفتید ،خوبه ":مريم در حالي كه مي خنديد ،ادامه داد "!...یلي خودخواه نیستید ؟خ...ھم مي خوايد، من عاشقتون بشم

من از روي عكس عاشقتون ":گفت در حالی که چھره اش نشان می داد،دوست ندارد در این باره بگوید، ساسان "!...نشدم

چند دقیقه است ، عاشق ! ...فکر نکنم...پس قبال منو ديديد؟":گفت لبخند بود، در ادامۀ خنده اش که حاال تنھا مريم "...شديد ؟ یا

"فرض كنید ،آره ،به نظر شما ايرادي داره ؟ "

آخه عشق چند دقیقه اي به چه درد من و شما مي خوره ":گفت بود ،یگر اثری از لبخند بر لبانش نمانده که دمريم "شما قبال منو دیدید ،درسته؟!

برای مریم اگرچه اشکالی داشت ،با خودش فکر کرد که برای ھمین اینجاست تا از احساسش بگوید ، ساسانغرور ھایش را می گفت؟ اگر داستان دلسوختگی ،چه اشکالی داشت ؟اعتراف می کرد که تا چه اندازه ،عاشق است

من از اون !یادتونه !دانشکدۀ ما می اومدینواسه کالسھای کامپیوتر ! آره ":گفت پس!در عاشقی بی معنی است تا امروز،حتی از کسی ھم نپرسیدم ،شما چطور !رو شدم امروز بود ولین باری که باھاتون روباما ا!موقه دنبالتون بودم

آدمی ھستید ؟ھیچوقت شھامت روبرو شدن رو نداشتم ،تا اینکه زن دائیتون عکستونو به من نشون داد ،اونوقت "! ...جراتم زیاد شد ،گفتم ،حتما میتونم در حد شما باشم ،وگر نه،یه نفر دیگه به من پیشنھادتونو نمی داد

خیلي !من پارسال میومدم دانشکدۀ فنی،از اون موقه زیر نظرم داشتید ؟":گفت که کمی تعجب کرده بود ،مريم "!...سخته با يه نفر زندگي كني كه ھمیشه زير نظرت مي گیره

Page 24: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۴

دم من شیفتۀ شما ش!این اخالقتونو دوست داشتم !که نیازی نمی دیدد جلب توجه کنید شما اینقدر مغرور بودید " "!،چون ھمونی بودین که ھمیشه می خواستم

جا خورده بود ،دلش می خواست برای ساسان گریه کند ،اما تمام توانش را جمع کرد تا بار دیگر به غرور ساسان مريم كه انتظار داريد ؟دوست دارید شما ھمسرتون رو زير نظر مي گیريد ، مبادا غیر اون چیزي با شه ":گفت ھجوم برد ،

می خواد ومغرور باشه ؟آخه غرور چیو داشته باشه ه میشه آدم اونجوری بشه که یکی دیگه مگ!ر باشه ؟جالبه مغروھرچي ضمنا ، !شما غرورمو می خواید ؟!منطقی نیست !...؟ شما یه چیزی می گید که من اولین باره می شنوم

"؟! بفھمه ،فالنی ھمونیه که می خواد ا نگاهب!...ھم كه بگید ،باور نمي كنم، آدم، با نگاه عا شق بشه

"!شما دوست ندارید تظاھر كنید ،اين واسۀ من با ارزشه "

: گفت ،باید کمی مھربانتر می شد ، احساس می کرد ،این بی رحمی است که به این اندازه سخت بگیردمريم "!می تونم حسش کنم !توی حرفاتونم یه صداقت ھست ! دخیلی قشنگن حرفائی شما"

!"دا كرد تشخیص دروغ، سخته ولي راست گو ھا رو راحت، مي شه پی": اسان خنديد و به شوخي گفت س

،آدمای راستگو خیلی حق با شماست" :گفت ،از اینکه می دید ،ساسان نرمشش را حس کرده ،خوشحال بود ،مريم "!ه ؟فكر كرديد ، زندگي دو آدم صادق چه جھنمي مي ش!آقا ساسان !راستي ... !دمشخصن

"!...فقط سخته ! جھنم نه"

زندگي ،اگه سخت باشه يه جھنمه ":گفت ھم ترسیده بود و ھم خوشحال بود ، ،که از حاضر جوابی ساسانمريم ...!"

مي خوايد بھتون دروغ بگن تا راحت زندگي ": گفت بی درنگ انگار که ساسان ،تمام جوابھا را از قبل آماده کرده بود ، "؟!كنید

"!غ متنفرمدرو از"

"! من ھم ازدروغ متنفرم":م گفت آورد و به مري ساسان ،گل زنبقي را از گلدان بیرون

"!عاشق كسي نمي شم آسون ولی من!دونم می":مريم ھم گل را گرفت و گفت

له و شايد ساسان يك دروغگو بود و يا اب. مريم دوست داشت ، جواب مثبتش را فرياد زند اما واھمه ھا نمي گذاشتند تنھا مي بايست در دام دلبستگي .بھر حال دوستي مي توانست نقاب از چھرۀ فريب بردارد .شايد ھم ،يك عاشق

احساس نو شكفتۀ تصادم نگاھھا ،آنقدر سترگ و نیرو مند .اما بايدي كه آسان مي نمود ، يك مصیبت بود .نمي افتاد .و مي دانست ، بي دلیل در جستجوي دلیل است مريم ،عاشق شده بود .بود كه با تیشۀ منطق نمي گسست

ھمچنان و ھمچنان می .حرفھای میان آندو ادامه داشت ،صحبتھای دلنشینی که مریم دوست نداشت پایان بگیرد از صداقت گفتند ،از شادی .شعلۀ اشتیاقشان زبانۀ بلندتری می کشد ،دیگر برای مریم، تنھا آرزو ،ساسان بود گفتند و

.ئی ،مرگ رھا،عشق ،

به نظر من، مردن بدون ":گفت سکوت کند ، ر سخن می گفت ،انگار که نمی خواست یک لحظه،راحت تدیگر ساسانمن به ھیچ اجباری تن نمی !...اون چیزی دوست داشتنیه که ھر وقت نخواستیش ولش کنی...!شق ھم بي معنیه ع

"!دم ،حتی اگه اون زندگی با شه

Page 25: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۵

این طرز خواستگاری و اون چیزائی که تو !ترسناکه":گفت م در دلش می خندید ، کمی می ترسید،کمی ھمریم "!ذھنتونه ،اصال با ھم نمی خونن

قبول !...شما راست می گید !می دونم ":گفت نکته بینی طرف است ، آدم ھم احساس می کرد که باساسان یکی که فکر می کنه ممکنه ھمه چیرو خراب درخواستی از شما خیلی جرات می خواد ،اونم واسه کنید ،یه ھمچین

"!کنه

"!اصال چیزی نبوده !شما که چیزیرو از دست نمی دین آخه":در حالی که می خندید گفت مریم

مو ھمه چی!؟ چی رو از دست نمی دادم! من ،ھمه چیزمه احساس":گفت وکمی از تمسخر مریم دلخور شد ساسانخوشبختتون کنم !قول می دم!قول می دم !شما ھمه چیزمید !من نگید نهخواھش می کنم به !حاال ھم می ترسم!؟!"

"!نترسید ،این تحفه به شما جواب رد نمی ده ":که ھمچنان می خندید ،گفت مریم

ھر زمان كه ديگران ھوشیاري كسي را مي ستودند،بالفاصله . مريم ھمیشه از تقابل با انسانھاي با ھوش ابا داشت حاال ھم درگیر احساسات كسي شده بود كه يا رندانه او را بازي مي داد و يا ابلھانه ياوه مي . ي شد از او متنفر م

او يك مطلق .مريم دوست داشت ،اگر حقیقتی نباشد ساسان ابله باشد تا زيرك .بافت وشاید ھم راست می گفت از ھوشش قوی تر ده بود که احساس ساسان مریم به این نتیجه رسی.گرا بود ،ممكن بود ،خوب باشد و يا يك فاجعه

.زیاد بود است و این خود جای خوشحالی بود ،چرا که ھوش ساسان

او دوست داشت .دوست دارد ھمه تنھا او را ببینند انست که مریم نمی د با ھمۀ ذکاوتش آنچه مسلم بود ،ساسان ین کار را می کرد که جز ماندانا و آذیتا کس دیگری اما مریم آنچنان ماھرانه ا. ر عروسی ،عروس باشد و در عزا میتد.نرا کشف نکرده بود آ

Page 26: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۶

راز

چشمھا در جستجوي زيبائي دور .خلوص و عشق را يافته بود شاید دیگر نمي گنجید ، مريم از شادي در پوستاحساسش را براي مادرش . نايش مي كرد دستھا را مي كاويد و حال آنكه در ھمین نزديكي،چیزي فراتر از آرزو ، تم

پیش از اين مي خواست رفتارش با آذيتا را محدود .دوست داشت به او حسادت كنند . گفته بود اما راضي نمي شد .تر كند،اما حاال تماسھايشان، دوچندان شده بود

.معین ھم آنجا بود .رفت آنروز ،براي ديدن آذيتا ،به منزلشان

نمي !واقعا پر روئی ؟!اون، اينجا چه مي كرد ؟!آذيتا ": با لبخند شیطنت بار و طعنه آمیزی پرسید مريممعین كه رفت ،"!...ترسي ؟

"!دیگه ما زن و شوھریم!... ،عقد کردیم ھمین امروز!از چی ؟":جواب داد خونسرد و بی تفاوت ،آذيتا

"!يبا ؟ اون ندونه درست نیست پدر و مادرت چي ؟فر":پرسید دوباره که جا خورده بود،مريم

اینم ھست که اذیتش بخاطر!مجبور بوده !ازش متنفره معین ! حقشه!دزده فریبا":گفت بی درنگ و با عصبانیت آذيتا "!سر من حوو آورده ؟!آتیشش می زدم نمی کنم واال

را اشتباه می کرد و وجود انکار ناپذیری زمانبندی ھا!ربط حرف می زند ؟تعجب کرده بود که چرا آذیتا ،اینھمه بی مريم پس از اندکی سکوت،.اول معین است دفتر ثبت احوال ھم این حقیقت ثبت شده بود که فریبا زندر .را منکر می شد

"!اول فریبا بود بعد تو اومدی !دیوونه !مي ترسمازت ":گفت

تو که می دونی ،من و معین ،چند ساله با ! ؟تو چرا اینو می گی ":گفت چھرۀ حق به جانبی به خودش گرفت وآذیتا"!باور کن معین مجبور بوده !ھمیم

Page 27: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۷

تو خیلي آسون گرفتي ،اگه من بودم تا نمي ... !تقصیر خودته!ولی آدم ممکنه عوض بشه !می دونم !می دونم ""!رھاش نمي كردم ،علت رفتنش چی بوده ،فھمیدم

"!؟عجله کن جا نمونی خبرچه راستی از نامزد بازیت !!! رسممي ت! االن كه گفتي نمي خوام بدونم چیه ؟ "

تصمیم داشت ،نشان دھد که برایش مھم نیست ،چه احساس می کرد آذیتا می خواھد موضوع را عوض کند، مريمگونه ناگھانی بھم خورده را نکه چرا بین برادر و دوستش ،ایآن،می خواست ولعش برای دانستن بحثی در میان است

"م ؟پس خودت چي ؟مي خواي بگي ، ھول ":گفت کند ، پنھان

می خواست دوستش را قانع کندکه رابطۀ او ومعین از جنس دیگری است،بسیار عمیق تر بوده و ھمچنان آذيتانه بعد يه ھفته اي نبود ،ما خیلي وقته قرارا مون رو گذاشتیم ، ،كار من ومعین خودت می دونی ،":گفت ھست،پس

"!... ستگارییه جلسه خوا

یه ": با زیرکی گفتحتی به متلک آذیتا ھم بی توجه بود ،قصد داشت دوباره بر سر بحث فریبا و معین برگردند ، مريم "...!از فريبا مي ترسي تو ھمین االنشم ،جوری حرف می زنی ،انگار فقط خودت درست رفتار می کنی

"!اونو آدم حساب نمی کنم عددي نیست ،معین ازش مي ترسه و گرنه من کهاون كه "

و ی نبود ،اما کاری از کسی بر نمی آمد فکر می کرد که چرا دوستش مسائل را جدی نمی گیرد ،اینکه شوخ مريمپس دوباره بحث را به شوخی آذیتا ،حاصلی جز غصه نداشت ، تخطئۀ!نداشت،بگوید ،اشتباه کردی دیگر فایده ای

"!فكر كنم جا تون عوض شده؟": کشاند که

"چیه ؟حسوديت مي شه ؟":گفت از شوخیش بر سر ذوق آمده بود ، که از استقبال مریمآذيتا

"؟!معین ! اونم زن دوم کی ؟!زن دوم شدن که حسودي نداره ! آخه ،به چي ؟"

غیر !وگرنه من اولم !این فقط تو شناسنامه است !حاال ببین !دومی بودنو ھم درستش مي كنم !مگه معین چشه ؟""!چکی نیست منم ھی

ببین اونیکه توی دبیرستان ،ھمه !در حد تو نیست !ا فقط آدمو کوچیک می کنن این کاربین شون رو خراب مي كني ؟""!گرمی ھنوزتو !چندشت نمی شه راستی؟!افتاده به چه روزی!چه با کالسه! با کالسهمی گفتن ،چه

با !ست داشتم ازدواج کردم بااونیکه دو":گفت اراحت شده ،و درحالی که از چھره اش معلوم بود ،ن نانآذيتا با اطمی"به کسی چه ؟!کسی که فقط منو می خواد

."قصد داشت آذیتا را عصبی کند مريم !...ی ،معین ھر كاري كرد تا به فريبا برسه می زن خودت رو گول "

".!...بوده مجبور "

تو یه چیزی !آذیتا ":گفت ، است دلیل جدائیش با معین نآذیتا آمادۀ گفتخوشحال بود ،می دانست که دیگر مریم "!بگو تا کمکت کنم !خوب بگو !مجبور بوده ! وگرنه دایم ،نمی گفتی ،مجبور بوده؟!مگه نه !می دونی

می گه می ره پیش بابات ،اونم.یا می ده داره زمینای شمالو به پرچند وقت پیش معین خبر دار می شه که بابات "،واسش دلیل می آره که آره اون پیش می کشهه ھر جوری که بخوام آتیشش می زنم ،معینم جریان تو رو مال خودم

،داداشتم می گه پریا رو نا بود می کنم داد می کشه کهپسره رو پریا وادار به اینکار کرد ،باباتم عصبانی می شه و حاال می گی می خوام نا !ھمه چیرو !ای بیچارمخواھر!من !مادرم!؟تو ھمه چی رو فدای اون کردی چرا دروغ می گی

واسه خواھرم ھمۀدنیارو !من اینکارو می کنم !تو ھیچی واست مھمتر از اون نیست!داری دروغ می گی !بودش کنم

Page 28: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۸

،یکی از بیرون می ره ھمینکه از دفتر!تو دھنش می آدو می گه اون لحظه گرم بوده ،ھرچی !ھم آتیش می زنم بخاطرش ده م یه بار عصبی شدم ،من خود!و می گیره که آقا معین عصبی نشید،عاقبت نداره بابات جلوشکارگرای

،ھول بعد چند روز خبر دار میشه که دیگه اثری از پریا نیست !ولی معین توجھی بھش نمی کنه !سال حبس کشیدم اونقدر عصبی بوده که ردش باتمیره سراغ بابات ،ولی با!کشته بابات پریارو ! برش میداره که نکنه راستی راستی

می !می دونم بابات زنشو کشته ه پیشش می آد و می گهیه روز اون کارگر !ه و می گه حاال راضی شدینمی کیه مدت حسابی ! تو ضرر می کنی پلیس بفھمه ،اگه ! ین وسط ھیچکی غیر تو مقصر نیست ا!دونم تو دروغ گفتی

ھمه چیرو می !ببین چقدر طمع داشته !ج کنی باید با دختر من ازدوا می گه ھم وآخرشاز معین باج می گیره "؟!کیه ه حتما حدس زدی که اون دختر!حتی به بچۀ خودشم رحم نمی کنه !خواسته

اگه یه دفه غیبش میزنه ،واسه !پریا کس و کار نداشته؟ ! خنده ات نمی گیره دتخو!مگه می شه ؟!ھمین جوری"تا حاال کسی سراغ پریا رو جریان بعد اون!ش آدم زیاد بود ائی که من یادمه دوروورجتا اون؟! ھیچکی مھم نبوده

"کسی نپرسیده ،کجاست؟!؟نگرفته

"!منم فقط شنیدم ،اونجا که نبودمچه می دونم؟"

"!!آخه تو پریا رو نمی شناسی":گفت ، مجاب نشده بود که مریم

سرش شلوغ بود ولی رفیق نداشت پریا!!نه پریا،خودشون بودن دنبال کارایدور و وریاش !بھتر از تو می شناسمش ""داشت؟!

یه دربارۀولی تو فکر می کنی درسته که من از پریا متنفرم!ببین آذیتا ": کمی سکوت کرد و سپس گفت مریم"؟!ی حرف می زنیھرجائ

بود ،ابجا و نا منتظر مریم بخاطر نفی نو از سر خشمی که با تندی مریم از پریا جانب داری کند ، انتظار نداشت ، آذیتا"!ھمۀ اون بدبختیا زیر سر اون بود !؟حتی به تو ھم رحم نکرد !مگه نبود":گفت

شما ھم ھرکاری کردید می ؟!یا بابام تقصیر پریا استیا شما ھم شدید مادرم،ھمه چی !؟پریا داشتچه ربطی به ""؟!خواید بذارید پای اون دوتا

بقدري از او متنفر بود كه نمي گذاشت ، با فرزندانش .ا براي عیا شي وھرزه گي تكفیر مي كرد مادرشان احمد رذھن احمد ھم آنقدر گرفتار .آن اوايل ،ديدارھا ،ھفتگي بود ،بعدھا ماھیانه شد و عاقبب ،سالیانه . روبرو شود

كه مریم ، پدرش یراما آخرين با. كرد دلبستگي ھايش بود كه تمايلي به دلتنگي نداشت و از آن اباھا استقبال ميمعین اشتباه یا پدرش سخت بی عاطفه بود و یا .انگار نه انگار که عشقش را از دست داده.بود را ديده بود، سر حال

مريم ، معین را براي تندروي ھاي احمقانه اش مقصر مي دانست ،اما حاال زمان داوري به ھر حال،. می کرد .حباب نازك با كوچكترين تلنگري مي شكست معین مانند يك.نبود

. در باور نمي گنجید شد ،اين ماجرا بود ،انگار، بايد چیزي گفته مي سكوت سنگیني فضا را گرفته

معین از كجا فھمیده !راستی":گفت بال فاصله رو به آذیتا کرد و!از ذھن مریم گذشت که اورا شوکه کرد پرسشی"!مادرم اجازه نداد اون بفھمه !؟ خبر نداشت ؟اون که اصال از ما جرای من

خودش ھم می دانست که ("...!نباید بدونه به من نگفته بودي ،اون...یش اومدپ!...من گفتم ":گفت دلھره باآذيتا ه نمی توانست ،نام تمام آنھایی که نباید بدانند را به مریم ک!می دانست دلیلش منطقی نیست!کار اشتباھی کرده

!)وردی آزبان م

"...!مگه نگفتم به ھیچکی نگو !دقیقه حرف زدن ، بي چارم كردي واسه ده ": مريم با پرخاش فریاد زد که

Page 29: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۲۹

اين ماجرا يه جائیش لنگ مي ولی ":ادامه داد بعد کمی سکوت کرد ،شک بر خشمش غالبه کرد با لحن آرامتری "!ید بریم با!بلند شو ... !خیلی بچگونه ست !نمی تونم باور کنم!زنه

اگه مي !كجا لعنتي ؟می دونی االن چه ترافیکیه ":گفت عصبی شده بود به اعتراض ر حالی که از اصرار مریم د آذیتا"!اگه جواب داد ،فقط قطع كن !نگي ھیچيولی !...خواي بدوني ، پريا ھست يا نه ،مي توني زنگ بزني

يعني ممكنه ":گفت ترس به جان مریم افتاد و."... !شمارۀ مورد نظر مسدود مي باشد" صدائي، مكرر، مي گفت "!ماینجوری فقط دور خودمون می چرخی! ره بريم بھتیا اینکه !...بذار به خونه شون زنگ بزنم ...؟

مسدود .باشد معین اشتباه کرده! اي كاش مي كرد كه كه در رانندگیش مشھود بود ، آرزو اضطراب داشت،آنقدرمريم .بودن شمارۀ پريا ،واھمه ھاي جانكاھي به جانش ريخته بود

.

.

.

در با ناز پریا یاد صحنه ای کهحتما ،.سیگار مي كشید ،آذيتا سكوت كرده بود و بي محابا از منزل پریا درراه برگشت .می داد شآزار ی کرد ،او را تماشا م بی تفاوت ، و کنار احمد لمیده بود

"!...مردم تماشات مي كنن !بس كن ديگه ": به رفتار بی پروای دوستش اعتراض کرد کهمريم

!به جھنم": از ترسش ریشه می گرفت ،داد زد کهل ،نترس شده بود ،شجاعتی که از سربی چارگی و ازمحال آذيتا"!...مي ترسم

نبود ،از چي مي که چیزي ":گفت را دلداری می داد پس دروغ دلش به حال دوستش می سوخت ،باید اومريم و شاید !ولی چیزی بود ،خیلی تلختر از سیگار و یا حتی زھر و آن اشتباه کودکانۀ یک مرد سی ساله بود.."..ترسي؟

!ھم توھمش

"!...پريا رو كشته بود بابات ولي كاش!مي دونم ، فكر مي كني ، سگم "

"!ن حرفا چیه؟اي...؟!ديوونه شدي "

من ...فكر مي كني ،معین خودش خواسته با فريبا ازدواج كنه ؟!...مگه نه ؟! روانیه؟ ":گفت ، دیگر زار می زد حاال آذيتا"!بوده شنمي دونستم، عاشق...فكر مي كردم ، مجبور بوده ،احمق

یه بار می گی ،کاش!ی گی روانی یه بار م": داد زد که ست آشفته اش دو یلش را متوقف کرد و برسراتومب مريم"!ممکنه فقط اشتباه کرده باشه !...،یه بار می گی خودش خواسته ،چته ؟ آروم باش کشته بودش بابات

که حضور پریا را اما ديگر نمي توانست تا بگويد عاشق معین استشايد آذيتا حق داشت ،ھمه چیز راتوجیه كرده بود عددي كه نمي شمردش ،اكنون تمام !فریبا یتا عاشق می بود پریا تلما جرا قبیشتر تمايل داشت ، . مان كندكت

، ھماشت ،بایدبه معین دکه شاید با آن باوری!باید خوشحال می شد پریاآذیتا که با دیدن .حسابھا را غلط مي كرد ؟چرا حتی !نشان نداد تاواکنشی به رفتار غیر معمول آذی اما چرا پریا! و جیغ می کشید مانند جن زده ھا می ترسید

سیاری در این داستان کودکانه بی جواب چرا و چراھای ب!شاید در این دنیا نبود !شاید بازھم مست بود !تعجب نکرد ؟.بود مانده

Page 30: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۰

"از كجا فھمیدي ، اين ما جراھا به پريا مربوطه ؟"

با يد ، " يه دفه مي گفت...مي زديم وقتي حرف ": آذيتا که ھنوز ھق ھقش تمام نشده بود ،بریده بریده جواب دادفكر ...!مزاحم لحظه ھايي كه فكر مي كردم ،بھترينند ...س ھاي لعنتي ،ھمیشه مزاحم بودند اين تما..." تماس بگیرم

حرف مي زد ،چند بارم اسم پريا رو شنیدم ولي اون با یکی دیگه...ببینم چه خبره ؟ مي كردم ،فريبا ست ،گوش دادم."!"چند وقتیه ،پريا نیستش"گفت دم ،،ازش پرسی

بھر سازي زد ...! م شدمن احمقم ،باور!بعدا ھم ،اون ماجرا رو تعریف کرد ": زاري مي كرد ،ادامه دادآذيتا در حالي كه "!...مادرم نمي دونه ، عقد كردم !مي دوني!...بد كرد !.... كردم ھر چي گفت رو قبول...!رقصیدم

"...مي شه ؟ مگه":مريم با تعجب پرسید

تحقیر ...فراري ،عقد كردم امروز ،مثل يه! دروغ...با كلك ...!میشه ":يست ،گفت آذيتا در حالي كه به شدت مي گرقط به اين فكر ف...اھمیت نداشتند ،آدمائي كه ديگه نمي ديدمشون !" اين مھمه !معین عاشقمه "م ولي گفتم شد

فكر مي كردم ، خوشبختم ،فكر مي كردم ، !مي ديدم ،تو بیدارم كردي انگار خواب.سیم خونهمي كردم ،زودتر ،بر"...ديوونه است؟...چه مي دونستم ...معین عاشقمه

می گفت به آنچهکامال ی داد ،ھرچند که خودش ھم کرد باید دوست غمگینش را دلداری م احساس می مريمشاید اگه ھرکسی جای اون بود ":گفت د ،آرام می کرد پسباید اول آذیتا را به ھر قیمتی که بو اعتقادی نداشت اما

ه سوء گیکی دی!درسته معین بچه نیست ولی از این جریان فقط قد یه بچه می دونسته !این اشتباه رو می کرد به معین چه ؟تا حاال !ون چیزائیم که می گی ،خودت کردی ا!استفاده کرده بعد تو به معین بیچاره بد وبیراه می گی

ھیچی نشده !این ماجرا ھیچی نیست !آروم باش ،حاال!شی فحش دادی ؟خودت خواستی زن معین به خودت بمن نمی دونم چرا ؟چرا !درست میشه ! ؟جای اینکه خوشحال باشی ،داری با این سیگار لعنتی،آبرمونو می بری !

تو دیوونه ای ،بدبخت ،تو دیوونه ای !نه...!حاال می گی روانیه !تموم شد !؟معین فقط اشتباه کرده ترسیدی ؟از چیمگه چند ساعته واسه من گفتی ؟من فکر می کردم ،خیلی احمقم ،چه می دونستم ،تو از !که ھمه چیرو باور کردی

حاال!باید فکر می کردی !ن ماجرا بچه گونه است ؟فکر نکردی ای!تو این مدت اصال به ھیچی شک نکردی؟!من بدتری یکی مثل پریا بھت اگه!نترس !اگه ازاین می ترسی که مسخره ات کنند؟!در ناراحت نباش اینق!چیزی نشده ھم

تازه خوشحال باش ،می تونی واسه مادرتم یه دلیل ! ،بھترهاون عذابی که واسه خودت درست کرده بودی بخنده ازمعین رو کمک می ،کاربگو فکر کردم با این !گو اشتباه کردیبه مادرت ب!خوب بیاری که چرا قایمکی عقد کردی

فقط تو به مادرت !اتفاق بدی نیافتاده!کمکت می کنه !درکت می کنه !بدتر از کاری که کردی نیست اسخته ولی !مکن! مي كنه مادرم ھم كمكت! ...،باید درستش کنیم بیشتر از این دیر نشده تا!اونم درست می شه !این بده !نگفتی

"!...ن بگیم ھمه چي رو به او ھمین االن بايد

"!...بذار سر فرصت .حالم بھم مي خوره ،االن ازتعفن خودم! نه!نه":،گفت ذيتا كه دیگر آرامتر بودآ

"!...ممكنه دير بشه "

"!...منو بذار خونه!یاال !...من رو بذار خونه !خب ": که داشت بازھم عصبی می شد ،بلند فریاد کشیدکه آذيتا

"!...آروم باش!...تنھات نمي ذارم ":گفت تا یکه خورده بود ،که از تغیر ناگھانی آذیمريم

"!...حق نداري ،تلفني ھم بگي ":گفت با صدای آرامتری آذيتا

"آخه چرا؟"

Page 31: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۱

ديگه !... آمادگیش رو ندارم !نمي دونم!سرسام گرفتم ": ،فریاد زد که ش می کوبیدوصورت بر سر با دو دستكه آذيتا"!بايد بخوابم !خستم !تحمل ھیچي رو ندارم

Page 32: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۲

زیرزمین

اين نخوت آفريدۀ تصوری بود که گمان.زیر سايه ھاي كبر، خودش را ھم نمي ديد .مینو فکر مي كرد ،وقار وظیفه استم خورده اي كه زيبا مي نمود ، بوي مشمئز كننده ای به راز سیب ك.لغزشند تا بخندند كرد ھمه در کمین می

،او ھم بازی شوکه شده بود از شنیدن ماجرا فریبا.آورد تكبرھا ونخوتھاي بي جا بود تباھي ياد. ي رسید مشام م.جز تاوانی که طالق نصیبش می کرد ،چیز دیگری نداشت . پدرش بازی،خورده بود

ان را بی گناه می ،خودشبودند دخیل در این ماجرا ھمۀ کسانی که!؟ ک کابوس بود ،آیا معین دیوانه استمانند یاو تنھا.ست که چه بر سرش آمده مینو می دان .را پنھان می کردند ای ھیاھو، ھیکل بی قوارۀ حماقتدر ور و دانستند

.کند تالش نمی کرد تقصیرش را کتمان

ر ھمینکه او بھت زده بودو باو.با فریبا تلفنی صحبت می کرد و سعی داشت به او بفھماند که جریان چیست مريمزمانی که تماسش با فریبا تمام .پدرش بود است ،تمام ماجرا زائیدۀ دست خبیث نمی کرد، نشان می داد که بی گناه

اصال قبول نمی !نبايد عصباني مي شدم ":،گفت آشفته است از مجادله ھای بی حاصل حالی که معلوم بود ردشد"!یه جورائی فقط مسخرم می کرد!کنه

"!یه جا دیده باشه رو ھالو نھمه فکر نکنم تا حاال ای، يد ھم مسخره کنهبا":ت گف با عصبانیت ماندانا

اومده این یارو که با این سر و شکلش،اصال نپرسید،!حرص می زنه !آدمائی مثل فریبا ،واسشون مھمه جا نمونن "گه آدم بود ا...؟! نگفت ،کاسه ای زیر نیم کاسه است!آخه نگفت مگه قصه است؟!خواستگاریم ،در حد من نیست

مي دوني !...فقط ادعاشو داره !اون حتی نمی دونه ،ھوا سرده یا گرم ! ،می فھمید ،شوھرش دوستش داره یا نه"نمی دونم ،آخه فرق یه روسپی با اون چیه ؟؟!بعد مي دونم چي كار كنم به چیه ؟ تا امروز بچگی كردم ولي از اين

Page 33: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۳

اه بود و شاید ؟شاید ماجرا تنھا یک اشتب!می دید برسر جگر گوشه اش چه آمده باید!مینو رفته بود تا معین را ببیند ! برای احمق تاسف تکان نمی خورندمردم .شاید حماقت از دیوانگی بھتر باشد! حماقت بود !حماقت ؟کاش

به دخترش می رفت ، گفت که او بایدسر کار.دخترش باشد تا شب را پیش مادر آذیتا با مریم تماس گرفته بود کهرا شنیده بوداما پیدا بود که آنچنان مخفیانهکالمش جاری بود،ماجرای عقد خواب آور می دھد ،احساس نگرانی در

دلھره آور اما نگران بود ،نگرانی یک پزشگ ،!زنگ می زد اال مریم دیگری به ھر کس وگرنهور نبود خدلخور نیست،دل.بود

کاش چشمھا را باز .با خواب حل می شد عالم مشکالت ۀکاش ھمآذیتا خواب بود،، رفت دنبال کار خودش خانم دکتر مریم وماندانا مدتی مشغول کنجکاوی شدند ،اما !دیدی ھمه چیز ھمانی است که می خواھی می و می کردی

شقتی خبر بد از ھر م در این دنیا ،انتظار.مگر زمان می گذشت ؟مدتی با ھم حرف زدندبازھم زمان نمی گذشتش زودتر بیاید کا!تازیانه ای که می آید ،اما کی؟!یک تازیانه بر گرده ھایت برخوردمانند انتظار!طاقت فرساتراست

تنھا درد می ماند نه !ای جانفرسا تمام می شود دلھرھ این الاقل !اما کاش بیاید !دردناک است ھرچند که !!نه ترس !اضطراب

"!به نظرت حقمونه؟": پرسیدالمت تاسف کشید ،بعد اینکه نفس عمیقی به عماندانا

!خانم دکتر گفت ،معین ،مشکل زیادی نداره...،درمون می شه ! اونم یه مریضیه،دیگه...مگه چی شده ؟"

به نظر تو کی مقصره ؟... !؟از روی چی می گه... !؟مگه معینو دیده: گفت به کنایه ماندانا

"!تقصیر کسی نیست :کهگفت ه چیز غیر از خودش بازھم دروغ ی که از دروغ متنفر بود ،بخاطر ھممریم

"!ما با او بودیم... !غده ای ، چیزی که نیست... !چرا ،ما مقصریم "

"!انگار که ما نیستیم...ولی این آخرا ،فقط می اومد و می رفت "

فقط تعجب می ! ...کن مقصریم قبول! ...ھا باشهنباید می ذاشتیم تن! ...اون داداشمونه! ...خب واسه ھمین می گم"!اونکه ادعاش می آد! ...ھمیده؟چرا فریبا نف! ...کنم

"فرق یه روسپی با اون چیه ؟مگه بازم می گم ،! دونه،معین دوستش داره یا نه؟حتی نمی می گم اون ،"

یتا رابا چنین شمایلی مریم که تا کنون ھیچگاه آذ.ناگھان آذیتا با چشمانی پف کرده و صورت بی بزک وارد اتاق شد فقط جای اینکه !االن دقیقا شکل اجنه شدی!الاقل ،یه شونه می زدی ":گفت ندیده بود ،بی اختیار خنده اش گرفت و

"!ترسناک باشی خنده داری

"!ھمه چی زیر سر باباشه!خودش مقصر نیست فریبا !اذیت نکن !داغونم ":گفت با بی حوصلگی آذیتا

" ؟!آذیتا خوبی "

"! ...خودتو به اون راه نزن!... چمه تو می دونی":گفت ،از تظاھر دوستش عصبی شده بود،با پرخاش آذیتا

"!امشب واسم ندیمه گذاشته ! چی شده؟" :آمد و بر روی کاناپه ولو شد و ادامه داد

"!مادرت رفته سر کار"

"!کار چی ؟!اومده،وقتش نیست مونر؟حاال که این بال س!حاال ھم ول نمی کنه !بازم این کار لعنتی "

Page 34: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۴

"تو باید خواب باشی ؟"

"ھم توی این دسیسه ھا ھستی ؟ پس تو":الی که می خندید گفت آذیتا در ح

"!دیوونه شدی؟!،آذیتاکدوم دسیسه ؟ چی می گی "

ھمتون ماندانا راست می گه ،شما ھا ": آذیتا او را بی پاسخ گذاشت و نگاھش را بسوی ماندانا چرخاند وگفت"!مقصرید

"!دیوونه!خودت چی ؟"

"!که مریضممن ": گفت در حالیکه می خندید،آذیتا

دگفتن!فکر کنم خیلی زود روحاتون قاطی شده ":گفت خوشحال بود که محاوره شان به شوخی تبدیل شده ، ریممحل می !یه مشگل معینم جزئ!تو که مریض نیستی!نه تو!معین مریضه !عاشقی ولی نه دیگه اینجوریش

"ا خواھر شوھرات چیکار می کنی ؟ببینیم بعد این ب!شه

خواھش می کنم واسه ھر کی ادا درمیاری واسه من در نیار ،می دونی چند ": با ھمان لحن شوخی گفت آذیتا "مامانت در مورد من چی گفت ؟!راستی ساله می شناسمت ؟

د ،خانم نز توانست نتایج نامنتظری را رقم ترین لغزشی ،میاحساس می کرد ،باید این جو را ادامه دھد ،کوچک مریمآذیتا را مراعات کند ،او گفته بود که آذیتا ،سابقۀ بیماری روانی دارد ،چیزی که مریم از دکتر گفته بود که باید

ساب فت و آن را به حخطای دخترش را نا دیده می گر)مادر آذیتا(آن بی خبر بود ،آنقدر ھم وخیم بود که نگار ھنوز !به موقش...!بود که یادش رفت معین اینقدر نگران !ھیچی ":گفت .می گذاشت خاطر پریشانش

"!دهمکافاتت مون

"!قبال دروغ نمی گفتی!مریم ...!خواست منو ببینه؟ن":گفت بحثی از او در میان نبوده باشد ،که باور نمی کرد ،آذیتا

"واسه چی دروغ بگم ؟"

"!می خوای خوب باشی "

می خوای بھش زنگ بزنم !خب نخواست ؟!مگه بده ":گفت تظاھر می کرد که این بحث را به شوخی گرفته ،مریم "!یادت رفت دعواش کنی !که این یارو اینجاست،بگم

منو از ! مسخره ":د ،تصمیم گرفت شوخی را ادمه دھد کهھم که می دید ،نمی تواند چیز تازه ای از مریم بشنو آذیتا"!رسونی؟چی می ت

ھر چی می خوای فحش بده! کی می تونه تو رو بترسونه ؟ ":گفت به سمت آذیتا رفت و آھسته در گوشش مریم "!،مھم نیست

ایقدر بی ارزش شدم که !آره، اصال مھم نیست ":گفت در حالی که سرش را به عالمت تاسف تکان می داد ،آذیتا مسخره !"...کی می تونه تو رو بترسونه؟"چرا می گی ...؟! چه کردممگه من ! چرا؟!... فحشامم مھم نیست

به خدا نه !نه ! ...زرنگ سر کار داری فکر می کنی با یه آدم !...از من بدبختتر کی ھست؟!... می کنی؟اون !... داری با یه زنی حرف میزنی که قایمکی با کلک،ترس ،زن دوم یه بدبخت دیگه ای مثل معین شده !...

... اصال بلد نیستم حتی نمی دونم اسمش چیه ؟ ولی واسه مادرم،می زنم و می خونم...نیمی بی سازو انگار نه انگار ... وقتی گفتم عقد کردم ...چرت وپرت می گم ولی اون توجه نمی کنه ،واسش مھم نیست

Page 35: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۵

ی که دیدمو می خواد بگه دیونم تا اون چیزائرو جدی نگیره ؟ ،یه ھمچی چیزییه مادری !باورت می شه !..."!کسی باور نکنه

آروم باش !دی عصبی ش!ھیچ بچه ای ھم از مادرش بد نمی گه که تو می گی !ھیچ مادری بد بچه شو نمی گه ""!خودت ھم نمی دونی چی می گی!

"بدمو گفته ؟ "

"!نه به خدا "

"!مگه نه ؟!پس با ھاش حرف زدی ؟":گفت که انگار مچ مریم را گرفته بود، آذیتا

"!باشه ایرادی داشته ،فکر نمی کردم حرف زدنآره خب ،مگه چیه ؟ مگه تو با مادرت در بارۀ من حرف نمی زنی ؟"

"چی گفت ؟"

"!فقط ازم خواست امشبو بیام پیشت !ھیچی"

"...!حترام گذاشتی و اومدی بعدشم یه ا"

"!نگفت ،می خواستم بکشمش ":بعد صدایش را مرموز کرد و ادامه داد

؟دیوونه شدی ؟ پدر و چی می گی ":گفت ،سعی کرد بی واکنش بماند و خیلی عادی بود م در حالی که ترسیدهمرینمی تونی مثل تو چیکاره ای ؟به تو چه ؟!حلش می کنن !با ھم دارند ،به خودشون مر بوطه کهلی مادرت ھر مشگ"!آدم زندگی کنی

ماجرای ر می خواھد انگا و لحن بیانش طوری شده بود که ۀ نا معلومی خیره شده بوددر حالی که به نقطآذیتا ازش لذت !وست داره د!...مادرم کورتاژ می کنه !توی زیر زمین یه قصاب خونه ست ":گفت را تعریف کند، یترسناک

"!...چه لذتی می برهن خودم دیدم م!...حتی بی حسی ھم نمی ده ! مریضاشو بشنوه دوست داره جیغ !می بره

"!ر نمی کنم باو "

"!ببین دم ودستگاشو برو خودت"

"!مطمئنی ؟!ولی این جنایته !ه من ربطی نداره ب"

"چرا نمی ری ببینی چه خبره ؟می ترسی ؟"

"خب با ھم بریم ،مگه چی می شه ؟":گفت ،که تا کنون سکوت کرده بود ماندانا

"!نباید با تو می اومدم "

"!...شاید آذیتا راست بگه ":گفت بود ، ردهکه از تندی خواھرش جا خو ماندانا

"!راست یا دروغش به ما ربطی نداره "

بچه !...گناه دارن بیچاره ھا خیلی !چرا ،شما آدمین ،مگه نه ؟":گفت ردی را از مریم نداشت،وکه انتظار چنین برخ آذیتااونارو از ...ی ذارهمولی نمی ذاره ،ن کنن،،تقال میوقتی اونا رو بدنیا میاره ،دوست دارن نفس بکشن!...ھا رو می گم

Page 36: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۶

اینقدر ترسناکه ،آدم می !وقتی نگاشون می کنه لبخند می زنه !پاشون می گیره و نفسای آخرشونو تماشا می کنه"!خواد بمیره

!وبعد خودش را بغل کرد ودر خودش فرو رفت ،انگار که تا سر حد مرگ ترسیده بود

"!از چی می ترسی ،ما ھستیم!اینجوری نکن دیگه !تائی می ریم سه!بریم زیر زمین !باشه آذیتا "

"!می ترسم !من نمی آم !نه!نه "

"!از چی می ترسی ؟!!...تنھا بودی تو ھمین خونه تو که ھر شب"

"!...اونجا نه!اونجا نه !نه "

"!تو نیا!ما می ریم !ش آروم با!باشه آذیتا !باشه":گفت دیگر نمی توانست آشفتگی آذیتا را تحمل کند، ماندانا

!نیست که آذیتا شرح می دھد او می دانست اصالکورتاژ آنطوری .اما مریم می دانست، منزل آذیتا زیرزمینی نداشت

Page 37: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۷

کتیبه ھای بالدار

تولد .کرد مینو با مادر آذیتا پچ پچ می.ھای نا کامی بوده راھروی خلوت و نیمه تاریک ، مکان مناسبی برای اندیشیبیش از ھر کس دیگری ،مریم احساس گناه می . حتی برای مریم ھم مسلم بود ابا آذیت ۀمعین دراثر مراود مشکل

.کرد ،چراکه تمام این وقایع حول او می گشت

.گوشی مریم زنگ میزد اما او گرم افکار خودش بود و توجھی بدان نمی کرد

"!اینجا،بیمارستانه ! شیتونو خاموش کنیدگو!لطفا!خانم ":یکی از پرستاران گفت

"!خانم با شمام ":پرستار چاق ھم باید ھوای بیمارانش را می داشت وبا شدت بیشتری گفت

"!حواسم نبود !ببخشید ":مریم در حالی که کیفش را می کا وید، گفت

تااینکه ساسان به راز منحوسش ،مریم به اودروغ می گفت چراکه ترجیح می داد رابطه اش تمام شود دساسان بو. پی ببرد

مریم ھمراھش را خاموش کردو با استیصال به مادرش خیره شد .گوشیش دوباه زنگ می خورد بازھم ساسان بود"چی شده مریم؟":مینو به سمت او آمد و در گوشش گفت .

"!ساسانه ،ول نمی کنه "

"واسش گفتی ؟!خب نگرانه ":فت گو با مھربانی دستش را بر روی گونۀ دخترش گذاشت مینو

"!نمی خوام بدونه !اگه بگم جریانو می فھمه !نه مامان "

Page 38: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۸

"...نترس ،یه جوری واسش توضیح بده که ":گفت با لبخند مطمئنی که می خواست با او دخترش را آرام کند ،مینو

"!...اگه تموم بشه بھتره !نمی خوام ھیچی بدونه !تورو خدا نه !نه مامان"

"!...ھمین!فقط بگو داداشم حالش بده!نه عزیزم":گفت ھمچنان گونۀ دخترش را نوازش می کرد ،با مھربانی مینو

"!می آد !نمی شناسیش ؟ "

تازه اگه بگی درک می کنه !نمی دن شرا !اینجا یه بخش ویژه ست ":گفت به شوخی لپ دخترش را کشید و مینو...!"

مردا ،اون چیزیو که توجیه نمی کنن ،ھمون ":ود ،به مریم ھشدار داد که وبعد در حالی که قیافه اش جدی شده ب"!باید حواست جمع باشه ! توه لۀمسئ

بودچه فاجعه ای در شرف ممکن م که آرام شده بود ،از این جملۀ آخر ،ترسید ،خودش ھم به این فکر کرده بود کهمری"...انا ،فریبامادر آذیتا ،معین ،ماند!دیگه ھمه می دونن ":گفت ،باشد

"!نترس!مشکلی پیش نمی آد !اینا که کس و کارتن "

پرستار به مادر آذیتا گفت که دکتر می .پرستاری ھمراھیش می کرد ، از اتاق دکتر خارج شدکه در این ھنگام آذیتا.خواھد ،او را ببیند

"چی شد ؟!خوبی ،آذیتا ":مریم به سمت دوستش رفت و گفت

"عین کجاست؟م!فقط حرف زدیم "

"!می گن تو ھم خوب می شی !خوبه "

درسته دیوونم ،ولی می دونم داری دروغ می گی ،االن از پیش دکتر اومدم ،کی بھت گفته خوب ":آذیتا با خنده گفت اولش یه نگا به سقف می ندازه ،بعد با خنده می آد و بغلم !وقتی اومد نگاش کن !مادرم رفته ببینه چیه ؟! ؟میشم"!انگار من خرم ! ...ه،آخرشم می گه خوب می شی می کن

"!چقدر بد دھن شدی ؟:"گفت دوستش تعجب کرده بود ، خلقیات از تغییر نامنتظر مریم

"!کی ناراحت میشه ، من به خود بدبختم، فحش بدم یا نه ؟"

نگاھی کرد و با لبخندی به در ھمین زمان ،مادر آذیتا از مطب دکتر خارج شد و ھمانگونه که آذیتا گفته بود به سقف.سوی آنھا آمد ودخترش راآغوش کشید وھمانی گفت که آذیتا پیشبینی می کرد

از مادر آذیتا که .مریم رانندگی می کرد .و علی رغم میلشان مجبور شدند او را ترک کنند آنھا آذیتا را بستری کردند "شه ؟چی گفتن ؟کی خوب می ! خانم دکتر ":عقب نشسته بود پرسید

!مقصر تموم اینا منم !مریضیش مزمنه :مادر آذیتا جواب داد

"!درمون میشه، مگه نه ؟ ": بی درنگ پرسید مینو

"!بیشتر از خودم ناراحتم !درمون داره! شکرخدا !آره ":گفت بازھم نگاھی به آسمان کرد وخانم دکتر

Page 39: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۳۹

اگر آنھا مقصر "!ف نیست ،خودتو مقصر بدونی انصا":گفتدر حالیکه خودش ھم می دانست ،دروغ می گوید ،مینو بودند اما باید ھرکسی سھم خود از خطا را نبودند ،پس چه کسی مقصر بود ،شاید کسان دیگری ھم در این ما جراھا

!ز بی گناھی یک فرافکنی بزرگ بودابرا.می برد

سرم منم یه مادرم ،خیر !تاھی کردم کو!مقصرم! مینو!چرا":گفت از کسانی نبود که تقصیرش را نپذیرد، نگاراما "!...پزشگم،باید متوجه می شدم

نگار راست می گفت،مینو خودش ھم می دانست ،برای ھمین ھم بود که به آسانی موضعش را عوض کرد و در "!گناه من این بود ، دخالت نکردم ":گفت حالی که سرش را به عالمت پشیمانی تکان می داد،

"! ...الت کردی و بعدم یھو رھاش کردیاتفاقا ، خیلی دخ"

به آسانی مجاب می شد ،شاید ینوم "...؟ !می گفتین چرا اینقدر بدجنسی ولی اگه ادامه می دادم حاال! شاید" .برای اینکه خودش ھم می دانست ،مقصر است

"!دخالتت اشتباه بوده ، رھا کردنتم اشتباه بوده ،تو ھمون اشتباھھای منو کردی ولی کمتر"

که ھم خودش و ھم مینو را متھم به اشتباه می کرد را بگیرد ،تصمیم گرفت که ھر باید جلوی افشاگری نگار مینودختر تو بیست و سه !چی بگم؟":گفت نشود ، د تا دیگر اینقدر جلوی دخترش رسواطوری شده بحث را عوض کن

"؟!سالشه ،پسر من نزدیک سی سالشه ،بچه که نیستند

حال و ھوای نگار !...بد نیست شانس آوردی ، حال معین ! ماست بیست و چند سالگی بچن ،تقصیراگه توی " .دیگری داشت،فقط می خواست سبک شود

"می دونی چقدر باید مھریه بدم؟!شانس آوردم ؟"

"؟!اون یکی ھم حق داره ،اگه دخترت بود چی!خیالت از بابت دختر من راحت باشه "

"!ه احمق پول بدم واسه دیوونه بازی ی"

با مشت کوبیدن بدان خودش را خالی کند ،بار دیگر به شعور مینو حمله تاکه انگار کیسۀ نرمی یافته بودمادر آذیتا"!مقصر منم نه اون !... من احمق بودم نه آذیتا !خودمو می گم !معین مریض بوده ": کردکه

گمان می کرد ، دلخور شده ولی او احساس ندامت می کرد مینو سکوت کرده بود ،شاید اگر مریم او را نمی شناختچیست اما ست گناھشحتی قبل از گفته ھای خانم دکتر ھم خودش را مقصر می دانست ،ھر چند که نمی دان

.می کرد بازھم احساس ندامت

گفتند ،شاید به با وجودی که دیگر دلیلی برای محافظه کاری نبود ، ھیچ نمی.خانم دکتر درب منزلشان پیاده شد ،به سرعت!" همبادا ،ساسان با ماندانا تماس گرفته باش"ناگھان مریم یکه خورد ،.تقصیراتشان می اندیشیدند

"!ماندانا!سالم ":ماندانا را گرفت ۀشمار موبایلش را روشن کرد و

"ساسان با تو صحبت کرد ؟":مریم از او پرسید .ماندانا معترض بی خبریش بود

بھش گفتم ،ھیچی نیست ،یه جائین نمی تونن صحبت کنن ،گفت ،کجا !نگران بود!گفت، گوشیتو خاموش کردی آره ،"،منم ،فکر کرد دارم دروغ می گمباور نکرد !پرسید کی ؟گفتم ،نمی دونم ،بعدش؟گفتم رفتن عیادت دوست مریم ،

"!گوشی مامان ھم خاموش بود ،چرا ؟!!ولی فھمید دارم یه چیزی رو ازش پنھون می کنم !گفتم به من ربطی نداره

Page 40: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۰

!"تو خیلی واردی ھان!ناقال !نگران نباش!ھمه چیزم روبراھه !خوب کردی !خیالم راحت شد "

"!ولی بھش زنگ بزن ناراحت شد "

"!اومدم ، بھش زنگ می زنم !عیب نداره "

چرا مشکوکش می ":و گوشی را قطع کرد ،می خواست بار دیگر خاموشش کند که مادرش نگذاشت و گفت "آخه از کجا بفھه؟از کی ؟از چی ؟!یه لحظه خودتوبذار جای اون !قول می دم !ھیچی نمی شه!کنی؟عادی باش

"!بگم ؟خه مامان ،اگه االن زنگ بزنه، ھیچی ندارم بھش آ"

مثل تو بی خواھرت از تو کوچیکتره ولی ":گفت که ماندانا ،چگونه جواب ساسان را داده بود،، حدس می زد مادرش "!جریان معینم واسش بگو!بگو رفتی عیادت دوستت!دروغم نمی گی !دست وپا نیست

"... !آخه مامان"

"!اون مریضه ،گناه که نکرده!اینقدر مغرور نباش!مھم نیست!عیب نداره "

شاکی پسره چنداون ": سکوت را شکست که این مادرشبعد از چند دقیقه ای ،،دیگر سکوت میان آندو تنھا حرف بودالزم نیست اینارو به ساسان بگی ! ...بھت ظلم شد! ...یه قربونی بودی ھمتو.فقط تو که نبودی .دیگه ھم داشت

سی کولی اگه یه روزی خبر دار شد وگفت نمی خواد باھات ازدواج کنه بذار بره ،غصشو نخور ،تو فقط اشتباه کردی ،تو ھم !ولی ،تو بیشتر خوشگلی !درسته خوش قیافه است ،مھندسه !ه که اینقدر بی انصاف باشه ،بدردت نمی خور

"!خودتو نباز !باید منتت رو داشته باشه ! تو ھم خونواده داری !درس خوندی

،خودش را محاکمه می گاھی در تنھائی می گریست ،گاھی !نهدیگران ماجرا تمام شده بود برای مریم ،اگر برای کتیبه ھائی که .گاھی، کتیبه ھای حقارت به زندگی او سرک می کشیدند ھر از! دند طره ھا عذابش می دا،خا کرد

.بال داشتند و مزاحم ھمیشگی او بودند

گفت . در بارۀ آن اتفاق و بدتر از ھمه عصبی می شد ،مخصوصا اگر نصیحت باشد ازشنیدن حرف تکراری مریم"!اینارو قبال ھم گفتی ":

آدم پدرش میمیره ، !نبایدبذاری ھمۀ زندگیت خراب بشه !ازه بدی بیشتر ازاین عذاب بکشی می خوام بگم ،نباید اج"نمی دونم چرا رھاش نمی !بچسبه به زندگیت ما جراتو نباید بذاری اون !ولی فراموش می کنه !مادرش ،بچش

نیست که یا ھم تحفهاونجور! می گه نمی خوامتفوقش اینه که !خب بفھمه !نھایتش اینه که ساسان بفھمه !؟کنیاینجا مگه !ماندانا و من ومعینم میایم !اصال می فرستمت خارج!کمکت می کنم !ازت حمایت می کنم! قوی باش !

تاوونشو باید یه اشتباه کرده باشی تا آخر عمرتم فقط ؟اگه خوب باشی دیگه تا آخر دنیا ھم خوبی ،اگه!چی داره "...!می تونی درستش کنی و کردی !اشتباه کردی ؟فقطگه تو چیکار کردی ؟چی شده آخه م!بدی

Page 41: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۱

"!دیوانه از قفس پرید"

مانند ھر ،مریم . انسان زخمھا و بدیھا را فراموش می کند حتی حقیقت انکار نا پذیر مرگ را ھم فراموش می کندمھم آینده بود ! یایندن کتیبه ھا به سراغش رشاید دیگ.را از یاد ببرد ردھندهانسان دیگری تالش می کرد تا خاطرات آزا

خاطره ھای .اشکال کج ومعوج یادھای بی قاعده ،چیزی جز سکون برایش نمی آفرید .که با ساسان رقم می خورد.پس از این زندگی کندشاید پلید را کشت تا

طفره می رفت ،آنھا دند،مادرش،ھر زمان که حالش را جویا می ش،اما از آذیتا خبری نداشتند د بو معین بھتر شدهایی که بی پاسخ ما بیمارستان آذیتا را جدا کرده بود ؟ چرا با آنھا سردی می کرد ؟چرا و چراھاو نمی دانستند که چرا

.از اشتباھش باشد رجیح می داد که درمان آذیتا جدایشاید ت. نده بودند

او ھم ھمسر اشتباھی معین را رد . پذیرفتترین مکثی بدون کم مینو.ا کرد فریبا ھم تقاضای طالق و مھریه اش ر .تجویز شده بود هرا داشت ،شاید صالحی بود ک قصد چنین کا ری ھم) مادر آذیتا (نگار کرد ،شاید می

برای مریم شادترین لحظات سپری می .طه اش با ساسان بھتر و بھتر و راب ت ما ھھا ،مریم سرزنده تر شدبا گذشستش را ھم فراموش می کرد ،آنقدر مشغله ھای شاد اطرافش را گرفته بود که به آذیتا نمی کم کم دو. ندشد

اگر ھم گاھی احوال !گفت به تو مربوط نیست می به او از درونچیزی .،حتی به معین ھم نمی اندیشید اندیشید کمی آذیتا گرھھای مح و بااما او نمی دانست که سرنوشت ا.دوستش را می گرفت برای خالی نبودن عریضه بود

.داشت

Page 42: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۲

که بود مرد میانسال و درشت اندامی رئیسشان. روزھای سرد زمستان بود که چند پلیس بسراغشان آمدند روزی از . خود را سرگرد معرفی کرد

"؟ شرح بدید ھم ما جرا رو واسه ھمکار من ،ار دیگهد یه برو خوندم ،می تونی پرونده تون":گفت به مریم سرگرد

اصالنم نمی خوام واسم یادآوری ! هبه شیش ساله پیش ولی جناب سرگرد،این ماجرا مربوط":یم با اضطراب گفت مر "!بشه ،تازه داشتم یواش ،یواش فراموشش می کردم

"!ولی واسمون خیلی مھم بود که اومدیم سراغتون !مارو ببخشید !می دونم "

"چی رو می خواید بدونید ؟چی شه؟"

اون بھتون !کمکتون می کنه ن م ھمکار! پس الزم نیست بترسید !شما مربوط نمی شه به دنبالشیم چیزی که ما " "!می گه ،ما چی رو می خوایم ،بدونیم؟

به هسروان خانمی که ھمراه سرگرد بود ،از مریم خواست تا او را به جای مناسبی راھنمائی کند ،مریم ملتمسان .نگرانی می بارید مینو ھم ۀمادرش می نگریست ،از چھر

این اگه واسۀ !خودمونه کار این روال!اوال نگران نباش":گفت می خواست اضطراب مریم را کاھش دھد پس سروان "!محرمانه میمونه بدونه ،نگران نباشید ، نامزدتون که نا راحتی

"! د سراغ آدمآی،می ه ھر وقت خواستید این چه روالیه ک؟شما از کجا می دونید من نامزد دارم "

! می دونم از این خاطره چقدر متنفری !ونید ،کمکمون کنید یه مسئلۀ مھمی پیش اومده که شما میتکارمون اینه ،"مال پسری بود به اسم رضا ببینم ،خونه ای که این مسایل درش اتفاق افتادحاال بگو !ای نداشتیم ولی ما دچارۀ دیگه

"،درسته ؟

"!بله "

"اوز کرد ؟اونم به تو تج"

"!اون اصال نبود !نه "

"!مھمه !به ما راستشو بگو !شده حتی بینتون جر بحث ھم گفتی که اونم بوده ولی توی پرونده"

باور !راست می گم !به خدا!،ندیدمش اومدم تی وقتیم کهح.توی خونه بود ولی پیش ما نه. اون درو بست و رفت" "!کنید

"!نکرد پس اون کاری"

"!ھم گفتم قبال من !جناب سروان !نه ":گفت ر حالی که از پاسخش مطمئن بود ،دمریم

"!این ماجرارو واسه کی تعریف کرده بودی ؟قبل از دادگاه رو می گم ":گفت از این موضوع گذشت و سروان

"!فقط مادرم می دونست "

"؟!فقط مادرتون ":گفت طوری که می خواست بگوید ،حقیقت را می داند ،سروان

!می توانستمریم که ترسیده بود ،تال ش کرد تا خود را عادی جلوه دھد،اما ن ".بله ،این موضوع کجاش مھمه ؟"

Page 43: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۳

"مطمئنی ،واسه آذیتا نگفته بودی ؟": با تاکید بیشتری گفت سروان

"گفته بودی ؟":سروان ادامه داد مریم یکه خورده بود ،

خودم واسش !آره ،آذیتا ھم می دونست ":ند لب به اعتراف گشود که طرفش ھمه چیز را می دا که می دید ، مریماگه نمی گفتم ،دیونه می !خوب منم باید می گفتم! رو نداشتم کسی!خیلی بچه تر از این حرفا بودم !تعریف کردم

"!شدم

باه کردی یا نه من دنبال این نیستم بگم تو اشتمی دونی ،":گفت در حالی که به چشمان مریم نگاه می کرد ، سروان "!کسی نمی خواد ،محاکمت کنه فقط بھم بگو چی گفتی؟!اصال واسه این نیومدم !

"! یادم نیستدرست ":گفت مریم در حالیکه دلھرۀ عجیبی برای دوستش داشت ،

"!مھمه !سعی کن یادت بیاد "

،رضا رو دیدیم ،اینقدر مسخرم کرد یه روز که با اون بودم":گفت از اینکه می دید سروان جدی است ،ترسیده بود،مریم طاقت !یزیم ھست آذیتا ھم فھمیده بود که من یه چ!اون روز دیگه داشتم دیونه می شدم !که دوست داشتم بمیرم

"!و بھش گفتم نیاوردم

دیده اون یکی رو که ن!درسته !احساسو داری نخودتم ای!ر کرده که رضا به تو تجاوز کرده آذیتا فکمثل اینکه ،!خوب " "؟!مگه نه !بود

"!،اشتباه می کنه ولی خب مگه چه فرقی می کرد؟ منم فھمیدم!حتی تا امروزم بھش نگفتم ! می دونه اسمشم ن"

ل شده بودمھم نبود که مریم چه احساسی داشت ،حتما بدنبال واقعیتی مھمتر یک احساس لگدماسروان انگار برای حاال پس از شش سال دفتر خاطرات او را ورق می زدند ،سروان !خرد شد ،چرا برای کسی مھم نبود که مریم چگونه

"؟ گفت چیبعدش !بعد چی ؟!واسش تعریف کردی":گفت بپس از کمی سکوت ،

"!اون قد این حرفا نبود!کنه چاخان می داره منم گفتم حتما!گفت انتقاممو می گیره"

خیلی !کارمن تمومه دیگه":گفت واند و امضا کند و بعدکاغذی را جلو مریم گرفت و از اوخواست تا آن را بخ سروان "! نگرانم نباش ،ھیچ مشکلی نیست!ون ممن

"نمی گید ما جرا چیه ؟"

"!نترس ،من فقط می تونم بھت بگم ،چیزی نیست!می گن ،اگه جناب سرگرد ،صالح بدونن "

رضا به قتل ":م رو به مریم کرد و گفت سرگرد ھ.سرگرد آمد وآھسته ما وقع را به او گزارش داد زن به نزدسروان یقاتی ما جرای شما ،طبق تحق یم ،مرگش مربوط می شه به حول وحوشا کردرسیده ،ما جسد متالشی شدشو پید

ولی !ست و شرایط مناسبی نداره آسایشگا ی دونم،مباشه به قتل رسونده،اونو آذیتا ،دوست شما که کردیم، ممکنهی ھم که ھمکار من از شما تواقعیت ھمینه که ھست ،اون سواال ،این نتیجه رسید به.هپزشک ما معاینه اش کرد

رده و به ھمین دلیل که اون به شما تجاوز ک فکر می کردهشه ،دوست شما برای این بود که دلیل قتل روشنپرسید ،می اونو خاک کمک یه نفر رگ گردنشو می زنه،بعدم باشده اونو می کشونه به یه کوره راھیو و با چاقو به ھر کلکی

کنیم ولی این مدت ،خونواده رضا خیلی پیگیری کردن،ما ھم شیش ساله داریم ھر کاری می کنیم تا پیداش یتو،دکنن ،سر ماجرای یه نفر دیگهاونم یه دختر ،ی کردیم فھمیدیم اونو کشتن ،البته یه حدسایی می زدیم ولی فکر نم آخرش

"!بکشه اونو

Page 44: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۴

"... !باور نمی کنم !اینکارارو کرده ؟ آذیتا!آذیتا ؟"

اونیکه کمکش ! نگران نباشید پس!بوده اون بیمار مسلمه که ! دوست شما در وضعیتی نیست که دادگاھی بشه " "کرده ،اسمش سروشه ،شما می شناسیدش ؟

. یی که انتظار نداشت را می شنیداسم ھمۀ آنھا"!سروش؟"

"؟!شما می شناسیدش !بله "

"!تازگیا با آذیتا آشنا شده بود می دونم فقط ! نه کامال"

ما ش!ه سروشو می شناس ،خیلی وقته اما دوستتون گفت ،" :گفت که از با خبری مریم تعجب نکرده بود ،سرگرد "،چرا به برادرتون نگفتید ؟ اگه می دونستید

چرا آذیتا سروش را از او پنھان!شنا شدهاو واقعا فکر می کرد که آذیتا ،ھمین تازگیھا با سروش آ"!یدونستم ممن ن"آنچه امروز می !او حتی حاضر شد تا زن دوم معین باشد!او که بخاطر معین حاضر به ھمه کاری شد ه بود؟کرد

.ھمۀ تصوراتش را از ھم می درید شنید،قبل از آنکه او را وحشت زده کند

حداقل می دونستید ":گفت ین ماجراھا یک بی خبر بوده،مریم در افھمید،که به فکر فرو رفتن مریم را می دید ،سرگردخونواده ھا معموال به این چیزا حساسند !درسته!که تازگیھا با ھاش آشنا شده ، خواھرا اینو به داداششون می گن

!"

"!پیش اون خیلی بچه تر از این حرفا بوده شیش سال!اون خیلی کم سن و ساله !اما جناب سرگرد "

"جواب منو ھم ندادید ؟؟ یتا چند سالش بودهآذخود مگه "

ولی جناب سرگرد ":گفت ه گانه می خواست تا سرگرد را مجاب کند که آذیتا نمی تواند قاتل باشد،خیلی بچ مریمما سرھم کرده که واسه ھای زیادیداستان تا حاال !ریضه اون م!شاید توھم می کنه !،من باور نمی کنم

"!دتنھیچکدومشون واقعیت نداش

اون داستانا رو می تونی !... شدیدممن فقط از دور!ازش بازجوئی نکردیم پزشک ما اونو معاینه کرده ،ما ! می دونم " "!شاید یه چیزی ازش در بیاد !؟شرح بدی

داشتند ،آذیتا را !؟اما باید کاری می کرد !ھول شده بود ،نمی دانست کاری که می کند ،درست است یا نه مریممثال ،یه بار ":گفت مریم!حتما او را دار می زدند!آذیتای مریض!آذیتای بدبخت!آذیتای بی دفاع !قتل می کردند متھم به

"!زیرزمین ندارن اونا اصال ولی ...!گفت مادرش تو زیرزمینشون کورتاژ می کنه

"دیگه چی می گفت ؟!جالبه "

"!حرفای اونو جدی نمی گیریم ما خیلی وقته دیگه!یادم نیست !جناب سرگرد ! چه می دونم"

"!ولی اون عروس شماست "

ما از ازدواجشون بی !اونا قایمکی این کارو کردن !داره لپسر من ھم مشگ":گفت ،رده بود مینو که تا کنون سکوت ک "!حتما جلوشو می گرفت اگه در جریان بود ،!مریم ھم نمی دونست!خبر بودیم

"!اینو ھم می دونم !بله"

Page 45: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۵

"!می گید ؟می خواید ما رو عصبی کنید پس چرا"

این موضوع اصال به شما منکه بازجوئی نمی کنم ،ما نیازی به تحت فشار گذاشتن شما نداریم ،قبال ھم گفتم ،" "!مربوط نمی شه

"!می برید و می دوزید ھمین جوری شما !ریضه م!ه عروسماون ! هطوچرا مرب"

ن یه بار می گید ،در جریان کار پسرتون نبودی!ع می کنیم فقط اطالعات رو جم ما!خانم!ما بریدن و دوختن نیست رکا" "!اون عروستونه یا نه ؟!اول تکلیفتونو مشخص کنید !،یه بار می گید اون عروسمه

حاال که قاضی نیستید ؟ چرا شما !چون اون دوستش داره ،منم دارم !حداقلش اینه که پسرم اونو دوست داره !بله "شما اگه !جناب سرگرد ،من که از پشت کوه نیومدم!تش نمی کنن نگران نباشید،مجازا،ادید که اون دیوونه بوده حکم د

"!بازجوئی نمی کنید ،چرا برگه پر می کنید ؟چرا از دختر من امضا و اثر انگشت می گیرید

توصیه می کنم یم ،ا ھم نیازی ندارما به اطالعات شم":گفت در حالی که برگه اظھارات مر یم را پاره می کرد، سرگرد "!روز تون خوش،خانم !من مجبور نیستم به شما توضیح بدم ،دوش نکنیدپرونده رو مخروند

"!؟سراغ مااگه نیازی ندارید ،چرا اومدین ":پرسید مینو با نگاه رفتن سرگرد را دنبال می کرد و

ھر اتفاق بد زندگی آنھا ریشه در .ود را دخیل می دانست مریم در تمام این مصایب خ.و رفت اما سرگرد توجھی نکرد شاید.باعث شده بود ھم را و جنونقتل حاال ، که روزی دامان عصمتش را گرفت فتنه ای.داشت او ی منحوسما جرا

شتباه کرده آذیتا بخاطر او ا.باید به ھر نحوی که ممکن بود به آذیتا کمک می کرد .ود بنا گریز تنھا چاره گریز از حقیقت .حاصلی جز خسران نداشت ،اصرار بر آن و رھائی بود علت ھمه مشکالت . را رھا می کرد نباید او .بود

.مینو با او تماس گرفت و از او خواست بدیدنشان بیاید .تنھا وکیلشان درمان دلھره ھا بود

ی زیاد داره ،به یه سریشون اشاره نمی رو بررسی کردم ،اشکال اساس ه ندمن پرو":گفت به مینو آمد و آقای وکیلادله ،ھیچکدومشون ،قابل استناد و بی عیب نیست ،تعجب می کنم ،یه سرگرد ،چطور !دننبرگ برنده مو کنم،چون

"!و پیش پا افتاده کار کرده باشه ممکنه ،اینقدر سطحی

"مثل چی ؟":مینو پرسید

آذیتا گفته که بعد در گیریمون ،فرار . ن جسد با رضا در گیر شدهدورتر از محل دف چند صد متر،آذیتا طبق اظھارات "،اوال اون زمان، د رو خاک می کنهجسسروش تکاب به جنایت با کمکبعد از ار در پرونده عنوان شده ،آذیتاکردم ،

ی خیل!چین ما جراھایی برهدنبال یه ھمآذیتا رو نمی شناخته ،دوما سن سروش در حدی نبوده که سروش ظاھراقد بلند و د و یه پسر چطور آذیتا می آ م؟وقتی می گعجیبتر از ھمه اینه که آدم بخاطر یکی دیگه آدم بکشه !عجیبه

اون این میگم چرا به!ط دنبال دلیلشیم می گن ما میدونیم اون اینکارو کرده ،فق!؟کشه قوی ھیکلی مثل رضا رو می یه دربدریه !منطقی نیست ،میگن ما می دونیم اون قاتله انگیزش میگمنگیزش این بوده ،وقتی ا اتھامو میزنید ،میگن

"!!من تا حال ندیدمکه

"!بذاره یقرار باشه که یه ھمچینفکر نکنم آذیتا دختری اینا اصال چرا با ھم روبرو شدن ؟چطوری ؟"

!چطوریشو نمی دونم !بگیره انتقام ورفته کهبچه بوده !ت کرده آذیتا فکر می کرده ،رضا دختر شما رو اذیمی گن ،" "...!نا قصه ،اینم پرونده یتو

"آذیتا چی ؟ عترافا":گفت که تا حاال سکوت کرده بود و با بھت قطار شگفتی ھا را تماشا می کرد ،ما ندانا

Page 46: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۶

"!بشه این جسد ،جسد رضاست که ثابت مھمه !اصال قابل استناد نیست که اون "

"!نباشه یعنی ممکنه ،"

،قضیه اگه نباشه ":گفت در حالی که با انگشت مریم را نشان می داد و می خواست گفتۀ او را تصدیق کند ، وکیل"!خبرتون می کنم من !نگران نباشید!اگرم نه که بازم دلیل برای تبرئه کردن عروستون زیاده !منتفیه

!گ خورد تا برود ،گوشیش زنیل بلند شدھمینکه آقای وک

آزمایش مشخص نشده ولی دیگه زیاد مھم نیست ،یکی از ھنوز نتیجۀ ":گفتو به مینو تمام شد وکیلتماس کوتاه اونو دیده که گلوشو باند پیچی کرده ،وقتیم که علتشو می پرسه ،می گه چیز مھمی ،یادش می آد ، دوستای رضا

"!ه زیاد مھم نیستجسد رضا باشه ھم دیگ ،جسد حاال اگه!آذیتا نمرده ،مسلمه که اون با ضربۀ نیست

"!یه دوستش ؟حاال می گه؟نگفتن ؟ چرا اینارو خونوادش !تعجب می کنم ":گفت با ناباوری مریم

هقضیه مربوطه به شیش ساله پیش!کس دیگه ای چیزی یادش نمی آد این دوستش غیر !زندگی می کرده تنھا"ید ببینن جسد مال کیه و اونی که جای حاال با!دشراحت کار ما !یادشون بیاد نباید انتظار داشته باشی که ھمه!

"...؟!زندگی آذیتا که ھمونیه که ھست !جسد و گزارش داده ،چرا بعد شیش سال ای خبر رو داده ،مگه چی شده ؟

تقابل با یک اطمینان از .نیست یل آنھا ھم می دانست که قضیه آسانوک حتما.،مریم را نگران می کرد اطمینان پلیس .بود شده ای گمحقیقت ،سرگرد دھشتناکباور آقای وکیل و میان خیال آسودۀ.مینان ھم سخت تر است خود اط

انست که اگر بزودی آشکار نمی شد،نتایج وخیمی بھمراه می را می داو قطعا حقیقتی .بود تنھا راه چاره مادر آذیتا .که جبران ناپذیر بودآورد

می ":مریم به او گفت .خانم دکتر قابل پیش بینی بود سردی و دلخوری.او رفت نزد مادر آذیتا به برای دیدنمریم "!ولی حاال وقتش نیست !دونم ،چرا از من دلخورید ،بھتون حق می دم

ر من چه ربطی داشت ؟اونا به پدرومادرت پس کی وقتشه ؟مشکالت تو به دخت":گفت پرخاش تندیمادر آذیتا با "!دختر من نه!مربوط بود

"!نه عذر خواھی من شما رو کمک می کنه و نه بی توجھیم !که شده هاما اینا اشتباھی!می دونم "

ازت ! حتی نمی خوام بھت توھین کنم!ھیچی !ھیچی ازت نمی خوام !من نه عذر خواھیتو می خوام ،نه توجھتو " "!مطمئن باش !نم نا بودت می ک !زمان خودش !تسویه کنم اما حاال نمی خوام با ھات !عصبانیم

آخه مگه من چیکار کردم ":گریست ،گفت می مریم از کینۀ مادر آذیتا تعجب نمی کرد ،او حق داشت اما برای خودشمن ،فکر می کردم با اون !از ھمه چیزش !از بیماریش !ازدواجش ! از کاراش !از کارای آذیتا بی خبر بودم !؟به خدا "!...صمیمیم

حاال که ھمه چیشو نابود !حاال ،اینو می گی ؟!حاال !چیه ":گفت که ھر لحظه بلندتر می شد ، یبا پرخاشمادر آذیتا "!کردی

"...!ش ھستم بازم پیگیر! ل ما ندانا دوست دارممن آذیتا رو مث":گفت در حالی که می رفت یعنی می گریخت ،مریم

پیگیری تو و مادرت به ھیچ درد دختر من نمی خوره ":گفت لودش او را به بیرون می راند ،آ که با نگاه غضبمادر آذیتا !"

Page 47: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۷

مینو آنچنان به .کمکی نداشت وتنھا مانده بود مریم . برای مریم آشکار شد ھا حقیقتپرخاشھا وتندی در ورای ھمۀان مادر آذیتا اینگونه می کرد ،معین بیمار بود و ساس.وکیلشان اطمینان داشت که صورت مسئله برایش پاک شده بود

.ید می دانستھم نبا

جز رد اما حاصلی نیافت زیرو رو کرد پلیس ھمه جا را در جستجوی دیوانه .گریخته بر دار شدند که آذیتا فردای آنروز خی برای برخی برای بوسیدنش و برخ.ھمه در جستجوی او بودند .مھم دیوانه بود .که او ھم گریخته بود پای مادرشی که دیگردوست شدمی اما برای مریم حیف محق بود از اینھمه تضاد وبی ربطی ش شاید او برای گریز.کشتنش

.یاریش نمی کرد ،مھربان

Page 48: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۸

حقیقت

به شمال برای انجام کاری مینو.که نبارد زمستان بود و برف ھوای آن را نداشت .دیگر برای مریم ماجرا تمام شده بود ر نمی برای مریم تنھائی از این بیشت.که ماندانا از او ترسوتر است مریم فھمید.تنھا مانده بودند مریم و ماندانا .رفت

!بود ونه آذیتا شد که نه مادرش در کنارش

کمی من من کرد و بعد به خودش .ن ،چھرۀ پریا را می دید ودر مونیتور آیف.صدای زنگ بلند شد ،مریم تعجب کرده بود "چی شده ؟!الم پریا س:"مسلط شد و گفت

"!دارم یخ می زنم!کنی ،اینجا خیلی سرده نمی خوای در رو وا!سالم مریم "

!"بیا تو !ببخشید !ببخشید "

!"مادرت خونه نیست ،آره:"گفت ،کمی که گرم شد .بود و از سرمای گزندۀ این فصل شکایت می کرد پریا داخل شده

!"نه رفته شمال ،کار داشت "

!"؟ دمی دونی آذیتا رو گرفتن!ولی باید باھات حرف بزنم !لی تعجب کردی منو دیدی خی ،می دونم"

Page 49: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۴۹

"!بی چاره!خیلی بد شد !تو رو خدا !نه"

،یه بی گناه!وجدانم قبول نمی کنه !باید بھتون بگم !دونم و شما نمی دونید ولی یه چیزائی ھست که من می" !"باالی دار بره

"؟!واضح بگو چی می خوای!پریا"

خواھش !فقط گوش بده !قول بده عصبی نشی !یه کم تحمل کن !خیلی خسته شدم ولی گوش بده ،دیگه !ھیچی "ھمون روزی که بابات منو برد تا عقدم کنه ،تو !بابام سرایدار ویالتون بود !بچه تر بودی !تو یادت نمی آد !می کنم

ودم ،تو داشتی می خندیدی ،من گریه می کردم ،چه داشتی تو حیاط بازی می کردی،من فقط یه کم از تو بزرگتر بیه وقتی از ھمه چی خسته شدم !من آدم نبودم !ه چی شما بودین ھم!اصال واسه چیه ؟!می دونستم ازدواج چیه ؟

وقتی تورو دید،منو فراموش !عاشقش بودم!... گفتم ،ھرچی بادا باد !،خواستم با یکی که دوستش داشتم فرار کنم فقط مثل کلفت بابات !اون وقتا من ھیچی نداشتم ! آینده داشت!ازدواج با تو یه برد بود !ل شده بودیتو خوشگ!کرد

اگه یارو میومد و !دماونموقه چقدر ذلیل بو!راستی!...اونو می خواست!اینو می خواست !چشم آقا!چشم آقا !بودم م می شد ولی با تو دفه، ھمه چی تمو یه!،دیگه بابات نبود ،اونوقت من چی واسش داشتم ؟ ھیچی منو می بردولی بابات بھش توھین کرد،گفت دختر من ھنوز بچه !شروع می شد،تو رو از بابات خواستگاری کرد ،تازه،خیلی چیزا

ولی تو از اون موقه که من زن بابات شدم ،بزرگتر بودی !است تو چطور جرات می کنی اسم دختر منو بیاری؟از !فرداش اون پسره رفت و نامرد ،دیگه پیداش نشد ...!ست بزنه تو گوش بابات ؟کاش می زداونوقتا،چرا بابام نتون!

ولی اگه بازم میومد ،باھاش فرار می کردم ،درسته که دیگه از !اینکه دیدم تیرش به سنگ خورد ،خوشحال شدم تو !لی اون خاک تو سر ،نیومدو!دیگه نمی تونستم این وضع رو تحمل کنم !چشمم افتاده بود ،ولی من باید می رفتم

"!نشدی ھم اصال خبر دار

!"اینا به من چه ربطی داره ؟"

)مریم(گفت بابات از ش خواسته تا به تو!می لرزید !عصبی بود !یه روز دیدمش ! قول دادی عصبی نشی !گوش کن "بابات ھمه چی بود غیر !و پال می گه گفتم حتما داره پرت!باور نکردم !بھش پیشنھاد یه پول گنده داده بود !تجاوز کنند

ولی اینقدر !،نتونستم گفت !بعد یه مدت دوباره دیدمش !حسابی قاطی داشت !به این یارو ھم امیدی نبود!روانی "!ھمون پسره که انداختینش زندون !پیشنھاد احمد وسوسش کرده بودکه تصمیم گرفته بود از دوستش کمک بخواد

!"ابام آدم اجیر کرده که به ناموسش ،دخترش تجاوز کنندیعنی ،ب!عوضی !چی می گی "

!"فقط گوش بده!باشه!گوش بده !مریم نشد "

!"ولی تو داری به من فحش می دی "

می گفت ،پول دار !یه روز اومده بود پیش من !این ماجرا داره یه آدم بی گناه رو می فرسته باالی دار !فحش نیست "داشتیم !گفت اون به دختر خودش ھم رحم نمی کنه !گفت احمد خیلی خطرناکه اون !می خواست باھاش برم!شده

یه کم که خم شد ،دیدم احمد با یه صورت گر گرفته و یه !می لرزید ه افتاد روم ،داشت از درد که یه دف!حرف می زدیم فحش می احمد منم ولش کردم و اون افتاد ،پشت سرش وایساده ،سر من داد کشید که ولش کن ، ،چا قوی خونی

داد ،گفتم االنه که منم بکشه ،نمی تونستم حرف بزنم ،صدام در نمی اومد ولی اون منو نکشت ،بعد منو برد تا جناره من شاھدم ،اولش می ترسیدم پای خودمم گیر باشه ولی من که کاری نکرده بودم !اون رضا رو کشت !رو خاک کنیم

نقطه ضعف بدی ازم گرفته بود ،نمی تونستم منکر احمد ود جھنم ،ولی نکردم ،زندگیم شده ب،یعنی می خواستم یه روز بد جوری به بابام شاکی شدم که چرا منو دادی به این دیو ،بابام دیگه می !یه مدت باھام بد بود !ھیچی بشم

تو !د بده بابام مجبور بوده منو به احم!می دونی !منو ببخش !گفت منو ببخش !دونست سرطان داره جونشو می گیره م ،مینو ھ احمد به مینو خیانت می کرد!نو از بابای من تو رو حامله شده می!گوش کن ...!آروم باش ...!بچۀ بابای منی

Page 50: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۰

طه داشته ،نمی دونم چطوری احمد خبردار می شه که مینو تالفی در بیاره ،با بابای من راب ،خواست که می دونستولی مادرت پولدار بود و احمد نمی تونست از این بگذره !ی شدید می شه اختالفشون خیل!تو رو ازاون حامله نیست

من !اومدین تھرون و بابام موند شمال تا اینکه مرد.بگیره و صداشو خفه کنند ھم مینو قبول کرد که احمد بیاد منو!ل مونی گرفتم واسه یه بارحرف نزدم و ال!دبکشننمیتونم منکر تقصیرم بشم ،نمی تونم سکوت کنم تا یه بی گناه رو

!"ھفت پشتم بسه

م بپرسی ؟فقط یه چیزی مینو ھتو می تونی از :"پریا ادامه داد .سکوت کرده بود و تنھا می شنید بھت زده بود ،مریم !"شومی ی،تو واسش ،یه یادگاررو بدون ،بابات خیلی بدش از تو می آد

حسابی بھت می چرا !اگه می دونه تو خائنی!؟از می دهاگه بابام تو رو موقۀخیانتت گرفته ،چرا ھمش بھت امتی" !" می کشتمگه نمیگی بابام کینه ای ،خب باید تو رو ھم ؟!رسه

!" یه روزم اینکارو با منم می کنه !مطمئنم !ولی شاید یه نفعی توش ھست !نمی دونم چرا"

!"یعنی بابام قاتله ؟"

"؟اون کی می آد !از مینو بپرس!احمد بابای تو نیست "

!"ولی پریا این بی رحمیه !امروز می آد "

تو با رضا یه درگیری مختصر اون فقط به خاطر!آذیتا ھم مقصر نیست !؟تو مقصر نیستی !چه حالی داری !میدونم " !"نباید اجازه بدی ،یه آدم بی گناه محکوم شه !واسم گفت خود رضا!داشته

اومدی اینجا فقط بھم !،آخه بتو چی می رسه ؟لعنتی می دونم من چکار می تونم بکنم ،کاره ای نیستم ،چیزی ن" !"فحش بدی

!"باور نکن ،فقط بپرسحرفای منو !گفتم ،فقط از مادرت بپرس "

زیر لگدھای ھزار نا گزین وھزار ناگریز،له شده بود ،مگر ، مریم به فکر فرو رفته بود،آنچه پریا می گفت زیادھم بیراه نبود شاید پریا راست می گفت ،سابقه نداشت که احمد به او چیزی ؟باید تاوان گناه دیگران را می داد او چه کرده بود که

،چرا متوجۀ اینھمه تضاد نشده بود ؟چرا احمد به معین و ماندانا ھمه چیز ھمیشه مینو برای او خرج می کردبدھد ،حمد ،مینو سعی می کرد تا رضایت مریم را می داد ولی برای او تنھا ظاھر یک پدر را داشت ؟چرا بعد از ھر ابای ا

!شک داشت وجود مریم را می خورد !چرا مینو احساس وظیفه می کرد تا کمبودھای مریم را بپوشاند !جلب کند

مینو از راه رسید ،با دیدن پریا یکه خورده بود ،در حالیکه با کینه او را وارسی می کرد ،به سمت یکی از مبلھای ھال .از خستگی بر روی آن ولو شد ،آنقدر بی حال بود که توان کل کل کردن با آفت زندگیش را نداشت رفت و با ابر

!" دآذیتا رو گرفتن!مامان :"مریم گفت

سرش را به عالمت تاسف تکان وشقیقه ھایش راگرفت با یک دستوچشمھایش را بست !"این بدبختیه !تورو خدا " .خودش را به حضور پریا بی التفات نشان می داد زاینھا ھمه در حالی بود که ھنو.داد

!"?آره !?راسته !می گه من دختر بابا نیستم !با کشته رضا رو با!پریا می گه !مان ما"

"؟!این چرندیات چیه "

!"حاال دیگه ممکنه آذیتا رو اعدام کنن!خودتم خوب می دونی !مینو !چرندیات نیست "

Page 51: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۱

!"که به مریم گفتی داره این مسئله چه ربطی به اون اراجیفی"

که چطوری باید معلوم بشه! حتی کمکش کردم تا خاکش کنه!اونو احمد کشت من خودم شاھد بودم !ربط داره مینو " !"شد پای اون به خونۀ ما وا

!"تجاوز کنن!اون می گه بابا اجیرش کرده تا به من ،دخترش:"مریم میان مجادلۀ آندو پرید که

!"،احمد کینۀ دخترش رو داشته باشه ،فقط تو می دونی چرا اینکارو کرده ی کنهکسی باور نم"

.مینو سکوت کرده بود ،در این سکوت حقیقتی نھفته بود که مریم را تازیانه می زد

!"اون بی گناھه!من می خوام آذیتا اعدام نشه :"پریا ادامه داد

!"ولی این واسه منم بد می شه "

مینو به ریا و حال بر روی زمین افتاد ،پ نفسش دیگر شوقی به رھایی نداشت ،بیشده بود ،تمام دنیای مریم ویران !سمتش دویدند

.

.

.

سرش را چرخاند ،مادرش .ود وقتی چشمھایش را باز کرد ،روی تخت بیمارستان بود و سرمی بدست راستش وصل بھنوز یادش نمی آمد که چه .ه بی ھوش است است کمدت زیادی معلوم بود ،.زیادی نمانده بود از سرم چیز.بود آنجا

با مریم حرف می زد اما مریم .ی کرد آمد و سرم را بررسپرستاری .خبر بدی شنیده دانست کهاما می !؟شده .مریم پرستار را بی پاسخ گذاشت تا با دیدن بی اعتنائیش او ھم براه خود برود .حرفھایش را نمی شنید

!"خوبی دخترم؟:"گذاشت و گفت ممری مینو دستش را بروی پیشانی

.یادش می آمد که چه شده کم کم.بی پاسخ گذاشت ھم او را نا مھربانی دستش را پس زد ومریم با

"!االن آذیتا چی می شه؟:"بعد از کمی سکوت گفت

ن با من چه نمی دونی! ولی شما نمی دونین که احمد چه آشغالیه ؟!من گناھکارم .نمی دونم ،من کمکش می کنم " "؟!کرد

"!ولی کار تو خیلی کثیف بود"

دختری احمد قابل افتخار نیست که !ولی واسه تو ھمه کار کردم! حتی بستری شدم!دیوونه شده بودم !می دونم " !"بخاطرش غش کنی

دیوونه ام و شاید خودم؟!نمی دونم چرا اینقدر دیوونه دورو ورمه!؟ھرکه دیوونه می شه ،با من کار دارهچرا نمیدونم " "!شماھا دارید بھم می خندید

Page 52: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۲

من تو !به اندازۀ کافی زجر کشیدم!منم تاوون خیلی چیزا رو دادم!بھونه نمی آرم !مریم:"گفت مینو آه بلندی کشید و به خدا تو ...!شدم جک دھن ھمه!ھمه مسخره ام کردند!می دونی یعنی چی؟ نمی دونی!عروسی بابات رقصیدم

!"مھم اینه که من مادرتم!من مادرتم !دارم تز اون دوتا بیشتر دوستبه خدا ا!دختر منی

آنقدر زخم خورده بود که دیگر جائی !می سوختنمریم نمی دانست که گریه کند یا فحش بدھد ،دلش برای مادرش .برای دلسوزی دیگران برایش نمانده بود

!" هف کن،اعترامی تونی صداشو در نیاری ،من احمد رو راضی می کنم"

می خوای راضیش کنی بچه ھا رو :"وجه شد و بی درنگ گفتمت ،آھسته حرف می زدنداما پریا که وارد اتاق شده بود !"؟ببره شھربازی

. ود ،اصال غیر ممکن بودساده ای نب پریا راست می گفت ،کار

!"نم اون چه آدمیهاگه الزم شد علیھش شھادت می دیم ،ھر کی ندونه من که می دوحاال یه کاریش می کنیم "

!"یکی باید علیه خودت شھادت بده !بی خودی شلوغش نکن مامان "

!"خفتش ازاین بدتر نیست که تا حاال کشیدم!مدرکم دارم !دیوونه بودم!خودم اعتراف می کنم !خودم "

نا شکریخونۀ بزرگ وماشین خارجی و ول خرجی و چه می دونم ؟ !تو که مثل شاھا بودی !؟خفت کشیدی" !"فقط با فامیل رابطه نداشتی که اونم بخاطر غرور لعنتیت بود !؟مامان ،چه خفتی!نکن

!"خجالت می کشیدم !بخاطر اون نبود !مریم!نه "

!"مگه کسی می دونست ؟"

اون دوتا از یه جنس بودند و حرفای ھمو خوب می نه فقط ما سه نفر ،احمد با بابای پریا زود کنار اومد ،" !"اینو گرفت ،عوضشفھمیدند

منم که راضی شده بودم ،سرم حوو بیاره ،به پولمم احتیاج داشت :"ادامه داد ،در حالی که به پریا نگاه می کرد ،نخواستم بدونی مھمتر بودی چی گذشتم ،چون تو واسم ازھمه ،ھنوزاین نشده بود ،وقتیم از اش جدا شدم،از ھمه

اینو ھم پریا خرابش ! ندگیم ،این از ھمه مھمتر بود که تو راحت باشی تو تموم ز!،می دونستم چقدر داغونت می کنه !"کرد ،مثل زندگیم ،بازم پریا خرابش کرد

!"تو زندگی منو خراب کردی نه من !خانم"

! "تو که ھمیشه خوشیت براه بود ،صدای خنده ات ،آدمو کر می کرد"

یه آدم بی ھمه ؟!اونم با کی!وست داره ازش در بره داره می خنده ،د تو زندگیش کدوم عاقلی وقتی!دلت خوشه؟"با ھاش عشق بازی می کرد به حروم خوشبختی ،اونیکه تا حاال داشت کدوم !فروشتتمی که به یه پول سیاه چیز

"؟!،تو بغلش جون می کنه

داده بودم وگرنه من که ھمه چی بھش!باید خودمو گول بزنم!پای یکی مباید تقصیر رو بنداز!این شده عادتم" دیگه !چرا اینقدر بھم خیانت می کرد؟؟!نمی دونم چرا واسم دم درآورد!ھمه چی!پدرمو اعتبار !خونوادمو!پولمو!خودمو!

" !از اینکه با ھاش باشم چندشم می شد

Page 53: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۳

در رفت تا زیر بغلش را بگیرد، مریم مینو به سمت.مریم آزاد شد تا برود .ر آمدو سرم را از دست مریم کشید پرستایا نگاه مادری بدبخت و دختری خت بھای آنھا بھم گره خورد ،نگاه مادری گناھکار ودختری بده این حیص بیص ،نگا

نمی توانست به ھر دلیلی مغناطیس جاری در نگاه مادرش را مریم نمی توانست منکر مھر مادرش شود ،!گناھکارید و زار می زد ،برای تصوری که مرد ،برای مادرش را در آغوش کش!...انکار کند ،نمی توانست،نمی توانست !برای ھمه چیزاحساسش ،برای حقیقت،برای دروغ،

Page 54: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۴

بی انصاف

ھمه جا را سکوت گرفته بود ،انگار که کسی .ھمچین برف سنگینی را نداشت ھم برف می بارید ،تھران سابقۀ ھنوزھوا .بر روی برفھا به چشم نمی آمد کسی نبود ،حتی رد پایی ھم در کوچه.نمی خواست از کنج گرمش بیرون بیاید

!آنچنان سرد ھم نبود ،اما کسی جرات رفت و آمد در این پوشش دلفریب و پا گیر را نداشت

چرا می خواید پدرم رو متھم کنید؟اون پریای لعنتی که تا !چرا؟!می خواید آبرومون رو ببرید :"ماندانا با عصبانیت گفت ؟تو می !تو باور می کنی !مریم تو نمی خوای ،ھیچی بگی ؟!شمنت بود ،چی شده ،حاال دست به یکی کردید؟حاال د

"؟!؟آخه چرا! ی شه بابا خواسته تو رو اذیت کنهباورت م!خوای بابا بره سر دار؟

!"؟دقبول می کنی آذیتا رو بکشن!ماندانا "

!"ولی چرا پدر من ؟!دش ندارنمگه اون روانی نیست کاری!ولی اون خودش خواسته !نه"

!"داون با من کار داشته ،اون آدم اجیر کرده تا به من تجاوز کنن"

پیشه ،تا امروز بابا نذاشته کسی بفھمه ،ولی یه دفه می آدو هسال پنج ی که مامان می گه مال بیست واین چیز"از این حرفا قوی تربا خیلی با!ش نمی تونسته؟؟مگه خود!آخه چرا!؟ و تا جوونی که نمی شناختتشون میگهاونو به د

اون !یکی مثل پریا ، از سفرۀ بابا خورده،حاال یه کمی آزادی می خواد!کینه است!اینا بازیه!مریم گول نخور!ست بابای !بابا دیگه بدردش نمی خوره!حسابی بابا رو دوشیده،حاال می خواد جونی کنه!فاحشه رو ھمه می شناسنش

" ؟!یا ریختهپای کببین زندگیشو !احمق بابای!بابای بدبخت!پیر

م،فقط ھرکی می آد یه ه اکار ھیچ کارۀ ھیچ!من نه ادعایی دارم نه شکایتی !این چیزیه که پریا می گه!نمی دونم" !"لگدی بھم می زنه و می ره

"!داریم نابود می شیم!به مامان بگو این قضیه رو ول کنه "

Page 55: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۵

!"آدم کش ھم می شناونوقت !کنن آذیتا رو اعدام می داگه نگن!اگه راست باشه که ھست !نمی تونم "

می گه جلوش آدم کشتن،چی شده وجدان درد گرفته ،این که قبال چیه پریا تا حاال ھیچی نگفته حاال می گه؟خودش" "؟!دفه آدم شده ھیچی واسش مھم نبوده،یه

!"؟اینقدر بدبختم؟ولی من باید بدونم چرا !دادگاه تشخیص می ده کی راست میگه و کی دروغ!من نمی دونم !ماندانا"

!"باور نکن ،بابا اینکارو کرده باشه"

!"؟مگه تا حاال دیدی یه چیزی به من بده ؟!چرا باور نکنم!چرا؟"

واسه یه حسادت ساده داری یه اتھام بد می زنی،می دونی بابا اگه محکوم شه می کشنش ،می دونی آبرمون " !"اگه اون بود نمی ذاشت این بالھا سرمون بیاد! یدز مریضی معین سوء استفاده می کنمی ره ،شما دارید ا

مامان چطور به این اجازه داده بود که میشه از این رفتارش تعجب می کردم،تعجب می کردم ،ھ!نیست سر حسادت " !"پریا رو بگیره

ونم من نمی ت!اگه مشکلی پیش بیاد نه دیگه منو می بینی ،نه معین رو!؟،ممکنه چی بشهمریم حسابشو کردی " !"قاتل بابامو ببخشم

!"می دونی بعد اون اتفاق من چی شدم؟!ببخشمتونم قاتل روحم رو نمی !منم نمیتونم قاتل آذیتا رو ببخشم"

!"ولی اون باباته"

معین ،یه فکرائی پیش !فقط در مورد من نیست!اون بی رحمه!خودتم می دونی ،حقشه !نیست ،خودتم می دونی"حتی به معین نگفت که داری اشتباه !حقیقت رو می دونست ،من این کارو کرده ولی بابا خودش کرده بود که پریا با

دو روز دیگه ،به تو ھم رحم نمی !نه مامان!نه من !نه معین!اون نه به پریا رحم کرد!بدتر اونو تحریکش کرد!می کنیپس !ھادتی ھم ندارم که بدم ھیچ ش!ھیچی ھم نمی گم!من کاره ای نیستم!پس اینقدر عذابم نده!مطمئن باش!کنه

از منم انتظار نداشته باش تا مامانو راضی کنم که چی کار کنه و چی!من فقط می تونم ھیچی نگم!از من نترسولی پریا !شاید مامان بخاطر شما حاضر بشه زیر ھمه چی بزنه!از بابات دفاع می کنی داری تو !منم مثل تو !نکنه

!"مربوط نیست این قضیه اصال به من ومامان!مامانداره از بابا شکایت می کنه،نه

این .شاید ماندانا می توانست نظر پریا را عوض کند.مریم پشیمان شد ،می دانست می شود با پریا معامله کرد نمی توانست حتی در جایگاه مظلوم .چقدر ضعیف بود .مریم احساس حماقت می کرد.بزرگترین ظلم در حق آذیتا بود

او دوست !و تنھا بخاطر او در زندان بود،دفاع می کرد باید از آنکه بی گناه !انون از حقش دفاع کندق پیشگاهدر تنفر کسی که ھمیشه از او !لبته نا تنیپریا ھم خواھرش بود ،ا!البته نا تنی!ماندانا ھم خواھرش!صمیمیش بود

ی تواند گناه کار باشد،مینو برای او او ھیچوقت فکر نمی کرد که مادرش ھم م!،خواھرش بود مینو دشمن، داشتچه می دانست حضور پریا .چه می دانست که ھمۀ این بالیا از اوست.مانند یک چشمۀ زالل پاک بود .تقدس داشت

،حقارتش ،گرفتاری دوستش،ھمه و ھمه از اوست؟چه می دانست که برای آنچه فکر می کرد شادیست ،باید گریه ؟!کند

!"آذیتا رو در آوردیم!خیالت راحت باشه :"به اتاق مریم رفت و گفتمینو آمده بود ،یک راست

.خودش ھم بال فاصله از خودش متنفر شد!"بابا چی شد؟"

Page 56: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۶

و رو اذیت کرده بود،ھنوز آزاد نکرده اون پسره ھم که ت!پلیس دنبالشه!در رفتهو نمی دونم ،اون از کجا بو برده " !"ه مدتی اصال از خونه بیرون نروی!دارند دوباره ازش بازجویی می کنند!بودند

"؟!چرا"

گناه !بیچاره آذیتا ،چقدر داغون شده بود!وقتی وارد یه دعوایی می شی حتما دشمن داریواسه احتیاط می گم،"چیز ،اونم درست از ھمون موقه که این بال سر تو اومد ،اونم مثل تو احساس گناه می کرده،تو بخاطر یه !داشت

ی که احمد اجیرشون می کنه دوروورت بودند تا اینکه خودتم این اینا از اون موقه ا!کرد،قاتله بخاطر اینکه فکر میتقصیر !داشتباه رو می کنی و با اون پسره دوست می شی وکمکشون می کنی تا اون نقشۀ کثیفشونو عملی کنن

ھیچکس ھم !دردسر می افتاد وگرنه االن حسابی تو!آذیتا شانس آورد که پریا یه دفه کن فیکون شد!خودت ھم بوده !"نمی رسید ،احمد اینکارارو کرده باشه به عقل جنم!نمی دونست که جریان چی بوده؟

خیلی بده زندگی آدم دست یکی !آذیتا رو نفروشه!اھل معامله است پریا،!ریا رو منصرف کنهماندانا می خواد پ!مامان" "!مثل اون باشه

اونم دالیل خودش رو !پریا زیر ھیچی نمی زنه!ھیچ کاری نمی تونه بکنه دانا ھممان!پریا امروز به پلیس ھمه چیو گفت" !"اون زن خوبیه!اشتباه می کردم،این مدت ازش متنفر بودم!مطمئن باش!داره

چی شد ؟حاال دختر !فاحشه،؟قبال که بھش می گفتید!چرا؟چون ھمدست شدید:"ناگھان ماندانا وارد اتاق شد و گفتبه بابای من !تو خودت رفتی خونۀ دوست پسرت!مریم خانم !ن می خواید بابامو نابود کنیدچو!شده و خواھرتون

!مامان تو خودت خیانت کردی به بابای بدبخت من چه؟!چه؟

شده بود که نا باورش مشغول ماجراھای به دیدن مریم آمده بود، آنقدر فکر مریمصدای زنگ در بلند شد،ساسان تا محل جشنشان را با ز پیش و با اصرار خودش گذاشت،قراری که چند روه بودکردارش با ساسان را فراموش قر

دلیل برای ابا از رفتن زیاد بود ،اما ساسان چرا با وجود این شرایط باز ھم که با این بارش سنگین .یکدیگر انتخاب کنند .آمده بود ،او می توانست با یک تلفن ساده قرار را برھم بزند

!"اصال انتظار این یکی رو نداشتم!نه تو رو خدا ":درماندگی گفتمریم با استرس و

فقط ا!برف ھم که وحشتناکه!من با ھاش حرف می زنم می گم که امروز تو نمی تونی،باشه واسه یه وقت دیگه"به میه ک!ر شدیم بھش می گیم ولی سرفرصتبوھیچی بھش نگی ،االن وقتش نیست،بذار سر فرصت،اگه مج،

!"عجله کن!بی ادبیه!باید حتما ببینیدش!خودت برس

از در بیرون رفت ماندانا ھمینکه .خیر دخترش را توجیه کندمینو کمی در آینه خودش را مرتب کرد و بعد رفت تا تا !انگار ، مینو می دانست که دخترش،چه در سر دارد. نگاه مینو و ماندانا در ھم گره خورده بود.آمد

عیب ؟!؟چرا پیش مھمون نیستی!شده دخترمچی :"ه معنی داری ماندانا را برانداز کرد و به کنایه گفت مینو با نگا !"نیست؟

!"خودمم مرتب نیستم!اومدم به مریم کمک کنم حاضر بشه"

چرا که می دانست بود ،مینو با آنکه می دانست دخترش دروغ می گوید ،به راه خود رفت ،ماندانا آماده عجیب بود، !بی فایده است جار با نقشۀ از پیش آمادهکلن

.

Page 57: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۷

.

.

مینو در دلش خوشحال بود که چنین .مینو وارد ھال شد ،ساسان برروی اولین مبل ھال و با نزاکت خاصی نشسته بودپسری با وقار ،خوش !داماد با وقاری دارد،مریم حق داشت که می ترسید ،چنین موقعیتی را از دست بدھد

از جایش بلند شد ومودبانه با دیدن مینو .واد ،پولدار و آنچنان که مریم تعریف می کرد ،راست گوتیپ،مودب،نجیب،با س .بود نه چیز دیگرو تعارف احترام احوال پرسی کردو کمی تملق که بابتسالم و

!"عزیزم،چرا تو این ھوا به خودت زحمت دادی !حالت چطوره؟!پسرم!سالم "

چه اتفاقی افتاده؟ھول !ماندانا گفت کار مھمی پیش اومده که باید بیام م امام ،زنگ زدم تا عذر خواھی کنخواستم نیا" "!مادربرم داشته؟چی شده؟

از ساسان عذر !؟آنچه که حدس می زد ھمان شده بود،ماندانا می خواست گرو کشی کند،مریم چقدر بدبخت بودکاغذی را جلوی مریم گرفته بود تا امضا ماندانابی مقدمه وارد اتاق شد ،!خواست و با عجله به سمت اتاق مریم رفت

ازجون این بدبخت :"مینو تالش کرد که کاغذ را برباید اما ماندانا از زرنگتر و چاالک تر بود،با عصبانیت به ماندانا گفت.کند !"چی می خوای؟

!"اون بابامه!فقط می خوام بابامو ببخشه"

!"ولی نمی بخشمش!من شکایتی نکردم:"مریم گفت

!"چرا رک نمی گی چی می خوای؟!ت چیه؟منظور"

!رفته بود شاناز یاد ۀ حضور ساسان سر وصدایشان باال گرفته بود،انگار که دیگر مالحظ

!"تو اینو آوردی که من امضاش کنم!تو یه چیزی می خوای !من کاری ندارم"

اونو !احمد قتل کرده !باباتو نجات بدی؟ مگه با این کارا میتونی!این بچه بازیا چیه؟:"مینو که دیگر عصبی شده بود ،گفت؟مریم بخاطر تو ،بخاطر معین ،ھیچ شکایتی از بابات نمی کنه،قبال به من گفته،پس خیالت راحت !چیکار می کنی

اگه دادگاه مارو خواست ،ما از !برو اونو راضی کن!برو سراغ پریا !مریم دروغ نمیگه!باشه و برو سراغ کارای دیگه !"کنیمخودمون دفاع می

،این که اسمش دفاع !"کاری کردم تمن تو جوونیم با یه مرد دیگه کثاف"این چه دفاعیه که تو داری می گی " "!فکر نمی کردم اینقدر کینه ای باشی!،می خوای ھر طوری شده بابارو نابود کنی حتی با بی آبرویی خودت!؟نیست

اون یاروھم سوء !عادی نبودمتایید کرده که من تو وضعیت پزشگی قانونی!من پروندۀ پزشگی دارم!بردی آبرومو!ھیس" ".استفاده کرد

!"کار یکی دوبار که نبوده !مگه می شه !بعد تو فرداش شکمت باال اومد"

!"این تقصیر بابای بی غیرتته !من تو اون خونه تنھا بودم"

!"م این پسره استھ لشاو!واویال می کنم!اگه یه مو از سر بابام کم بشه !من کاری ندارم !مامان "

!"می رسه فقط زورت به مریم!یکار این بدبخت داریچ!برو با پریا حرف بزن!ای نیستیمما کاره !ماندانا"

Page 58: Katibe.Vahid Mohebi

محبی وحید/ کتیبھ

۵۸

این شده !حاال:"اما ماندانا بی توجه به البه ھای مادرش رفت ،مینو نگاھی به مریم که غمگین شده بود کرد وگفت !"ۀ داغتر از آشسکا

و ھمه چی رو به ساسان می گم ،این االن خودم می رم!ولی من نمی تونم دروغ بگم !ارهنه مامان اونم حق د" من باید آذیتا رو !؟مگه نه ،خیلی بھتره تا از دھن یکی دیگه بشنوه،مھم نیست اگه منو بذاره و بره،من باید حقمو بگیرم

دیگه می دونم کیم؟کجام؟چرا این بالھا حاال!من باید تاوون اشتباھمو بدم،شاید این آخریش باشه!؟نجات بدم ،مگه نه "!قول بده!کمکم کن!،ھیچ وقت تنھام نذار دارمرو مامان من فقط تو !؟هسرم اومد

!"خواھش می کنم صبر کن!اینو آرومش می کنم...!مطمئن باش دخترم"

ماندانا با ...!ونهاون باید بد!اگه بھش نگم،گناه کردم!مشخص بشهباید تکلیف ساسان ھم !تکلیفم مشخص بشهباید "اگه حاال نگه دو روز دیگه می گه،اونوقت دیگه واسه من دیره،پس بھتره ھمین حاال !می شناسمشمن بزرگ شده،

".،بگم

وبعد بلند شد و آھسته آھسته به سمت پائین رفت ،انگار که می خواھد به مسلخ برود،انگار که می خواھد به جنگ ،بایدی که بی چاره گی بود شوقی برای رفتن نبود ،اما باید می رفت، نداشت جنگی عبث که پیروزیبرود،تنی روئین

.،بدبختی بود،شکست بود

.

.

.

رد بهبا چشمانی اشک بار می کرد ورا تما شا ن عشقشمریم رفت،ن ابری دی ماهآسما مانند در فضائی دلگیر ،بهدر دلش مریم .محو می شدبارش مستمر برف با ائی که، رد پبود خیره مانده ،بر پھنۀ پوشیده از برف حیاط پای او ،

مگه نگفتی، !دروغ گفتی ؟!؟مگه نگفتی تو ھمه چیزمی!؟ھمه چیزتو می ذاری و می ری!بی انصافخدا حافظ ":گفت "؟!دروغ گفتی !از دروغ متنفری؟

پایان وحید محبی

٠٩١٨٣٨٨١۵٠٠

[email protected]

٨٨تابستان

سنندج