))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک...

179
1 page www.98iia.com ج ا جاِ ن نا ن ــــــگیاسمن بی ی بر نودهشتیا کار))ن الرحیمه الرحملبسم ال(( نام کتاب: ج ا جاِ ن نا نویسنده : نگیاسمن بی ی بر نودهشتیا کار ژانر : _ پایان خوشیعمای _ منه _ درام عاشقا<<www.98iia.com>>

Upload: others

Post on 27-Oct-2019

18 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

1 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

))بسم الله الرحمن الرحیم((

ننان جااج نام کتاب:

کاربر نودهشتیایاسمن بیگی نویسنده :

عاشقانه _ درام _ معمایی _ پایان خوشژانر :

<<www.98iia.com>>

Page 2: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

2 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

Page 3: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

3 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خالصه: سخته!

حضات آخر زندگیته!لسخته که بدونی، سخته که این رو بدونی و نتونی کاری برای نجات جونت انجام بدی!

بیوفتی؛ ولی نتونی جبران کنی! سخته که به یاد گناه های گذشته سخته که بدونی، زمانی برای جبران نداری!

سخته! خیلی سخت.... پایان خوش.

مقدمه: ها را نباید بخشید!یک سری از آدم

ت دن دوباکه باعث شدن طوری زمین بخوری که قادر به بلند شدن نباشی! یا برای سرپا ش هاییآدم محتاجشون بشی.

یک سری از آدم ها را نباید بخشید! کسانی که نگذاشتند جوانی کنی و در اوج جوانی کاری کردند، که دلت پیر شود!

یک سری از آدم ها را نباید بخشید! انت از اشک کبود و قرمز شود!آن هایی که باعث شدند، چشم

ای باشی، نه...که کینهنه این اما یک سری از آدم ها را باید همیشه در خاطرت نگه داری تا دیگر از امثال آن ها زخم نخوری.

"به نام عشق"

«چشم بد دور، که هم جانی و هم جانانی »

زمان حال: آروشا

Page 4: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

4 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

با جیغ گفتم:

این رو باز کن! کجایی؟_ این درو باز کن... بیا بعد از کلی زجه، باالخره با نگاه سردش در رو باز کرد و نیم تنش رو به در تکیه داد؛ پاهاش رو ضر

دری گذاشت و به من زل زد.ب _ چته ؟

_ بیا این درو باز کن. _ چی گفتی؟

_ میگم بیا این درو باز کن. _ چی؟

_ گفتم بیا این رو باز کـن. شه!_ نمی

له و التماس گفتم:با نا کنم! بیا این درو باز کن.کنم... ازت خواهش می_ بیا این درو باز کن؛ خواهش می

_ نه! تو هنوز جوابت رو پس ندادی. فریاد زدم:

_ میگم بیا این درو باز کن. _ دارم آروم آروم کنترلم رو از دست میدم. کاری نکن بیام تو!

داری؟بر نمی کنی؟ چرا دست از سرم_ چرا ولم نمیها داخل آورد و صورتم رو محکم بین دآروم آروم بهم نزدیک شد؛ رنگم پرید. دستش رو از الی میله

هاش گرفت.ست _ یادت رفته چقدر دوستت داشتم؟ خرابش کردی!

خوام دستت بهم بخوره!_ دستت رو بکـش... نمیافتاد. دستم رده بود و فشارم داشت میهام از سرما یخ زده بود؛ رنگم پریلرزیدم؛ دستمثل بید می

و روی دستش گذاشتم تا دستش رو پس بزنم ولی زورش رو نداشتم؛ اگر هم داشتم انرژی براش نبو

Page 5: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

5 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

د. تر شد.تر و مثل همیشه ترسناکاز این حرفم یه ذره هم خوشش نیومد. قیافش از قبلم جدی

ها اومد و گفت:کمی بیشتر سمت میله ؟خلبیام داخوای _ می

خشک شدم؛ توان حرف زدنم رو از دست دادم. مات و با ترس نگاهش کردم. خیلی آروم کلید رو تو قفل انداخت و داخل اومد؛ حال فقط من و اون بودیم!

**********

سه سال قبل: آروشا

زینگ! صدای چیه؟ چرا داره ویبره میره؟ زینگ! اه گندش بزنن! اومدیم بخوابیما!

و به گوشیم که روی پاتختی بود نگاه کردم. یکی داشت زنگ می زد؛ اولین بارشم نبوزینگ! برگشتم د.

زینگ! آلود جواب دادم:خواب _ بله؟

یاسمن )باجیغ(:برقی هم ببرخوابی! یعنی اگه داعش بیاد بخواد سرت رو با اره_ نامرد چرا جواب نمیـدی؟! چقدر می

افتم تا بیدارشی؟ هـان؟!ام رو سرت بیشی... نه؟ حتما باید بیه تو بیدار نمی _ سالم... چته ؟

یاسمن: احمق! مگه قرار نیست شمال بریم؟ بعدا مثل زیبای خفته گرفتی خوابیدی؟ پاشو دیگه هر دی... این بدبخت سوخت!زنیم جواب نمیچی زنگ می

کمی ساکت موند تا نفس بگیره؛ بعدا یاد یه چیز افتاد. یاسمن: هین!

Page 6: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

6 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

چیه؟_ وای میایم؟ _ بهت گفتم تو راهیم داریم

_ کجا بیاین؟ _ دنبالت دیگه.

گی؟ با کی اصال میای؟_ هین وای... االن می _ آرش دیگه!

_ تو با نامزد من االن بیرونی و دوتایی دارین میاین اینجا؟ مگه شب خونش نبود؟بگی جواب ندادی خودم زن_ دیوونه... صبح رفت وسایل خوراکی خرید دیگه. بهت زنگ زدم بهش

گ زدم، گفتم دنبالم بیاد و دوتایی پیشت بیایم. بعدشم ) با لحن خنده( این نامزدت هیچ جیگری ن یست که من بخوام خودم رو بهش قالب کنم... اوکی؟

داری گفتم:با لحن خنده _ درست حرف بزن!

آرش از پشت تلفن گفت: _ چی گفتی؟

ودم.یاسمن: هیچی به خدا با آروشا ب آرش گوشی رو گرفت و با خنده گفت:

بینی چی میگه؟_ می !از خنده ترکیدم

.یاسمن: خالصه پاشو ما اومدیمپتو رو کنار زدم؛ بلند شدم و صورتم رو شستم. بعد به طرف آشپزخونه رفتم و صبحونه خوردم. وق

ی لختم رو که تا روی دکلرهشدم به خودم نگاهی انداختم. موهای تی داشتم از جلوی آیینه رد می رسید شونه زدم؛ گیسشون کردم و روی شونم انداختم.کمرم می

چمدون رو دیشب با غرغر زیاد یاسمن بسته بودم وگرنه اگه االن اون هم نبسته بودم برای صبح گذاکند. مسواک، خمیردندون و حوله هم توی چمدون گذاشتم. رسیدم و کلم رو میشته بودم بعدا نمی

جا تا من رو مجبور کنه آماده بشم.یاسمن غرغرو دیشب که به زور اومده بود این

Page 7: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

7 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ها رو بپوشم. یه گپ مشکی با سویشرت قرمزجا رو کاناپه انداخته بود که صبح اونلباسم برام همون، شلوار لی مشکی و شال مشکیم. سفارشم کرده بود که کتونی لژ قرمزم رو بپوشم! موهام رو تو پنج

اتو کشیدم و آماده شدم. مینبا تک زنگ یاسمن بیرون رفتم؛ در رو قفل کردم و با چمدون به سمت پایین راه افتادم. در رو باز کردم دیدم نامزد وفادارم جلوی در منتظره چمدونم رو بگیره تو صندوق عقب ماشین مازراتی مشکیش

بذاره. خیلی دوستش داشتم! _ سالم آرش خوبی؟

یزم، خوبی؟آرش: سالم عز _ خوبم ممنون.

آرش: بیا تو ماشین بشین، حرکت کنیم.اس با کلی استیکر خنده تهش اومد. یاسمن گاو همین پشتم نامجلو تو ماشین نشستم که یه اس

اس داده بود.امشسته بود بعدا بهم اسه ما نصیب نکردکنیا! خدا که تو سر ما زده یکی از این جنتلمنا بیاسمن: عروس خانم خوب حال می

خواد بگه از دستتون ناراطوری با ما قهر کرده میدونم چی شده انگار به خدا فحش دادیم اینه! نمی حتم!

نوشتم: _ بدبخت جمع نبند من با خدا رفیقم!

رخت رو نگاه مگرده به بهانه آینه بغل نیمیاسمن: بله بله! از این مجنونی که بغل نشسته هی برمیفقط بهش بگو جلوشم نگاه کنه وگرنه ماها که هیچی، این ماشینش رسما نابود میش کنه معلومه!ی

ه. من حاضرم بمیرم ولی ماشینش چیزیش نشه!ای روشن یاسمن چشم دوختم؛ دیدم به زور خندش رو نگه داشته االهای قهوهاز آینه بغل به چشم

ناست که بترکه! صورتش مثل لبو قرمز شده بود.ای بودن موهای مشکی پر کالغی هاش که قهوهلی زیبایی بود؛ برخالف رنگ چشمیاسمن دختر خی

رسید. جلوی موهاش رو همیشه چتری می زد تر از گوشش میبسیار زیبایی داشت که تا کمی پایینبار هم ندیده بودم موهاش چتری نباشه و بخواد هم اندازه بقیه موهاش بلندش جوری که حتی یک

Page 8: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

8 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

تر بود و تهش یه رژ می ه مثل من ساده بود البته یاسمن حتی از من هم سادهکنه. آرایشش همیشکشیدم و هر از گاهی هم خیلی کم کرم استفاده میزدم، یا خط چشم هم میزد ولی من ریمل می

دونی داری چه بالیی سر پوستت میاری! البته واقعا هم نمگفت که تو نمیکردم. همیشه به من می داد.آینده بود که واقعا تاثیرش رو نشون میدونستم و این ی

خوابیدیم که کرد ولی خسته بود. داشتیم میکه غرغر میاومد. یاسمن هم با اینهنوز کمی خوابم میها رو شنیدم طور. تا صدای بوقاومد بوق شدیدی زد و آرش هم همینیهو یه ماشین که از جلو می

سریع خوابم پرید!رخ داره به طرفمون میاد چنان جیغی زدم که باعث شد یاسمنم جیغ بزنه. دوقتی دیدم یه هجده چ

یگه نزدیک بود بهم برخورد کنیم! انقدر نزدیک بودیم که دستم رو جلو صورتم گرفتم تا مثال چیزی نبینم و آسیبی بهم نرسه که آرش دقیقه نود اون طرف کشید و از بغل گوشمون رد شد. آرش سریع

جوری مات موند! مونکنار جاده زد و هحق داشت هممون تو شوک بودیم. خیلی خیلی کامیون بهمون نزدیک بود. کمی که به خودش مس

صندوق عقب آورد. فکر کنم قیافه هامون گچ شده بود!لط شد رفت و چند تا آب از آرش: آروشا خوبی؟

ا اون رو ندیدی؟آروشا: آره خوبم... وای خدایا، چقدر نزدیک بود! تو حواست کجا بود؟ چر هنوز هوا خوب روشن نشده یه لحظه سرم گیج رفت فرمون به اون ور ما آرش: انقدر زود راه افتادیم

یل شد. ی یاسمن بلند شد.صدای ناله

ر نزدیک بود!_ وای قلبم... خدا قلبم! وای چقدآورد و به من و یا من هم بدتر از اون روی صندلی افتاده بودم. کامل لمس بودم. چند تا بطری آب

سمن داد. یکی رو خودش برداشت و جلوی ما تا آخر خوردش! بدبخت خودش از همه بیشتر ترسید فهمید.تر از بقیه میه بود؛ اون خودش راننده بود و حسش رو سریع

رسید و ساحل خصوبه ویالی آرش رسیدیم. چه ویالی بزرگ و قشنگی بود! دقیقا تا لب ساحل میفروازه ورودی چهار تا نگهبان داشت و وقتی دروازه رو باز کردن یه مسیر کامال سنگصی داشت. در

کاج واقعی پوشونده بودن و در انتهای مسیر در یک طرف هایش شده بود که دو طرفش رو درخت

Page 9: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

9 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ویالی بزرگ سنگی مدرنی وجود داشت. جلوی اون مسیری برای دور زدن ماشین وجود داشت تا به چمن سبز همه جارو پوشونده بود و یه حیاط بزرگ با تاب و وسایل تفریحی هم داشت پارکینگ بره؛

ز کردن و ما پیاده شدیم.. بادیگاردهای مخصوص در رو برای من، آرش و یاسمن باها رو به خدمتکارهایی که برای خوش آمد گویی اوها چمدونآرش به صندوق عقب اشاره کرد و اون

جا رو از پدرش به ارث برده بود. از طراحی قدیمی ولی سلطنتی و رش اینمده بودن دادن. راستش آ شیکش کامال مشخص بود.

د! وقتی که خدمتکارها دهن مارو دیدن و مادیدمش. دهن من و یاسمن باز مونده بومن هم تازه میفهمیدشناختن فکر کنم فکرهای ناجوری کردن ولی خب از نظر من مهم نبود به مرور میرو هم نمی

ن ما نامزدیم.وقتی وارد شدیم به یه فضای خیلی بزرگ برخورد کردیم که سرامیک کاری زیبایی کفش رو طراحی

رفتند. لوستر ها بلند بودند و یک طرفش پله های زیبایی به سمت طبقه ی باال میکرده بود. ستونق قرار داشت. تصمیم داشتیم حبزرگی هم اون باال قرار داشت. به طبقه ی باال رفتیم، که چند تا اتا

جا بمونیم؛ راستش آرش پدرش رو تازه از دست داده بود و اوضاع زیاد خدود شش یا هفت ماه اون جا بیایم.های عصبی داشت. خودم بهش پیشنهاد دادم اینوبی نداشت و مدام سرگیجه

اتاق خودش که رنگ هاش خیلی بزرگ بودن. آرش دستور داد چمدون من رو توی هر کدوم از اتاق ای و شکالتی بود بذارن. اتاق آخر راهرو قرار داشت. یاسمن هم توی اتاق دومی رفت تمش نسکافه

که رنگ و تمش سفید و لیمویی بود. _ چه ویالی قشنگی داشتی و رو نکرده بودی.

یارمت..جا بوقت وقت نشد بتونم اینجا رو خیلی دوس دارم ولی متاسفانه هیچآرش: من خودم این خواستم بیارمت.. واقعا جدی همیشه می

_ میگم ساعت چنده؟ آرش: یازده، چطور؟

تونم یکم بخوابم؟_ می جا دیگه اتاق خودته._ آره این

ی خودش رو برداشت و به حموم رفآرش کتش رو درآورد و روی کاناپه پرت کرد. از توی کمد حوله

Page 10: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

10 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ت.کردم و یه تاپ راحت با شلوار راحتی مشکی پوشیدم هام رو عوضمن هم خیلی خسته بودم؛ لباس

و خوابیدم.

********** یاسمن

شدم قدم صبح روز بعد ساعت نه صبح برای قدم زدن بیرون رفتم. همیشه عادت داشتم صبح پا می جا پارک نبود پس بهترین جا برای قدم زدن و دویدن لب ساحل بود.زدم چون اینمی

شرت سبز با شلوار جذب ورزشی مشکی پوشیدم؛ هدفون رو توی گوشم گذاشتم و ریمیکس سویی خارجی رو پلی کردم؛ صداش رو تا آخر باال بردم و شروع به دویدن کردم.

جوری داشتم از لب ساحل بودم. نوبت حرکات بود. از بغل دویدم؛ از جلو، از بغل، از پشت؛ همینیکی برخورد کردم. اون از جلو افتاد و من هم از پشت روش افتادم و دوپشت می دویدم که یهو به

تایی با هم تو آب افتادیم. کنی؟ حواست کجاست؟کار می_ چی گفتم:

_ وای ببخشید! اصال حواسم نبود. هام خیس شد!نبود؟! همه لباس _ چی چی رو حواست

_ گفتم که حواسم نبود. نه؟_ یه معذرت خواهی هم بلد نیستی،

با اخم جواب دادم: که خیلی دوست داری معرکه بگیریا!_ مثل این

_ صد بار صدات کردم ولی اون هدفون تو گوشت بود نمی شنیدی که.شرتم نبود، لعنتی! به ساحل نگاهی انداختم ولی نبود. ؛ نبود! تو جیب سویییهو یاد گوشیم افتادم

بره! سریع پاشدم تا گوشیدم آب داره گوشیم رو میسمت دریا برگشتم و اطرافمون رو نگاه کردم دی

Page 11: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

11 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

م رو بگیرم ولی حواسم نبود، با کتونیم محکم رو دست پسره لگد زدم! _ آخ، دستـم!

_ ای وای ببخشید!تونستم بگم که جتونستم برم گوشیم رو بگیرم. وقتی به ساحل برگشتم پسره به من زل زده بود. نمی

به باال کج شده بودن ولی االن نصفش افتاده بود جلوی صورت ذاب نیست. موهای لخت داشت کههاش مشکی بودن. یه نگاه به دستسازی و خوبی هم داشت؛ رنگ موهاش و چشمش؛ هیکل بدن

ش انداختم؛ وای چقدر قرمز شده بود معلوم بود که خیلی بد لگد زدم. گفت:

_ ببین به خاطر یه گوشی چه بالیی سرم آوردی! چرا ول کن این قضیه نیستی؟ _ ای بابا تو

با لحن متعجبی گفت: _ چی؟ من ول کن نیستم؟ این همه صدات کردم تو کجا بودی؟

کردم._ من داشتم تمرین می _ آره دیدم! دیگه کم مونده بود کل هیکلم رو لگد بزنی.

بد جوری ریخت. حق نداشت سر من داد بزنه حتی اگه دستش رو اوناعصابم رو داشت به هم می لگد زده بودم.

جا جلوم عر عر کنه و هر چ_ با من درست صحبت کن ها! من اجازه نمیدم یه خری مثل تو بیاد این ی از دهنش در میاد بهم بگه.

هاش از حرف و حاضر جوابی من درشت شد و دهنش باز موند. من هم خیلی راحت با یه چچشم شم غره و پشت چشم نازک کردن ولش کردم.

ها رو خهام رو عوض کردم. وسایل توی جیب لباسیال رسیدم اول یه دوش گرفتم و لباسوقتی به و ها رو توی لباسشویی انداختمشون.الی کردم و لباس

وقتی برگشتم گوشیم رو برداشتم و رو تخت دراز کشیدم ولی یه قفل صفحه و عکس یه فرد دیگه من گوشی اون رو اشتباه گرفتم و معلوم نمایش داده شد. این که عکس همون پسره بود! ای وای!

نیست گوشی خودم کجاست؟! خیلی ناراحت شدم ولی برای همون بیکاری گوشی پسره رو برداشتم

Page 12: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

12 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خوای . جلل خالق! رمزی نذاشته بود خب! خانم نیک سرشت االن گوشی یه پسر جذاب دستته می کار کنی؟چی

های خهاش رفتم. واو! چقدر عکسلری عکسذهن منفیم فعال شد و دستم رو حرکت دادم. توی گا وشگلی داری جون بابا!

توی اینستاگرام و تلگرام هم رفتم. اسمش میالد بود؛ از ایدی فضای مجازیش فهمیدم. مخاطبین و زمان دوستی پسر؟طور چک کردم. اوه اوه! با چند تا دختر همپیام هم همین

هر کسی که این گوشی رو پیدا کرد به ا» نوشتم: با سیم کارت گوشیش به گوشی خودم پیام دادم و «ین شماره زنگ بزنه و اطالع رسانی کنه که گوشی من رو پیدا کرده!

«چشم حتما!» اس دریافت کردم:امیهو یه اس چی؟! چه کسی گوشی من رو پیدا کرده؟

سریع به شماره زنگ زدم و دیدم یکی جواب داد. _ سالم، چطوری خانم حواس پرت؟!

_ شما؟ _ نمی شناسی؟

کنه؟کار می_ نه خیر... گوشی من دست شما چیهامون چون شبیه هم هستن عوض شدن. عزیزم! بذار خودم رو معرفی کنم من که گوشی_ مثل این

زدم مراقب باش از پشت جفتمگرفتم و داد میمیالد هستم، همون پسره که وقتی داشتم سلفی می ون رو توی آب پرت کردی!

آهان شناختم. ببین دارم بهت هشدار میدم حق ورود به گوشیم رو نداری. هیچی از اطالعات خ_ خونی فهمیدی؟کنی و نمیصوصی توی گوشی من رو نگاه نمی

_ اوهوم... باشه. ساکت موند. مشکوک میزد. ادامه داد:

های قشنگی داری!_ ولی خیلی عکس کرده بود؟! های من رو چکچـی؟! این پسره رفته بود عکس

کشی؟!های من رو نگاه کردی؟ خجالت نمی_ تو به چه حقی عکس

Page 13: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

13 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ وای دختر چقدر صدات بلنده! بابا این هارو ول کن مهم اینه که من االن باید گوشیم رو ازت پس بگیرم.

یهو در اتاق باز شد و آروشا داغون مثل کسایی که از خواب بیدار شدن داخل اومد. زنی؟می _ چی شده؟ چرا داد

به میالد گفتم: _ چیه؟ نگرانی دوست دخترهات زنگ بزنن؟

ها رو نده؛ برام دردسر درست نکن!میالد: ببین دارم بهت هشدار میدم جواب اون..... _

میالد: فردا به ساحل بیا. همون جایی که تو آب پرت شدیم نزدیک ویالی ما. _ باشه فعال.

_ فعال. آروشا: میگم چی شده؟

یا بشین برات بگم._ بکار نکنم. آروشا هم که کار کنم چیساعت دوازده تا ساعت دو شب فقط با آروشا حرف زدم که چی

خندید انگار انتحاری خنده بهش وصل کردن. انقدر خندیدیم و حرهای من رو شنید چنان میحرفاز خواب بیدارش آلود اومد جمعمون کرد. آرش هم که خدا نکنه یکی ف زدیم که تهش آرش خواب ایه.های پف کرده میشه چون موهاش کوتاه و فر قهوهکنه؛ به قول خودم مثل سگ

کنیم.موقع رفتن آروشا بهم گفت که فردا در این مورد صحبت می

********** آروشا

شدم متوجه میشد پس صبر فرداش وقتی که بیدار شدم متوجه شدم آرش خوابه. االن اگه بلند می

طوری که نمیشه. به آرش باتا کمی بیشتر بخوابه. ای بابا ساعت ده صبح شده باید پاشیم اینکردم خوابه!گیره میشه تا دو ظهر می

Page 14: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

14 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

با یه دستم کشوی پاتختی رو باز کردم تا یه چیز سرگرمی پیدا کنم حوصلم سر نره که یهو چشمم به موچینم خورد که توی کشو بود.

زنه به سرم زد.هایی که همیشه به فکر یاسمن میاونیه فکر بسیار شیطانی از کشه. آروم موچین رو برداشتم و شروع کردم کنار ابروهای آرش برداشتن. وای خدا! آرش من رو می

داشتم که متوجه شدم داره بیدار میشه. تمام این مدت گوشآروم داشتم ابروهاش رو از کنار بر میگرفتم. آرش که بیدار شد و موچین رو دستم دید اول متوجه می یم هم برداشته بودم و داشتم فیلم

نشد. آرش: صبح بخیر عشقم! خوبی؟

_ آره خوبم، تو چطوری؟ آرش: صبحانه رو بگم به اتاق بیارن؟

کمی با فکر به ابروهای آرش نگاه کردم. خوریم راحت ترم.ریم پایین مینه می_

مستر( رفت.آرش بلند شد و به دستشویی داخل اتاق ) یهو صدای دادش بلند شد؛ طوری که از ترس سریع از تخت پاشدم و بالشت رو برای دفاع برداشتم.

کشمت!آرش: آروشا میدیگه بودیم؛ ولی چون قضیه مهم بود سریع از دستش فرار کردم. حدود نیم ساعت فقط دنبال هم

خدم و محافظ ها خوردم مخصوصا یاسمن نیاوردم. اومدم از در بیرون برم که محکم به کلی مستکم خواستن بدون چه خبر شده و روی زمین افتادم. که می

وقتی بلند شدم یه نگاه به خدمه کردم یه نگاه به یاسمن که از خنده قرمز شده بود؛ یه نگاه به آرداد که از جمعیت خشک شده بود. یه نگاه به آینه اتاق که وضع وحشتناک لباسم رو نشون می ش

کردم. یهو من و آرش و یاسمن زدیم زیر خنده! همه انقدر تعجب کردن که انگار تا حاال خنده آرش رو ندیدن، شایدم ندیدن! از خنده غش کردیم. آرش هم که کمی خندید و به خودش مسلط شد سر خدم

زد:ه داد آرش: سینماست؟

Page 15: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

15 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

جوری خندیدیم!همه پراکنده شدن و ما بعدش همون

********** یاسمن

رفتم. یه تاپ طوسی با شلوار لی طوسی، یه شال و مانتو طوسی پودیگه باید سر قرارم با میالد می

جا نبود. متوجه شدم یکی داره از یه جایی صدام شیدم و به ساحل سر قرارمون رفتم؛ ولی کسی اون کنه.می

جا. پیس! اینجا._ هی هی! بیا این شد گفت؛ ولی راه سنگی که دیوار هاش هم بلند از سنگ هاالی خونه که نمیمتوجه شدم، صدا از

جا بودن! میالد ی طبیعی بودن و بین درختا مخفی شده بود میاد. داخل رفتم. بله جناب جذاب اون به سمتم برگشت.

میالد: گوشیم رو آوردی؟ _ آره تو جیبمه.

میالد: االن وقت شوخی نیست، گوشیم رو بده. ابا جدی میگم، تو جیبمه._ نه ب

گوشیش رو که کامال رنگ و مدلش با گوشی من یکی بود رو از جیبم در آوردم و اونم گوشیم رو در آ ورد.

_ گوشی رو بده. _ نه دیگه! اول شما گوشی رو رد کن بیاد!

_ نخیر اول شما باید بدی.! یک ، دو ، سه. خیلی سریع زمان گوشی هارو عوض کنیمتهش به این نتیجه رسیدیم، که بهتره هم

گوشیش رو دادم و گوشیم رو گرفتم. میالد کاله کپی که رو سرش بود، رو برداشت و تعظیم کرد.

میالد: از دیدار با شما بانوی زیبا خوشحال شدم، باعث افتخار من بود.

Page 16: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

16 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

و به زد. اومدم حالش رو بگیرم، گفتم ولش کن ارزش نداره بعدش برگشتمخود میخیلی حرف بی سمت ویال راه افتادم.

**********

زمان حال: آروشا

دونم چقدر گذشته بود.نمی یک روز، یک هفته ، یک ماه، یا شاید هم یک سال!

تونم بهش تونستم بهش بگم. شایدم میتونستم باهاش حرف بزنم؛ نمیتونستم فرار کنم؛ نمینمی رحم بیاد و قانع بشه!بگم. شاید دلش به

کشتش!کشتش... میکشه! نه مید قبول کنه؛ نه اون رو میشای کنه! هه!کنه؟ هه ، قبولش میکنه. قبولش میکنه. باورش نمیقبولش نمی

خندم! هـه!می خندم؛ هـه!با بغض می

دیوونه شدم؟ دیوونه شدم! هـه دیوونه شدم! من دیوونه شدم؛ هـه!

در باز شد. داخل اومد و نگاهم کرد. ه های اسکیزوفرنی و دیوانگیم، که همراه با بغض بود نگاه کرد.به خند

کردشد. قبول نمیخواست این بازی رو تموم کنه ولی قانع نمیبا ناراحتی نگاهم کرد. خودش هم می ؛ نمی تونست قبول کنه!

!فقط خندیدم؛ هـه _ آروشا؟

_ هــه! _ آروشا؟

_ هه هه هه هـه!

Page 17: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

17 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

های قویش گرفت و با نگرانی نگاهم کرد.جونم رو با دست. تن بیدر رو باز کرد و داخل اومد رفته بغض شد و گریم گرفت.خندم رفته

توی بغلش کل بدبختی های زندگیم رو گریه کردم. جا، همون ثانیههمون _ آروشا؟

« (:دیوانگی») با ترکیب خنده و گریه تونی قبول کنی..._ اگه من رو نمی

و نگاهش کردم. سرمو باال آوردم _ بچت رو قبول کن!

دونستم.با قیافه مات نگاهم کرد. می دونستم!کنی؛ میدونستم قبولش نمی_ هه! می

و خیلی محکم شونه هام رو گرفت. خیلی محکم به خنده هام ادامه دادم. کمی که گذشت، سریع تکونم داد تا سرم باال بیاد و نگاهش کنم.

قدر عصبانی باشه! دخیلی عصبانیش رو دیدم. تا حاال ندیده بودم انسرم که باال اومد، قیافه خیلی داد و صداشون رو می شنیدم. ندون هاش رو محکم داشت روی هم فشار می

سرم داد کشید! طوری بلند و وحشتناک، که روح از تنم جدا شد. یهو ای؟_ تو از اون کثافت حامله

اون نه. من با اون نبودم!. _ نه نه! از هاش قرمز شده بود.چشم

_ دروغ نگو! خودم دیدمتون. پس حقیقت داشت؟ صداش رو باالتر برد و داد زد:

ای؟_ حاال تو از اون حامله باجیغ گفتم:

خدا من باهاش نبودم. به خدا من باهاش نبودم. نبودم؛ نبودم!_ بهد و روی زمین افتادم. سیلی محکمی که به صورتم زد صدام یهو یه طرف صورتم گزگز وحشتناکی کر

ام رو محکم گرفت و فشار داد.رو کامال خفه کرد. روی زانوهاش خم شد. چونه

Page 18: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

18 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

شه!_ مشخص می کردم.فشار دستش رو بیشتر کرد. داشتم گریه می

کشم!_ ولی اگه دروغ باشه؛ جفتتون رو میکشت؟ بچه چی؟ من رو بکشه، بچه هم شت؟ اونم میکبا چشم های گرد نگاهش کردم؛ من رو می

خواست بکشه! همون فردی که زندگیم رو بهم زد. همون فرد؛ همون فرمیره! بعدش اون هم میمی د!

********** زمان گذشته: آروشا

ای که توی ویال بودیم خیلی خوش گذشت. من عاشق آرش بودم و اون هم عاشق من. این دو هفتهم یاسمن بود و بهترین رفیقش من بودم؛ تا اون روز! روزی که بعد از اون من بدون اینبهترین رفیق

که متوجه بشم توی مرداب بدبختی فرو رفتم! ****

چرخیدم. آرش از صبح به شهر روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم با گوشیم توی اینستاگرام می

داد.ار رو انجام میکه توی شرکتش باید چند تا کرفته بود؛ مثل اینکار آرش واردات خودرو های معتبر و گرون قیمت مثل فراری، مازراتی، پورشه و... رو با هزینه و

ضمانت خودش به ایران رو داشت و اگر هم در حین انتقال و خرید و فروش اتفاقی برای ماشین ها افتاد هزینش تمام و کمال با آرش بود.می

کردم که آرش خوشتیپم با اون کت و شلوار قجی رو تو اینستاگرام نگاه میداشتم تریلر یه فیلم خار شنگ و مرتبش داخل اومد. آرش: سالم عشقم، خوبی؟

_ سالم عزیزم، خوبی؟ چه خبر؟ _ کلی خبر برات دارم!

Page 19: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

19 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

کلی خبر؟ گوشیم رو روی تخت ول کردم و با اشتیاق نگاهش کردم. جالب شد! _ چی شده؟

مونی بزرگ میریم!_ فردا شب به یه مه _ به چه مناسبت ؟

شه. دعوتمون کرد؛ مخصوصا تورو! _ به مناسبت موفقیت شرکتی که یه جورایی شریکم حساب می منم نتونستم رد کنم.

با جیغ گفتم: _ آرش؟

زنی ؟آرش: وای چیه بابا ترسیدم؛ چرا جیغ می _ من لباس ندارم !

خریم._ بابا امروز میریم می کنه!وای اون رو اگه نبریم کچلمون می _ یاسمن چی؟

بریم._ اونم می رفتیم اتاق یاسمن رو صدا کردیم.

رین؟ لباس بیرون چرا پوشیدین؟یاسمن: بله بله؟! تنها تنها کجا می _ یاسی فردا شب مهمونی داریم؛ تو هم دعوتی.

یهو یه جیغی کشید، که هم من هم آرش قلب هامون ریخت. یاسمن)جیغ(:

من لباس از کجا بیارم؟ باید به فکر منم باشین من االن چه خاکی تو سرم بریزم؟ یکم منم در_ حاالکار کنم؟ دامن گل گلی مکدوم مجلسی نیستن چیخودی که هیچهای بیک کنین. من االن با لباس

جوریه؟ من االن...امان بزرگم رو بپوشم؟ هان؟ اصال تم چهاینم از این! چرا شما دوتا انقدر کولی بازی در میارین؟ بابا براتون مآرش: وای خدا گوشم! این از تو

.خرم فقط جیغ نزنید لطفا! یاسمن لباس بپوش، ما پایین منتظریمیو داخل رفتیم. من و یاسمن عین این ندید بدید ها هی این م به پاساژ بزرگ و معروف شهر رسیدیم

دادیم. نه که ندیده باشیم ها ولی همیشه عاشق خرمیدادیم اون مغازه رو نشون غازه رو نشون می

Page 20: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

20 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ید بودیم.جا کل یه طبقه یه مغازه هستش که انواع آرش:خانوما اگه موافق باشین هی نگردیم. طبقه آخر این

لباس مردانه و زنانه چه مجلسی یا اسپرت رو داره؛ موافقین بریم؟ر رفتیم. تو مغازه که کل طبقه آخر رو می دادیم و مستقیم به طبقه آخسرهامون رو عین بز تکون

هایی که تن مانکن بودن فوق العاده زیبا بودن. یاگرفت رفتیم. به قسمت زنانه مجلسی رفتیم. لباسو سمن یه لباس مشکی کوتاه که باالش پف آبی داشت و تن مانکن بود چشمش رو گرفت و کیف

کفش ستش هم برداشت.بودم ولی آرش از بعضی هاشون خوشش نیومده بود. یهو یه لباس تماهایی انتخاب کرده منم لباس

کرم مشکی اکلیلی مانند کوتاه با کیف و کفش ستش دیدم. به آرش بود که صددرصد مخالفت می د؛ ولی چنان مظلومانه نگاهش کردم که قبول کرد اون رو بپوشم.

بود. بعدش رفتیم سمت مجلسی مردن مهمونی شریکش بود یکم براش مهم مرد گیری نبود ولی چوانه و آرش یه کت شلوار مشکی با کفش ستش برداشت. یاسمن کارتش رو در آورد تا پول لباسش رو بده؛ ولی آرش یهو خیلی محکم دستش رو روی کارت کوبید و اون رو تو دست یاسمن هل داد. او

بیاره.آرش کیف پولش رو در جا بود که یاسمن فهمید هرگز نباید جلوین که گیر چه طوفانی قراره بیفتم!من هم بابت مهمونی خوشحال بودم. غافل از این

**********

یاسمن

وقتی که به ویال رسیدیم. من و آروشا انگار فلج شده بودیم. وقتی وسایلم رو به اتاقم آوردن گذاشتن جا بمونه.جوری گذاشتم همونو رفتن من همین

اومد. سریع لباس هام رو با لباس راحتیم عوض کردم و فقط خوابم می حس هیچ چیزی رو نداشتم؛ ها گرفتم خوابیدم. با خاموش کردن چراغ

ختازه داشت خوابم می گرفت؛ که احساس کردم چند تا سنگ کوچیک داره به پنجره و در بالکن می وره!

Page 21: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

21 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

اضطراری. نزدیک پنجره رکمی ترسیدم؛ ولی خودم رو کنترل کردم. گوشیم رو برداشتم برای مواقع فتم و پرده رو کنار زدم. بیرون رو نگاه کردم و از چیزی که می دیدم کلی تعجب کردم.

گه.میالد پایین بود! تو بالکن رفتم و پایین رو نگاه کردم تا ببینم چی می یهو داد زد:

_آهای خانم خوشگله!فهمه و جفتمون بدبخت مییا آرش می گیرنشجوری داد بزنه؛ یا نگهبان ها میوای نه! اگه همین

! شیم انگشت رو به عالمت ساکت نشون دادم. بعدش سریع بهش پیام دادم:

شیم! بعدش هم در خوشگلی من که شکی نیست ولی خفه شو روانی وگرنه جفتمون بدبخت می» تو حق نداری این رو بگی. سوما تو االن این پایین دقیقا چه غلطی می جوری اصال چه کنی؟ چهارما

«قدر داخل منطقه ما بیای؟تونستی ان میالد)پیامک داد(:

هیچی بابا! من بیکار بودم اومدم وگرنه شما هم با این همه خوشگلیت در برابر خوشگل های مخا» «طبین من هیچی نیستی. سوما من میالدم ازم هرکاری بر میاد!

پیامک دادم: «کار؟جا چیجا هوار بکشی؟ اومدی ایناینخب بعدشم چون بیکاری باید بیای »

میالد)پیامک داد(: «اومدم ازت خواستگاری کنم هانی! خو معلومه دختره دیوونه، تو رو کار دارم که اومدم دیگه!»

با چشمای درشت نگاهش کردم و سریع بهش پیام دادم: «چه کاری؟»

میالد )پیامک داد(: «خواستم ... هیچی ولش کن، فعال!»جا اومد یه چیز به من بگه رفت؟ نکنه برای چیز درگشت و خیلی راحت رفت! تعجب کردم. تا اینب

جوری داای اومده بود؟ فکر کنم خودش فهمید با من نباید شوخی کنه رفت! ایول جذبه! همینیگه کردم که یهو برگشت و داد زد:شتم رفتنش رو نگاه می

Page 22: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

22 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_دوست دارم!ستش رو به عالمت زنگ بزن روی گوشش گذاشت. بعد هم برگشت بعدشم یه چشمک بهم زد و د

جوری رفت.و همین ی مسخره و دیوونه!از کارش خندم گرفت. پسره

گه االن محافظ ها من رو میزنه دوست دارم با یه چشمک و نمیساعت دوازده شب اومده داد می کنن!گیرن نابود می

سریع داخل رفتم تا من رو نبینن. وقتی رفت دو سه تا نگهبان توی ساحل اومدن.به حرف هاش فکر کردم. من هیچی نیستم؟ دفعه بعدی که دیدمش چنان بزنمش حالش جا بیاد!

یاد حرف آخرش افتادم. به دیوونگیش خندیدم و اصال حرف میالد رو جدی نگرفتم!

********** آروشا

دم هم تعجب کردم کی ساعت رو صبح با صدای زنگ هشدار ساعت کوکی روی میز بیدار شدم. خو

کوک کرده بود؟ آرش هم نبود.وای! ساعت یک ظهره. سریع دوش گرفتم و لباس راحتی پوشیدم. پیش یاسمن رفتم. گفتش که صبح وقتی برای قدم زنی رفت آرش رو دیده و بهش گفته من کار دارم به بادیگارد ها گفتم شمارو هر

خواین برسونن و کامال در اختیار شمان. جا میدونستیم االن وقت این کارا نیستدیم؛ ولی میرو شیطون نگاه کر دیگهبعدش هم یاسمن هم من هم

. پس بعد از صبحانه که خودم تنها بودم و ناهار لباس هامون رو برداشتیم و به آرایشگاه رفتیم.جا پوشیدیم و روش فقط یه مانتو و بیرون اومدیم؛ ساعت هفت غروب بود. لباس هامون رو همون

شال پوشیدیم.دنبالتون میام. وقتی که اومد با یه ون مشکی بادیگارد ها پشتمون به آرش بهم اس داد که خودم

سمت مهمونی حرکت کردیم. اوه اوه! چه مهمونی گرفته بودن! چه قصری! چه حیاطی!

Page 23: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

23 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

داشتیم داخل می رفتیم که آرش تو گوشم گفت: _ از من جدا نمیشی!

من هم با این وضعی که می دیدم حتما جدا نمی شدم. شال و مانتومون رو گرفتن. داخل رفتیم و

سن آرش حدودا بیست و هشت اینا به سمتمون اومد.ی جوون همتوی اون شلوغی یه پسرهای. یاد یکوای چقدر جذابه! چقدر فرم صورتش قشنگه. موهاش مشکی بود؛ ولی چشم هاش قهوه

ای بود ولی اوون قهوهجوری بود. همه مو و چشم هامی از رفیق های دوران دبیرستانم افتادم که اینکردیمش که چطور ممکنه چنین چیزی ن موهاش مشکی بود؛ اونم مشکی پر کالغی. کلی نفرین می

افته؟!برای یک فرد اتفاق بیافتاد. دهنش هم باز مونده بود. نگام یه نگاه به یاسمن کردم؛ اون بدتر از من دیگه داشت پس می

ینجا بگیرم وگرنه یاس نیستم! جفتمون خودمون رو کنترل کرد و گفت من باید امشب یکی رو حتما ا کردیم.

پسره: به به آرش چه خبر؟ چطوری؟ آرش: خوبم آرتام، تو چه خبر؟

آرتام: سالمتی رفیق. آرش: بذار معرفی کنم آروشا نامزدم و یاسمن دوست صمیمی جفتمون مثل خواهرم.

_ سالم. یاسمن: سالم.

مایید داخل دم در بده! آرش رفیق طبقه باال برای جوون هاست پایین آرتام:سالم خوش اومدید. بفر همون اداریه!

آرش: اوکی، آروشا؟ _ بله؟

آرش: باال برید، من هم سریع میام خوب؟ تو چشمم باشید، بتونم پیداتون کنم. _ باشه.

جا دیگه چه خبر بود؟!باال رفتیم. وای این

Page 24: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

24 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

حد خودشون گذشته بودن! البته بعضی ها هم خیلی مثل صدای موزیک رو هوا بود. دختر پسرها از آدم نشسته بودن ولی جوری بود که از همه نوع آدم توش باشه!

نشستیم؛ ولی چون مردی باهامون نبود، یکم انگار مثال با این لباسا قصد بدی داشتیم و یجور خاص ذاشت.کردن. یاسمن که اصال برای خودش نمیی نگاه می

ته بودیم که یهو یه پسره دستش رو روی شونه یاسمن گذاشت؛ سریع برگشتیم. جوری نشسهمینیه پسر غریبه ولی خیلی جذاب بود. لباس های خیلی شیکی پوشیده بود و معلوم بود مست نیست

و از عمد این کارو کرده. کنه. اه میجوری داره پسره رو نگاکمی اخم کردم. یه نگاه به یاسمن انداختم دیدم تو شوکه و همین

جور مواقع عادت نداره ساکت بمونه!ز رفتارش تعجب کردم چون همیشه در این پسره: سالم، خوبی؟

بعدش هم یه چشمک بهش زد. یاسمن: ام! سالم.

یاسمن که از شوک دراومد چشم هاش درشت شد و گفت: کنی؟کار میجا چییاسمن: تو این

_ بهتره من این رو بپرسم. اخم(:یاسمن )کمی با

_ ببخشید دقیقا چرا؟ جا مهمونی منه!_ چون این

جفتمون تو شوک رفتیم. به یاسمن گفتم: کنی؟_ معرفی نمی

کردن من میالد راد همیالد: اوه ببخشید! یادم رفت خودم رو بهتون معرفی کنم. بعضیا فقط نگاه می ستم خوشبختم از دیدتون!

به طرفم دراز کرده بود گرفتم و گفتم:منظورش دقیقا به یاسمن بود! دستش رو که _ آروشا هستم دوست صمیمی یاسمن. منم خوشبختم از دیدتون.

ساله با موها و چ ۲۰برگشت سمت یاسمن که اخم کرده بود چیزی بگه که یه دختر جوون حدودا

Page 25: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

25 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

شم های مشکی و لباس مشکی بسیار زیبا که روی شونش مروارید قرار داشت اومد و با عصبانیت کنارش ایستاد:

زنی؟ذاری و خودت رو به نشنیدن میکنم؟ چرا محل نمیدختره: مگه من تورو صدا نمی میالد: جدی؟! پس چرا من نشنیدم؟

دختره: شاید کر شدی! خودت رو به دکتر نشون بده! برگشت سمت ما و سالم کرد؛ ماهم جوابش رو دادیم.

ین.میالد: بذارید معرفی کنم؛ خواهر کوچیکم نازن نازنین: سالم ببخشید میالد رو اگه مزاحمتون شد؛ عادت داره.

خندیدیم. یاسمن: آره عادت دارن ایشون.

دونه چی شده بود!و بعد نگاه معناداری به میالد کرد. خدا می میالد: راستی نازنین کارم داشتی؟

ی سمج نجات بده!نازنین: وای آره! توروخدا من رو از دست این دختره د با تعجب پرسید:میال

_ کی؟ نازنین: این دختره رکسانا دیگه. همش با هم پچ پچ دارین.

نازنین ادامه داد:_ برو پیشش تا خودش رو نکشته! این دیگه کیه آخه دعوتش کردی؟ توهم خیانت داره. همش می

گه میالد کجاست؟ست که حوصلمون سر نره؛ چمیالد برگشت و فکر کنم دنبال همون دختره رفت. نازنین پیشمون نش

ون همه یه جورایی اکیپی اومده بودن.چرا هنوز آرش باال نیومده بود؟ دور و اطراف رو کمی نگاه کردم ولی نبود. سمت پله ها برگشتم که

دیدم آرش و یه دختره که لباس نمی پوشید سنگین تر بود و موهای مشکی زیبایی داشت و غرق در اومدن!گو داشتن باال میفتآرایش غلیظ بود در حین گ

شد. بازم صد رحمت به لبااومدن لباس دختره هم بیشتر نمایان میجوری که از پله ها باال میهمین

Page 26: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

26 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

س من! یه نگاه به آرش کردم. از صورتش کامال متوجه شدم که اصال حواسش به دختره نیست. دم عشق چ

شم پاکم گرم! _ نازنین؟

نازنین: بله؟ شناسی؟و می_ اون دختره ر

به آرش و دختره اشاره کردم. _ اهه، آره بابا می شناسمش! اون مسئول تدارکات و دختر آقای محتشمه.

_ محتشم ؟_ آره دیگه. پدر شریک آقا آرش که فوت شدن و پدرم! البته االن شرکت رو به نام پسرش آرتام و ن

فس دخترش زده. یدامون کنه. پیشمون اومد:آرش دور و ور نگاه کرد تا باالخره تونست پ

آرش: ببخشید دیر شد . _ نه بابا عزیزم اشکال نداره.

نفس یه نگاه عجیبی به من کرد و گفت: کنی؟_ آرش، معرفی نمی

آرش: نامزدم، آروشا. آروشا عزیزم خانم نفس محتشم خواهر آرتام و مسئول تدارکات شرکتش. _ خوشبختم.

بدم. نفس کمی با حرص دستم رو گرفت و گفت:دستم رو دراز کردم تا باهاش دست _ همچنین!

آرش پیش میالد رفت تا به اون هم سالم کنه. یاسمن دستش رو دراز کرد تا با نفس دست بده؛ ولی نفس دست نداد و یه نگاه سر تا پا به من و

یاسمن کرد! روی لباس یاسمن موند. بعدش سمت نازنین برگشت و گفت: پوشیدن نه عجغ وجغ!ه ها هم دعوت کردی. حداقل یه چیز خوب میدونستم غریب_ نمی

یاسمن تحمل نیاورد:

Page 27: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

27 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

یاسمن: عجغ وجغ بهتر از ژنده پوشیدنه.کنن! برگشت و پیش آرتام رفت که تازه داشت از پله ها نفس چنان قرمز شد انگار دارن سرخش می

اومد.باال می از خنده منفجر شدیم. نازنین: ایول! عاشقتم!

دیگه به نشانه بزن قدش زدن.بعدش هم جفتشون دست هاشون رو به هم جوری گفتیم و خندیدیم تا زمانی که نازنین گفت: همین

_ فقط آروشا، این نفس خیلی نامرده. ناراحت نشیا ولی چند بار هم سعی کرده خودش رو به آقا آر ش بچسبونه. حواست باشه!

زهر شد! از اون موقع به بعد کل مهمونی برام**********

یاسمن

توی مهمونی با نازنین کلی خندیدیم. خیلی دختر خوب و مهربون و مخصوصا با ادب بود. همچنین خیلی زیبا بود و در عین زیبایی ساده بود.

که نازنین تصمیم گرفت کمی پیش دوستاش بره کمی دور و ور رو نگاه کردم تا ببینم بقیه بعد از این چی پوشیدن. البته کمی با آروشا هم حرف زدم ولی زیاد حس حرف نداشتم.

کس مثل من لباس مشکی باالش آبی نپوشیده بود به جز مرد ها! هیچ گیره.جاش رو درآورده از لباس من ایراد می غلط کرد به لباس من گفت زشت! بیشعور همه

یهو چشمم به مستر جذابی خورد که کنار یه دختر مو بلوند قد بلند ایستاده بود؛ لباسش بدتر از لبا ای بلند زیبا پوشیده بود. خود دختره هم خیلی خوشگل بود.س نفس بود. یه لباس نقره

گیر کرده یهو میالد برگشت و نگاه من رو غافلکردم کخندیدن و منم نگاهشون میداشتن با هم میدونم چرا وقتی میالد همون چند ثانیه به من نگا. سریع نگاهم رو دزدیدم تا نبینه ولی دیر بود. نمی

ی کاذبش کمی جدی شدن.ه کرد چشم هاش از خندهارم که اون کمی که از مهمونی گذشت سمت میز رفتم، تا یه نوشیدنی و چند تا میوه برای خودم برد

Page 28: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

28 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

دختره جلوم اومد. _ ببین حواست رو جمع کن.

_ بله؟ فهمم تو چشمت دنبالشه؟_ فکر کردی من حواسم به تو و میالد نبود؟ فکر کردی من نمی

اخم کردم: _ درست صحبت کن، جفتتون یه چیز زدین ها! فکر کردین کی هستین؟

اعصابش خورد شد: _ ببین دورش رو خط بکش.

جور موقع ها ساکت بمونم. از صدای بلند موی مخم رفته بود. من آدمی نبودم، که اینوای! یعنی ر زد!جا حرف بیخود میوزیک که سردرد گرفته بودم؛ این هم االن اومده بود، داشت این

_ بیا برو اونور ببینم بابا!دای افتادن ای پشتم خورد. با صحرصش گرفت و بعد هم من رو هل داد! کمرم محکم به میز شیشه

ای و من روش موزیک قطع کردن و همه برگشتن من و اون دختره رو نگاه کردن.اون میز شیشهاالن اصال اینا برام مهم نبود؛ فقط درد وحشتناک کمرم برام مهم بود. انگار به کمرم تبر زده بودن. وا

اندازه کمرم پایین ری خدا کمرم! جیغ نزدم ولی چند قطره اشک از چشم هام به دلیل درد بیش از یخت.

رکسانا خودش رو به تعجب زده بود؛ ولی کامال مشخص بود از عمد انقدر محکم من رو زده بود چو ن من امکان نداشت با یه هل ساده بیفتم!

تونستم حرکت کنم. میالد که ما رو دید سریع پیشمون اجوری از درد اونجا نشسته بودم. نمیهمین ومد.

آرش هم اومدن. چند نفر ناشناس دیگه هم اطرافمون جمع شدن. میالد دیگه انگار آروشا، نازنین و مهمونی رو فراموش کرده بود چنان دادی سر رکسانا زد که فکر کنم طبقه پایین هم شنیدن!

میالد) با داد و صدای شدید کلفت مردانه(: کار کردی؟_ رکسانا چی

دونست کارش اشتباه جوری نگاهش کرد. میداشت همونرکسانا که انتظار این برخورد رو از میالد ن

Page 29: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

29 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

کنم تا نظر میالد رو جلکرد که من دارم تظاهر میبوده ولی از طرفی بدش هم نیومده بود و فکر می ب کنم.

وایسا حالم بهتر بشه چنان حال این دختره کثافت رو بگیرم که اون سرش ناپیدا!ای ؛ ولی جیغ آروشا و نگاه به کمرم، حس کردن قطرهدونستم چی شده بودآروشا یهو جیغ زد! نمی شد کامال فهمیدم که کمرم خونریزی کرده. که از کمرم سرازیر می

میالد که کمرم رو نگاه کرد چند ثانیه صورتش زرد شد. خواستن من رو بیمارستان ببرن ولی میالد یهو داد زد گفت : _ نه تکونش ندید.

زنم.نخاش آسیب ببینه. االن به اورژانس زنگ می گه. ممکنهآرش: آره راست می کشید.جایی که این ویال نزدیک به شهر نبود قطعا تا اورژانس بیاد طول میاز اون

خون خیلی زیادی از دست داده بودم. احساس خستگی و خواب شدیدی در حین اون درد وحشتنا م و انرژیم رو از دست میدم.شزدم که دارم از کمبود خون بیهوش میک داشتم. حدسش رو می

گفت:توی لحظات آخر فقط صدای میالد رو می شنیدم که می_ سعی کن بیهوش نشی. خون خیلی زیادی از دست داده. پس این اورژانس چی شد؟ گندش بزنن

…! یاسمن؟ یاسم دیگه صداها برام گنگ شد و به تاریکی مطلق فرو رفتم...

**********

میالد

یاسمن رو دیدم حسابی ترسیدم. کمرش عالوه بر اینکه شدید کبود شده بود خونریزی وقتی که کمر هم کرده بود. خواستن به ماشین انتقالش بدن ولی نذاشتم. ممکن بود نخاش آسیب ببینه.

شد و تمام انهنوز منتظر اومدن اورژانس بودیم؛ ولی یاسمن از خونریزی زیادش داشت بیهوش می ده بود!رژیش رو از دست دا

صداش کردم و سعی کردم، نذارم بیهوش شه ولی غیرممکن بود که این همه خون از دست بدی و

Page 30: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

30 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

بتونی تحمل کنی. همه جا غرق در خون شده بود. مهمونی به هم خورده بود ولی به جهنم!اورژانس اومد. با تمام مراقبت و حفاظت و آروم تو تخت گذاشتمش. آرش و آروشا داشتن با ماشین

رفتن ولی به نازنین هم گفتم بیاد. هرچی باشه مسئولیتش با ماست.نبال اورژانس مید

********** آروشا

به بیمارستان رفتیم. یاسمن رو با برانکارد به اورژانس انتقال دادن. خواهر و دوست نازنینم به دلیل

کپسول اکسیژن بهش خون زیادی که از دست داده بود بیهوش شده بود و چشماش رو بسته بود. مردم.وصل کرده بودن. خیلی نگرانش بودم و داشتم از استرس می

سمت آرش برگشتم: شه؟_ آرش حالش خوب می شه، نگران نباش._ معلومه که خوب می

دکتر برای بررسی شرایطش اومده بود. به آرومی برگردوندنش و دکتر کمرش رو نگاه کرد.ی خون روی کمرش نقش بسته بود. دکتر تا کمر یاسمن رو دید کبودی های وحشنتاکی با الیه ها

سریع به پرستار ها گفت که از کمرش عکس بگیرن.دیگه رو نگاه کردیم. پرستار ها برای عکس یاسمن رو سریع انتقال دادمن و آرش برای چند ثانیه هم

هزینه های عکس، تخن. من، آرش و نازنین هم دنبالشون رفتیم ولی دکتر گفت که لطفا اول برید ی چیز ها رو حساب کنید.ت، اورژانس و بقیه

گردم. اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزن. گوشیت که کنم سریع بر میآرش: آروشا من حساب می شارژ داره؟

_ وای نه شارژش تموم شده. تونه از گوشی من زنگ بزنه شارژش هنوز مونده.نازنین: می

دکتر آرش رو صدا کرد که داخل بره و خصوصی صحبت کنن. ی مراحلبعد از عکس و همه مردم! وقتی که آرش بیرون اومد ، من و نازنین بلند شدیم و پرسیدیم :وای دیگه داشتم می

Page 31: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

31 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ چی شده؟ جا آرش فقط سرش رو باال آورد و ما رو نگاه کرد !اون

کرد، فهمیدم حال یاسمن اصال خوب نیست. با نگاهی که

********** میالد

به بیمارستان رفتم. وقتی که رسیدم، از منشی پرسیدم کجاست؟ که گفت، خط زرد رو دنبال کنید !

کرد. نازنین دنبال کردم و از چیزی که دیدم خشک شدم! آروشا روی صندلی نشسته بود و گریه میتماس می گرفرفت و با چند نفر کرد آرومش کنه. آرش هم هی راه میداد و سعی میدلداریش می

ت.به باالی سرم نگاه کردم. روی تابلو نوشته شده بود " اتاق عمل "! هاج و واج به در اتاق عمل نگاه

کردم.عمل بعد از چندین ساعت تموم شد. گذر ساعت رو احساس نکردم. وقتی که یاسمن رو با تخت بیر

ن هم بهش وصل کرده ون آوردن، در حالی که کلی سیم بهش وصل بود و همچنین کپسول اکسیژ بودن. همه سمت تخت رفتیم. آرش و آروشا و نازنین با تخت به اتاق بیمار رفتن؛ ولی من که حتی

جرئت هم نکرده بودم، ازشون بپرسم چی شده؟! منتظر موندم تا دکتر بیاد. وقتی که دکتر بیرون اومد، یه لحظه از حرکت سریع من به سمتش ترسید!

میالد_دکتر چی شد؟ کتر_عمل موفقیت آمیزی بود.د

با شنیدن این حرفش آرامش گرفتم؛ ولی با جمله ی بعدش گیج شدم. دکتر ادامه داد: _ولی باید چند تا عمل دیگه هم حتما انجام بشه !

_برای چی دکتر؟ دکتر نگاهی به من انداخت و گفت :

_مگه شما خبر ندارید؟

Page 32: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

32 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_از چی؟ خاعشون برخورد هم داشته. مشکل ضایعه ی نخاعی بوده !_ضربه ای که به کمرشون خورده، به ن

خدای من! به خاطر ضربه ای که رکسانا به کمرش زد، احتمال این بود، که برای همیشه فلج بشه؟! باورش خیلی برام سخت بود. گنگ از دکتر پرسیدم :

تونه راه بره، یا تکون بخوره؟_ یعنی فلج شده و نمی هم انجام بشه، تا بتونم نتیجه قطعی رو بگم ._ باید چند تا عمل دیگه

این یعنی خوب شدنش هنوز قطعی نیست. گنگ رفتن دکتر رو نگاه کردم.حالم اصال خوب نبود. دستم رو تو جیبم کردم، که متوجه شدم، از دوران جاهلیت قدیم هنوز یه نخ

سیگار برام مونده.وقت بود، ترک کرده بودم؛ ولی االن واقعا به این توی محوطه رفتم، تا سیگار بکشم. سیگار رو خیلی

یه نخ نیاز داشتم.نازنین اومد و کنارم نشست. سیگار رو از دستم گرفت و روی زمین پرت کرد. با جدیت به سمتش بر

گشتم و نگاهش کردم . کشی؟نازنین: مگه بهم قول ندادی، دیگه سیگار نمی

و ندارم.میالد: نازنین ولم کن! االن اصال اعصاب تجوری به نیم رخم زل زد. بعد از کلی سکوت صداش رو شنیبرگشتم و رو به رو رو نگاه کردم. همین

دم : _ دوسش داری ؟

جوابی نداشتم. از عصبانیت و گیجی دوباره سیگار رو از روی زمین برداشتم و کشیدم. سعی کردم، ذاشت این کارو یه جایی ته قلبم نمی به سمتش برگردم و توی صورتش داد بزنم "نه"؛ ولی نتونستم!

بکنم . _ پس دوسش داری!

برگشتم و خنثی نگاهش کردم. انگار الل شده بودم. گونم رو بوسید و گفت : شه داداش، نگران نباش._ حتما خوب می

که جو روحیم رو عوض کنه، با لحن شیطون گفت :بلند شد، که بره. نگاهی بهم انداخت و برای این

Page 33: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

33 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

!کنم آماده یبازکه باید خودم رو برای خواهر شوهر ثل این_ولی مبعدش هم چشمکی بهم زد و رفت. از این جملش خندیدم. رفتارهاش دقیقا مثل خودم بود؛ هم رفتا

کرد. سیگار رو توی سطل دید جوش رو عوض میرهاش هم اخالقش. هر وقت کسی رو ناراحت می ل بیمارستان حرکت کردم .آشغال انداختم و به سمت داخ

**********

یاسمن

شنیدم، که اصال برام واضح نبود. کردم توی تاریکی مطلق فرو رفتم. صداهای گنگی میمی احساس کردم خیلی وقته تکون نخوردم.تمام بدنم خسته بود؛ حتی خشک هم شده بود. احساس می

ژی این رو نداشتم، که چشم هام رو باز کمرم درد خیلی وحشتناکی داشت؛ ولی از دردش حتی انر کنم؛ یا حتی جیغ بزنم!

اومد. یکی دصداها کم کم برام واضح شدن. صدای فین فین آروشا از گریه هایی که کرده بود، می ستم رو توی دست هاش گرفته بود. باالخره تونستم سر انگشتم رو کمی تکون بدم.

اواومد. صدای خدایا شکرت آرش میگفتن آروشا مییهو صدای حرف ها بلند تر شد. صدای پرستار مد. صدای قدم های محکم کفش های پاشنه بلند یه دختر، که رفته بود، تا پرستار و دکتر رو صدا

اومد.بزنه مید بار چشم هام رو باز و آروم آروم تونستم چشم هام رو باز کنم. اوایل همه چیز خیلی تار بود. چن

ببینم. وقتی که تونستم واضح ببینم، اول سر دکتر و پرستار رو دیدم، بعدش بسته کردم، تا واضح کله ی آروشا و نازنین ، آرش و میالد اون ته مونده بودن؛ مثل آروشا توی دهنم نیومده بودن.

تونستم. فخواستم از خنده بترکم؛ ولی نمیکرده ی آروشا رو دیدم، می وقتی چشم های قرمز و پف رو توی ذهنم ضبط کردم. دکتر به آروشا و نازنین تذکر داد، که کمی عقب تر بمونید. قط این تصویر

بعد از کلی چک کردن حالم، دکتر و پرستار رفتن و آروشا و نازنین دوباره روی سرم ریختن. کرت! یاسمن حالت خوبه؟آروشا: وای خدایا ش پرستار داخل اومد :

Page 34: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

34 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

شه.نیم ساعت دیگه ساعت مالقات تموم می _ دور بیمار رو انقدر شلوغ نکنید. تازدم؛ که نازنین چند تا کمپوتی رو که خریده بود رو آورد، تا جوری داشتم، با آروشا حرف میهمین

بیاره روی میز؛ ولی چون زیاد بودن، چند تا روی پاهام افتاد؛ اما من هیچی احساس نکردم!شدن. نازنین بغض کرده بود؛ ولی اصاشک می نگاهی به آروشا کردم. چشم هاش دوباره داشتن پر

ال قضیه رو به روی خودش نیاورد. میالد برگشت سمت پنجره و بیرون رو نگاه کرد. آرش هم به بها نه ی گوشیش خودش رو با اون مشغول کرد!

دونم ؟یاسمن: اتفاقی افتاده که من نمیومد گرفتش و روی مبل نشوندش. نگاهی همه من رو نگاه کردن. آروشا یهو از گریه ترکید. نازنین ا

به آرش انداختم: یاسمن: آرش چی شده؟

یهو کنترلم رو از دست دادم: بعدش _من باید بدونم.

رفت که با التماس صداش کردم :آرش و آروشا و نازنین بیرون رفتن. میالد داشت می _میالد، تو بهم بگو. من حقمه که بدونم چی شده؟!

اومد. نگاهی به صورتم انداخت :میالد کنار تختم تو بخاطر ضربه ای که به کمرت خورده، شاید راه رفتن کمی برات سخت باشه!_ ببین یاسمن، تو...

مات نگاهش کردم. سریع گفت : طوری نمی مونه._ چند تا عمل دیگه مونده. قضیه این

فهمیدم "من دیگه نمی تونم را جا بود کهولی من فهمیده بودم که فقط برای گول زدن خودمونه! اون ه برم"!

**********

یک ماه بعد... یاسمن

Page 35: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

35 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

شدم؛ ولی همون طور که خودمم حدس تمامی عمل ها رو روم انجام دادن. دیگه داشتم مرخص میکتر یه حرفی بهم زد، که خیلی بهم امید داتونستم راه برم" ؛ ولی راستش دزده بودم "من دیگه نمی

بخش بود. د و برام امید دکتر دیروز بهم گفت :

_شاید علم پزشکی قوی باشه؛ ولی همه چیز به تالش انسان بستگی داره. اگه تمرین و تالش کنی، ز این قبیل بوده، که دوباره تونستن راه برنشی. همچنین موردهایی هم اکه راه بری؛ حتما موفق می

. پس امیدت رو از دست نده ..." میالد بهم ریخت. با یه صندلی چرخ دار داخل اومده بود: افکارم با وارد شدن

میالد: باید بریم.خواستم از این تخت بلند شم. میالد جلو اومد و دستم رو گرفت. پاهام رو باولین باری بود، که می

تونستم پاهام رو تکون بدم. از احساس ضعفی که داشتم، متنفر لند کرد و از تخت آویزان کرد. نمیتونستم راه کردم؛ االن نمیرفتم و ورزش میکردم ، باشگاه میروی میمنی که هر روز پیاده بودم.

برم.خکردم. هرچیزی هم که میوقتی به ویال رسیدیم. فقط روی تخت دراز کشیده بودم و استراحت می

واستم، فقط الزم بود، یا خدمه رو صدا کنم، یا به آروشا تکست بدم. زحمت کشیده بود. حتما باید یه روزی براش جبران کنم.خواهرم برام خیلی

دلم برای ساحل خیلی تنگ شده بود؛ برای دویدن و قدم زدن. یاد اون صحنه ای که به میالد خوردترکیدم. تصمیم گرفتم که به ساحل برم و به میالد زنم و تو آب افتادیم، که می افتادم؛ از خنده می

گ زدم. د :خیلی سریع جوابم رو دا

_بله؟ شه لطفا بیای دوتایی به ساحل بریم؟ دلم برای فضای ساحل تنگ شده!_سالم میالد ، می جام._دو مین دیگه اون

شه آماده هرکاری باشه. به آروشا تکست دادم، که به اتاقم بیاد.اومد، که یکی همیخیلی خوشم می ه بشم.وقتی اومد، بهش قضیه رو گفتم و اون هم کمکم کرد، تا آماد

Page 36: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

36 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

بعدش من رو از آسانسور پایین برد. میالد همون دقیقه تازه اومده بود. آروشا یه نگاه جدی به میالد انداخت و گفت :

کنم !طوری شد؛ دیگه بهت تذکر نمیدم ، حواست نباشه خفت میقبلی که دادمش این _دفعه ی میالد: خیالتون راحت، حواسم هست.

موندیم. کنار ساحل رفتیم. توی یه قسمتی از ساحل شیب داشت ازنین دقیقا جلوی ویالی میالد و ن رسید.و انتهای شیب به دریا می

میالد زیر صندلیم سنگ گذاشت ، اومد بغلم نشست و بعد از کلی سکوت گفت : _ببخشید!

تونست، بگه اشکال نداره؟!لی نتونستم. واقعا کی میخواست، بگم اشکال نداره؛ ودلم می یه چیز بیارم بخوریم . _میرم

رفت. من هم واقعا به تنهایی نیاز داشتم. دوست داشتم مثل قدیم خودم تنها اینجا بیام، بشینم و پا هام رو توی آب دراز کنم.

کردن. صداشون زدم .طرف تر بازی میچند تا بچه داشتن، کمی اون بچه_چی شده، خاله؟

ری؟شه، این سنگ رو از زیر چرخ بردا_عزیزم می _حتما خاله .

سنگ رو برداشت و ازش تشکر کردم. چرخ رو تکون دادم، تا کمی از قسمت صاف به سمت ساحل برم؛ ولی چرخ کج شد و توی قسمت شیب دار رفت!

شد. چرخ به یه سنگ گیر کرد و من توی آب افتادم. با نهایت توانجوری هی شتاب بیشتر میهمین م جیغ زدم :

_میالد، کمک!شد. دیگه توی قبرد. سعی کردم، خودم رو نگه دارم؛ ولی نمیجوری داشت، من رو میموج همین

سمت جلویی ساحل نبودم. توی آب دستم رو تکون دادم؛ ولی وقتی پاهام حرکت نمی کرد، چه فای ده ای داشت؟ به زور کمی خودم رو باال آوردم و جیغ زدم:

…_میال

Page 37: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

37 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

رو کامل کنم، به زیر آب رفتم. نفسم رو نگه داشتم؛ ولی بالخره توانم که بتونم جملم ولی قبل از این تموم شد.

اکسیژنی نبود! فقط من بودم و موج های دریای خروشانی، که من رو بیشتر و بیشتر درون خودش کشید...می

********** زمان گذشته :

میالد :

دو تا پتو هم برداشتم؛ چون هوا کم کم رفتم چند تا چیپس برداشتم. دو تا فنجون قهوه هم ریختم. شد. توی ساحل رفتم و وسایل هارو روی میز گذاشتم:داشت، سرد می

…_یاسم نتونستم جملم رو کامل کنم. انتظار داشتم، که ببینمش؛ ولی نبود!

زدن. از بین اون حرف ها فقط تونستم هایی رو داد میچند تا بچه سریع سمتم دوییدن و با هم حرف ه خاله و دریا رو بشنوم؛ پس سریع دنبالشون دوییدم.کلم

زد شنیدم. یه دست که از آب بیرون اومده بوبرای یک لحظه صدای یاسمن رو که اسمم رو صدا می رفت رو دیدم. د و داشت فرو می

تونستم ش و من برای همین نمیکشیدنجوری داشتن میسریع سمت یاسمن دوییدم. امواج همین بگیرمش.

باالخره تونستم دستش رو بگیرم. بیهوش شده بود. روی شن های ساحل انداختمش. سریع نبض که واقعا دارم چه کارزد! بدون حتی یک لحظه مکث و فکر کردن، به اینگردنش رو گرفتم. هنوز می

دادم!ی رو انجام میدم و چه عواقبی ممکنه داشته باشه، بهش تنفس مصنوعی هایی رو که توی گلوش ار این کارو کردم و قلبش رو فشار دادم، سرفه کرد و آبکه چند ببعد از این

مونده بودن، بیرون ریخت. جا بغلش کردم. یه نفس از ته اعماق دلم کشیدم و همون

Page 38: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

38 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

لرزید. روی صندلی نشونمدش و پتو رو روسردش شده بود و مثل یه گنجشک توی بغلم داشت می الی خودمون هل دادم.رو سمت وی ش انداختم. صندلی

به اتاقم بردمش و براش چند تا از لباس هام رو گذاشتم، که بپوشه؛ ولی خب به کمک احتیاج داش ت.

هنوز شوک روش بود: شه کمکت کنم، تا لباس هات رو عوض کنی؟_می مردم!_داشتم می

_بهش فکر نکن. _نجاتم دادی!

بهش فکر نکن . - کرد : و بغلم دست هاش رو دورگردنم انداخت

_ممنون؛ االن زندگیم رو بهت مدیونم! بغلش کردم و گفتم :

کنم؛ ولی دیگه بهش فکر نکن._خواهش می جفتمون از حرفم خندمون گرفت. کمی شیطون نگاهش کردم و گفتم :

_حاال کمکت کنم، لباس هات رو عوض کنی؟ چشم هاش درشت شد و سریع گفت:

تونم._نه، می _مطمعنی؟

ه._آر گرفت!بیرون اومدم و آروم در رو بستم. از رفتار این دختر خندم می

زاره من زد. جواب آروشا رو چی بدم؟ اگه بهش بگم دیگه نمیشب شده بود. آروشا داشت زنگ می مونم و یه دل عاشق!طوری فقط من مییاسمن رو ببینم؛ اون

از اتاق شنیدم!رفتم، که صدای چیزی محکم به زمین خوردن، رو داشتم می سریع دوییدم. در رو یهو و خیلی سریع باز کردم؛ طوری که در محکم به دیوار خورد:

Page 39: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

39 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_چی ش... وسط حرفم یهو یاسمن جیغ زد و هرچیزی رو که دم دستش بود، رو به طرفم پرت کرد:

_گمشو بیرون؛ میالد برو بیرون.خواو یهو باز کردم، وقتی که گفته بود، میسریع بیرون اومدم و در رو بستم. واقعا با چه فکری در ر

م لباس بپوشم؟ زد:جوری داشت، جیغ مییاسمن همون

کشمت!کشمت میالد، می_می _بابا چته؟ خب صدا اومد؛ ترسیدم، داخل اومدم.

کنم؟ میالد با توام!_غلط کردی! مگه من بهت نگفتم، دارم لباس عوض می داریم._ای بابا جیغ نزن! ما اینجا آبرو

نازنین_میالد چه خبرته؟ این دختره رکسانارو خفه کن ها! به خدا من دیگه این دفعه باهاش مدارا ن کنم.می

کنین؟ رکسانا دیگه...طوری میمیالد_ای بابا شما ها چرا این نازنین وسط حرفم پرید:

_باشه وایسا! االن نشونش میدم.باره به دیوار خورد. یاسمن دوباره یهو جیغ زد؛ ولی ایسمت اتاق اومد، در رو محکم باز کرد و در دو

دفعه برعکسش نازنین هم، که انتظار دیدن یاسمن رو نداشت؛ وقتی که یاسمن جیغ زد، اون هم ن متقابال جیغ زد! سریع بیرون اومد و در رو محکم بست.خنده زدیم. درحدی که ه دیگه کردیم و زیرکل ویال روی هوا رفته بود. من و نازنین یه نگاهی به هم

خخورد، که ما چرا داریم میجوری حرص میجا نشستیم و به در تکیه دادیم. یاسمن هم همونمون ندیم؟! البته خودش هم خندش گرفته بود.

خوای کمکت کنم؟نازنین_می سریع وسط حرفش پریدم و با لحن شوخی گفتم :

_من در بهت کمک کردن مشکلی ندارم ها. لحن شوخی: نازنین با

Page 40: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

40 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_میالد خفه شو! تونی بیا.یاسمن_نخیر الزم نکرده، شما بیای. نازنین تو اگه می

_کمک یه مرد رو الزم ندارید؟ جفتشون باهم یهو جیغ زدن :

_نه!خواستم جوابشون رو بدم، که تلفنم زنگ خورد و اسم آرش روش نمایان شد. آرش که نبود؛ ولی ح

تما آروشا بود. یا خدا! رو جواب دادم: گوشی _بله؟

میالد.آروشا_سالم _سالم خوب...

وسط حرفم پرید: _یاسمن کجاست؟

جا کنارمه._همین _ساعت رو نگاه کردی؟

_نه، چطور؟ رفتین. تازه شب هم شده و هوا تاریکه. دیگه یاسمن رو بیار. ۴_ساعت هفته و تو و یاسمن ساعت

_باشه، خداحافظ. _فعال.

کردم؟ صندلی یاسمن که هنوز همون گوشه ساحل افتاده بود. لباس هاش هم همی کاراالن باید چیمه خیس بود و اگه هم با لباس من می رفت ضایع بود؛ حتی موهاش هم هنوز خیس بود؛ البته موه

طور. چاره ای نبود!ای من هم همینسته و داره با نازنین در رو زدم. وقتی داخل رفتم؛ یاسمن رو دیدم، که با لباس های من رو تخت نش

اومد!زنه. چقدر لباس بهش میحرف میبه نازنین گفتم، که یاسمن رو پایین بیاره و بریم. صندلی یاسمن رو از کنار ساحل برداشتم و وقتی

Page 41: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

41 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

که تمیز شد توی ماشین گذاشتمش. ماشین رو دقیقا جلوی در پارک کردم. ین بیاره. به کمکش رفتم، یاسمن رو بغل کردم و تونازنین یاسمن رو به زور تونست، تا نصف راه پای

ی ماشین نشوندمش.وقتی که رسیدیم و باال رفتیم. آروشا از اتاق بیرون اومد و یه نگاهی بهمون کرد. وقتی دید یاسمن مو

هاش خیسه و لباس هاش هم فرق کرده، نگران شد. آروشا_چی شده؟

کدوم جوابش رو ندادیم.هیچ یهو داد زد:

_گفتم چی شده؟ نازنین_من االن آروشا برات توضیح میدم.

که آروشا قضیه رو فهمید، چشم هاش درشت شد و توی شوک رفت. بعدش یهو داد زد : بعد از این _چی؟

و به من نگاه کرد :_تو خواهر من رو با این وضعش تنها گذاشتی و رفتی؟ بعدا دقیقه نود اونم با تنفس مصنوعی نجا

تش دادی؟ از صداش آرش پایین اومد:

_چی شده؟ کشمت!آروشا_میالد می

میالد_عمدی که این کارو نکردم. خواستی عمدی هم انجام بدی؟آروشا_نکنه می یاسمن_آرو...

آروشا_هیس ساکت! من تورو به این سپرده بودم، پس خودش باید جواب بده. شه.طوری میدونستم اینمیالد_بابا خب من که نمی

ا_دیگه دور و بر خواهرم نبینمت.آروش انتظار شنیدن اینو داشتم!

Page 42: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

42 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

آروشا_شب بخیر. یاسمن رو سمت آسانسورشون هل داد و رفتن.

آرش پیشم اومد: شه. خیلی رو یاسمن حساسه.جوری همش عصبی می_داداش ببخشید! این این

میالد_ باشه ممنون، شب بخیر. شد.طوری میتم. نباید اینتوی اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت انداخ

خواست؛ حتی اگه آرامش دروغی باشه. مخاطبینم رو نگاه کردم و به رکسانا زنگ زدمدلم آرامش می.

رکسانا_سالم عزیزم، چطوری؟ساکت موندم و فکر کردم. اون یاسمن رو اذیت کرده بود و هلش داده بود. عامل اصلی وضعیت اال

ن یاسمن اون بود! شقم؟_الو میالد؟ ع

طوری برخورد کرد، ساکت موند؛ حرفی نزد ، از من ساکت موندم. یاسمن وقتی که آروشا با من اون دفاع نکرد. حتی موقع رفتنش هم برنگشت پشتش رو نگاه کنه!

_شب بیا پیشم. _چشم؛ حتما آقای خوشتیپ!

دم. شاید نباید این خنده ی فوق زیبا و دلبرانه ای کرد و قطع کرد. به صفحه ی تاریک گوشی نگاه کر کردم؛ ولی بعد با فکر رفتار یاسمن از فکرم پشیمون شدم. بلند شدم و یه لباس خوب براکار رو می

ی امشب پیدا کردم. یه شلوار راحتی سفید مایل به طوسی پوشیدم و روش یه بلوز همون رنگی پو شیدم.

خواستم به هیچ چیزی فکر کنم؛ هیچ چیز!نمی ...فقط خودم و رکسانا

**********

رکسانا

Page 43: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

43 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

تونه ازم دل بکنه! همچندونستم میالد نمیکه میالد بهم زنگ زد، از تخت بلند شدم. میبعد از این

ین بهم ثابت شد، دختره براش اهمیتی نداره. رکه خودم رو دوباره بهش نزدیک کنم، امشب بهترین زمان بود. باید حسابی به خودم میبرای این

ه میالد اصال نتونه ازم بگذره.سیدم؛ طوری کدونستم، میالد دای کوتاه بازی پوشیدم و آرایش خیلی زیبایی کردم. غلیظ نبود؛ چون میلباس نقره

وست نداره. درست برعکس باقی پسرا، که عاشق رژ قرمز و اینا بودن. دونبود! نمیمن با پسرهای زیادی رابطه داشتم؛ ولی احساسم نسبت به هیچ کدومشون مثل میالد

کرد. عالوه بر این خیلی جذابم بود.نم میالد چی داشت ولی همیشه من رو به خودش جذب میشب بود. دو ساعت طول کشید، تا اماده شم! سو ۱۰کیفم رو برداشتم. ساعت رو نگاه کردم؛ ساعت

ار ماشین شدم و به سمت ویالی میالد حرکت کردم...

********** میالد:

ی خیلی شدیدی بیدار شدم.با سرگیجه

دونم چم شده بود. وقتی که روی تخت نشستم ، رکسانا رو کنارم دیدم. خودم هم بلوزی تنم ننمی بود. من و رکسانا باهم بودیم؟

تونستم باور کنم.نمی سیگاری که خریده بودم، رو از روی میز برداشتم و دم پنجره رفتم. برام قابل باور نبود.

خیانت کردم! شاید باهاش دوست نبودم، یا نامزدم نبود، که این خیانت حساب بشهمن به یاسمن ؛ ولی عشقم بهش چی؟

کارم! لعمن به عشقم خیانت کردم؛ به احساسی که به یاسمن داشتم، خیانت کردم! من یه خیانت نت به من!

یهو عصبانی شدم. چند بار محکم رو پنجره مشت کوبیدم و داد زدم:

Page 44: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

44 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ی لعنتی!_لعنتی لعنتتر ی پنجره ترک برداشت و از دست هام کمی خون اومد؛ ولی دردش حس نمی کردم. محکمشیشه

به پنجره مشت زدم و شیشه پنجره خورد شد.

بو و دود سیگارم همه جای اتاق رو گرفته بود. صدای رکسانا رو شنیدم:

_میالد؟ دیگه حسم بهش تنفر بود. اومد؛ ولی االنازش متنفر شده بودم. قبال ازش فقط بدم می

_می... _خفه شو رکسانا!

باره سر کشید.از توی شیشه دیدمش، که لیوان نوشیدنیش رو برداشت و همش رو به یک به ماه کامل چشم دوختم. چرا من هیچی به یادم نبود؟

نه! نه، نه، نه!… نکنهپوشید که بره. سمتش رفتم و میگوشیم رو برداشتم و روی تخت انداختمش. داشت لباس هاش رو

چنان موهاش رو کشیدم، که جیغش در اومد. فریاد زدم : _چه غلطی کردی؟

فهمم._حرف هات رو نمی جا زنده زنده دفنت نکردم!_بگو، تا همین

_عزیزم تو خودت خواستی... _رکسانا من رو نپیچون؛ من خودم ختم این کار هام! چی توی نوشیدنی ریخته بودی؟

گی؟!فهمم چی میمی_ن موهاش رو بیشتر کشیدم :

_حرف بزن.ای که کرد همه چی قضیه رو متوجه شدم. کامال مشخص و قابل حدس زدن بود؛ هخندید! از خنده

مون محلول لعنتی که این روزا راحت تو دسترس بقیه بود رو توی نوشیدنیم ریخته بود!که گریه کنه، یا به التماس بیفته؛ از ته دلی اینجامحکم تو صورتش زدم! روی زمین افتاد ولی به

Page 45: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

45 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خندید. این باعث شد که بیشتر حرصم بگیره و چند تا لگد هم بهش زدم.ش داشت میرفتم کل وسایل روی میز رو روی زمین خالی کردم. بطری نوشیدنی رو برداشتم و به طرف آینه پرت

ه زمین ریختن.کردم. شیشه های آینه خرد شدن و همگی با صدای بدی برکسانا قفل در رو باز کرد و بیرون رفت؛ ولی دقیقه ی نود تونستم اسکرین گوشیش رو ببینم، که دا

کرد!شت؛ فیلمی رو پخش میسریع دستش رو گرفتم و به عقب پرتش کردم. افتاد؛ ولی تا گوشیش رو برداشتم، صفحش قفل

شده بود : _فیلم چی بود؟

********** ل از اومدن رکسانا :همون شب قب

نازنین:

توی اتاق بودم، که احساس کردم سایه کسی روی در تراس افتاده. با ترس جلو رفتم ولی تا پرده رو کنار زدم، با تراس خالی مواجه شدم. هوف! از ترس نزدیک بود سکته کنم.

مق خواب بودم، تا ایندر تراس رو قفل کردم و روی تختم برگشتم دراز کشیدم. کال زیر پتو و توی ع .که یکی محکم دهنم رو گرفت و چاقوی خیلی تیزی روی گردم گذاشت

یهو از احساس خفگی چشم هام رو باز کردم. دستم رو روی دستش گذاشتم، تا بتونم نفس بکشم؛ که چشم هام رو باز کردم، با یه مردی که لباس تماما مشکی پوشیده بود و کاله باالکالوا، ولی وقتی

کردن. فقط چشم ها و دهنش معلوم بود، گذاشته بود.ه میدکه یه جورایی یگان های ویژه استفا که این کارو نکنم اومد و روی پاهام نشست.سعی کردم بهش لگد بزنم؛ ولی برای این

با یه دستش دوتا دستم رو محکم گرفت و با دست دیگش هم که دهنم رو داشت. دیگه حتی نمی خورم!تونستم جم ب

آروم زمزمه کرد :

Page 46: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

46 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_هیس!داشت، که تا فهمید قصدم جیغ زدنه، دوباره دستش رو سرم رو تکون دادم. داشت دستش رو برمی

گذاشت و صدای جیغم بین دستاش خفه شد؛ حتی به خودش هم نرسید، فقط یه صدای نامفهوم بود.ی بتونم فکرش رو بکنم، زمانی که که حتخواست یه چیزی رو برداره؛ ولی گیر من بود. قبل از اینمی

تونستم نفس بکشم. هیچ اکسیژنی بهم دستشو برداشت، سریع بالشت رو روی صورتم گذاشت. نمی شدم. سعی کردم، کاری کنم، ولم کنه؛ ولی بی فایده بود.نمی رسید. داشتم خفه می

من رو به پایین یه دفعه بالشت رو برداشت و یه چسب محکم روی دهنم زد. دست هام رو بست و تخت هل داد. وقتی دید که تکون نمی خورم، محکم موهام رو کشید. جیغ زدم!

من رو به سمت در حمام کشید. سعی کردم، با پام به اجسام کنار تخت و اتاقم ضربه بزنم، تا شاید جا ینبیفتن و میالد صداش رو بشنوه. هرچند حتی می افتاد هم بی فایده بود؛ چون اتاق میالد از ا

دور بود.من رو دست و پا بسته توی وان انداخت! سرم رو از حد اطراف وان پایین تر آورد. با چشم هام دا

تونستم! با همون صکردم، ولم کنه. حتی سعی کردم، صداش کنم ولی نمیشتم، ازش خواهش می داهای گنگی که ازم شنید برگشت نگاهم کرد.

با چشم های مشکی ترسناکش نگاهم کرد و با صدای کلفت صورتش رو توی یک وجبی صورتم آورد. مردونه گفت :

تونی زیر آ_گرچه از دست دادن فرشته ای مثل تو، حماقت محضه ولی این بهترین کاره! چقدر می ب نفست رو نگه داری؟

با چشم های درشت از ترس نگاهش کردم. یه لبخند چندش آور زد. شیر آب رو کمی باز کرد : !رسها چهار ساعت دیگه زمان مرگت می_تا سه ی

بعدش رفت و در حموم رو بست، که حتی اگه جیغ هم زدم، صدام رو کسی نشنوه.شد. تا باالی زانوهام آب پر شده بود. از سرماش لرآب خیلی خیلی سرد بود و داشت ذره ذره پر می

زم گرفت. قدر ساده بمیرم! اشتم اینذکردم. نباید میمردم. باید کاری میداشتم از استرس می

Page 47: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

47 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

سعی کردم، دست و پاهام رو باز کنم؛ ولی بی فایده بود. سعی کردم، خودم رو باالتر بیارم، تا اگه آ ب پر شد، خفه نشم؛ ولی باز هم بی فایده بود و بدتر باعث شد، فرو برم.

بود و با انگش شد، رو باز کنم ولی خیلی سفت بسته شدهسعی کردم در سوراخ که آب ازش رد میشد. اطرافم رو نگاه کردم، تا حداقل بتونم شیئی تیز پیدا کنم ولی هت های پای بسته شده باز نمی

یچ چیز نزدیکم نبود. کنم. برای اولین بار از ته و عمق قلبم جیغ زدم؛ از اعماق قلبم. استرس خوای خدایا نه! خواهش می

مردم.یلی زیادی هم داشتم؛ چون داشتم میآب سرد تا دو وجب باالی کمرم اومده بود. با تمام توانم جیغ زدم و میالد رو صدا زدم. با تمام وجو

شد از شد، از این در لعنتی رد میدم فریاد زدم؛ ولی حتی اگه صدام از این چسب لعنتی خارج می ی بود.شد، تا اتاق میالد فاصله ی زیاددر اتاق دیگه غیر ممکن بود. حتی اگه اونم رد می

زدم. آب تا روی شونه هام رسیده بود. سعی کردم، با پاهام شیر آبا تمام وجودم میالد رو فریاد می تونستم و بیشتر فرو می رفتم.ب رو ببندم؛ ولی باز هم نمی

داداش؟ داداش، داداش تو رو خدا بیا کمکم کن. داداش توروخدا!

جیغ کشیدم : _داداش؟

زدم، ود. این آخرها باز هم به خدای خودم رسیدم. از ته وجودم فریاد میام رسیده بآب سرد تا چونه خواستم، که احساسم کنه و بهم کمک کنه.خدا و با اعماق قلبم ازش می

تونستم این کار رو کنم؟ سرم رو باالتر بردم ولی چقدر میین کار رو کنم. تمام تونستم تا سی ثانیه اکم کم آب باالتر رسید. نفسم رو حبس کردم. نهایتش می

تالشم رو کردم ولی باالخره توانم تمام شد. چند تا حباب روی آب رفت. هیچ هوایی نبود. خدایا کمکم کن!

…باالخره توانم تمام شد. کم کم همه جا تاریک شد و من بیهوش شدم

**********

Page 48: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

48 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

همون شب : میالد :

. عصبی چنگی به موهام زدم. چرا باید خیلی از دست خودم عصبانی بودم. روی تخت نشسته بودم

دادم؟ االن اگه اون فیلم رو به یاسمن نشون بده چی؟ خواستم حتی شده الکی آتو دست رکسانا میشه رکسانا هخودم رو گول بزنم که فیلم رو نابود کردم ولی اگه فیلم واقعا نابود شده باشه، مگه می

نین اصال هم عصبانی یا ناراحت نشه ؟یچ ری اکشن و عالئمی از خودش نشون نده و همچشه، که بیاد خیلی راحت بهم باصال اگه فیلم نابود نشده و رکسانا با فیلم کاری نکرده بود، مگه می

گه، فیلم ارتباط من و تو بوده؟خوام چه غلطی کنم؛ ااومد! کاش نازنین خبر داشت، که میجوری داشت، خون میاز دستم همون

کرددونست دستم هم برام باندپیچی میگرفت. اگه میبره، حتما جلوش رو میدونست چه خگه می کرد!. دستم خیلی درد می

شنید، که زودتر از اینازنین رو صدا زدم؛ ولی جوابی نشنیدم. االن واقعا چرا صداش کردم؟ اگه می ن ها به اتاق اومده بود.

جوری بدون بلوز بیرون رفتم : بلند شدم و همون ین؟_نازن

هیچ صدایی نیومد، به جز صدای خودم، که برام اکو شد! در اتاقش رو باز کردم و نگاهی به داخل انداختم. همه چیز سر جاش مرتب بود. اتاقش مثل همیشه مرتب ، پرده ها مثل همیشه کشیده ،

گوشی و لپ تاپش مثل همیشه از شارژ کشیده شده بود و گوشیش روی پاتختی و میز کنار تختش بود. دمپایی هاش جفت شده کنار در ، همه چیز اوکی بود؛ ولی فقط یه چیز کم بود! نازنین سر جا

ش نبود... _نازنین؟

اومد. بیرون اومدم و در اتاق رو بستم. توی سالن رفتم. شاید جوری از دستم داشت خون میهمون ود، که آب بخوره.نازنین اونجا بود؛ مثل همیشه وسط خوابش بیدار شده بود و اومده ب

که به دست خونیم و جا هم پیدا نکردم، شک کردم. بدون اینوقتی که به سالن رفتم و نازنین رو اون

Page 49: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

49 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

شد، اهمیتی بدم؛ بلند تر نازنین رو صدا زدم؛ ولی باز هم جوقطره های خونی که به زمین ریخته می ابی نشنیدم.

ومده؟" ولی جواب منفی ازش شنیدم! دیگه با مسئول امنیت تماس گرفتم و پرسیدم "کسی داخل ا رفتم.داشتم از کوره در می

دوباره به اتاقش رفتم. در تراس که بسته بود، رو چک کردم. نه ، قفل نبود! کدوم گوری رفتی، دختر؟ کجایی نازنین؟

در تراس رو باز کردم و بیرون رفتم. هیچ نشونه ای از چیزی که بتونه دستم رو بگیره نبود. به داخل برگشتم. یکم که دقت کردم، دیدم کمی صدای شیر آب از حموم میاد.

در حموم رو باز کردم و با دیدن نازنین که زیر آب بود و دست ، پاهاش و مخصوصا دهنش بسته م؛ ولی بعدش به خودم اومدم و به سمتش دویدم ، فریاد زدم :شده بود، اول خشک شد

_نازنین؟!اومدم از آب درش بیارم؛ ولی دستم به قندیلی و یخی که از سرمای شدید آب توی وان بسته شده

بود، خورد!وای نه خدا! سعی کردم یخ رو بشکنم. به دست خونیم اهمیتی ندادم؛ همون دستم رو چنان محکم

خواستم، فریاد بزنم؛ ولی نتونستم! شوک صحنه ای و یخ فرود آوردم، که از دردش میروی قندیل شد.که دیده بودم، مانع می

شد. نازنین حتما خیلی وقت بود، که این تو موناول سعی کردم، از کناره ها یخ رو بشکنم؛ ولی نمی طوری یخ بسته! ده، که این

که از دستم میومد بیشتر و بیشتر شده بود و روی یخ زدم. خونیهر بار محکم و محکم تر مشت می ریخت؛ ولی جون خواهرم برام عزیز تر از دستم بود، مخصوصا از دردی که دستم می کشید.می

تونستم ببینم خواهر عزذاشتم. نمیتونستم ، نمیذاشتم، خواهرم جلوی چشمم بمیره! نمینباید می تونستم بذارم :ستم بزارم پر پر بشه ! نمیتونیزم جلو چشمم زیر آب خفه بشه. نمی

؟نازنین تو رو خدا تحمل کن ، _نازنین؟ نازنین؟ نازنینشکوندم؛ اون بود، که داشتشد. من نبودم که داشتم، یخ رو میدستم داشت، یه جورایی خورد می

که شانس نجز اینکرد. داشت من رو تا آخر عمر اشکوند. داشت ذره ذره دلم رو پاره می، من رو می

Page 50: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

50 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

کرد.ات دادن خواهرم رو داشتم، محروم میجوری داشت، خون می چکید. خوادادم. از دستم همونمن داشتم، خواهر پاره تنم رو از دست می

خورد.ستم وسیله ای رو بردارم و با اون بشکونمش؛ ولی به نازنین میباز کنم؛ ولی مگه یخی که با مشت نمشد. خواستم آب گرم خواستم گارد رو صدا کنم؛ ولی دیر می

شد؟شکست با آب گرم آب میی محکم تر از قبل زدم! یک ضربه، دو ضربه! باالخره ترک برداشت.

، دو ضربه و شکست! باالخره شکست!تر از قبل مشت زدم! یک ضربهخیلی خیلی محکم سریع نازنین رو از وان در آوردم :

_نازنین ؟ شد.زدم، حنجرم داشت پاره میصدا میاز فریادی که اسمش رو

نازنین؟ - محکم چند بار تو صورتش زدم:

نازنین؟ محکم سرش رو گرفتم و بهش تنفس مصنوعی دادم؛ ولی چشماش رو باز نکرد؛ سرفه ای نکرد.

_نازنین؟ نازنین تو رو خدا نازنین. کف حموم گذاشتمش و قلبش رو فشار دادم. یک بار، دوبار!

غلط کردم، خواهرم رو ازم نگیر! وای خدایا کنم.خدایا ازت خواهش می

سه بار... یهو نازنین از بیهوشی در اومد و آبی که توی گلوش بود، رو خالی کرد.

وای خدایا شکرت! خدایا شکرت!محکم بغلش کردم و به خودم چسبوندمش. کی گریه یه مرد رو دیده بود؟ کی تا حاال دیده بود، که

ال از دست دادن خواهرش گریه کنه؟یکی از احتمتوکرد؛ کسی که همیشه بخاطر شوخ طبعیش همه رو میمن گریه کردم! میالد راد داشت گریه می

نست بخندونه؛ کسی که همه دخترا عاشقش بودن؛ کسی که تو دختر بازی روی همه رو سفید کرد

Page 51: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

51 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

یه بچه ی چهار ساله خواهرش ره بود! کسی که به خاطر طنز بودنش، زبان زد همه بود، االن عین کرد!و محکم بغل کرده بود و داشت گریه می

به خاطر خواهرش، به خاطر خانوادش، به خاطر مشکالتش، به خاطر دور بودن از عشقش، به خاطر خیانتی که کرده بود، به خاطر استرسی که برای نجات دادن جون خواهرش داشت، به خاطر عذا

د از مرگ خواهرش داشته باشه، به خاطر اتفاقاتی که این ماه براش افب وجدانی که ممکن بود، بع تاده بود، به خاطر خودش، به خاطر همه چیز...

_نازنین خوبی؟ _آ...ره ، آره خوب...خوبم.

_نازنین چی شده بود؟ _داداش؟

_جان داداش؟ کشت!_اون داشت، من رو می

_کی نازنین ، کی؟ مون...، همون مرده! ه...ه _همون

زنم.زنگ می _باشه باشه نازنین آروم باش، آروم باش. االن به پلیسکرد. اصال حاضر نبود، روی اون تخت بخوابه، نازنین رو توی اتاقش بردم؛ ولی اصال من رو ول نمی

یا توی اتاقش بمونه !جیغ زد! گشت، یهو با ترس و لرز رفت گوشیش رو از کنار تختش برداشت؛ ولی وقتی داشت برمی

کنه. سمت میز رفتم و یه برگه سریع برگشتم و دیدم به کمد پشت سرش چسبیده و به میز نگاه می ی پرینت شده، روش پیدا کردم. توش نوشته شده بود :

" میالد راد، این یه درس عبرت برات باشه، تا دیگه توی کارهای دیگران دخالت نکنی! بهت هشدار داده بودم.

ندارم...ن برخوردی دفعه ی بعد همچیAN"

پس کار اونا بود!

Page 52: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

52 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

تونست، برایل یه جورایی اصال قدرت تکلم نداشت. به سختی میکه پلیس اومد. نازنین اوبعد از اینکرد و می تررسید، یهو گریه میاشون توضیح بده، که چی شده و هر وقت هم به اصل داستان می

سید! پلیس راحت ازش بگذره. نامه رو به پلیس تحویل دادم و گفتکمی نبود، که اقدام به قتل هم چیز

، که حتی نامه هم دست نویس نیست، که از دست خط بتونیم حداقل یه مدرکی داشته باشیم. که رفتن، نازنین با ترس گفت :بعد از این

شه پیش تو بخوابم؟_داداش می خوابم._آره! برو روی تخت بخواب، من روی کاناپه می

ه قفله؟_پنجر _آره!.

_در هم قفل کن! _باشه.

_اون برق هم روشن بزار. جا کنارتم نترس.نازنین من این-

…به زور خوابید؛ ولی من نخوابیدم و به بدبختی هام فکر کردم

********** همون شب :

یاسمن:

ست داکردم، که دفاع نکردن، از میالد یکم ناراحتش کرد و براش بد شد؛ ولی خب دو احساس می شتم، میالد بدونه که یکی باال سرمه و بفهمه که تنها نیستم.

خوابیدم، که از تلگرام یه پیام برام اومد. تو حس خواب بودم؛ ولی گوشیم رو برداشتم و چداشتم می ک کردم. یه ویدیو از یه فرد ناشناس بود؛ که نه پروفایل داشت، نه شماره و نه بیوگرافی.

با دیدن صحنه های ویدیو مات شدم!ویدیو رو باز کردم و

Page 53: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

53 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

کردم. ویدیو رابطه رکسابلند شدم و هاج و واج روی تخت نشستم. با بهت داشتم ویدیو رو نگاه می نا و میالد!شد که میالد همچنین کاری کرده باشه. یهو زیر گریه زدم! سرم رو روی بالش گذاشتم، زباورم نمی

یر پتو رفتم و گریه کردم! ستم داره. مگه نگفته بود؟گفته بود دو

جا و گفت دوستم داره؟مگه اون شب نیومده بود، این طوری شده بود، نگرانم نبود؟مگه وقتی کمرم این

یعنی همه تظاهر بود؟ تظاهر بود؟ ازش متنفرم! متنفرم!

ه بواشکام رو پاک کردم. من با مشکالت بزرگتر از این؛ مثل نیمه فلج شدنم کنار اومده بودم. تونست دم، از پسشون بر بیام. پتو رو کنار زدم. گوشیم رو برداشتم و به همون اکانت پیام دادم :

_کی هستی؟ _عشق میالد!

فهمیدم کیه! کامال مشخص بود ، رکسانا...

********** آروشا

صبح آرش بهم پیام داده بود، که یه پرونده از مدارک رو روی میز اتاق کارش جا گذاشته. بهم گفت

، که اون رو به یکی از خدمه تحویل بدم تا بیاره؛ ولی قصد داشتم، سوپرایزش کنم. خواستم یک بار به عنوان همسرش به محل کارش برم و خودم رو معرفی کنم!

یه کت شلوار خیلی شیک پوشیدم، یه کراوات نقره ای زدم، یه شال مشکی نخی گذاشتم و کفش هادونستم بازم دو سه وجب پاشنه ده سانتی رو پوشیدم؛ چون میی پاشنه بلند مشکیم رو پوشیدم.

طوری از آرش کوتاهم!همینوقتی که به محل کارش رسیدم، خرامان خرامان و خیلی شیک وارد برج شدم. همه داشتن من رو با

Page 54: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

54 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

کردن. وارد آسانسور شدم و طبقه ی بیست و دو رو زدم.تعجب نگاه مین کلی اتاق و یه راهروی طوالنی، به دفتر خصوصی آرش رسیدم. منشبه باال رسیدم. بعد از رد کرد

ی که آرایش خیلی غلیظی داشت، یه نگاه از سر تا پا به من انداخت و گفت : _بفرمایید؟

آروشا_آقای مشایخی هستن؟ _وقت قبلی دارید؟

_خیر. تونید وارد شید._متاسفم نمی

_همسرشون هستم! !هستن؟دقیقا چند نفر همسر ایشون -

موندم نگاهش کردم. این حرفش االن دقیقا چه معنی داشت ؟ _خانم من همسر آقای آرش مشایخی هستم.

قدر نبود، که بخواد قانع بشه.باز هم اونبار کمی حرفم رو جدی گرفت؛ ولی این _بفرمایید بیرون، خانم بفرمایید.

کردن. اه میکرد! بقیه ی حاضرین داشتن مارو نگداشت من رو بیرون میکردم؛ چون که این اولریخت؛ ولی از طرفیم باید خودم رو کنترل میاعصابم کم کم داشت، بهم می

ین بار بود، که من به این شرکت اومده بودم و به عنوان همسر مدیر کل باید احترام خودم رو نگه مره از دماغ فیل افتاده رو م؛ ولی من آروشا نبودم، اگه حال این دختی داشتم و مودب رفتار می کرد

گرفتم.نمی _اجازه بدید.

به آرش زنگ زدم : _بله؟

_سالم عزیزم، خوبی؟ _سالم عشقم، چه خبر؟

جا هستن، من رو دا_من االن پشت در اتاق خصوصیت هستم؛ ولی خانمی که به عنوان منشی این

Page 55: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

55 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خل راه نمیدن! منشی یهو چشماش درشت شد.

جایی؟_چی ؟ تو ایندقیقه بعد در باز شد و آرش توی چارچوب در نمایان شد. با تعجب من رو نگاه کرد. منشی چند

سریع پا شد و حاضرین نیز از جاشون بلند شدن. اومد و کنارم وایستاد:

_خانم معتمد، شما چرا نامزد من رو داخل راه ندادین؟ آخه دفعه ی قبل رو اگه یادتون باشه، خودتون گفتین.… _قربان

.یشون نامزد بنده هستن_ا منشی از من و هم از آرش عذرخواهی کرد و ما داخل رفتیم:

گفت؟ برگشت گفت، آقای مشایخی چند تا همسر دارن._آرش؟ این دختره چی می _نه اون منظورش دفعه ی قبل بود.

_دفعه ی قبل چیه؟من بود، خودش رو نامزدم _یه بار یه دختره که از طرف یکی از مخالفین و یه جورایی حریف کاری

جا زده بود و وسط جلسه اومد و همه چیز رو به هم ریخت. شرکت بین حاظرین اون جلسه اعتبار ش رو از دست داد و من یه معامله ی چند صد میلیاردی رو از دست دادم!

_آهان. جا اومدی؟_چی شد، تو حاال این

لب هام رو پایین آوردم و مثال با ناراحتی گفتم: واستم نامزدم رو سوپرایز کنم، خو!_خ

دیگه حرف زدیم، تلکه کلی باهمجفتمون به این رفتارم و طرز بچگونه گفتنم، خندیدیم. بعد از این فن کار آرش زنگ خورد.

گوشی رو برداشت. منشی بهش چیزی گفت و اون اجازه ورود فردی رو به اتاق داد. کنجکاو شدم خواد داخل بیاد.ببینم کی می

ر باز شد و نفس با چند تا پرونده دستش وارد شد. یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود، که کتش د

Page 56: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

56 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

چهار خونه بود. شلوارش باهاش ست نبود و جذب بود؛ ولی به کت میومد. یه کمربند طالیی داشکردم بهش نت و خالصه تیپش خوب و مناسب محل کار بود؛ ولی من خوشم نیومد و احساس می

ینک دودی هم داشت، که باالی سرش داده بود و وقتی وارد شد، اون رو برداشت و توی میاد. یه ع جیبش گذاشت. بت های مشکی زیبایی هم پوشیده بود.

جا، اونم با اون تیپ جا خورد؛ ولی جلوی آرش خودش وقتی داخل اومد، یه لحظه از حضور من اوند. سمت میز آرش رفت و پرونده ها رو روی رو کنترل کرد و خیلی عادی باهام سالم کرد و دست دا

میزش گذاشت : _اینا همون پرونده هایی هستن، که گفتین.

_من به آرتام گفته بودم، بیاره.که حضور من مانع کارجا اومده بودن، بیشتر تو چشم باشن؛ ولی مثل ایناوه اوه! پس ایشون این

ش شد. ._خب آرتام سرش شلوغ بود و گفت من برات بیارم

برات؟ چه خودمونی! تونید تشریف ببرید._ممنون خانم محتشم، می

نفس بدون میل دلخواهش سمت در رفت. یه چشم غره به من رفت و بیرون رفت. ایول آرش خوب حالش رو گرفتی!

خندیدم.بی اختیار داشتم می خندی؟می _چرا

_آرش عاشقتم کارت خیلی خوب بود. _کدوم کار؟

و گرفتی!_حال این دختره ر سرش رو از پرونده ها باال آورد و من رو نگاه کرد:

_حسودی؟ _وا ، نه! من کجا حسودی کردم؟

از صندلی میز کارش بلند شد ، کتش رو برداشت و لپ تاپ هم خاموش کرد. اومد دستم رو گرفت

Page 57: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

57 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

و گفت : دونم! نامزد من که حسود نیست؛ یعنی نباید باشه!_می

جفتمون باهم خندیدیم. کردم!کردم همه چی خوبه؛ ولی اشتباه فکر میفکر می

**********

آرتام:

ماشین رو پارک کردم و وارد ویال شدم. وقتی که وارد شدم، با موجی از خدمه مواجه شدم؛ یعنی چ ی؟ چه خبر بود؟

جا چه خبره، کجایی؟آرتام_چه خبرتونه؟ نازخاتون این ومد:نازخاتون که سردسته خدمه بود، سریع ا

_بله قربان؟ جا چه خبره؟ این همه ازدحام جمعیت برای چیه؟_این

_قربان راستش... _اهان دیگه بگو.

_قربان ، متاسفانه پدرتون فوت شدن!جوری موندم و نگاهش کردم. پس اون کفتار پیر مرده بود! باالخره از دستش خالص شدم. از همین

خالص شدم! فروختدست آشغالش که سر همه چی ماهارو می خیلی عادی گفتم:

_خب؟جا بودن، از رفتارم تعجب کردن و چشماشون درشت شد! وقتی دیدم، هاج نازخاتون و بقیه که اون

کنن، فریاد زدم:و واج موندن و دارن من رو نگاه می _همتون گمشید ببینم! سریع.

اومد؛ ولمن به حساب می سریع خلوت شد. به اتاق الیاس محتشم رفتم. فردی که شاید و مثال پدر

Page 58: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

58 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

وقت احساسش نکردم.ی نبود! اگر هم بود ، من هیچرنگش خیره شدم. چونش رو پارچه ی سفید رو از صورتش کنار زدم و به قیافه ی تمام سفید و بی

گرفتم و سرش رو به اینور و اونور بر گردوندم و گفتم:ون همه غرورت چی شد؟ چرا پا نمی_محتشم هم مرد!هه! جناب محتشم تو هم گورتو گم کردی! ا

شی تو دهنم بزنی؟ تو که دستت به اندازه کافی هرز بوده. هه ! بی لیاقت بودی و نتونستی کارت رو شه، که من کار خودم رو ادامه ندم و تموم نکنم. بری به جهنم کثافتتموم کنی؛ ولی این دلیل نمی

! در قدم برداشتم.پارچه رو محکم روی صورتش کشیدم. برگشتم و سمت

وقتش بود؛ وقت کاری که بیست ساله منتظرشم! وقت کاری که از همون بچگی و نوجوانی قسم خو رده بودم، انجامش بدم...

********** دو ماه بعد :

آروشا :

توی این دو ماهی که گذشت، تغییرات زیادی انجام شد. مهمترینش این بود، که یاسمن بخاطر تمرتونست راه بره. نه کامل و بدانجام داده بود، خیلی وضعیتش بهتر شده بود؛ یعنی میین هایی که

ون ویلچر؛ ولی وضعیتش در حدی بهتر شده بود، که نه تنها به کمک لباس و... احتیاج نداشت؛ تونست کل ویال رو بچرخه، یا خودش به حیاط بره.بلکه اگه وسط راه کمی استراحت می کرد، می

کردم، حالش خوب نیست. انگار یه سنگینی روی دلش بود! ل بودم؛ ولی احساس میبراش خوشحا من اینو می فهمیدم.

یکی دیگه از اتفاق ها این بود، که آرش پیشرفت خیلی خوبی توی کارش کرده بود؛ میالد هم همینطیاسمن محلش خواست با یاسمن در ارتباط باشه؛ ولی ور! از یه طرفی هم میالد یه جورایی هی می

ذاشت!نمیکردیم دیگه صحبت میو اما اتفاق دیگه این بود، که آرتام محتشم بهم نزدیک شده بود؛ یعنی با هم

Page 59: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

59 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

و همه چیز اوکی بود؛ مثل برادرم برام شده بود. توی راه بودم، که تلفنم زنگ خورد. خط خارج بود! جواب دادم:

_بله؟ _سالم.

کردم:بت میخشک شدم؛ مامان؟ عادی باهاش صح _سالم.

_خوبی؟ _آره خوبم.

_یاسمن خوبه؟ _خوبه.

_شوهرت خوبه؟ _اونم خوبه! زنگ زدی، فقط احوال پرسی کنی؟

کرد!طوری که قبال میسکوت کرد؛ همون خوام، با یاسمن حرف بزنم._می

ون بددونست، که یاسمن ممکنه چه واکنش نشاین دفعه این من بودم، که سکوت کردم؛ یعنی نمی ه؟

_شنیدم فلج شده! کرد، بعد اون رو!فه میقطعا یاسمن اول منو خ

_نمیشه!_آروشا یادت رفته؟ این من بودم، که از پرورشگاه نجات دادم. من بودم، که تو رو به فرزندی خودم

قبول کردم! منت، منت، منت و باز هم منت!

_به خودش زنگ بزن. _جوابم رو نمیده.

گم!_باشه می

Page 60: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

60 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ون خداحافظی قطع کرد. من اصال براش مهم نبودم. وقتی که رسیدم، لباس هام رو عوض کردم و بد پیش یاسمن رفتم. کلی باهم حرف زدیم :

بدم. نشونخواستم، یه چیزی رو بهت آروشا_اها راستی من می یاسمن_چیو؟

گی یاسمن، که اتفاکیفم رو برداشتم و عکس رو در آوردم. بهش نشون دادم. یکی از عکس های بچقی پیداش کرده بودم. توی اون عکس خیلی خوشگل افتاده بود. موهای لخت و صافش دورش ریخ

کرد.ته بود و داشت دوربین رو نگاه می _وای آروشا این رو از کجا پیدا کردی؟

_اتفاقی سر صبح پیداش کردم. سر صحبت رو باز کردم :

_اهم یاسمن؟ _بله؟

_ازش خبر نداری؟ ؟_کی

_ما... تا خواستم حرف بزنم، تلفنش زنگ خورد.

که روش رو بخونه و بدونه کیه، جواب داد:بدون این _بله؟

_سالم یاسمن.سکوت کرد. شناختش! کدوم دختری بود، که صدای مادرش رو نشناسه؟ حتی اگه اون مادر هشت

ه باشه! صداش رو از پشت تلفسال قبل رهاش کرده باشه و با یه مرد میلیاردر اونور آب ازدواج کرد شنیدم. با یه لحن طعنه گفت:ن کامال می

_پات خوبه؟ شنیدم فلج شدی! با این جمله ، یاسمن آتیش گرفت! این جمله مثل یه کبریتی بود، که توی انبار باروت زده بشه.

_ساکت!

Page 61: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

61 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_چی؟ _گفتم خفه شو!

گی؟!فهمم چی می_نمیکه زنگ زدی، خفتم زنگ زدی ببینی مرده ایم یا زنده؟ یا این_بعد از هشت سال زنگ زدی، که چی؟

بدی، که تو فلجی؟ با لحن مسخره ای گفت:

_نگرانم. _تو این مدت کجا بودی؟ توی این هشت سال کجا بودی؟ توی هشت سال نگران نشدی، یه روزه

طور بود، چی؟شدی؟ توی این مدتی که وضعم این م، زنگ نزدم. لیاقتت همون خواهر احمق و کودنته!_خوب کردم، نیومدم. خوب کرد

_به خواهر من توهین نکن! تو خیانتکاری؛ تو! یاسمن گوشی رو قطع کرد :

بابا. _اینو ولش کن سکوت کرد. یهو گفت:

گفتی؟_چی داشتی می جوری نگاهش کردم :عین برق گرفته ها همین

_هیچی هیچی نظرم عوض شد.هاش رو نگاه کرد؛ ولی بعد دوباره من رو نگاه کرد. یهو جفتمون همزمان یاسمن من رو و بعد ناخن

ترکیدیم! جوری داشتیم می خندیدیم که در زده شد:مطمئنم قیافم خیلی خنده دار شده بود. همون

یاسمن_ بیا داخل! یکی از خدمه ها در حالی که گوشی من توی دستش بود، داخل اومد :

خوره.ه زنگ می_خانم ببخشید، گوشیتون دار گوشی رو ازش گرفتم و به صفحش نگاه کردم :

"آرتام محتشم ، در حال تماس..."

Page 62: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

62 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_کیه؟ به صورت یاسمن نگاه کردم. صفحه ی گوشی رو ازش قایم کردم و گفتم :

گردم._آرشه! من االن برمی توی اتاق خودم رفتم. برای بار دوم که زنگ زد، جواب دادم:

_بله؟ بی؟_سالم آروشا خو

اوه آروشا؟ چه خودمونی! _سالم خوبم تو خوبی؟

_آره خوبم ممنون. ببخشید مزاحمت شدم؛ راستش کار مهمی دارم! کنم ، بفرمایید!_نه خواهش می

_امکانش هست، که ببینمت؟ نگران شدم!

_اتفاقی پیش اومده؟ _نه فقط خواستم باهات یه صحبت کوتاهی داشته باشم.

_بله حتما ، کجا؟ ک ، ساعت شیش غروب!_پار

_باشه اونجام.

**********

به پارک رسیدم. بعد از کمی قدم زدن پیداش کردم : _سالم.

_سالم، بشین. نشستم و بحث رو شروع کردم.

؟_کارم داشتی

Page 63: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

63 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_اره، راستش آروشا... _آرتام لطفا بهم بگو، چی شده؟

دقیقا پشت شونه هام گذاشت. یهو چشم هاش خیلی جدی شدن! دستش رو روی تکیه گاه نیمکت کمی به سمتم متمایل شد :

_دوست دارم!تو شوک رفتم! هاج و واج توی همون دو وجب فاصله موندم و نگاهش کردم. چی گفت؟ شاید من

بد شنیدم!کرد. چشم هاش دروغ نمی گفت؛ من این رو می فهبا اون قیافه ی جذابش داشت، من رو نگاه می

میدم!گاهش کردم؛ بدون حرف! بعد آروم بلند شدم. کولم رو روی شونه هام انداختم و رففقط موندم و ن

تم. هنوز هم حرفی که گفت، برام سنگین بود. محکم به یکی خوردم؛ ولی اهمیتی ندادم و به راهم امنو کشیده بود، آرتام نبود. همون مرده بود، ولی فردی که دامه دادم. از پشت محکم کشیده شدم؛

هش خورده بودم :که بکنی و میری؟ حرف منم محل حساکنی؛ بعد هم عذرخواهی نمی_هوی جلوی راهت رو چرا نگاه نمی

کنی؟!ب نمییکی از پشت خیلی محترمانه رو شونش زد؛ ولی وقتی که یارو برگشت، این مشت آرتام بود، که مح

کم توی صورت مرد غریبه فرود اومد!زد! دعوا شده بود و مردم جمع شده بودن. بعضیا هم اومده پنج تا می زد، آرتاممرد ناشناس یکی می

دیگرو ول کنن :کردن. جیغ زدم تا همبودن و داشتن جدا می _آرتام ولش کن.

اومد. پیشد. بعد از دعوا که با دخالت مردم تموم شده بود، از بینی آرتام داشت، خون میولی نمی ش شیر آب رفتیم.شست، یه دستمال کاغذی از توی کولم در آوردم و بهش دادم. نگاهم کرد. می وقتی که بینیش رو

تونستم توصیف کنم! نه از درد بینیش یا چند تا دوقدر نگاهش دردناک بود، که نمیتونستم بگم ان نه مشتی که خورده بود؛ از درد عشقش!

Page 64: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

64 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

دستمال کاغذی رو گرفت و روی بینیش گذاشت: یم؛ رنگت پریده._پاشو بریم، یه چیز بخور

تونست ریلکس باشه؟ اونم یه لحظه از حرفی که زده بود، خشک شدم؛ یعنی واقعا یه فرد چقدر میتوی همچین شرایطی! دوست داشتم پاشم برم. پاشم برم و عشقش رو محل نکنم. پاشم برم و اصال

اری نکردن! دونم چرا پاهام همکبرام هیچی مهم نباشه. پاشم برم و محلش نزارم؛ ولی نمی برگشت و به من نگاه کرد:

_بیا دیگه. .بی اختیار قدم برداشتم و دنبالش راه افتادم..

**********

میالد :

دیگه تحمل نداشتم، که یاسمن محلم نذاره و جوابم رو نده. دیگه طاقت نداشتم؛ باید می فهمیدم چ شده بود؟فهمیدم چرا یه شبه از اون رو به اون رو ی شده؟ باید می

لباس مشکی پوشیدم و از راه ساحل به ویالی آرش رفتم. خیلی زیرکانه و بدون کوچکترین صدا یا تصویری زیر بالکن یاسمن رسیدم. خواستم مثل دفعه ی قبل به شیشه سنگ بزنم، تا خودش بیاد؛

داد!ولی مطمئنا این روش االن جواب نمیپله های خروج اضطراری، که دقیقا تهش بالکن یاسمن کار کنم، که یهو چشمم بهمونده بودم، چی

بود، خورد! …باال رفتم و توی بالکن پریدم. خدایا در باز باشه ! آروم دستگیره رو پایین کشیدم

باز بود! به داخل یه سرک کشیدم، که دیدم کسی نیست؛ ولی از حموم صدای آب میاد. پس حموم بود!

کردم دقیقا؟ توی همین فکر ها بودم، که صداکار مین باید چیداخل رفتم و در تراس رو بستم. اال شه.اومد که نزدیک در میی آب قطع شد و صدای دمپایی توی حموم می

ترین فکری، توی کمد لباس ها رفتم.یا خدا داره بیرون میاد؛ االن منو اینجا میبینه. بدون کوچک

Page 65: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

65 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

وله ی تن پوش بیرون اومد؛ یعنی دهنم عین غار دقیقا همزمان با ورود من به کمد یاسمن، با یه ح باز بود!

دونی من جنبه ندارم! خوبه نمی تونست قیافم رو ببینه؛ وگرنه اگه االن چشمای منو خدایا تو که می دید یکی محکم زیر گوشم زده بود.می

داره! دامیالد خاک تو سرت! آخه من چرا این تو اومدم؟ کمی که دقت کردم، دیدم یاسمن ویلچر نرفت؛ ولی هر از گاهی توی پنج یا شش قدم یه میز یا تخت رو شت، خیلی آروم برای خودش راه می

گرفت.میشه! خیلی خوشحال شدم و اصال موقعیتم رو فراموش کردم. محو راه رفتنش بوخدای من باورم نمی

کمد بود!دم. وقتی به خودم اومدم، که یاسمن داشت سمت کمد می اومد و توی دو قدمی وقتی که در کمد باز شد و من رو دید، که لباس سیاه پوشیدم اول نتونست قیافم رو ببینه؛ چنان ج

یغی زد، که نگو! پاش لیز خورد و محکم به زمین افتاد. منم از جیغی که اون زد، داد زدم و از کمد به پایین پرت شدم و محکم زمین خوردم. جفتمون روی

، که یاسمن برگشت و من رو نگاه کرد؛ ولی یه جیغ بلندتر دیگه به خاطر قیازمین پخش و پال بودیم جا ببینه. البته فکر کنم، که نه صد درصد نداشت!فم زد! فکر کنم انتظار نداشت، که من رو این

کرد :هر چی وسایل که دم دستش بود، رو داشت سمت من پرت می _برو بیرون!

که بتونم دستگیره رو پایین بیارم، م و بیرون برم؛ ولی قبل از اینسمت در تراس دویدم، تا بازش کن تا باز بشه؛ محکم تو شیشه ی در خوردم و فریاد زدم :

_آخ!روی زمین افتادم. برگشتم یاسمن رو نگاه کردم؛ دیدم داره، از درد محکم زمین خوردنش، گریه می

کنه! با احتیاط خیلی زیاد پیشش رفتم : _حالت خوبه؟

ساکت!_ _ممنون. کنی؟جا چه غلطی می_تو این

Page 66: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

66 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_من اومده بودم، باهات حرف بزنم. _تو کمد؟

_وایستا کمکت کنم... خواد، دستت رو بکش!گم نمیخواد! می_نمی

خواستم بغلش کنم و روی تخت بزارمش، که صدای پا از بیرون در شنیدم. پشت کمد رفتم و قایم شدم. آروشا داخل اومد و گفت:

زنی؟اسمن چرا جیغ می_ی یاسمن به منی که پشت کمد قایم شده بودم، نگاهی انداخت.

آروشا_چیزی شده؟ _هیچی یه لحظه پام لیز خورد و ازمین خوردم.

خوای؟_کمک می شم._نه نه االن خودم پا می

آروم بلند شد و رفت روی تخت نشست. آروشا سمت کمد اومد:

آماده کنم. _وایستا لباس هات رو حداقل برات یهو یاسمن جیغ زد :

_نه! آروشا متعجب برگشت:

زنی؟_وا چته چرا جیغ می دارم؛ تو برو بخواب.دارم، خودم بر می_خودم بر می

_باشه فعال! _فعال.

بیرون رفت و در رو بست. از پشت کمد بیرون اومدم. کنارش رو تخت نشستم. وای از بغل گوشم گذشت! در رو اول قفل کردم و بعد سمت یاسمن رفتم.

خوام، باهات حرف بزنم._می

Page 67: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

67 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خوای، باهام حرف بزنی!_خیلی پررویی که با این وضع می شیطون گفتم:

گردم، تو برو لباس هات رو بپوش._خب من برمی خوام با تو حرف بزنم. بیرون برو تا آرش یا آروشا رو صدا نکردم!_من نمی

کار کردم؟کنی؟ مگه من چیطوری میچرا این - متعجب نگاهی به من انداخت :

کار کردی؟ گفتم برو بیرون .پرسی، چی_تازه می _من تا دلیلش ندونم، نمیرم.

گوشیش رو از روی تخت برداشت و ویدیو رو پلی کرد. نگاه کردم.خدای من این همون ویدیو بود! هاج و واج اول ویدیو رو و بعد به یاسمن

دونست...پس می جا نریختم._تو یه دروغگوی سوء استفاده گری! برو بیرون تا جیغ نزدم، همه عالم و آدم رو این

_یاسمن بخدا حرف های من دروغ نبود. من حسم دروغ نبود. از اون محلول های لعنتی توی نوشید نیم ریخته بود!

سمت در تراس رفت و در رو باز کرد : _بیرون!

قتی که رو تراس رفتم برگشتم و بهش گفتم :و کنم._بهت ثابت می

عصبانی بیرون رفتم. قبال به رکسانا هشدار داده بودم. همون موقعی که یاسمن رو هل داده بود و م ن قرار بود، به روش خودم جلو برم! همون شب که پرتش کردم، تو اتاق و موهاش رو کشیدم.

جا داشتم. تاپ نشستم و فایل مورد نظرم رو باز کردم. عکس رو اینبه خونه رفتم. سریع پشت لپ جا بودعکس قدیمی آرتام و رکسانا تو ویالی آرتام کنار هم؛ البته بماند، که کلی دختر دیگه هم اون

بوسید؛ از همه ن؛ ولی فعال وجود رکسانا اون وسط تو بغل آرتام در حالی که داشت، گونش رو می مهمتر بود!

دلی تکیه دادم و دقیق تر عکس رو نگاه کردم. ویالی بزرگ و سفید و همچنین فوق مدرن آرتابه صن

Page 68: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

68 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

م با استخر جلوش خیلی قشنگ بود. خودش وسط مونده بود و کلی دختر که رکسانا هم بینشون بو د، کنارش بودن.

برداشت؛ ولی این عکس رو آرتام تو اینستاگرام وقتی مست بود، پست کرده بود. فردا سریع این رو دیر شده بود؛ چون من این عکس رو سیو کرده بودم.

فهمه! مطمئن بودم، که رکسانا با هزار نفر دیگه به جز من هم هوقتی این عکس رو پخش کردم، می رفت.ست؛ پس حسابی آبروش می

ادونستم، وقتی خو عکس رو تو گوشیم ریختم. تو گوشیم عکس رو قبال نگه نداشته بودم؛ چون میکنه؛ تا اون عکس رو پیدا کنه و پاکش بم، رکسانا از طریق چهره یا اثر انگشت رمز گوشیم رو باز می

کنه.ذاره، پول دادم، ترین پیج هایی که عکس های لو رفته رو میتوی اینستاگرام رفتم. به یکی از معروف

ت بقیه ی دخترها کامال تا این عکس رو بذاره؛ البته قبلش صورت آرتام رو شطرنجی کردم؛ ولی صور معلوم بود؛ مخصوصا رکسانا!

کرد. به معنای واقعی قلبم شکسته بود!خودم رو روی تخت انداختم. قلبم شدید درد می کردم ...بهش ثابت می

**********

آروشا :

ج سابا یاسمن به دکتر رفته بودیم. بهمون گفت که حالش کامال خوبه؛ ولی نباید تا حدود چهار یا پنل فعالیت داشته باشه. یاسمن کمی ناراحت شد؛ ولی بهتر از این بود، که تا آخر عمرش نتونه، راه

اومدیم بیرون که یاسمن از خوشحالی گفت :بره! در ضمن اونم موقتی بود. داشتیم می _دکتر دمت گرم عاشقتم!

از کجا آورده بود ؟ دکمن از این حرفش شاخ در آوردم و خندم گرفت. خدایی یاسمن این روش رو تر خندید و گفت :

_برو دخترم برو! فقط اون چهار سال یادت باشه، مشکلی پیش اومد، بیا. هر از گاهی هم یه چک و

Page 69: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

69 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

آزمایش انجام بده به خونه برگشتیم. خوشحال بودیم و یه جورایی بهترین روز زندگی یاسمن بود.

شروعی برای بدی های زندگی باشن...تونن ولی حواسمون نبود که خوشی های زندگی می

**********

آرش که اومد و خبر مارو که یاسمن خوب شده، رو شنید؛ خیلی خوشحال شد و محکم منی که این خبر رو بهش داده بودم، بغل کرد؛ که صدای یاسمن در اومد:

کنی؟_آقا؟ من خوب شدم، تو اون رو بغل می .تبریک گفت رد و بهشزیر خنده زدیم! آرش یاسمن هم بغل ک

**********

رکسانا

زدم، که گوشیم زنگ خورد. اشکان بود :داشتم برای خودم الک می _جانم عشقم؟

کنی؟_خیانتکار ! به من خیانت می _عشقم چی شده؟

کنم! فهمیدی؟بار دیگه دور و ور خودم ببینمت، بدبختت می_یکپیام از دوست پسرهای پولدارم داشتم، که همه باه جوری پشت سر هم کلی زنگ وقطع کرد! همین

کنن!ام کات می دونم چی شده بود؟! تهش دوستم خبرم کرد و گفت توی یه پیج برو.نمی

وقتی که وارد شدم، یهو به عکسی برخوردم. همون عکسی که میالد ازم آتو داشت! پس بگو قضیه چ کردم!ام بهم خورده بود. من باید تالفی میی بود؟ میالد آبروی منو برده بود. همه ی برنامه ه

دونستم حتی اگه این عکسریع زنگ زدم، به یکی از همین پسرها که باهاشون رفیق بودم؛ ولی می

Page 70: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

70 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

س هم ببینه باز هم دوستم داره و ولم نمی کنه...

********** زمان حال :

آروشا تاریکی وسط این انباری کهنه نشسته بودم. اوج تو

ام رو توی بغل خودم جمع کرده بودم. موهام پریشون و به هم چسبیده دورم ریخته شده بود.زانوهتیک عصبی پیدا کرده بودم! هیچ ناخنی برام نمونده بود و همش رو از استرس کنده بودم! چنگی توی موهام زدم. دیگه طاقت نداشتم. دیگه طاقت این وضع رو نداشتم! اختیار خودم رو از دست داد

م جیغ بلندی کشیدم :و از اعماق هجرم نمی تونم!_دیگه

دیگه طاقت ندارم. سمت در رفتم. محکم بهش مشت زدم:مثل وحشی ها بلند شدم و

_آرش؟از قبل درو باز کن لعنتی! ولم کن. دست از سرم بردار. بلند تر بیا این در رو باز کن عوضی! بیا این

جیغ کشیدم: _آرش کجایی؟

…در باز شد و آرش توی چارچوب در ظاهر شدیهو

********** یاسمن

شیم روی تخت بود. از توی آکه شام خوردیم و به اتاقم اومدم؛ رفتم موهام رو اتو بزنم. گو بعد از این

گردیینه که گوشیم رو دیدم، متوجه شدم، که برای خودش باز شده و داره توی صفحات مختلف می

Page 71: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

71 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

!ه و االن توی گالری وا ! نکنه جن یا روحی چیزی اومده! رفتم برداشتمش؛ ولی اصال لمسش دست من نبود. هرکاری کر

دم، تا از گالری بیرون بیاد، که کنترل لمسش دست من باشه، نشد!رفتم گوشی جدشده بود. تهش می زیاد به این قضیه توجه نکردم. حتما یا هنگ کرده بود، یا خراب

بیخیال رفتم و به اتو کشیدن موهام ادامه دادم! ید می خریدم. برای خودم حتی یک ثانیه هم فکر نکردم، که این مورد شاید بتونه همه چیز زندگیم رو خراب کنه...

**********

رکسانا

گوشیم زنگ خورد. خودش بود ، جواب دادم و گفت : _کارت انجام شد!

_عزیزم، واقعا ازت ممنونم. زم؛ ولی...کنم عزی_هه! خواهش می

دونم، فردا ساعت ده شب، کافه کیک!_آره می _و بعدشم...

دونم، کجا میریم._آره! بعدش هم می خنده ای سر دادم و قطع کردم.

**********

یاسمن :

دست هاش رو محکم گرفتم و نمایشی جلوش زانو زدم : _آروشا بریم دیگه ، توروخدا!

یاسمن، نه._نه

Page 72: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

72 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خواد، که نگو.قدر دلم پارتی می، من تازه پام خوب شده؛ بریم دیگه! ان_وای آروشا توروخدا _یاسمن، گفتم نه.

طوری همیشه دلش لب هام رو مثل بچه ها آویزون کردم و با چشم های درشت نگاهش کردم. این سوخت!می

گی._باشه؛ ولی خودت به آرش می _اوکی عشقم!

از پله ها دوییدم و پیش آرش رفتم. آخ پام !بغلش پریدم و محکم گونش رو بوسیدم. بعد دوییدم؛ اونم پله هارو!من تازه خوب شدم، نباید می

پیش آرش رفتم و بدون در زدن وارد شدم : _آرش؟

کرد:لب تاپ روی میزش بود و داشت کار می _یاسمن صد بار بهت گفتم، در بزن، بعد بیا داخل.

خوام بگم.ی می_وای باشه بابا اخمو! گوش بده، ببین چ _چی شده، باز؟

زیر پاش افتادم : گم نه نگو._وای آرش تو رو خدا یه چیز بهت می

کنی؟!جوری می_چته دختر، چرا این _بریم مهمونی؟!

اخماش توی هم رفت: _نه!

قیافم رو دوباره مظلوم کردم : _آرش جون! توروخدا.

خوای، بزرگ شی؟_یاسمن تو واقعا کی می دیگه! من تازه پام خوب شده._آرش بریم

چپ چپ یه نگاهی بهم انداخت؛ ولی تهش دلش سوخت و موافقت کرد.

Page 73: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

73 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_کیه؟ _امشب.

_من امشب باید به خارج از شهر برم.جا همراه باشه. این هم از شانس گند من! هرچند . بهش گفت، که باید با ما اونبه میالد زنگ زد،

تونستم بگیرم.و میبهتر برام شد! یکم حال این میالد ر کرد. گفتم، پارتی دیگه عمرا موافقت میبدبخت آرش که خبر نداره، پارتیه نه مهمونی! اگه بهش می

بیرون رفتم و سریع تم پارتی رو به آروشا گفتم. آروشا همیشه پایه بود. تم پارتی لباس های براق و شاین مانند بود!

که پارتی خودشون نبود و خودشون هم ه بود؛ ولی مثل ایننازنین بهم خبر داده بود و دعوتمون کرد مهمون بودن.

اما این پارتی تازه شروع همه چیز بود...

********** آروشا

یه لباس قرمز مارمولکی براق پوشیدم، که توی تنم خیلی زیبا بود؛ با کفش های شاین.

ی!وای خدا! خیلی تیپ خوبی داشتم؛ مخصوصا برای پارت اتاق یاسمن رو زدم و بهش گفتم، که پایین توی ماشین منتظرتم.در

توی ماشین نشستم. میالد هم جلو نشسته بود. چه لباس شیکی پوشیده بود، جذاب عوضی! یه بلو بود. صورتش اصالح شده بود.ز شیک با یه کت شیری یا کرمی روش. موهاش رو شیک باال داده

دونه چه بالیی امشب سر این میالد بیچاره میاره. سالم کردیم و منتظمیاخ اخ اخ یاسمن! دیگه خدا …ر یاسمن بودم، که یاسمن اومد

از لباسش دهنم باز موند. یه لباس براق شاین که کت و دامن مانند بود؛ ولی هر طرفش یه رنگ مخ صوص خودش رو داشت. واقعا لباس زیبایی بود.

مش رو سنگین داد؛ ولی از این غافل نشم، که میالد وقتی یاسمبه میالد سالم کرد و اونم جواب سال

Page 74: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

74 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ن رو دید، برای چند ثانیه مغزش قفل کرد : _خوبه لباسم؟

_عالیه یاسمن، عالی! خندید! آروم دم گوشش گفتم :

قدر خوشگل کردی، شیطون ؟_برای کی ان در کمال تعجب یاسمن بلند گفت :

_دوست پسرم!ی به یاسمن انداخت؛ ولی فقط برای چند ثانیه! به راننده گفت حرکت کنه و خمیالد از آینه یه نگاه

ودش هم جلو رو نگاه کرد. _میالد نازنین نمیاد؟

شه. گفت خودش میاد._اون یکم دیر به خونه رسید. االن داره آماده می _دیگه کیا هستن؟

_شما دو نفر ... هه! گفت شما دو نفر که اسم یاسمن رو نیاره!

زنین ، من ، آرتام و نفس._ناوقتی که گفت، آرتام یه لحظه مات شدم. پس اون هم توی پارتی بود و دقیقا همون شب آرش پی

شم نبود...

********** نازنین

توی آینه نگاهی به خودم انداختم. پوست صافی داشتم. دوش گرفتم. لباس خونگی مشکیم رو عو

ض کردم.ده ای کردم. رژ لب مایع طالیی براقم رو زدم و موهام رو ساده بستمجلوی آینه نشستم و آرایش سا

.

Page 75: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

75 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

لباس طالیی بلند شاین و براقم رو از کمد در آوردم و پوشیدم. وقتی که پوشیدمش، یه طرف پایین ش رو باز کردم، کفش های پاشنه بلند طالییم که ست لباسم بود، رو پوشیدم.

دم. گوشواره های بلندم رو که همه کامال طال بود، رو اندجلوی آینه رفتم. عطر مخصوص خودم رو ز اختم.

که شاید ام خیلی زیبا شده بودم و کامال آماده بودم؛ پس سمت مهمونی حرکت کردم؛ غافل از این شب آخرین شب زندگیم باشه...

**********

آروشا

گ و قشنگی بود؛ ولی وقتی وارد ویالی پارتی که شبیه بار طراحی شده بود، شدیم. چقدر ویالی بزر جوری بود.که وارد شدیم، یعنی یه وضعی بود، افتضاح! صد رحمت به ماها که بازم لباسمون این

تمام فضا با نور های قرمز ، بنفش ، صورتی و گاهی هم سفید طراحی شده بود. لیزر های سبز رنگ که روش میله ی رقص قرار داده هم تمام سالن اصلی رو فرا گرفته بود. اون وسط سکوی بزرگی بود،

شده بود. همگی نشستیم. میالد پاشد و رفت نازنین رو که بهش پیام داده بود، دم دروازه ورودی هستش، رو

داخل بیاره؛ یعنی همه چی به قدری افتضاح و فجیع بود، که سمت یاسمن رو کردم و گفتم : _یاسمن؟

_بله؟ یایم و توی این پارتی شرکت نکنیم؟جا نکنی، که بهتر بود، این_فکر نمی

کنم.جوری فکر می_راستش اره! منم همین _خب پس پاشو بریم دیگه!

شه. اون مارو دعوت _دیگه االن که اومدیم، آروشا؟ بعدشم االن اگه پاشیم بریم، نازنین ناراحت میم که آرتام ناراحت خواخوره . نفس که مهم نیست؛ ولی من نمیکرده ها! به آرتام و نفس هم بر می

شه و به شراکتش با آرش لطمه بخوره.

Page 76: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

76 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_باشه. نازنین هم با میالد اومد و کنارمون نشست. کیفش رو روی میز گذاشت.

یاسمن_اوه اوه! شما چقدر خوشگل کردی.جایی که اون میله رقص قرار داشت نگاه کرنازنین خندید و به وسط سن یا سالن، یعنی دقیقا همون

شد و یهو به ما گفت : د؛ ولی خشک .جا رو ببینین_اون

زمان رو به رو رو نگاه کردیم و همه از چیزی که دیدیم تعجب کردیم!همه همرقصید. یه لباس یه طرفه قرمز مخملی نفس بود! با یه لباس تمام قرمز خیلی ناجور که داشت، می

رسید. لباسش یه کمربند زانوش می کوتاه پوشیده بود. بوت های بلند قرمز جیغ پوشیده بود، که تا بزرگ براق سفید داشت، که روش نگین کاری شده بود. یه کت قرمز هم روی لباسش بود.

لباسش قشنگ بود؛ ولی در عین حال ناجور! رقصش هم خوب بود؛ ولی در عین حال ناجور! خنده زدیم.دیگه رو نگاه کردیم. از حالتی که داشتیم، یهو زیر من ، یاسمن و نازنین هم

که نفس رو نبینه دستش رو یه ور میالد هم که ماهارو دیده بود، خندش گرفته بود؛ ولی برای این صورتش گذاشت و نازنین رو نگاه کرد.

کرد، نازنین از جوری داشت نازنین رو نگاه میهممون داشتیم از خنده غش می کردیم! میالد که اوند. من سرم رو زیر میز کردم. یاسمن هم روم افتاد و پشتم خنده صورتش رو توی سویشرت میالد کر

از خنده قایم شد. با لحن خنده داری گفت : رقصه؟_این چرا عین مارمولک می

!با این حرفش دیگه نتونستیم خنده هامون رو کنترل کنیم و به معنای واقعی ترکیدیم مردونه ای از باالی میز اومد :کردیم، که یهو یه صدای جوری داشتیم، از خنده غش میهمون _اهم!

سریع خواستم ببینم، کیه؟ ولی محکم سرم به میز خورد. یاسمن که این حرکت من رو دید، خندش بیشتر شدید شد و سرش رو روی میز گذاشت و فقط خندید!

مح جا محو کسی شدم، که جلومون مونده بود. خودش بود؛ آرتامباالخره تونستم باال بیام و من اون

Page 77: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

77 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

شد!که شانس بدم مانع میخواستم، باهاش روبرو شم؛ ولی مثل اینتشم! اصال نمیکرد؛ خیلمثل همیشه خوشتیپ! بهش سالم کردیم و کنارمون نشست. مثل همیشه عادی رفتار می

ی ریلکس و آروم! منم خودم رو عادی نشون دادم. جوری که انگار هیچی نشده؛ ولی فقط خودم بو تم درونم چه خبره؟!دونسدم، که می

رفتم. واقعا آرتام من رو دوست داشت؟ اگه دوکلی گفتیم و خندیدیم. هر از گاهی به فکر فرو میست نداره، پس اون حس اعماق چشم هاش چیه؟ اگه داره پس چرا نشون نمیده؟ واقعا از کاراش

تونستم سر در بیارم. همه چیزش برام مجهول بود.نمیلیوان آورد. تمام لیوان ها مایع قرمز رنگی درونشون ریخته شده بود. به تعدا پیشخدمت ظرفی پر از

د نوشیدنی روی میز گذاشت و رفت.که فکر کنم، چیه؟ برداشتمش و تا آخر تمومش کردم! یاسمن یه لحظه یه اشاره ای به من بدون این

چی اشاره زد. زد؛ ولی من توجهی نکردم. حتی حال این هم نداشتم، که بدونم اصال براییکم از حالت فکر بیرون اومدم و دوباره حس و حال خودم رو پیدا کردم. به جمع برگشتم و دوباره

بگو بخند رو شروع کردم. یه کم سردرد گرفته بودم؛ ولی بهش توجهی نکردم. زدیم و میالد و آرتام هم صحبت کانفس بهمون اضافه شد. خانوما برای خودمون داشتیم، حرف می

کردن :ری می _راستی آرش چرا نیومد؟

به نفس نگاهی کردم : _به خارج از شهر رفته.

با طعنه گفت : _یعنی کارش از نامزدش مهمتر بود؟ دادم ؟حرفش دروغ بود؟موندم! باید االن چه جوابی بهش می یاسمن مثل همیشه پشتم در اومد :

گردن رو ندایی که جلوش لخت و پتی می_باشه آقا باشه! اصال کار نداشت؛ در اصل اعصاب کسا شت!

_االن منظورت از لخت و پتی با من بود؟

Page 78: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

78 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

گردی؟_مگه بین این دویست نفر آدم، تو فقط لخت و پتی می گردم؟گی من لخت و پتی می_االن داری می

گردی؟_نمی شه:وای االن دعوا می _خانما بس کنید!

کنه؟جوری آرش جون تو رو تحمل مینفس_چه کنه؟جوری خودت رو که همش دفترش پالسی تحمل می_آرش جونتون چه

گرفت.نفس قرمز شد! نازنین جلوی خندش رو گرفته بود. منم داشت خندم میخواست باهاش حرف بزنه. تا رفتن، ترکیدیم! داشتیم می خآرتام با نفس بیرون رفت. فکر کنم می

لش بد شد.گذروندیم، که یهو نازنین حاندیدیم و خوش می میالد_نازنین چت شد؟ حالت خوبه؟

_نه اصال خوب نیستم. خوای بریم پایین یه هوایی بخوری؟_می

_آره آره بریم. خوای؟یاسمن_کمک اضافی نمی

_نه ، نه! بشین و از پارتی لذت ببر. و نازنین پایین رفتن. دوباره یه لیوان دیگه از پیشخدمت گرفتم و تا ته خوردم. میالد

سمن_نکن دیوونه! اینو نخور!یا _چرا؟

_دیوانه این مشروبه! یهو سرم گیج رفت و محکم سرم رو گرفتم!

_چت شد، آروشا؟ سردردم قطع شد!

_خوبم خوبم.یدی گرفته بودم. وسط مهمونی یاسمن پاشد و به حیاط رفت. صدای زمزمه ی آرتام دسرگیجه ی شد

Page 79: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

79 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

م گوشم شنیدم! نشده بودم؟!کی برگشته بود، که متوجه

********** همون شب:

میالد

دست نازنینو گرفتم و بهش کمک کردم تا بریم بیرون ، وقتی که رفتیم حیاط روی یه نیمکت نشست ،

_ نازنین حالت خوبه؟ _ نه میالد اصال حالم خوب نیست!

_ پس واستا به بقیه بگم بیان همه دیگه بریم خونه! دم که صداشو شنیدم:ش دور شچند قدم برداشتم و از

_ نه داداش نمی خواد ، من حالم بده چرا اونا باید مهمونیشون کنسل بشه؟ _ پس واستا من برم داخل کتمو بردارم !

_نه داداش مگه آرش بهت نگفت مواظبشون باشی؟ اونارو به ...

سرش رو کرد پشت درختچه ها و باال آورد. بده! _ نازنین تو حالت خیلی

مونی!رو به تو سپرده ! تو با من نمیای، میمونی اینجا و مراقبشون می_ آرش اونا _ نازنین آدم باش یک بارم که شده به حرف من گوش کن ! خیلی محکم و با تاکید گفت: تو ، با ، من ، ن ، می ، یای!

یه چیزی نازنین اخالقش مثل خودم بود ، انگار خدا خودم رو در مقابل خودم قرار داده بود. اگه به داد ول کن نبود! زنگ زدم به راننده آرش که مارو رسونده بود تا نازنین رو برسونه و برگرده.گیر می

نازنین سوار ماشین شد و رفت و منم برگشتم تا به قولی که به آرش داده بودم عمل کنم، ولی یه پیا

Page 80: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

80 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

یه عکس!م از تلگرام برام ارسال شده بود از یه شماره و اکانت ناشناس بود اینترنت اینجا ضعیف بود بنابراین طول کشید تا عکس رو بتونم باز کنم... باالخره عد از کلی جا عو

ض کردن باز شد. و باز شدن اون مساوی شد با خشک شدن من!

عکس یاسمن بود، یاسمن با یه لباس افتضاح توی بغل یه پسره بود، شرابم توی دست یاسمن بود و لباسش اصال مناسب نبود یعنی بهتر بگم جلوی لباسش هیچی نداشت ولی مشخص بود که مسته

تونستم بگم که عکس برای حدود سه سال پیش بود پس یاسمن قیافش یکم متفاوت بود، یعنی می یاسمنم یکی بود مثل رکسانا، یکی مثل خودش...!

ی من متوجه کامال تریه لحضه قلبم گرفت! محکم قبلم رو گرفتم، شاید منطقی به نظر نمی اومد ول ک برداشتن قلبم رو از باال تا پایینش شدم، نشستم روی نیمکت و فقط به اون عکس نگاه کردم.

************

یاسمن

تونستم بگم که حواسم پیش اونا نبود حرکاتشونو میکنار آرتام و آروشا نشسته بودم ، ولی واقعا میفاقی می افته فکرم پیش میالد بود، االن که دارم فکرش دیدم ولی اصال متوجه نبودم که داره چه ات

کنم، با خودم میگم که هرکس ممکنه اشتباهاتی انجام بده کار منم اون شب اشتباه بود که عرو میخواستم مثال بهش ثابت کنم که یه بزرگتر باالی سرای بازی در اوردم و از میالد دفاع نکردم میقده

و رو نگاه کردم متوجه شدم که این اتفاق و خیانت میالد و رکسانا به مم هست وقتی تاریخ این ویدین، دقیقا همون شبی بوده که من اون طور با میالد برخورد کردم! دستام رو ضربدری گذاشتم روی

کنکردم؛ همه اشتباه میمیز و سرم رو گذاشتم روش، کارم اشتباه بود؛ االن عمق قضیه رو درک میتباه نداشتم؟ مگه من اون شب که با دوست پسرم رفته بودم بیرون مست نن! مگه من خودم اش

شده بودم؟ مگه نخواسته بود من رو ببره اتاق که همین آرش اومد و به دادم رسید؟ اون عکس رو توی گوشیم نگه داشته بودم نگه داشتم تا برام تجربه بشه؛ نگه داشتم تا دیگه این کارو تکرار نکنم؛

عبرتم باشه؛ خودم عبرت خودم بودم. بلند شدم تا برم پیش میالد ، بلند شدم تا منم نگه داشتم تا

Page 81: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

81 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

بگم دوسش دارمی در بیارم و بهش عشقم رو بهش ثابت کنم ، بلند شدم تا مثل خودش دیوونه باز م.کرد حرکت نی بیرو. بلند شدم و به سمت محوطه

**********

آروشا

رسه تعادل نداری!_ به نظر می صدای آرتام بود که کنار گوشم داشت زمزمه میشد.

_ یکم سر...گیجه دارم. دوباره آروم الی گوشم زمزمه کرد:

خوای استراحت کنی؟_ میواقعا من به استراحت نیاز داشتم، شاید اینجا درست نبود و موقعیتش نبود ولی من واقعا دلم یه تخ

صبح برم و اونجا بخوابم!خواست که تا ت گرم و نرم می _ آره!

_ پس بیا بهت کمک کنم تا بری باال! _ باشه.

با هر دو تا دستم یه دستش رو گرفتم . و رفتیم طبقه ی باال.به طرف پله ها حرکت کردیم رفت .دیدم و سرم داشت گیج میبه دلیل سردردم کمی تار می

شده بودم.وارد یه اتاقی شدیم و من نبود یاسمن رو متوجه ن نزدیک تخت شدم. دم تخت برگشتم تا از آرتام تشکر کنم .

ولی با تنها چیزی که مواجه شدم دست های قدرتمند آرتام بود که محکم کمرم و سرم رو گرفت و ا فتاد روم.

**********

Page 82: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

82 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

یاسمن

ستم میالد رو رفتم پایین پیش میالد. بارون تندی در حال باریدن بود، کمی از ویال دور شدم تا تونپیدا کنم؛ روی یه نیمکت نشسته بود و خیره شده بود به گوشیش! نمی دونم چش شده بود. به دلم

کردم، باید عالقم رو بهش افتاد که برگردم ولی االن که جرئتش رو پیدا کرده بودم باید کارو تموم می گفتم. رفتم نزدیک تر و صداش زدم:می

_ میالد؟جوری ندیده بودمش؛ چشماش ترسناک رد، یه لحضه ترسیدم! تا به حال اینبرگشت و خیره نگام ک

شده بودن... خیلی خیلی ترسناک!کمی قرمز بودن، حالت های مختلفی توی چشماش بود مثل شوک ولی بیشتر از همه یه غم خیلی بزرگ توی چشماش حس میشد. حالت خودم رو حفظ کردم و به روش لبخند زدم و دوباره کمی ج

و رفتم، بلند شد و نزدیکم شد؛ توی یک قدمیش با لبخند مونده بودم.ل _ خواستم بگم...

با دست محکمی که کنار دهنم فرود اومد عالوه بر خفه شدن صدام ، تعادلمم از دست دادم و به ز مین افتادم.

********* همون شب:

نازنین

ه خوردم بعدش رفتم در اتاقم رو باز کردرسیدم خونه، اول رفتم یه قرص برای حالت تهوع و سرگیج م؛ واردش شدم و درم پشت سر خودم بستم.

چند تا نفس عمیق کشیدم که یهو یه دستی دقیقا کنارم و روی در قرار داده شد. چشمام رو باز کردم که با همون مرد سیاه پوش مواجه شدم .

خواست من رو بکشه !همون مردی که دفعه ی قبل می

Page 83: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

83 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

که دست و پامو بست و منو توی وان آب یخ انداخت .همون فردی دهنمو باز کردم تا جیغ بزنم ولی دوباره دست قدرتمندش روی دهنم قرار گرفت، دستامو آوردم باال

خورد!و هلش دادم ولی اصال تکون نمی دستشو آورد باال و روی بینیش گذاشت، درست مثل قبل زمزمه کرد :

_ هیس!لندم یه لگد بهش زدم، به زیر دلش خورد. صورتش قرمز شد؛ دهنم رو ول کربا کفش های پاشنه ب

د و یه فحش رکیک و خیلی ناجور بهم داد! صندلی میزم رو برداشتم و محکم زدم تو سرش!

_ آخ!عقب عقب رفتم و به در چسبیدم، سریع درو باز کردم و دوییدم. کفش هام پاشنه بلند بود و نمی

د قدمی دور نشده بودم که از پشت موهام محکم کشیده شد و افتادم زمین.تونستم تند بدوم. چننتونستم بلند جیغ بزنم چون گلوم خیلی می سوخت و همینم فشار زیادی به گلوم وارد کرده بود؛

کشیدم و بی هدف به اسریع چسب رو رو دهنم زد و دستم رو محکم گرفت و درحالی که خودمو می زدم.طراف لگد می

روی زمین کشید؛ به طرف اتاق برد و درو بست.منو

********** همون شب از زبان:

نفس:

در حین رقص متوجه شدم که یاسمن از سالن رفت بیرون. به آرتام نگاهی انداختم و دیدم که یه چشمک زد. بعد از اتمام آهنگ از پسره جدا شدم و روی صندلی نشستم. آرتام و آروشا بلند شدن و ر

ی زنگ زدن با تلفن رو زد؛ بلند شدم و رفتم توطبقه ی باال. در حین رفتن آرتام با دست اشاره فتن .ی راهرو که صدای آهنگ کمتر باشه و شماره ی آرش رو گرفتم که بعد از چند بوق برداشت

_ بله؟

Page 84: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

84 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ سالم آرش جون خوبی؟ تونم صحبت کنم._ االن پشت فرمون هستم نمی

گیرم فقط یه کار مهمی دارم._ زیاد وقتت رو نمی _ چی شده؟

_ آروشا حالش بد شده! چند ثانیه سکوت شد و بعد یهو گفت:

_ چی؟ حالش بد شده؟ االن کجاست؟ بهتره؟ی باال استراحت کنه... لطفا سریع بیا حا_ آره آرش حالش خیلی بد شده االنم توی پارتیه رفته طبقه

لش اصال خوب نیست! رسونم!سریع خودم رو می _ باشه باشه االن

باداد ولی درعوض دلش همیشه برای اون دختره باز بود. یکوقت به من اهمیت نمیقطع کرد؛ هیچ تونستم حرصم رو خالی کنم.ر نشد به من عالقه پیدا کنه ولی االن می

ای انتقام مشدم... اون از اول یه مهره بر تونستم انتقام خودم رو بگیرم... نباید عاشقش میاالن می ن و آرتام بود ولی من عاشقش شدم!

دیگه کار از کار گذشت.تونستم دلش رو به خودم نزدی آشغال جدا کنم و میتونستم دلش و از اون دخترهحداقل االن می

یک کنم. عاشقم میشد... مطمئنم!

**********

یاسمن

دام تعادلمم از دست دادم و روی با دست محکمی که روی دهنم فرود اومد عالوه بر خفه شدن ص زمین خیس از آب افتادم؛ اول رفتم تو شوک و باور اینکه میالد بهم سیلی زده بود اصال با مغزم هما

هام شروع به باریدن کرد؛ صورتم شد! کم کم عمق قضیه رو درک کردم؛ اشکهنگ نبود؛ باورم نمی

Page 85: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

85 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ها تشخیص بده.رو از اونهام تونست اشکاز بارون خیس بود و فکر نکنم کسی میهام بلند تر شد. میالد کنارم چهارزانو نشست؛ هق گریهدست خیسم رو روی صورتم گذاشتم؛ هق

هام رو بسته بودم و کردم. چشمطور داشتم گریه میبه زور بلندم کرد؛ صورتم رو برگردوند و همین اد.کردم! محکم دو طرف صورتم رو که گرفته بود فشار دفقط گریه می

میالد: من رو نگاه کن! غرید:

_ گفتم من رو نگاه کن! ی ترسناکش چشم دوختم.هام رو باز کردم و به قیافهچشم

میالد: روز اول که دیدمت، همون روزی که افتادیم تو آب ازت خوشم اومد! همون روز قبلم برات لرکار کردم ولی تو پشتم نموزید و عاشقت شدم! من... میالد راد... عاشق یکی شدم! بخاطرت همه

ندی... بهم بدی کردی به خاطر یه اشتباهی که حتی تقصیر خودمم نبود! _ می... الد؟

_ خفه شو! به معنای واقعی خفه شدم که ادامه داد:

_ االن اومدی پیشم که چی؟ هان؟ االن اومدی پیشم که چی؟ من رو از خودت دور کردی بخاطر یه ه؟ این عکسو ببین...اشتباه! االن نوبت منه ن

عکس رو از گوشیش بهم نشون داد؛ همون عکس لعنتی بود. بینی؟ االن دیگه نوبت منه نه؟!_ این عکس رو می

هام رو از عکس برداشتم و بهش نگاه کردم؛ گوشیش رو پرت کرد زمین و گفت:با گریه چشم _ تو هم یکی هستی مثل رکسانا!

_ نه میالد نه... نه! عکس چیه؟_ پس این

با تمام وجودم جیغ زدم: _ میالد من مقصر نبودم... من مست بودم! میالد!

بلند شد رفت؛ با بدبختی بلند شدم و دنبالش راه افتادم.

Page 86: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

86 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ میالد صبر کن... میالد تو رو خدا بمون... میالد؟! دستش رو گرفتم و نگهش داشتم. کنترلم رو از دست دادم و جیغ زدم:

_ دوست دارم!

********** نازنین

ی زمین کشید؛ به طرف اتاق برد و درو بست. خواستم از این فرصت استفاده کنم و از رومن رو رو

ی زمین بلند شم ولی افتاد روم. سعی کردم بهش لگد بزنم ولی مثل همون شب نشست روی پاهام و نزدیک گوشم کرد و و دستمو که محکم گرفته بود با طناب بست. با ترس نگاهش کردم که سرش

گفت: _ چقدر خوشگل شدی!

این جمله برای یخ کردنم کافی بود. قرار بود بمیری ولی نمردی! ی قبل_ دفعه

وای خدایا کمکم کن!ای می قبل یادته بهت چی گفتم؟ بهت گفته بودم بهتره بمیری چون از دست دادن فرشته_ دفعه

ثل تو خیلی بده! داداش کجایی؟

عه دیگه از دستت نمیدم!_ این دفمن حاظر بودم بمیرم ولی همچین اتفاقی برام نیوفته! با دستم هلش دادم که کمی تکون خورد؛ از این فرصت استفاده کردم و به زور پام رو از حصارش در آوردم و با لگد پرتش کردم. دادش بلند شد

یه راه برای فرار باید داشته باشم.. بلند شدم و سمت در تراس رفتم؛ با آرنج در باز کردم. حداقل خوای بری گنجشک کوچولو؟_ کجا می

آروم آروم بهم نزدیک شد؛ رفتم عقب و وارد تراس شدم. داداش کجایی؟ چرا نمیای؟ خدایا کمکم کن!

Page 87: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

87 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ی سرامیکی تراس! اومد جلوتر ولی دیگه تر رفتم و از پشت خوردم به نردهاومد توی تراس که عقب تر و اون خیلی نزدیک شده بود.برم عقب جا نداشتم تا

کنم!_ به خدا بیای جلو خودم رو پرت می بی توجه به حرفم اومد جلو، رفتم اون طرف نرده، به طرفم پرید تا بگیرتم ولی خودم رو انداختم.

جیغ زدم: داداش؟ فتم:خدایا مراقب داداشم باش... لحظات آخر... قبل از اینکه بخورم زمین... با خودم گ

یعنی این پایانه؟ **********

همون شب: آرش

جا وسط جاده دور زدم و راهی که اومده بودم رو برگشتم. باید تا تلفنم رو با نفس قطع کردم همون

می فهمیدم چه اتفاقی برای آروشا افتاده، خودمو می شناختم اگه همین جوری به راهم ادامه می داشدم. با سرعت صد و سی داشتم توی جاده ای که البته خلوت بود دم دلم می موند و پشیمون می

حرکت می کردم. هر از گاهی هم که شلوغ میشد الیی می کشیدم. از در ورودی دوم وارد ویال شدم، در ورودی دوم پشت ویال بود نه جلوش، از در پشتی وارد شدم. این که مهمونی نبود، اینجا پارتی

ضاح بود، دود قلیان و سیگار همه جارو پر کرده بود، سعی کردم یاسمن و بود. به معنای واقعی افتمیالد رو پیدا کنم ولی نبودن. از نفس هم خبری نبود، نفس گفته بود طبقه ی باال پس سریع از پل

ی دوم شدم، توی این طبقه بعد از سالن کلی اتاق بود. آروشا رو صدا زده ها باال رفتم و وارد طبقهستم دونه دونه اتاقارو باز کنم. اتاق ته راهرو توجهم رو جلب کرد؛ در تمام سفیدی داشم، نمی تون

ت و نیمه باز بود. آروم رفتم ته راهرو وارد نشدم، از الی در اتاق که کمی نیمه باز بود اول داخل و نگاه کردم و با صحنه ای که دیدم خشک شدم. .. با آرتام!اون نامزد من بود... آروشای من... روی تخت.

مات شده بودم و فقط داشتم نگاهشون می کردم. آروشا به من خیانت کرده بود، این دیگه قابل انکا

Page 88: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

88 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ر نبود. قلبم شکست!

ولی عصبانی شدم.رفتم داخل ، محکم آرتام رو گرفتم و پرتش کردم پایین، رفت تو شوک. نشستم روش و با تمام قدر

نخورده بود. بلند شدم و رفتم پیش آروشا، آرتام روی زت زدمش، چنان کتکی زدمش که تو عمرش مین افتاده بود و بینیش رو گرفته بود و ناله می کرد، موهای آروشا رو گرفتم و محکم کشیدم جیغ

کشید: چه خبره؟متوجه شدم که یکم تلو تلو می خوره، یا اثر شراب بود یا سرگیجه داشت محکم پرتش کردم تو راهرو

برسیم به ماشین هلش می دادم. دم در ماشین به یاسمنی که تمام لباسش خیس ا، همین جور تا ز آب بود برخوردم.

**********

یاسمن

دستشو گرفتم و نگهش داشتم! کنترلمو از دست دادم و جیغ زدم :

_ دوست دارم! فقط نگاهم کرد.

آب دهنمو قورت دادم و با صدای لرزش مانند گفتم: _ دوست دارم !

همین جور مات داشت منو نگاه می کرد که خودم رو پرت کردم تو بغلش. محکم بغلش کردم و تمام غصه هام و توی دلش خالی کردم؛ تمام اشکام روی لباسش ریخته شد، هردومون بخاطر این بارو

ن شدید کامال خیس از آب بودیم. شونه هامو گرفت و منو از بغل خودش جدا کرد.

چشما و صورت خیسم نگاه کرد. به بینی قرمز شده،

Page 89: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

89 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

با تعجب نگاهش کردم. دیدم؛ ولی انقدر غرور داشت که هنوز گریه نکرده بود.اشک رو توی چشماش می

_ دیگه دیره...! با این حرفش خشک شدم!

شونه هامو ول کرد، برگشت و رفت. رفت و سوار موتورسیکلتی شد که کنار حیاط بود.

. رفت!تنها موندم... رفت... رفت..

********** میالد

وار موتورسیکلت آرتام شدم و راه افتادم، کلیدشو از پیشخدمت گرفته بودم و به دروغ گفته بودم س

که آرتام اجازه داده. گاز دادم، فقط و فقط گاز دادم. تمام حرصم رو روی گاز خالی کردم. باد با باروه های آرامش بخش کوه، از همه ی پیچا با سرعن به شدت به صورتم می خورد؛ رفتم و زدم به جاد

گذشتم.ت میدختر نبودم... ولی بغض داشتم... خسته شده بودم... از همه چی خسته شده بودم... از همه چی

... از عشق... از خیانت... از دوروریی! کم کم حرصم خالی شد و گازو کمتر کردم. موتور کنار جاده ی زیبای کوهستانی موند.

گذاشتم روی موتور و گریه کردم. سرم و بعد از سال ها گریه کردم!

همه ی بدبختیم رو خالی کردم. میالد راد به خاطر یه دختر به این وضع افتاده بود.

لعنت بهش! سرم و از موتور برداشتم.

Page 90: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

90 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

محکم به موتور مشت زدم و فریاد زدم : عشقم!_ لعنت بهش! لعنت بهش! به دنیا! به زندگی! به عشقش! به

محکمتر مشت زدم: _ لعنت به اینکه عاشقتم! لعنت... به... این... که... عاشقتم!

از موتور پیاده شدم و یه لگد محکم به موتور زدم: لعنت!کنار جاده برای خودم روی زمین نشستم و به درخت کوهستانی پشتم تکیه دادم، با دستام صورتمو

پوشوندم و گریه کردم. ید.شونه هام می لرز بارید و به زمین می ریخت.بارون با شدت می

مو و سر و لباسم همه خیس بود. هیچ چیز برام مهم نبود... هیچ چیز!

کنار جاده افتاده بودم و توی حال خودم بودم، تازه گریم کم کم قطع شده بود که دستی روی شونم قرار گرفت؛ برگشتم و به پیرمردی پشتم بود، برخورد کردم.

جان چرا اینجا نشستی؟ _ پسرنفس عمیقی کشیدم و برگشتم، بهش محل نذاشتم و دوباره رفتم توی حال و هوای خودم و به روبه

رو خیره شدم. _ اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده...

کنارم نشست... .._ بدان عاشق شدست و گریه کرده.

.هه ، کامال شامل حال من میشد و برای من مناسب بود _ خب حاال بگو ببینم، تو هم عاشقی نه؟

برگشتم نگاهش کردم._ از چشمای قرمزت کامال معلومه پسر، هییی بسوزه پدر عاشقی! جوانی کجایی که برگردی؟ پسر ج

وقت قید عشقتو نزن... اان... من دارم شصت سال تو داری بیست سال، از من به تو نصیحت هیچمونه! تو فقط با دور کردنش خود.. همیشه گیر میتی که دلت گیره.لبته اگه واقعا حست عشقه! وق

Page 91: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

91 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ت رو عذاب میدی ولی وقتی به سن من رسیدی یه روزی مثل امروز که قیدش رو زدی پشیمون می شی مگر اینکه اون نخوادت!

و نگاهم کرد: چوبش رو روی زمین فشار داد و به کمکش بلند شد _ یادت نره چی گفتم!

کردم! بلند شدم؛ موتور رو صاف گذاشتم؛ سبه الی درختا ناپدید شد. احساس آرامش می رفت و ال وارش شدم و حرکت کردم.

وقتی نزدیک ویال شدم، با موجی از مردم و ماشین های پلیس و آمبوالنس مواجه شدم. پلیس ها داشدم و به ابتدای کردن. به زور از بین جمعیت ردکردن و از صحنه خارج میشتن مردم رو دور می

جمعیت رسیدم. خواستم وارد ویال بشم ولی نوار های زرد در ورودی مانع شد . از زیر نوار ها رد شدم که پلیس مانعم شد. بی توجه هلش دادم و گفتم اینجا خونمه! در حین جدل برای وارد شدن بود

لش برانکاردو کشیدم؛ نگه دام که برانکارد از در خارج شد و سمت آمبوالنس رفت، سریع رفتم دنبا شتن. همه ی تنم غرق سرد کرده بود.

ی تنم روبه رو شدم.پارچه ی سفید رنگ بیمارستان رو کنار زدم و با صورت غرق در خون پاره نازنین بود.

خواهرم روی تخت افتاده بود و همه جای سرش خونی بود. جور تو شوک موندم؛همین

قط قیافشو نگاه کردم.تونستم تکون بخورم فاصال نمی صورت زیبای گردش که همه خونی بود.

چشمای درشت و خوشگلش که بسته شده بود. شناسیدشون؟_ می

فقط خواهرمو نگاه کردم ، انگار خشک شده بودم، پرستار که دید جوابی نمیدم بی اهمیت رد شد و. و سمت بیمارستان حرکت کردلی من همچنان خواهرم رو نگاه کردم که برانکارد وارد آمبوالنس شد

پشت بندش یکی رو با دستبند آوردن بیرون، یه مرد ناشناس که کال مشکی پوشیده بود. عین میت همانجا خشک مونده بودم. مرد ناشناس رو وارد ماشین پلیس کردن، همونجا افتادم؛ همونجا جلوی

تم که خواهرمو از دست بدم. خدایا ندر نشستم. طاقت این یکی رو دیگه نداشتم ، طاقت اینو نداش

Page 92: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

92 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

آوردم. خدایا نه ، کنترلم ره ، محکم سرم رو گرفتم. عمیق نفس می کشیدم. داشتم اکسیژن کم می و از دست دادم و فریاد زدم:

_ نه! نه خدایا نه! این دیگه چه بازییه؟ این دیگه چیه؟ این دیگه چه بدبختییه؟ ؟محکمتر از قبل داد زدم: چرا من؟ چرا گریم گرفت. باصدای خش دار گفتم:

_ من دیگه طاقت ندارم! بریده بریده گفتم :

_ دیگه... طاقت... ندارم... ندارم!

********** زمان حال:

آروشا

جیغ زدم: آرش؟ هق هقام از گریه ی شدیدم باالتر رفت و بلند تر از قبل جیغ زدم:

_ آرش کجایی؟ه نمایان شد خودش بود. آرش، جدی نگاهم کرد؛ اشکام روی گویهو در محکم با لگد بازشد؛ کسی ک

نه هام ریخته بودن. دستامو جلوی صورتم گرفتم و گریه کردم، چرا من انقدر بدبخت بودم؟ صدای شنیدم که به سمتم می اومد. سریع سرم رو بلند کردم و با ترس عقدم های بلند و محکمش رو می

کرد. دستامو برای دفاع باالی سرم بردم ولی در کمال تعجب شوقب تر رفتم، دستشو به سمتم دراز نه هامو گرفت و منو محکم تو بغل خودش کشید. اولش هنگ کردم ولی بعد تو بغلش به گریه هام

ادامه دادم آروم دم گوشم زمزمه کرد: _ تموم شد...!

تموم شد؟ همه چیز؟ی هایی که کشیدم... شکنجه هایی که دسختی هایی که کشیدم... کتک هایی که خوردم... بدبخت

Page 93: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

93 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

یدم... همه تموم شد؟!سرمو آوردم باال و نگاهش کردم. چند ماه بود که اینجا زندانیم کرده بود؟ شش ماه؟ شایدم بیشتر،

شش ماه بود که توی این انباری کثیف و تاریک و البته سرد زندانی بودم. شش ماه کم نیست، اصال ای پاره اینجا بودم، شش ماه بود که هر روز کتک می خوردم. هر روز کم نیست! شش ماه با لباس

شش ماه بود که اینجا یخ می زدم! گاهی اوقات احساس می کردم که با موش های شکنجه میشدم. این انباری رفیق شده بودم، شش ماه اینجا فقط با همین یه تخت کهنه سر کرده بودم.

!شدم... از فردی که عاشقش بودم متنفر شدم شش ماه... قلبم یخ زد... ازش متنفر من... اونجا... عشقم رو زیر پام گذاشتم!

و با تمام عالقه ای که به این حسم داشتم... با تمام عالقه ای که هنوز به معشوقم داشتم... خورد ش کردم!

********** سمن یا

کردم.که برام افتاده بود فکر می روی تخت افتاده بودم. هر روزم همین شده بود؛ به اتفاقاتی به خودم، به میالد.

گریه نمی کردم؛ هیچ وقت این کارو نکردم! هیچ وقت برای اتفاقاتی که گذشته بود گریه نکردم! قلبم شکسته بود.

بعد از اون شب انگار که... قلبم... به دو تیکه تبدیل شده بود... یکیش گم شده بود... جا مونده بو شب زیر بارون... تیکه دومش کنده شد... برده شد!د... همون

دونم چند ماه بود که توی این اتاق خودمو حبس کرده بودم. هیچکی رو ندیده بودم، فقط همینمین جوری روی تخت افتاده بودم و به یه گوشه از اتاق نگاه می کردم. اتاق چه توی روز و چه توی

باز نکرده بودم یا چراغ رو روشن نکرده بودم. شب تاریک تاریک بود. یکبار هم پرده روکردم تا خالی بشم... گریه می کردم تا سبک بشم...ولی نمی کردم... گریه میشاید باید گریه می

کردم!

Page 94: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

94 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

انگار که بعد از اون شب، اشکام تموم شده بود!فقط زمین اون شب، وقتی که رفت، وقتی که توی اون بارون با لباس های خیس برگشتم، وقتی که

رو نگاه می کردم، اشک هام خشک شدن! اشک های گرمم... توی همون شب کذایی... یخ زدن!

میالد... عشقم... توی اون شب... همراه همون اشکم... همون اشک آخرم... از چشمم افتاد!

********* وشاآر

ه تونستم از این در بیام آرش دستمو گرفت و سمت در برد. بالخره از این زندان خالص شدم، بالخر بیرون. اینجا اصال آشنا نبود، هیچ وقت تا حاال با اینجا برخورد نکرده بودم. برگشت سمتم :

_ ببخشید ولی مجبورم!پارچه گونی مانند مشکی رو روی سرم قرار داد؛ دستمو گرفت و کمکم کرد تا سوار ماشین بشیم. و

داخل ویال شدیم ، وقتی که وارد شدم یاد مهمترین چیز سط راه پارچه رو برداشت. مسیر ویال بود، زندگیم افتادم. خواهرم ، پاره ی تنم! رفتیم باال ولی آرش توی اتاق نیومد و رفت روی مبل سالن گو

شیشو برداشت. رفتم توی اتاق ولی ناخودآگاه و بدون خواست خودم درو قفل کردم ، چرا این کارو جه هایی که ازش دیده بودم ازش می ترسیدم ، یک لحظه به اون شکردم؟ بعد از این ماجرا و شکن

کنجه ها فکر کردم و دوباره از ته قلبم ازش متنفر شدم ولی حس عشق توی ثانیه ی دوم جایگزینش شد . دوباره حس نفرت، همین جوری با خودم درگیر بودم که دستگیره ی در پایین کشیده شد

ی پشت در موند.ولی در باز نشد آرش بود همین جور آروم صدا زد : آروشا؟

خواستم جوابشو بدم ولی نتونستم ، دهنم برای جواب دادن حرکت نمی کرد. مغزم فرمان داده بود ولی دلم جوابشو پس داده بود. مغزم می گفت درو باز کن ولی دلم نمی اومد و موافق نبود. نفس

دم هاشو شنیدم که از پشت در دور عمیقی کشید که از پشت در صداشون شنیدم. بعد صدای قشدن. رفت، با سرعت باد خودمو کردم تو حموم، شش ماه بود که حموم نرفته بودم و تنم به آب نخ

Page 95: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

95 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

کردم. نیم ساعت اولشم فقط نشسته بوورده بود. حدود چهار یا پنج ساعت بود که داشتم حموم می کردم.دم کف حموم زیر آب و به اتفاقاتی که افتاده بود فکر می

به قلبم!وقتی که از حموم با حوله تن پوش اومدم بیرون دیدم آرش روی صندلی کنار در تراس نشسته، یه لحضه قلبم ریخت. مگه در قفل نبود؟ یعنی زاپاس داشت؟ لباس هام رو از کمد در آوردم و توی بغ

مدم بیرون، رفتم لم نگهشون داشتم. حاال کجا عوضش کنم؟ برگشتم تو حموم و با لباس پوشیده او کشیدم. ستم از پشت کشیده شد. یه جیغ بلندسمت در تا برم بیرون که د

*********

میالد

از تشک بلند شدم ، بدون احساس خاصی ، مثل همیشه ، رفتم سمت پنجره و به مرغ و خروس ها ی توی حیاط این خونه ی قدیمی نگاه کردم.

بودم، مهمون همون پیرمردی که اون شب کذایی دیدم. ه خونه ی چوبی روستایی که توش مهمونمون پیرمرد مهربون، بعد از مراسم هفتم نازنین دیگه توی اون شهر کذایی نموندم، شش ماه بود که

اینجا بودم.یه جورایی از اون شهر فرار کردم؛ از شهری که خیابون هاش خاطرات بودنم با نازنین رو برام تداعی

می کرد.دریاش خاطرات بودنم با یاسمن رو برام تداعی می کرد... شهری که ویالی من و نازنین شهری که

توش بود... ویالیی که هنوز اتاق نازنین اونجا بود... ویالیی که صدای قدم های نازنین رو برام اتومااره ی تیک وار پخش می کرد... ویالیی که توش اون تراس لعنتی بود... اتاقی که هنوز بوی خواهر پ

تنم رو می داد اونجا بود... اتاقی که هنوز همون جوری کیفش روی تخت پرتاب شده بود... اتاقی که عطرش هنوز توش پیچیده بود... ویالیی که برام مثل کابوس بود... من از همچین شهری به و

ضوح فرار کردم!لی خورده چوب بسته شده از در بیرون رفتم و به پیرمرد که داشت از دور می اومد و روی دوشش ک

Page 96: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

96 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

بود خیره شدم ، وقتی که فرار کردم تنها جایی که به ذهنم رسید همین کوه بود ، همونجا بود که به طور اتفاقی دوباره خودش پیدام کرد ، اولین جمله ای بهم گفت رو یادمه ، گفت :

****

_ چقدر شکسته شدی جوون ، مشخصه که دوباره گریه کردی! ش توضیح داده بودم ،همه چیزو برا

_ هعی! وقتی میگم قدر جوونیت و لحظاتت رو بدون برای همینه ، خدابیامرزه خواهرت رو،نمیگم مرگش ارزش نداره ولی یادت باشه که خدا بنده هایی رو که دوست داره با سخت ترین شرایط امتحان

می کنه! بهش توپیدم:

ه بنظرت خدا هم وجود داره؟_ کدوم خدا؟ وقتی که یکی این همه بدبختی میکش _ خدا همیشه پیشته پسر!

_ کو؟ پس این خدا کو؟ چرا این همه بدبختی واسم می فرسته؟ چرا از بین این همه آدم فقط سرنو شت من فلک زده باید انقدر سیاه باشه؟

_ خدا اینجاست... و دستش رو گذاشت روی قلبم!

تنهات نمی ذاره... هیچ وقت! _ هر چقدرم سختی بکشی ، مطمئن باش که هیچوقت

**** با صدای پیرمرد به خودم اومدم ، رفتم پایین و هیزم هاش رو ازش گرفتم.

_ بهتری جوون؟ _ آره ممنون!

_ پسرجان ، ببین من رو ، دیگه وقتشه برگردی دیارت! با تعجب بهش زل زدم.

_ برگردم؟ داری بیرونم می کنی؟

Page 97: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

97 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خداست ، منظورم این بود که دیگه وقتشه با حقایق روبه رو بشی _ نه پسر جان ، مهمان که حبیب و برگردی پیش زنت!

زنم؟ یاسمن رو زن من فرض کرده بود؟ خواستم بهش بگم زنم نیست ولی نگفتم.

_ ولی حتما با زنت دوباره بیا اینجا و یه سر به من بزن! ه توی دستم بود ور رفتم.کنارش روی تکه ی درخت قطع شده نشستم و شاخه ی کوچک درخت ک

_ چیه پسر جان؟ نمی خوای برگردی؟ _ نه!

_ چرا پسر؟ ساکت موندم ، چرا نمی خواستم برگردم؟

_ پس می ترسی... _ از چی؟

_ از واقعیت هایی که باید باهاشون رو به رو بشی! ساکت موندم ، می ترسیدم؟

درآوردی پسر ، موهات بلند شده ، صو _ پاشو پسر خجالت بکش ، تو ایینه قیافت رو دیدی ؟ ریشرتت اصالح می خواد ، تو روز اولی که اومدی این شکلی نبودی که ، بعدشم خجالت نمی کشی زنت

رو تو شهر تنها گذاشتی؟ پاشو پاشو موتورتو بردار برو ، باالخره که چی؟ مرگ و زندگی دست خدایا موندیم که توشه جمع کنیم. این دنیا ارزست ، همه بالخره یه روزی می میرن ، ما فقط تو این دن

ش هیچی رو نداره ، مخصوصا تلف کردن زمان برای گذشته ، بعدا وقتی که به سن من رسیدی تازه می فهمی چه زمان هایی رو که از دست ندادی!

دردناک حرف میزد ، خیلی دردناک! _ مشتی؟

_ بله پسر؟ _ خانومت کجاست؟

ی چشماش اومد و سوزناک گفت :خیرم شد ، اندوه عمیقی تو

Page 98: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

98 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ من عشقم و ول کردم پسر ، واقعا عاشقش بودم ولی به خاطر یه مسئله ی خیلی کوچیکی ولش کردم ، بعدا دادنش به نوه ی خان... وقتی که رفت... تازه فهمیدم چیو از دست دادم!

از اولم کارم اشتباه بو بلند شد و رفت داخل ، حرفش تاثیر گذار بود ، من یاسمن رو ول نمی کردم ، د و زیاده روی کرده بودم ، انگیزه گرفته بودم ، بلند شدم و رفتم داخل اتاق تا کتمو بردارم.

وقتی سوار موتور شدم، رفتم تو فکر... نکنه اتفاقی براش افتاده باشه...؟ موتور رو روشن کردم و به راه افتادم.

*********

آروشا

بیرون که دستم از پشت کشیده شد ، یه جیغ بلند کشیدم ، جوری که خودمم رفتم سمت در تا برم ترسیدم و سریع برگشتم سمتش ، نگاهش غمگین شد ، خیلی خیلی غمگین!

_ آروشا؟ ندم و فقط نگاهش کردم.ساکت مو

_ آروشا... تو...ز قبل خیرم دستم رو از دستش کشیدم ، یه لحضه خودمم از حرکت خودم هنگ کردم ، غمگین تر ا

شد. سریع درو باز کردم و پشت سرم بستم ، از پله ها دوییدم پایین توی حیاط و تو قسمت پشتی ویال به دیوار تکیه دادم و موندم، چرا این کارو کردم ؟ هیچ کدوم از رفتارها دست خودم نبود ، همو

کم پشت باغ ه شده ون جوری تکیه وار به دیوار سر خوردم پایین و نشستم روی علف های چمن زد، چشم هام رو بستم ، صحنه های شکنجه برام تداعی میشد ، صدای جیغام ، صدای هق هق گریه کردنام ، دادهاش ، همه و همه برام تداعی میشد! ازش متنفر شدم! وقتی که به این صحنه ها فکر

، خواستم بلند شم می کردم ازش متنفر می شدم ، می خواستم ازش دور باشم ، چشمامو باز کردمکنار سرم محکم خورد به یه چیز میله ای ، آروم سرمو باال بردم که با پله های خروج اضطراری ولی

بر خوردم ، من چرا این پله هارو تا به حال ندیده بودم؟ انتهای پله هارو دنبال کردم که رسیدم به تراس اتاق یاسمن.

Page 99: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

99 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

!ق همیشگیمخواهر عزیزم... رفی یاسمن... خواهرم... خواستم از پله ها برم باال ، پامو که روی پله ی اول گذاشتم صحنه عوض شد.

برای چند ثانیه توی مغزم همون پله های کذایی تداعی شدن.با کفش های پاشنه بلند داشتم روشون قدم برمی داشتم و به سمت بدبختی همون پله هایی که من

می رفتم. همون شب نفرین شده!

ون پله ها برده بود باال یاسمن اونجا نبود... خواهر من اونجا نبود که به دادم ه آرتام منو از اوقتی ک وسط اون پارتی جهنمی منو تنها گذاشته بود و رفته بود! برسه... بهم کمک نکرد...

برای رفتن دودل بودم. کنم. نمی دونستم باید چیکار

زدم؟باید قید خواهرمو... همه کس زندگیمو می

******** آرتام

فرستادم ، نفس عین موش کنار دیوعصبی بودم ، بلند نفس میکشیدم و اکسیژن رو به ریه هام می

ار چسبیده بود ، نه نه ، کنترلمو از دست دادم و بلند تر از قبل فریاد زدم :

_ نه! _ آر...آرتام...

_ ساکت، مقصر همه چیز تویی! می شدم می ترسید و وقتی هم که سرش داد می زدم خفه میشد.مثل همیشه وقتی عصبانی

ا دیگه با این گنداش اعصابمو به هم ریخته بود ، دوتا انگشتمو گذاشتم روی پلکهام و فشار دادم ،صال آدمی نبودم که تو عصبانیت بتونم خودم رو کنترل کنم ، با دستم یهو کل وسایالی میز کارمو ه

م.ل دادم و روی زمین ریخت

Page 100: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

100 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ نفس نذاشتی کارمو کنم. _ تو به من سر پله عالمت دادی که برم زنگ بزنم!

با این حرفش آتیش گرفتم ، حمله کردم سمتش و یقه ی کتشو گرفتم ، از الی دندونام که محکم دا شتم به هم دیگه فشارشون می دادم غریدم:

م!_ قرار بود نیم ساعت بعد از دادن اون عالمت زنگ بزنی نه مستقی محکم پرتش کردم سمت در.

_ بیرون !سریع رفت بیرون ، روی صندلی کارم خودمو پرت کردم ، نقشه این نبود ، نفس مثل همیشه گند ز

ده بود.حسابی عصبانی بودم... خاموش نشده بودم... حس انتقام هنوزم توی وجودم شعله می کشید...

کارم باهاشون تموم نشده بود! کردم که چطوری برگردم تو بازی؟! نشستم و به این فکر

********

آروشا

برای رفتن دودل بودم ، نمی دونستم باید چیکار کنم ، باید قید خواهرمو ، همه کس زندگیمو می زد م؟

بعد از چند ثانیه فکر کردن پامو روی پله ی دوم گذاشتم و به سمت تراس یاسمن حرکت کردم ، هراز قصد هم که این کارو نکرده بود ، نمی دونست قراره چی بشه ، خوچی هم که باشه خواهرم بود ،

شبختانه یا بدبختانشو نمی دونم. ولی آرش اون شب به موقع رسیده بود.

سرمو تکون دادم تا از این فکر و خیال ها بیام بیرون ، رفتم سمت دستگیره ، داشتم بال بال میزدم ن کشیدم ، باز بود ، یه نفس عمیقی کشیدم و رفتم داخکه باز باشه ، دستگیره ی در تراس رو پایی

ل، پرده رو که کامل کشیده بود کنار زدم ، که متوجه شدم یه شئ چوبی سریع داره به سمتم میاد ،

Page 101: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

101 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

سرمو آوردم پایین و جاخالی دادم ، شئ چوبی خورد به گوشه در تراس ، برگشتم که صورت تمام صورتش آب رفته بود.سفید یاسمنو دیدم ، الغر شده بود ،

_ یاسمن؟از دیدنم هنگ کرده بود ، کم کم چشماش پر اشک شد ، منم همین طور! همونجوری که جفتمون ا

شکامون سرازیر شده بود افتادیم توی بغل هم دیگه ، همون جوری روی زمین نشستیم و فقط گریه کردیم ، از بغلش بیرون اومدم و گونه ی خیسشو بوسیدم.

هی من برات بمیرم!_ یاسمن ال _ آروشا کجا بودی؟

نمی دونست پس ساکت موندم. _ تو این بدبختیا کجا بودی؟

_ گوش کن یاسمن ، باید بریم! متعجب منو نگاه کرد ، همیشه این جوری که می کرد چشماش درشت میشد.

_ بریم؟ _ آره ، آره باید بریم!

_ کجا بریم؟ _ نمی دونم!

_ آروشا حالت خوبه؟ و نمی دونی چی به من گذشته..._ ت

غمگین نگاهم کرد و غمگین گفت: _ مگه تو میدونی چی به من گذشته؟

اینبار من متعجب نگاهش کردم._ نه نمی دونم ، هم من برات بعدا تعریف می کنم هم تو ، تنها چیزی که می دونم اینه که باید از ا

ینجا بریم. _ آخه کجا؟

ناگهان به سرم زد.

Page 102: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

102 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ کلبه! _ آروشا االن اگه اونجا بریم ریسک بزرگی سر زندگیمونه!

_ االنم زندگیمون تو ریسکه! _ آروشا مطمئنی؟ فکر همه چیزو کردی؟

فکر کردم و قطعی بهش جواب دادم. _ آره... تو هم میای دیگه نه؟

فقط نگاهم کرد. متوجه شدم که دو دله! ، فردا شب حرکت می کنیم. _ تا امشب فکر کن ، فردا صبح میام ازت می پرسم

صدای پا از بیرون در اومد ، از قدم های بلند و محکمش کامال مشخص بود آرشه. سریع رفتم بیرون ، درو پشت سرم بستم ، وارد تراس شدم و از پله ها سریع پایین رفتم.

***********

میالد

ه متوجه بشم مسیر رو عوض کرده سر راه برگشتنی داشتم آروم برای خودم می روندم که بدون اینکبودم ، از بس به مشکالت فکر کرده بودم که اصال از جاده فارغ شده بودم ، نگه داشتم ، برگشتم

سمت راست تا ببینم کجام که خودمو جلوی قبرستون دیدم ، با بغض وارد شدم ، حرکت کردم سم ت قبر نازنین.

خواهرم! افتادم.وقتی که رسیدم پاهام شل شد و همونجا

زجه زدم ، از ته دلم زجه زدم :_ تقصیر من شد لعنتی! تقصیر من شد که تو االن اینجایی... تقصیر من شد که تو االن توی این خاکی... تقصیر من شد... نازنین من تورو تنها فرستادم... نازنین من دیر اومدم... نازنین همش تقص

یر من شد! . سرمو گذاشتم روی خاک و گریه کردم

Page 103: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

103 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

فقط و فقط گریه کردم و زجه زدم . _ نازنین؟ نازنین کجایی؟ چرا نیستی منو ببینی؟ چرا نیستی ببینی چه بالهایی که سرم نیومده؟

ساعت ها نشستم و همون جوری گریه کردم. قبرستون خلوت خلوت بود و تک و توک آدم هایی رو میشد دید که رد میشن.

ن... بعضیا حس همدردی داشتن... بعضیا خودشونم که منو ابعضیا با تعجب من رو نگاه می کرد ین جوری می دیدن پریشون می شدن و دلشون برام می سوخت!

ولی من اهمیتی به نگاهای مردم نمی دادم.برای من خواهرم مهم بود... همینی که زیر این خاک دفن شده... خواهرم کشته شد... فقط و فقط

دم... نباید میذاشتم تنها اون شب بره!بخاطر من... دلیل مرگش من بو من مگه برادر بزرگترش نبودم؟ به جز من پس کی باید حواسش به نازنین می بود؟

مشتی خاک رو برداشتم و توی دستم گرفتم. باورم نمیشد نازنین این داخله، یاد اون قاتل افتادم.

گه می موندم دیوانه می شدم اما االو ا این شیش ماه انقدر اوضاع روحی بد بود که فرار کرده بودم ن دیگه تموم شد.

می رفتم انتقام خودمو از زندگی بگیرم!شب بود که رسیدم به ویال ، اولش نمی خواستم برم تو ، وقتی به این ویال نگاه می کردم غمم می

آرتا گرفت. وارد شدم ، موتورو وسط حیاط ول کردم و به اون نگهبانای احمق گفتم بفرستنش ویالیم، گوشیم نبود. اون شب به بعد ندیده بودمش ، همونجا افتاده بود. وارد شدم ، به زور روی پله ها

قدم گذاشتم و باال رفتم ، وارد راهرو شدم. خراش های کفش نازنین هنوز روی پارکت مونده بود.

بغضم گرفت. چرا اون شب تنها فرستاده بودمش؟

اتاقشو باز کردم و واردش شدم ، نگاه کردم... به صندلی افتاده... بی اختیار به ته راهرو رفتم ، در فرستادمش!به اتاق بهم ریخته... به در باز تراس... نباید اونشب تنها می

گریم گرفت.

Page 104: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

104 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

تقصیر من شد... من خودم خواهر خوردمو به سمت مرگ فرستادم... اون قاتل نکشته بودتش... م وردمو کشته بودم!ن اونو کشته بودم... من خواهر خ

درو پشت سر خودم بستم؛ همون جا افتادم و فقط گریه کردم. با دستم سرمو گرفتم و گریه کردم.

چرا همه ی این بالها سر من می اومد؟ چرا من...؟ _ خدا؟

خدا رو صدا زدم.پس اون خدایی که پیرمرد می گفت کجاست؟ چرا نیست تا منو ببینه؟ چرا تو زندگیم نیست؟ چرا

من حضورشو حس نمی کنم؟ انقدر گریه کردم که همون جا جوری که به در تکیه داده بودم خوابم برد.

صبح بیدار شدم ، با تمام حس غمی که داشتم اتاق خواهرمو تمیز کردم ، صندلی رو سر جاش گذاه دوشتم ، در تراس رو بستم و قفل کردم ، پرده هارو کشیدم ، وسایل های کیفشو در آوردم و دون

نه همرو دقیق سرجاشون گذاشتم ، گوشیشو کامل شارژ کردم و بعدا خاموشش کردم و گذاشتم جای همیشگیش کنار لپ تاپش ، همه چیزو مرتب کردم و اومدم بیرون ، در رو برای همیشه بستم و

قفل کردم.اشتم که وارد اتاق خودم شدم ، رفتم حموم ، فقط حدود پنج ساعت توی حموم بودم ، حوصلشو ند

صورتمم اصالح کنم ، اومدم بیرون و لباس راحتی پوشیدم و رفتم روی تخت افتادم. در زدن ، اجازه داخل شدن دادم ، خدمتکار بود. وضعش نشون می داد حالش بده ، اونم ناراحت بود ، سینی صبح

انه رو گذاشت و از جیب لباس کارش گوشیمو درآورد. از نگهبانا داد که بدم به شما. _ آقا میالد ببخشید ، اینو یکی

گوشیمو زدم شارژ و با موجی از پیام و زنگ مواجه شدم ، از همه ی پیام ها مهمتر پیام کیان بود که پرونده ی نازنینو پیگیری می کرد ، رفیق قدیمیم بود ، اون شب اون قاتل رو گرفته بودن ، نگهبانا تو

کرد بگیرنش.نسته بودن به موقع زمانی که داشت فرار می ولی هیچ اعترافی نکرده بود... هیچی!

باید اونشب خودم می کشتمش ، حتی یک نفر هم برای رضایت نیومده بود ، از این فکرا خارج شدم

Page 105: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

105 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

. به پیام ها و زنگا سر زدم. پنج تا زنگ و یه اس از کیان، پنجاه و دو تا زنگ و چهل تا اس از رکسانا!

خبری بودم از جانب همون فرد... یاسمن... ولی هیچی نبود... هیچی!دنبال اینا نبودم... دنبال پیام کیان رو باز کردم :

" بهت زنگ زدم جواب ندادی ، کم کم داره به حرف میاد ، هروقت پیاممو خوندی زنگ بزن!"

بهش پیام دادم : " چیزیم تاحاال گفته؟" سریع جواب داد :

"نه." ریافت کردم.ناامید شدم که یه مسیج دیگه د

"فقط یه اسم گفت..."

********** یاسمن

چیکار باید می کردم؟ باید می رفتم؟

فقط و فقط فکر کردم و هیچ کار دیگه ای انجام نداده بودم ، شده بودم مثل دیوانه ها ، هرچند دیوااوکی نبودم ، درو نه بودم! بقیه ازم می ترسیدن و به زور برام غذا می آوردن ، بعد از اون شب اصال

قفل کرده بودم ، یبار با یکی از خدمه دعوا گرفته بودم که همین آرش اومد جدامون کرد ، درحدی که بعد از جدا شدن مشت موهای کنده شده دختره تو دستم مونده بود ، نمیدونم سر چی بود ولی

وی تخت میوفتادم و اونجا بی یه غلطی کرده بود ، دائم برای خودم راه میرفتم و آروم نبودم ، بعدا ر قرار بودم ، هیچ چیز برام معلوم نبود ، حتی نمیدونم کی حموم رفته بودم ، فکر کنم چهار روز پیش

بود که به زور منو پرت کردن تو حموم ، یه بار می رفتم کنج اتاق می نشستم. بلند شدم.

حوله رو برداشتم و رفتم سمت حموم.

Page 106: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

106 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

فتم!فکرامو کرده بودم... می ر ازحرکت موندم.

میالد چی؟ عشقم؟ اون اگه منو دوست داشت توی این شیش ماه می اومد پیشم.

از همون تراسم که شده می اومد. من در تراس رو بخاطر اون باز گذاشته بودم.

به راه رفتنم ادامه دادم. می رفتم... آره می رفتم!

رفتم زیر دوش آب. چرا نباید می رفتم؟

کشیده بودم؟ مگه میالد ولم نکرده بود؟ پس به چه امیدی باید اینجا می موندم؟ م مگه کم بدبختیگه همین آرش بهم سر میزد جز هفته ای یکبار؟ مگه خدمه اینجا منو دیوانه فرض نمی کردن؟ مگه

اینجا بین همه آبروم نرفته بود؟ گریم گرفته بود.

ده بودم... کدوم آدمی تو زندگیش این هواقعا من چقدر بدبختی کشیده بودم... چقدر سختی کشی مه سختی می کشه؟

می رفتم... یعنی باید می رفتم... آرامش می خواستم... می خواستم فقط و فقط خودم باشم!

************ میالد

تا این مسیجشو خوندم سریع بلند شدم و روی تخت نشستم و تایپ کردم :

" چه اسمی؟" وری نمیشه ، شنبه ساعت شش غروب ، کافه همیشگی...""باید حضوری بهت بگم این ط

"شنبه؟ چهار روز بعد؟"

Page 107: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

107 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

"عملیاتم وقت ندارم رفیق ، فعال" گوشی رو پرت کردم : اهه!

بعد از خوردن صبحانه ، تلفنم زنگ خورد. "رکسانا"

جوابشو ندادم ، ولی مگه ول می کرد؟ _ بله؟

جایی چرا جواب نمیدی؟ گوشیت کجا بود؟ وای میال_ وای میالد عشقم ، میالدم ، تو شیش ماهه ک د عزیزم...

_ باشه فعال.قطع کردم ، اعصابشو نداشتم ، یکم روی تخت دراز کشیدم ، نزدیک شب بود ، خواستم برم لباس

بپوشم و برم پیش یاسمن که زنگ خورد. قدم های بلندی تند تند سمت اتاق من اومدن.

ی بهم ریخته اومد تو.در باز شد و رکسانا با قیافه تا منو دید خودشو محکم انداخت تو بغلم.

_ وای میالد ، میالد!تا بحال این جوری ندیده بودمش ، موهاشو اتو کشیده بود ولی نصفه ، آرایشش فقط همون رژ لب

رو داشت درست برعکس همیشه که غلیظ بود ، الک های دستش نصفش رفته بودن ، کال اولین بار کسانا رو این شکلی می دیدم.بود که ر

از بس محکم بغلم کرده بود داشتم خفه می شدم. _ باشه رکسانا.

_ میالد فقط همین جوری بمون. داشت گریه می کرد؟

سرشو آورد باال و منو نگاه کرد ، رکسانا داشت گریه می کرد ، برای یک ثانیه که قیافشو دیدم با خود م زیباست.م گفتم رکسانا چقدر با آرایش مالی

واقعا زیبا بود ولی نمیدونم چرا من هیچوقت دلم باهاش نبود.

Page 108: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

108 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ رکسانا من باید برم. _ میالد خواهش میکنم. _ رکسانا من عجله دارم.

دستشو گرفتم و بردمش پایین سوار ماشینش کردم و گفتم که برسوننش. ناراحت بود ، دلم براش سوخت ، ولی من باید میرفتم.

بود. االنم شب شده

*********** آروشا

رفتم پیش یاسمن و ازش پرسیدم ، موافقت کرده بود ، نصف وسایالشم جمع کرده بود توی یه ساک کوچیک که راحت قابل حمل کردن باشه ، منم وسایالمو کامل جمع کرده بودم ، غروب بود و نزدیک

یکردم ، باید میرفتم؟ یاد زمانی افتاشب ، لب پنجره ی اتاقم برای خودم نشسته بودم و داشتم فکر م دم که زندانیش بودم ، دستمو روی شکمم گذاشته بودم.

گریم گرفت ... مثل ابر بهار لب پنجره گریه کردم... شیش ماه گذشته بود... ولی شکمم گنده نشد ه بود... من بچمو... توی شکنجه ها... از دست داده بودم!

اینو متوجه نشه؟ کدوم مادر یا دختر با زنی بود که خود آرشم اینو فهمیده بود.

شیش ماه گذشته بود و این شیش ماه همه چیز مشخص شده بود... رفتم سمت کشو و از توش ک لی پول برداشتم.

ببخشید آرش... ولی من باید برم!

********** شب

Page 109: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

109 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

اروم به در اتاق یاسمن زآرش هنوز سر کار بود ، ساعت نه شب بود ، آروم از در بیرون رفتم و تقی دم ، اونم از اونور در یه تق به درش زد ، به معنای اینکه فهمیدم االن میام ، آروم ساکو توی دستم فشار دادم ، استرس داشتم ، از پله ها قایمکی پایین رفتم بدون اینکه خدمتکارها متوجه بشن ، قرار

سمت باغ پشتی رفتم ، یاسمن اون پایین بود مون توی باغ بود ، آروم و قایمکی از پشت درختچه ها ، از همون پله ها اومده بود ، گفتم :

_ آماده ای؟ _ اره

آروم ولی سریع از پشت درخت ها رد شدیم ، یه قسمتی از باغ بدون درخت بود و اونجا تاب و وسااونور چون دقییل تفریحی رو گزاشته بودن ، استخرم اون جلو بود ، باید سریع رد میشدیم میرفتیم

قا روبه روی اون مکان نگهبانا داشتن شیف میدادن ، اول من رفتم ، تا برگشتن دوییدم و رفتم پشت تاب ، چون اونجا امن نبود دوباره سریع دوییدم و رسیدم اونور و پشت درختا مخفی شدم ، نوبت یا

و رسید به من ، بعد به سمن بود ، تا برگشتن دویید به این سمت و پشت سرسره قایم شد ، دویید سمت دیوار رفتیم و با قالبگیری ازش رد شدیم و پریدیم تو کوچه...

**********

میالد

رسیدم به ویالی آرش ، از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل ، خدمتکار به من گفت که آرش نیست و ولی نذاشتن ، توی همون توی سالن باید منتظر بمونم ، گفتم با آرش کار ندارم و خواستم برم باال

سالن منتظر بودم که آرش رسید. _ سالم آرش خوبی؟

_ به ، میالد خان! با هم دیگه سالم و احوالپرسی کردیم.

_میالد تو کجا بودی؟ بعد از مزار ندیدمت پسر. کال رفتم ، راستش اومدم یاسمنو ببینم._ اره من بعدش

Page 110: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

110 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ باالست ولی درش قفله. تعجب کردم.

قفله؟_ _ اره ، راستش نمی دونم اون شب چی بینتون گذشت و چی شد ولی بعدش که تمام خیس پیدا کردمش هیچ وقت حرف نزد ، شده مثل دیوونه ها ، چندبار دعوا کرده ، خودزنی کرده ، درم قفله از ه

افمون شب و غذارو به زور براش می فرستادیم که اون نصفه و نیمه می خورد ، روانشناس گفت سرده شده..

دیگه گوشام نشنیدن ، آرش همونجوری داشت حرف میزد ولی انگار کر شده بودم! از پله ها باال رف تم و آرشم دنبالم اومد.

_ میالد در قفله. ولی در کمال تعجب در باز شد ، داخلو نگاه کردم که دیدم کسی نیست.

_ آرش یاسمن کجاست؟ _ شاید حمومه.

حموم خالی بود. صدای آب نمی اومد و _ آرش نیست! _ مگه میشه؟ عصبی شدم.

_ آرش میگم نیست.آروشا هم نبود ، توی اتاق آروشا و آرش و سایر اتاقا هم نبودن ، خونه رو کال گشتیم ولی نبودن ، از دوربین که چک کردیم دیدیم قایمکی رفتن ، وقتی اون صحنه رو دیدیم داغون شدیم ،همین یک سا

بودن ،دیر اومده بودیم ، هم من ، هم آرش ، یاسمن کجا رفتی؟ عت پیش رفته

************ آرش

Page 111: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

111 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

دو هفته از غیب شدن آروشا و یاسمن گذشته بود ، تمام این دو هفته رو دنبالشون گشته بودیم ، ههر م من هم میالد ، تمام جاهایی که احتمال میدادیم رفته باشن رو گشته بودیم ، تمام ویال ها ، ش

های دیگرو ، همه جارو گشته بودیم ولی ازشون خبری نبود که نبود ، توی این فکرا بودم که در زدن ، اجازه ی ورود دادم که دیدم نفس وارد شد ، وای خدا!

_ سالم آرش جون!سنگین سالم کردم ، اصال اعصاب این دختره رو نداشتم مخصوصا توی این شرایطی که پیش اومده

کرد که سنگینیم از گذشته هم بیشتر شده پس خودشو کوچیک تر نکرد و بعد از اینبود ، احساس که چند تا نامه هارو امضا زدم رفت ، پاشدم و رفتم از دفتر بیرون ، دوباره داشتم می رفتم تا دنبال

شون بگردم.************

نفس

ن دخترای خرپول داشت الس میزد در اتاق آرتام رو باز کردم و وارد شدم ، طبق معمول با یکی از ای ، منو که دید اخماش رفت تو هم ، دختره هم یکم بعد تر یه چشم غره به من زد و رفت بیرون.

_ هزار بار بهت نگفتم میای تو در بزن؟ _چرا ، آرتام گوش کن...

_ هزار بار نگفتم یکی داخله نیا تو؟ اعصابش خوب نیست ، اونورم میالد خ_ باشه باشه ، گوش کن یه لحضه ، آرش چند هفتست اصال

یلی وقته نیومده شرکت و معاونش داره همه چیزو می چرخونه! یه چیز این وسط میلنگه! به نظرم پیگیری کن شاید بدردمون بخوره!

گوشیشو برداشت و زنگ زد به یکی از نگهبانای ویالی آرش که توی گروه ما نبود ولی راحت با پول هی هم ازش اطالعات گرفته بودیم ، وسط حرفاش یهو یه پوزخند یه وری روی شل میشد و هر از گا

صورت آرتام نقش بست ، بعدش قطع کرد و منو نگاه کرد! _ چی شده؟

_ آروشا و یاسمن فرار کردن!

Page 112: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

112 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ چی؟ آرتام یهو از خنده ترکید ، بلند شد و بیرون و نگاه کرد.

یرسه!_ میدونستم کم کم نوبت ورود ما به بازی هم م ********** میالد

توی این کارخونه ی قدیمی توی اتاق تمرین مبارزا بودم برای خودم داشتم با کیسه بوکس تمرین میکردم ، بی جهت بهش محکم مشت میزدم تا حرص هام خالی بشه ، توی این دو هفته همه جارو

ه بودن و رفته بودن توی زمین ، یاسزیر و رو کرده بودیم ، همه جارو گشته بودیم ولی انگار آب شد من اخه منو ول کردی و کجا رفتی؟

دوباره پشیمون شده بودم ، هزار بار خودمو لعنت کرده بودم اون شب چرا فقط یک ساعت زودتر حرکت نکرده بودم ، رکسانا هزار بار بهم زنگ زده بود و جوابشو نداده بودم ، کیان ماموریتش طول ک

تونسته بودم ببینمش ، هزار بار بهش پیام دادم که اسمشو تو زنگ یا اس بهم بشیده بود و هنوز نگو ولی همش میگفت نه باید حضوری ببینمت ، دیگه اعصابمو خورد کرده بود این بشر با این شغلش ، از همه طرف روی فشار بودم ، مرگ نازنین هنوز برام هضم نشده بود ، گم شدن یاسمن و آرو

ن ، مخصوصا اون اسمی که گفته بود و منم هنوز نمی دونستم چیه! اعصابم کال بهم شا ، قاتل نازنیریخته بود ، یکی از بچه ها امشب منو دعوت کرده بود به رینگ مسابقه ، پول برنده صد میلیون بو

د ، منم بعد از شیش ماه که نرفته بودم قبول کردم ، به خاطر پول نبود ، دوست داشتم تمام حرص الی کنم.هامو خ

_ میالد داداش بیا نوبتته.اومدم بیرون و وارد رینگ شدم ، توی این مبارزات غیرقانونی قهرمان بودم ولی این شیش ماه مقاممو یکی دیگه گرفته بود که همین مبارز رو به روم بود ، از کجا باید پیداشون می کردم؟ فرد اصلی پرو

می ذاشتم؟ به قبر نازنین سر نزده بودم ، میترسیدم کیانده ی نازنین کی بود؟ رکسانا رو کجای دلم ن توی ماموریت اتفاقی براش بیفته و کال اسم فراموش بشه!

Page 113: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

113 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

توی همین فکرا بودم که با مشت محکمی که به چونم خورد افتادم توی زمین ، اصال حواسم به مسات دیگه توی شکمم خوردم بقه نبود ، بلند شدم و رفتم سمتش ولی دوباره درگیر فکرا شدم و یه مش

، کامال لمس شده بودم ، یه لحضه از میالد بدبخت دراومدم ، یه لحضه تمام اعصابی که داشتم رو از دست دادم ، اون فرد رو همون شخص ناشناسی که فرد اصلی پرونده ی نازنین بود رو تصور کرد

مشت خیلی محکم بهش ز م ، کامال خون جوشیده شده توی بدنم رو حس میکردم ،بلند شدم و یه دم که محکم پرت شد عقب روی زمین ، ده ثانیه بیشتر روی زمین ولو شد و برنده ی رینگ شدم.

وقتی اومدم بیرون اصال به مسابقه و کیسه ی پولی که کنارم گذاشتن فکر نکردم، حتی به اون یارو د می اومدم فکر نکردم ، هم که جامو گرفته بود و االنم به خاطر مشت محکمم از دماغش خون شدی

فقط دنبال چاره بودم تا به همه ی این مشکالت پایان بدم ، دنبال کلید حل این تمام این مشکالت .بودم

اون کلید فعال کیان بود ،کیان رئوفی ، سرگرد دایره ی جنایی و سرگرد ارشد در حل پرونده های پیچ یده ی قتل!

یه اس برام اومد : " کیان "

کردم : سریع بازش "v"فردا ساعت هشت شب کافه

تایپ کردم: "کجا؟"

میزنه! vرو vم چرا vونم کیبورv"اهه، نمیسریع گرفتم ، رمزی حرف زد چون نمیحواست مشکلی برای پرونده پیش بیاد ، جوری نشون داد که

میزنه " انگلیسی که مترادفش توی کیبورد انگلیسی گوشیا بودvانگار کیبوردش حرف "د" رو حرف " ، کافه ونوس رو میگفت ، قبلنا چند باری شده بود که توی کافه ی اونجا با همدیگه قرار میذاشتیم.

فهمیدم میخواد رمزی حرف بزنه پس تایپ کردم: "شام بیا خونمون!"

"اوکی!"

Page 114: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

114 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

گرفت ، این رمزو از بچگی داشتیم ، تو بچگی همیشه اوضاع زندگی پدر و مادرش خراب بود و دعوا گرفتن ، زمانی که می خواستیم جلوی بقیه در این مورد حرف بزنیم من می پرسیدم گرسنمه ، اومی

نم اگه اوضاع خونشون اوکی بود می گفت شام بیا خونمون ، هیچکی شک نمی کرد چون این یه دعوت عادی بود و فقط ما می فهمیدیم قضیه در اصل چه معناییه ، با گفتن جمله ی شام بیا خونمون

نی فهمیده بودم و جواب مثبت بهش داده بودم و اونم حرفمو گرفت و اوکی فرستاد ، مثال اوکی یعبرای دعوت شام خونگی ولی در اصل اوکی به معنی فهمیدم گرفتم بود ، شارژ گوشیم روی سه در

صد بود و کم کم داشت خاموش میشد ، بلند شدم ، کیسه رو بعد از پورسانت و اینجور چیزا برای ر .یقم و... برداشتم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت ویالف ************

آرتام

با هک کردن دوربین ویالی آرش تونستم زمان و طرز فرارشونو نگاه کنم ، بعد از پرش به سمت مستقیم ولی کمی متمایل به راست فرار کرده بودن ، یعنی به سمت خیابونی که توسط فرعی میتونست

رو متصل کنه ، فیلم رو برای یکی از سرهنگا فرستادم ، با کلی البی و پارتی و رشوه قبول کرد که اونابفهمه اونا کجا رفتن ، بعد از حدود یک روز پیگیری گفت سوار ماشین شخصی شدن و رفتن سمت

و کدو کنن که توی ویالهای کوه کدومشون تازه واردشون شدن کوه ، چند نفر رو فرستادم تا پیگیریم اهالی اونارو دیدن ، چند نفرم کلی پول بهشون دادم تا برن دفتر ثبت اسناد و با رشوه اونارو چک

کنن ، بعد از حدود سه روز محلشونو فهمیدیم ، یکی از اهالی نزدیک اونجا که گویا با خانوادشون ا شنایی داشت اونارو بهمون معرفی کرد.

خندیدم . دیگه نوبت من بود!

دم ، کتمو برداشتم و سمت ویال حرکت کردم.بلند ش

*********

Page 115: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

115 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

آرش

فردای اون روز با میالد تصمیم گرفته بودیم که دوباره خودمون بریم و خونه ی شخصی و مجردی یاختیم ، دیم ، همه جارو گشتیم ولی چیزی رو بهم نریسمن رو چک کنیم ، با بدبختی وارد خونه ش

تلویزیون چه اتاق چه اشپزخونه، همرو گشتیم ولی چیزی نبود ، میال تک تک کشوهارو چه برای میزد صدام زد ، رفتم اتاق که دیدم از توی کشوی مخفی کمد دیواری یاسمن تونسته چند پوشه با حدود سه جعبه طال و کلی پول و خیلی چیزای دیگرو پیدا کنه ، از بین پوشه ها همشونو برداشتیم و دو

گاه کردیم ، کلی سند ملک و امالک بود که از خانواده ی یاسمن به نامش خوردنه دونه فایل هارو نه بود و عجیب این بود که هیچی به نام آروشا نبود ، البته بایدم نباشه... همه رو برداشتیم و رفتیم دم خونه ها و دونه دونشونو چک کردیم ، توی هیچکودومشون نبودن ، آخری یه زمین بود که از تو

متوجه شدم یه چیز خیلی کوچیک شبیه کلبه کنار زمین ساخته شده ، من و میالد همدیگه ی نقشه رو نگاه کردیم ، میالد ماشینو روشن کرد و راه افتادیم.

***********

میالد

توی راه بودیم و هنوز از شهر خارج نشده بودیم که پیامی از کیان دریافت کردم. ن جای همیشگی "ببینمت ، همو v" همین االن بای

سر میدون مسیرمو عوض کردم و دور زدم و به سمت مخالف مسیر کلبه حرکت کردم. آرش : میالد اشتباه اومدی باید میرفتی سمت راست! _ یه اس از کیان دریافت کردم که میخواد منو ببینه!

_ میالد االن وقتش نیست... _ آرش من باید بدونم قاتل اصلی خواهرم کیه!

_ چی؟_ خبر نداری ، کیان رفیق دوران بچگیمه! اسم اصلی سر دسته اتفاقاتی که برای نازنین افتادو میخوا

Page 116: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

116 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

د بهم بگه! _ میالد اونا ممکنه فرار کنن!

فکر کردم ، راست میگفت ، ممکن بود دوباره جا به جا بشن ، باید چیکار میکردم؟ یاسمن یا نازنین؟ ، توجهی نکردم و به رانندگی ادامه دادم ، رسیدیم به مجتمع این تنها فرصت برای فهمیدن اسم بود

، رفتیم طبقه ی آخر و وارد کافه شدیم ، مستقیم سمت کنار شومینه که جای همیشگیمون بود رفت یم و با آرش روی مبل نشستم!

آرش و کیان به همدیگه سالم کردن و دست دادن ، انقدر حواس پرت بودم که اصال یادم رفت حال پرسم ، کیان نشست رو به روم...شو ب

_کیان..._ خب میالد ببین ، در حال بررسی پرونده ی قتل خواهرت و خوندن اعتراف قاتل توی بازجویی بودم

که... پریدم وسط حرفش.

_کیان! مستقیم توی چشماش نگاه کردم.

_ برو سر اصل مطلب! زل زد به چشمای جدیم و برای گفتن دودل بود.

_ کیان! من و آرش نگاهی انداخت. به

_ آرتام محتشم! هم زمان هم من هم آرش رفتیم تو بهت!

_ چی؟_ بله آرتام محتشم! در بازجویی این اسم اعتراف شده! در حال بررسی کارهای روزمره آرتام محتشم

بودیم و من اصال نباید این اسم رو بهتون می گفتم. حرفاشون رو نمی شنیدم.

مه چی رفت توی ذهنم.بعد از دو دقیقه ه

Page 117: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

117 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

آرتام خواهرمو کشت تا از افسردگی من استفاده کنه تا تمام پوالرو باال بکشه! و از اونورم با نامزد آرش بازی کرد تا آرشم از هدف اصلیش منحرف کنه!

***********

آرتام

لباس تازه و خیلی توی ویال بودم ، رفتم یه دوش گرفتم ، صورتمو اصالح کردم ، اومدم بیرون و یه دخترا رو میبرد و بهم میومد ، البته برعکس همیشه کت و شلوار ن شیک پوشیدم ، از همونا که دل

بود ، یه شلوار جین مانند آبی پررنگ پوشیدم ، یه بلوز تیشرت جذب استین بلند آبی پررنگ مثل ود پوشیدم ، مکانی که گشلوارم پوشیدم و روش یه سوییشرت کلفت که باالش و داخلش خز دار ب

فته بودن سرد بود ، رفتم جلوی آیینه ، گذاشتم موهام همونجوری پریشون بمونه ، چهار تا گردنبند با اندازه های بلندی متفاوت انداختم و بعد از پوشیدن بوت های همرنگ و ست لباسم رفتم پایین

سوار ماشین شدم و سمت اون مکان کوهستانی مانند حرکت کردم.نگاهی کردم ، یازده شب حدود شش یا هفت ساعت بعد رسیدم ، شب شده بود ، به ساعت مچیم

بود ، بعد از عبور از کلی درخت تونستم کلبه ی کوچیکی که کنار اون زمین بود رو پیدا کنم ، آروم اه ی نازکی ز پله های کلبه باال رفتم و دم در موندم ، قبل از وارد شدن اول رفتم سمت پنجره ، پرد

کشیده شده بود و تونستم نور فانوسی رو ببینم ، داخل بودن.در ، آروم درو باز کردم ، جیر جیر شدیدی خورد ، وارد شدم ، درو باز ول کردم ، آرو برگشتم سمت

م قدم برداشتم چون صدای بوت هام و جیر جیر چوب های کف کلبه بلند میشد ، پایین نبودن ، آرتم باال ، دو تا اتاق داشت ، در اولی باز بود و تونستم یاسمنو ببینم که خوابیده ، کنار وم از پله ها رف

تختش روی زمین یه بسته قرص خواب اور افتاده بود و یه لیوان و پاچ آب هم کنارش بود ، درو خیخیلی لی آروم نصفه بستم ولی جیر جیری نخورد ، اگرم میخورد بیدار نمیشد ، در اون یکی اتاق رو

خیلی آروم باز کردم و به آروشایی برخوردم که در عمق خواب بود ، درو پشت سر خوردم آروم بس تم ، آخرش کمی جیر جیر خورد ولی آروشا بیدار نشد ،

آروم سمت تختش رفتم ، نشستم کنار تختش و دستمو بردم توی موهاش که کمی از تخت ریخته

Page 118: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

118 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

کمی تکون خورد و برگشت سمت من ، گونشو نوازش کردم بود پایین ، آروم موهاشو نوازش کردم ، د..گاه کرکه آروم چشماشو باز کرد و به من ن

***********

آروشا

توی عمق خواب بودم که احساس نوازشی روی موهام کردم ، همیشه نوازشی که آرش روی موهام که گونمو نوازش داد ، آروم چش می کرد رو دوست داشتم ، برگشتم سمتش و به خوابم ادامه دادم

مامو باز کردم ، به یه صورت خیلی خیلی جذاب و آشنا برخوردم ، برای سه ثانیه ی اول نتونستم تشخصی بدم کیه فقط تو دلم از خدا پرسیدم این حوریه که برام فرستادی؟ ، بعد از سه ثانیه یهو مغ

رمون و اینکه االن توی این کلبه ایم ،و تونستم ازم به کار افتاد ، همه چی یادم اومد ، شکنجه ها ، فر صورت جذاب آرتام رو تشخیص بدم ، چشمام از حدقه زد بیرون و سریع بلند شدم و روی تخت ن

شستم ، خواستم جیغ بزنم که سریع تر از من محکم دهنمو گرفت و گفت : _ هیس!

ری اومده بود داخل؟ چه بالیی ممکن بود آرتام اینجا چیکار میکرد؟ از کجا مارو پیدا کرده بود ؟ چجو سرم بیاد؟ یه لگد محکم بهش زدم ولی تکونی نخورد ، یه لبخند ی طرفی زد ، سرشو اورد نزدیک گو

شم و گفت : _ اینجوری کنی کالهمون میره تو هم!

با دستام هلش دادم که گفت : شه !_ نه اینجوری نمی

ت تا طناب رو برداره که جیغ زدم:دستشو از روی دهنم برای چند ثانیه برداش _ یاسمن...

_ از تو خوابش عمیق تره عشقم! _ یاسمن؟

به صندلی بست ، به موهاش چنگی زد ، بلندم کرد و منو روی صندلی پرت کرد و دستام و پاهامو

Page 119: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

119 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

تمام سعیمو کردم که نتونه ولی اصال در مقابلش زوری نداشتم ، صدای پا شنیدیم ، برگشت و از زدر به نور فانوسی که به این سمت میومد نگاهی انداخت و به صدای پا گوش داد ، سریع رفت پ یر

شت در ، یاسمن کامال گیج اومد تو: _ آروشا؟

، یاسمن کامال گیج بود برای همین نمی تونست تشخیص بده سریع از پشت دهن یاسمن رو گرفت اهی بهش انداخت که یه مشت محکم از آیاسمن برگشت و نگ چی شده ، پرتش کرد روی صندلی ،

رتام خورد توی دهنش ، دیگه کامال گیج شد و آرتام از این فرصت استفاده کرد و اونم به صندلی ب ست ، جیغ زدم:

_ عوضی! _ ساکت!

_ تو از جون ما چی می خوای؟ اش زد :چنگی به موه

_ خفه شو! _ چرا دست از سر ما بر نمی داری؟

که توی دهنم خورد الل شدم ، مات نگاهم کرد.با سیلی محکمی _ وای ببخشید آروشا ببخشید!

شنیدم؟سرشو گرفت ، برگشت و تمام وسایالی میز رو خالی کرد.چی؟ درست _ لعنتی!

ار گونه گرفت سمتم.با تعجب به رفتاراش نگاه کردم ، یهو برگشت سمتم و انگشت اشارشو هشد خودم به حسابت میرسم! _ یکبار دیگه حرف اضافه بزنی

زدم: جیغ_چرا این کارو می کنی؟ چرا از ماها متنفری؟ چرا داری زندگی من و آرش و همه رو بهم می ریزی؟

خوای به چی برسی؟ پول؟ پول؟ همه ای کارهات به خاطر مقصودت از همه ی این کارها چیه؟ میاون پول به پول شرکتو باال بکشی و بری؟ کنی فقط بخاطر اینکه پوله؟ زندگی همه رو داری نابود می

چه دردت می خوره لعنتی؟

Page 120: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

120 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

زد که روح از تنم جدا شد.جوری فریاد _ نه!

جیغ زدم: _ پس بخاطر چیی؟

!_ مادرم الل شدم و با چشمای گرد به چشم های قرمز شده و ترسناکش چشم دوختم.

مادرش؟یاورد ، همینجوری هنگ داشتم نگاهش میکردم سریع و عمیق نفس می کشید ، انگار که نفس کم م

، صندلی رو آورد رو به رومون گذاشت و نشست روش.

******** آرتام

به تمام خاطراتم فکر کردم ، خاطرات تلخ بچگی ، خاطرات مرگبار زندگیم ، تمامی کتک هایی که می

مه توی ذهنم تداعی میشد خوردم ، تمامی کتک هایی که مادرم از اون جغد پیر میخورد ، همه و ه ،سرمو بین دستم گرفتم :

از بچگی که چشممو باز کردم فقط من و مادرم از اون عوضی کتک می خوردیم ، کل بچگیم و جوو -

م شد ، میدونی چرا؟و نی مادرم حر به قیافه ی هنگش زل زدم.

ش بود!_ پدرم عاشق مادر آرو به زور خودشو از بیهوش شدن بیدار نگه داش عالوه بر اون یاسمن هم که کل صورتش خونی بود

ته بود چشماش درشت شد.مادر آرش بود ، ولی اون هرگز دوستش نداشت و با مهدی پدر آرش ازدواج _ الیاس عاشق سهیال ،

کرد ، الیاس به زور مادرش با مادرم ازدواج کرد، بدون عشق ، بدون هیچ احساسی ، تا دم مرگشم

Page 121: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

121 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

کشوند یه جایی و و ، خواست انتقام بگیره ، انتقام عشقشو ، پس سهیال رو فکرش پیش سهیال بود قتی که بیهوشش کرد ...

_ هیع! صدای آروشا توی کل اتاق پیچید ، و بعد من ادامه دادم :

_ آرش برادرمه! _ چی؟

_ برادرمه! جفتشون الل شده بودن.

مادرم وقتی سن پایین داشتم این قضیه رو فهمید ، داغون شد! افسرده شد ، دیوانه شده بود ، باال_ تر از سی تا قرص اعصاب داشت ، هر روز زندگی جنگ بود ، الیاس هر شب یه زن میاورد خونه، ت ک تک اون قرصا ، تک تک اون حرص ها، تک تک کتک ها ، باعث شد مادرم سرطان بگیره و بمیره!بخاطر این عذاب وجدان و عالقه الیاس ، کل بچگیم زیر فشار روحی بود ، برخالف تمام ثروت ، هیچ عشقی نبود ، هیچ محبتی نبود ، مثل یه روح زندگی میکردم ، بچگی شاید ذره ذره آب شدن مادر

بخت م بودم و کتک میخوردم! از نه سالگی قرص اعصاب خوردم! خواستم با باال کشیدن پوال و بد کردن مهدی ، ازش انتقام بگیرم ولی از بس خوش شانس بود افتاد و مرد !

_ بعد از اینکه مرد ، دلم خالی نشده بود ، هنوز اون بدبختی های بچگی یادم بود ، همه چیز تو دلم مونده بود ، وقتی که من بدبختی میکشیدم ، اون همش به فکر آرش بود ، مهدی در مورد این قضی

ه آرش نگفته بود ، آرش بچگی خیلی شادی داشت ، زمانی که صورت من و نفس همش خه چیزی بونی بود اون همیشه صورتش سفید و تمیز بود ، پس وقتی که مرد از اون انتقام گرفتم ، ولی این وسط یه مانع بود ، میالد ، اون همیشه حواسش به همه چیز بود ، بارها امتحانش کردم ولی نشد ،

ابارو زیر و رو میکرد ، پس رکسانا رو فرستادم وسط ،عاشقش نبودم ولی عاشق میالد تک تک حسبود! ولی اون عاشق میالد شد ، بعد که به آخرای نقشم رسیدم و دیدم اگه آرش رو با قضیه ی تو مشغول کنم اون میالد هنوز هست، پس نقشه ی قتل خواهرش رو چیدم ، اولین بار میالد سر رسید

مهمونی تشکیل دادم ، برای تو اول نقشه کشیدم ، بعد برای نازنین که توی لیوانش داروی ، پس یه تهوع ریخته بودیم تا برگرده ، بعد برای میالد و یاسمن که اون عکس توسط رکسانا برای میالد ارسال

Page 122: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

122 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

بشه و حواس اونا هم پرت بشه ، بعد آرش هم با تو حواسش پرت میشد ، همه چیز طبق نقشه پی رفت تا زمانی که اون نفس کودن زود زنگ زد و من نتونستم... ش

_ خفه شو عوضی! صدای آروشا بود ، بهش نگاهی کردم.

_ پس تو نازنین رو کشتی کثافت!_ و تو منو افسرده کردی ، میالد رو داغون کردی ، همه ی ما مهره های بازی تو بودیم! تو من و میال

ه ی تو بود!دو از هم جدا کردی! رکسانا مهر _ آره رکسانا از اول اومد توی نقشه برای همین کار !

ولی اینجا یه نکته بود ، باید می گفتم. صداش زدم:

_ آروشا؟

******** آروشا

نگاهی به آرتام انداختم که نزدیکم شد ، روح از تنم جدا شد ، محکم دو طرف صورتمو گرفت ، با هم

و گفت:ون چشمای قرمز و جدی زل زد بهم _ من عاشقتم!

هم من هم یاسمن خشک شدیم ، توی دو ساعت چند تا شوک؟آروم دستشو نوازش بار روی گونمو کشید ، سرمو کشیدم اونور ، از این کار بدش اومد و یه سیلی م

حکم خوردم. _ آشغال بهش دست نزن!

جدی نگاهم کرد. _ تو با من میای!

برگشت سمت یاسمن و نگاهش کرد.

Page 123: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

123 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

تو نمیای! _ ولیکلتشو از پشت شلوارش در آورد و سمت یاسمن نشونه گرفت ، فشارم افتاد ، از ته وجودم جیغ زدم

: _ نه!

*************

آرش رسیده بودیم ، ماشینو پارک کردیم، وقتی که نزدیک کلبه شدیم متوجه شدیم در بازه ، اولین قدمو

یدم که گفت : نه!که توی کلبه گزاشتم صدای جیغ آروشا رو شن سریع رفتیم باال و نزدیک اتاق شدیم!

********

آروشا

بعد از اینکه جیغ زدم صدای قدم های محکمی روی پله های کلبه کامال واضح شنیده میشد ، آرتامم متوجه شد و سریع اومد سمت من ، در باز شد و آرش وارد شد ، انگار دنیا رو بهم داده بودن ، گر

ود ، نالیدم :یم گرفته ب _ آرش؟ _ آروشا.

_ برو عقب! آرتام اسلحه رو روی سرم گذاشت.

_گفتم برو عقب... _ باشه باشه!

میالد وارد شد ، وقتی که یاسمنو دید ، صورتش مثل گچ سفید شد ، داد زد : _ یاسمن؟

Page 124: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

124 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

همدیگه صورتش غرق در خون بود ، وقتی که میالد رو دید اول تعجب کرد ، مطمعنم دلشون برای پر میکشید ، شیش ماه و نیم بود همو ندیده بودن ، بعد دقیقا مثل من انگار دنیا رو بهش دادن.

_ میالد؟ _ عقب تر!

هم آرش هم میالد رفتن عقب !طنابارو باز کرد ، به زور بلندم کرد و با دستش گونمو گرفت و منو به خودش تکیه داد در حالی که

تفنگ روی سرم بود! برو عقب! _ میالد

میالد که آرتام رو دید قرمز شد ، چشماش از عصبانیت قرمز شده بود._ آرتام ، حتی اگه یه روزم از زندگیم مونده باشه میکشمت ، خواهرمو کشتی ، نامزدمم ازم دور کرد

ی ، پوال رو کشیدی باال ، آرتام تیکه تیکت میکنم! _ میالد االن بیا عقب آروشا دستشه!

عقب ، آرتام همون جوری منو کشید و از اتاق اومد بیرون ، از پله ها پایین رفتیم. جفتشون رفتن آرش!_

_ خفه شو! _ آرتام ولش کن! _ ولم کن عوضی!

_ ما میریم ، به خدا قسم اگه دنبالمون بیاین جفتمونو میکشم! _ باشه باشه ، اون اسلحه رو بذار پایین!

_ آرش!

************ میالد

ی که آرش رفت پایین دنبالشون سریع خودمو رسوندم به یاسمن ، طنابارو باز کردم.وقت

Page 125: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

125 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ وای خدا ، من این آرتام رو تیکه تیکه میکنم ، حالت خوبه؟ فقط نگاهم کرد و نگاهش کردم.

خیلی وقت بود ندیده بودمش ، من چطور از عشقم زده بودم ؟ نگاهش فریاد میزد که دلش برام ، طاقت دوریشو نداشتم ، تو یه حرکت شونه هاشو سمت خودم کشیدم و محکم بغلتنگ شده بود

ش کردم ، تموم دلتنگی این شیش ماهو تو بغلش خالی کردم ، کسی ندیده که یه مرد تو بغل عش قش گریه کنه ، دیده؟

_ یاسمن... _ یاسمن دلم برات تنگ شده بود!

داشت گریه می کرد ، با بغض گفت : ماه کجا بودی... چرا نیومدی پیشم؟ _ میالد شیش

از بغلم درآوردمش و پیشونیشو بوسیدم. _ هعی!میالد!

_ جانم؟ _ تو گفتی نازنین چی؟

_ برات توضیح میدم. با این جملم انگار یاد چیزی افتاد ، سریع چشماش درشت شد.

_ من باید برم! سریع بلند شد و از پله ها رفت پایین ، رفتم دنبالش.

یاسمن کجا؟ صبر کن!_ روی پله ها متوقف شدم ، دم درموند ، در حالی که درو گرفته بود برگشت سمتم.

_ من یکبار خواهرمو تنها گذاشتم...دیگه این کارو تکرار نمیکنم. از در رفت بیرون و منم افتادم دنبالش!

********** آروشا

Page 126: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

126 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

و محکم دستم رو گرفته بود.کشید جور با خودش میآرتام داشت من رو همون

_ آرش؟! آرش: آروشا؟!

سعی کردم دستم رو از دستش در بیارم تا آرش بتونه بهمون برسه ولی نمیشد. افت!آرتام: راه بی

_ عوضی ولم کن! جور کشید که محکم زمین خوردم.دستم رو همون آرتام: بلند شو!

_ آرتام ولم کن... من باهات نمیام! آرتام: باشه.

خورد؛ پیاده روی برحکم موهام رو کشید که جیغ خیلی بلندی کشیدم؛ سوز باد سرد به صورتم میمجحس شده بود و هیچ حسی نداشتم. همونزدم! کل بدنم از سرما بیدویدم و داشتم یخ میف می

کشید.ور داشت محکم من رو روی زمین می _ آرش؟!

جا آرش بهمون ری خیلی عمیقی رو دیدم و اونیه درهآرتام از حرکت ایستاد. به جلو نگاه کردم که سید.

آرتام سریع دستش رو انداخت دور گردنم و اسلحه رو روی شقیقم گذاشت. جیغ زدم. _ آرش؟!

آرش رنگش پریده و کامال مضطرب بود. آرش: آرتام آروشا رو ول کن.

آرتام فریاد کشید. _ نه!

کنم ولش کن!آرش: آرتام خواهش میم: نه !تو... مادرت... پدرت... زندگی من رو خراب کردید... زندگی نفس رو خراب کردید! مادرم آرتا

Page 127: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

127 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

رو کشتید! آرش: منظورت چیه؟

_ آرش؟ آرش کمکم کن! یاسمن بهمون رسید و میالدم پشت سرش.

آرش یک قدم اومد جلو که آرتام کشوندمون تا نوک دره! آرتام: برو عقب!

م کمی اومدیم جلو.سریع رفتن عقب و ما ه آرش: باشه باشه! _ آرش کمکم کن!

گیم.آرش: آرتام ولش کن... به خدا چیزی از این قضیه به کسی نمی آرتام: نه من دوستش دارم!

_ آرتام خواهش میکنم ، آرتام اون همه ی زندگی منه! _ زندگیمو نابود کردی پس زندگی تو نابود میکنم.

یاسمن به حرف اومد : م توروخدا خواهر نازنینمو ول کن!_ آرتا

_ خفه شو! یاسمن نشست روی برف ها و زار زد :

_ آرتام ازت خواهش میکنم خواهرمو ول کن! کنترلشو از دست داد و جیغ زد :

_ خواهرمو ول کن لعنتی!خوا _ شماها باید بسوزین ، باید مثل من تا آخر عمرتون توی غم بمونید! تو باید تا آخر عمر توی غم

هرت بمونی! آرش از اینور داشت آروم نزدیک آرتام میشد.

یاسمن و میالد متوجه شدن و همون جوری ادامه دادن : _ آرتام توروخدا.... آرتام توروخدا!

Page 128: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

128 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ عوضی تو خواهر منو کشتی! تو بخاطر پول خواهر منو ، همه چیز زندگی منو کشتی ، قلبمو به دو ر اونم بگیری؟تیکه کردی! االن میخوای خواه

_ دهنتتو ببند میالد! یهو یه ور صورت آرتام به باخنده باز شد.

_ آخ که قرار بود اون بدبخت چه حالی از خواهرت ببره ! اولش خواستم خودم جاش بیام و عشق و حال کنم ولی حیف که درگیر نقشه ی خودم بودم.

ادیم زمین و اسلحه سر خورد زیر پای داشت ادامه میداد که آرش سریع پرید روش و هلش داد ، افت یاسمن.

ولم نکرده بود ، نزدیک دره بودیم و هر لحظه ممکن بود بیفتیم ، آرش با مشت افتاد به جونش و منو محکم کشید ولی ولم نمیکرد و موهامو همونجوری محکم گرفته بود ، از درد موهام داشتم جیغ م

دیدم که اسلحه رو برداشت و سمت آرتام گرفت.یزدم ، در یک لحظه من فقط خواهر نازنینمو یاسمن: آرتام ولش کن.

محلی به حرفش نداد و داشت سعی می کرد آرش رو از دره بندازه پایین. آرتام _ یاسمن ، اون جاش توی دست تو نیست!

جیغی از درد کشیدم. یک ثانیه آرش پاش لیز خورد و از دره رفت بیرون ولی ول کن آرتام نبود.

برای اولین بار یاسمن رو انقدر جدی میدیدم ، چشماش ترسناک شده بودن و اسلحه رو محکم توی دستش گرفته بود ، در حدی جدی بود که صداش دورگه شده بود.

_ آرتام به قرآن مجید اگه خواهرمو ول نکنی می کشمت! آرتام یه لگد محکم به آرش زد و آرش پرت شد.

یک لحضه قلبم ریخت. ش!_ آر

_ خوبم خوبم!از دره پرت نشده بود ولی خیلی نزدیک بود ، میالد عین گچ سفید بود ، اونم فهمیده بود که یاسمن

االن اون شجاعتو داره که بزنه و به بعدش فکر نکنه!

Page 129: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

129 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ یاسمن توروخدا به همون قرآنی که االن اسمشو بردی اون اسلحه رو بده من! یاسمن جییغ کشید :

آن میزنم!_ آرتام به قر _ اگه این پایان منه... پس پایان شماها هم میشه!

آرتام نزدیک پرتگاه شد تا خودشو بندازه و همین جوری موهای منم گرفته بود تا منم باهاش بیفتم پا یین!

_ آرش! یک لحضه تمام قلبم پر کشید.

مایع گرمی رو که روی برف ها در حرکت بود رو حس کردم. بلند شدن.پرنده ها از درختا

آرش... میالد و من... به یاسمن نگاه کردیم که ماشه رو کشیده بود.و بعد... به آرتامی... که غرق در خون... روی برف ها افتاده بود و جسدش، روی برف ها... به آرام

ی سر خورد و از دره پرت شد پایین! **********

یاسمن

داد؛ به مطور میشد. از کارم قفل کرده بودم و مغزم فرمان نمیاینبا تعجب نگاه کردم؛ نه... نباید عنای واقعی خشک شده بودم.

هام نگاه کردم!به تفنگ توی دست های سفید نگاه کردم!به رد خون قرمز روی برف

من آدم کشتم! برام قابل هضم نبود؛ تفنگ رو انداختم.

هام نگاه کردم؛ من آدم کشته بودم!به دستخورد ولی صدایی نبود؛ بعد از چهام تکون میتونستم؛ لبرو باز کردم تا حرف بزنم ولی نمیدهنم

Page 130: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

130 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ند بار حرکت با لکنت و شوک گفتم: _ ک... کک... کشتم... من... کشتم!

و با تمام وجود جیغ کشیدم. _ کشتمش!

یدم!ها، با تمام توانم موهام رو کشهام سرم رو گرفتم و افتادم روی برفبا دست از ته وجودم جیغ کشیدم:

_ کشتمش! میالد من کشتمش! میالد اومد کنارم ولی اون هم هنگ بود.

_ یا... یاسمن؟ _ میالد من کشتمش... کشتمش!

جور توی بغلش زار زدم و بیهوش شدم.من رو کشید تو بغلش، همین _ یاسمن؟!

شنیدم.آخرین لحظات فقط صدای آژیر ماشین پلیس رو میکس پیشم نبود؛ دو نی قبل هیچیمارستان به هوش اومدم؛ اولش گیج بودم و بر خالف دفعهتوی ب

فر با لباس سبز رنگ کنارم مونده بودن که ریش و ته ریش داشتن؛ کمی که دقت کردم متوجه شد م پلیس هستن!

به برنگم پرید؛ نفس کم آوردم؛ پرستار داخل شد و ماسک اکسیژن رو روی دهن و بینیم گذاشت. یرون اتاق نگاه کردم و از پشت شیشه آروشا، میالد و آرش رو دیدم، البته یه فرد ناشناس هم که لبا

جا بود. چرا لباس آروشا و آرش خونی بود؟!س پلیس داشت اون !کمی که گذشت عمق فاجعه رو درک کردم؛ من قاتلم

ها در حالی که چشمام روی برفپلیس برای همین اینجا باالی سرم مونده بود؛ سر خوردن جسد آرت کرد، یادم که افتاد یخ زدم. پرستار ازم پرسید:هاش باز بود و داشت من رو نگاه می

شنوید؟_ خانم؟ می سر تکون دادم.

دونید؟_ اسمتون رو می

Page 131: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

131 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

سر تکون دادم. پلیس خیلی سریع پرسید:

_ چرا شلیک کردی؟ تونستم حرف بزنم.نمی

_ با شمام! بیرون و همون پلیس ناشناسی که بیرون بود داخل شد. پرستار رفت

کنم!_ ستوان لطفا بفرمائید بیرون من خودم شخصا پرونده رو رسیدگی میاومد مثل اورفتن بیرون. به این پلیس ناشناس نگاهی کردم؛ لباس نظامی به هیکل ورزشکاریش می

ها ریش نداشت و ترسناک نبود.ن خیلی شیک باال داده و ژل زده بود. مو و ابرو مشکی، موهاش رو

های ی جنایی هستیم؛ من سرگرد کیان رئوفی هستم. سرگرد ارشد در حل پرونده_ خانم ما از دایره قتل و همچنین...

تر از قبل ادامه داد:آروم _ رفیق بچگی و صمیمی میالد!

این جمله رو که گفت کلی آرامش گرفتم؛ خدایا شکرت!کاری نداریم فقط وقتی که حالتون بهتر شد ازتون چند تا سوال داریم و متاسفانه ا _ ما االن باهاتون

گه نیاز باشه باید با ما بیاین آگاهی!بخش بهم تزرسر تکون دادم که رفت بیرون. میالد خواست بیاد تو که اجازه ندادن؛ پرستار یه آرام

یق کرد و به خواب رفتم.

********************

ها حق وارد شدن به اتاق رکس جز خود پلیسزی بود که توی بیمارستان بستری بودم؛ هیچچند رو و نداشتن.

ها کجا راومدن ولی بعد ناپدید شدن! بعد از کلی استرس که اینآروشا و آرش و میالد هم اوایل می

Page 132: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

132 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

زداشتن و فتن کیان گفت که بردیمشون برای بازجویی! چیزی نگفت ولی باید خر باشم که نفهمم بابریم چون هم حالتون بهتره و هم این پرونده باید سریع حل گفت که متاسفانه شما هم به زودی می

بشه. خواستم قصاص بشم!ترسیدم... نمیترسیدم... از اعدام میدادم؛ میهر بار یه جواب بهشون می

**********

میالد

ذاره زیر به یاسمن باشه و بهم قول داد که نمیروز های اول کلی منت کیان رو کشیدم که حواست ی پرونده چی باشه بستگی به خودتون داره.بازجویی اذیت بشه؛ ولی گفت این که نتیجه

روم نشست و بهم خیره شد؛ کامال جدی! یه آدم دیگه شده بود و زمان در باز و کیان وارد شد؛ روبه بازجویی من اون هم برای بار هزارم!

های تکراری!لدوباره سوا _ شما اون شب کجا بودی؟

جا شاهد بودم._ همون نسبتت با مقتول چیه؟_ .شریک کاری بودیم_ نسبتت با گروگان؟_ .نامزد شریکم_ نسبتت با قاتل؟_ اون قاتل نیست!_ .گهشواهد این رو می_

گفت؛ بر طبق شواهد یاسمن قاتل بود!راست می نسبتت با قاتل؟_ دوسش دارم!_

Page 133: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

133 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

.ورم نسبت خاصهمنظ_ .نه_ کردی؟کار میجا چیاگه نسبتی نداری، اون_ گفتم که دوسش دارم!_ یعنی تو بخاطر دوست داشتن، خودت رو تو پرونده ی قتل انداختی؟_ آره!_ وقتی هم که نسبتی نداری؟_ .آره_ چرا وقتی اسلحه رو دست قاتل دیدی، عکس العملی نشون ندادی؟_ شلیک کنه! شد،مصمم میجوری بیشتر چون اون_

_چرا به شریکت آرتام محتشم کمک نکردی؟ ...چون آرتام انقدر دیوانه بود، که از دره پرتشون کنه_

********** آروشا :

:جدی به چشمام زل زد

درسته؟ شما گروگان بودید،_ .بله_ چرا شما رو گروگان گرفته بود؟_ چون دوسم داشت!_ دید؟دوستتون داشت و گروگان بو _ .دیوونه بود_ اثبات نشده!_

ادامه داد:

Page 134: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

134 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

نسبتتون با قاتل؟_ .خواهرشم_ .گهدی ان ای این رو نمی_ ناتنی!_ از یک پدر و مادر؟_ .نه_ پس ناتنی نیستید؟_ نه!_ .ولی االن گفتید ناتنی هستید_ من تو تصادف پدر و مادرم رو از دست دادم و به پرورشگاه رفتم._ کدوم پرورشگاه؟_ .چرا هزار بار می پرسید؟ من همه ی اینارو نوشتم و گفتم !…پرورشگاه _ نسبتتون با گروگان گیر؟ اینجا ما سوال می پرسیم!_ .هیچ نسبتی نداشتیم_ پس چرا گروگان گرفت؟_ بخاطر پول!_ چرا پول؟_ .خواست اونارو باال بکشه و برهمی_ همین؟_

با تردید پاسخ دادم : بله!_

خر خودتی! گفت،هایی بهم کرد، که می از اون نگاه بی توجه ادامه داد :

.ولی اول گفتید، بخاطر دیوونه بودنش، گروگانتون گرفته_ !دونموایــــــــی من نمی_

Page 135: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

135 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

.این به نفع خودتونه .سوال های ما بی جواب نباید بمونه_ _آره آقا دیوونه بود!

.ولی اثبات نشده_ دونم؛ چرا نشده؟!من چه می_ .بخاطر انتقام و کینه ی قدیمی بوده نامزدتون آرش محتشم گفته،_ .بله بوده_ چرا از اول نگفتید؟_ دونم؛ ترسیدم!نمی_ از چی؟_ .که متهم بشماین_ مگه کاری کردید، که متهم بشید؟_ .نه_ پس برای چی ترسیدید؟_ وای خدایا!_

********** : آرش

نسبتتون با قاتل؟_ .خواهر زنم_ زنتون کیه؟_ .آروشا_ فرد گروگان؟_ .بله_ سند ازدواج دارید؟_

Page 136: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

136 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

صیغه محرمیت! نه،_ .پس زنتون نیست_ نه نیست!_ پس چرا زنم گفتید؟_ .طور بگمعادت کردم، این_ نسبتتون با مقتول؟_ .شریکم بود_ شریک توی چی؟_ .شرکت کاریمون_ کارتون؟_ .واردات خودرو_ زیر نظر دولت؟_ خیر!_ قاچاق؟!_ .نه_ .گفتی واردات خودرو_ .آره_ کار دولته؟_

._شرکت خصوصیه نسبتتون با میالد راد؟_ .شریکمه_ توی چی؟_ االن که گفتم._ جواب بدید!_ .شرکتمون_

Page 137: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

137 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

شرکت قاچاقتون؟_ .خصوصیه نه،_ سند دارید؟_ .بله_ چرا به آرتام حمله کردید؟_ خواست زنم رو بکشه!می_ ؟سند ازدواج دارید_ .نه اقا، نامزدمه_ خواست بکشه، چه ربطی به شما داشت؟اون می_ .نامزدم تو دستاش بود_طوری ما هم ممکن بود، خیلی مدارک رجسد رو پرت به پایین کردی؛ این برای پنهان کردن قضیه،_

درسته؟ .و پیدا نکنیم من پرتش نکردم!_ .بقیه اعتراف کردن_ ببین کیان..._

هم رفت!اخماش شدید توی .سرگرد رئوفی هستم_ .گن! من پرتش نکردمببین سرگرد رئوفی؛ بقیه دروغ می_ پس کی کرد؟_ خودش روی برف ها لیز خورد و پایین افتاد!_ کار کرده بودی، که از خونه فرار کردن؟چی_

دادم؟االن باید چه جوابی می جوابی نداشتم...

**********

Page 138: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

138 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

یاسمن :

دکتر ترخیص رو صادر کرد، من رو برای بازجویی بردن.همون دقیقه ای که کامال مشخص بود... لرزیدم.مثل چی داشتم، از استرس میکامال جدی؛ ولی زیاد هم تو شغلش فرو نرفت و حواسش بهم بود؛ .کیان وارد شد و روبروم نشست

:پس متوجه لرزشم شد .سرکار حیدری_ بله قربان؟_ .اریه لیوان و یه پارچ آب بی_ .چشم قربان_

:یه لیوان آب برای خوردم ریختم و سر کشیدم .دو دقیقه ی بعد لیوان و پارچ جلوم بود نسبتتون با گروگان؟_ !خواهرشم_ تنی؟_ .نه_ ناتنی؟_ .نه! بچه که بودم، از پرورشگاه آوردنش_ چرا شلیک کردی؟_

:بغضم گرفت گفتم؟چی باید می کشید!داشت اون رو با خودش به ته دره می .بدمخواستم خواهرم رو نجات چون می_ پرتش ته دره کردی، که جرایم رو بپوشونی ؟_ .خودش افتاد .من کاری نکردم !نه بخدا_ اسلحه برای کی بود؟_ .آرتام_ .اثر انگشت شما روشه_

Page 139: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

139 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

!بخدا اسلحه برای من نیست_ چرا فرار کردین؟_ از مشکالت فرار کردیم!_ چه مشکلی؟_ دگی داشتم! خودتون هم من رو پیش روانپزشک بردید.من افسر _ چرا کشتیش؟_

!گریم گرفت !خواستم بکشمشبخدا من نمی_ پس چرا شلیک کردی؟_ .خواستم، خواهرم رو نجات بدممن می_ ولی اون االن مرده!_ .خواستم بکشمشمن نمی_

سرم گیج رفت، فشارم افتاد و قیافم زرد شد. .سرکار حیدی_ قربان؟بله _ .لطفا یه آب قند بیارید_

ان دادن؟کجا وقتی فشار قاتل می افتاد، بهش قند می .کردواقعا داشت خیلی باهام خوب رفتار می .گفتن تا طرف بیهوش شه! بعد از چند تا سوال دیگه بلند شد و پرونده رو بستقدر می

.آقای رئوفی_ بله؟_ حکمم چیه؟_ .نم چیزی بهتون بگمتو من نمی !کنهقاضی مشخص می_

که حکمم چیه؟ با این حرفش کامال مشخص کرد، قصاص...

Page 140: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

140 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

********** کیان :

که نیازی نیست، دیگه بازداشت باشن و همه چیز م بعد ازچند روز به سرهنگ ارشد اطالع دادم،

!شخص شده !اون قاتل بود .موندمیالد ، آرش و آروشا آزاد شدن؛ ولی یاسمن نامزد میالد باید می

:بعد از آزادی میالد یه جا اتفاقی من رو دید .کیان صبر کن_ بله میالد؟_ گه؟کیان جان مادرت بگو پرونده چجوریه؟! بنظرت قاضی چی می_

:نمی خواستم ناراحتش کنم کیان جان مادرت بگو!_ پرونده به نفع نامزدت نیست، میالد!_

:خشک شد منظورت چیه؟_تمام سعیم رو کردم، تا .دونی که شلیک کرده و آرتام رو کشتهشب اونجا بودی؛ میتو خودت اون _

.یه چیزی به نفعش در بیارم؛ ولی نشد با یه سوال هم که شده، االن حکمش چیه؟_ حکم اصلی هنوز..._ .کـیــــان_

:بهش نگاهی انداختم قصاص!_ وای خدای من!_

.جوری داغون ببینمفیقم رو اینتونستم ر من نمی .جا روی زمین نشستهمون میالد، رفیق خوبی؟_

Page 141: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

141 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

با صدای دورگه گفت: کار باید کنیم؟االن چی_ .باید رضایت بگیری_ از کی؟_ خواهرش!_ نفس؟_ .آره نفس محتشم_ دارم!کیان به قرآن مجید اگه قصاص بشه، من یه روز هم خودم رو زنده نگه نمی_ ...ی رضایت بروخوای، پس پاگه واقعا دختره رو می_

********** میالد :

سریع آژانس گرفتم و رفتم پیش نفس تو ویال ، منو راه دادن داخل و پیش نفس رفتم. مشکی پوشی .ده بود

رکسانا هم او .زیر چشم هاش قرمز بود و باد کرده بود .که جسد آرتام رو پیدا کرده بودن دیروز بود، که دید، چنان جیغی زد، که گوش هام برای چند ثانیه نشنید! من رو .نجا بود؛ ولی بقیه رفته بودن

_آشغال های عوضی! نفس..._

_خفه شو کثافت! برو بـیرون. .نفس وایستا_ !گمشو بیرون_ .رضایت بده، نفس !نفس توروخدا_ ...عوضیا برادرم رو ازم گرفتین_

Page 142: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

142 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

محکم به سینش کوبید و زنه زد : رو بدون برادر کردین! من .سالگی داغ دارم کردین ۲۴تو _ .نفس تورو قران! نفس_

.آخرین پشتوانه ی زندگیم رو ازم گرفتین ._خفه شو! تنها برادرم رو ازم گرفتینرکسانا هم تمام مدت روی صندلی مقابلش نشسته بود و .به پاش افتادم. روی صندلی نشسته بود

.کردداشت تماشا می رتم قرمز شده بود.صدام دورگه و صو .اشک هام اومده بودن

.بخدا دوسش دارم! نفس نفس،_ جیغ کشید و به سینش کوبید:

من برادرم رو، تنها پشتوانه زندگیم رو و همه کس زندگیم رو دوست نداشتم؟ …+من نداشتم؟ من شیم!می شم؛ همه نابودمن نابود می !نفس توروخدا_درم رو نابود کردین! همگی برین نابود برین؛ همگی برین بمیرین! همگی برین نابود شین، که برا_

که من رو نابود کردین! این رو بیرون بندازین. شین، .نگهبان ها اومدن و من رو از ویال بیرون انداختن

!خدایا من دیگه طاقت ندارم کردم؟کار میمن باید چی خدایا کمکم کن!رسیدم، باال رفتم و بعد از لباس وقتی که به ویال .با بدبختی بلند شدم و سمت ویالی خودمون رفتم

های راحتی پوشیدن، خودم رو روی تخت پرت کردم. !تونستم بخوابماومد و خسته بودم؛ ولی نمیبرد؛ یعنی در اصل خوابم میخوابم نمی

دیگه به !نمی تونستم بدون اون تحمل کنم .آوردممن بدون اون دووم نمی .فکرم پیش یاسمن بود .دادم، دیگه هیچکس رو نداشتماگه اون هم از دست می .جز اون کسیم برام نمونده بود

..خواستم بخوابم؛ ولی یه نیرویی من رو به خواب کشیدنمی .که به خواب رفتم با همین فکر ها بود،.

*****

Page 143: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

143 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ه از دور یه دختر سفید پوک اطرافم رو نگاه کردم، !یه جای تمام سفید .توی یه جای ناشناخته بودم …ش رو دیدم

ناز جا متوجه شدم،اون .یک لحظه برگشت و من رو نگاه کرد .کردمشاید هم اشتباه می !نازنین بود !نینه

نازنین؟_داد و باهاشون بازی میموهاش رو تاب می چرخید.و می چرخیدچرخید ، میمی !رقصیدداشت می

!کرد نازنین؟_

دونم، چرا؛ ولی من از نگاهش احساس آرامش مینمی .نگاهش آرامش داشت .برگشت نگاهم کرد کردم.

کلی مهمون داری داداش..._

*****

!با صدای زنگ هشدار گوشیم از خواب بیدار شدم لعنتی االن وقتش نبود؟ نازنین بهم چی گفته بود؟ مهمون دارم؟ چه مهمونایی؟

گفت!نکنه مجلس ختم رو می قلبم از حرکت موند. خواستم، بهش فکر کنم.اصال نمی .سریع این فکرم رو پس زدم

بعد از شنیدن این جمله ه .زنگ هشدار گوشیم رو خاموش کردم و یه لیوان آب برای خودم ریختم .زدنوز قلبم تند می

پیش آروشا و آرش رفتم، تا پیش نفس بریم. .بلند شدم و لباس پوشیدم

********** آرش :

Page 144: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

144 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

.زاد شدیم، آروشا همه چیز رو برام توضیح دادوقتی که آپروند؛ ولی مکه انتقام برای چی بوده؟! در حین پرونده هم کیان یه چیزایی تو بازجویی وسط میاین

فهمیدم!ن نمیکه باید فقط از نفس رضایت بگیریم این .میالد پیشمون اومد و تمام گفته های کیان رو بهمون گفت

و تنها راهشه!به میالد گفتم سریع به کیان زنگ بزنه؛ باید ببینم !بعد بردار و بعد خواهر ضایت پدر و مادره،اول ر

.شکه پاتوق میالد و مگه من برادر آرتام نبودم؟ من و آروشا و میالد سمت همون کافه حرکت کردیم،

.کیان بودپرسی کردیم؛ ولی آروشا سالم و احوال .جا بودمثل دفعه ی قبل کیان زودتر از ما رسیده بود و اون

خب کیان دقیقا همون بازجویی بود !دونم به خاطر یاسمن یا کیانحاال نمی .با استرس جواب رو داد .، که ازش بازجویی کرده بود و اون تصویر از کیان تو ذهن آروشا نقش بسته بود

:به کیان نگاه کردم و صحبت رو شروع کردم .سرگرد رئوفی_ هستم! کیان_

.که وقتی کیان صداش کرده بودم؛ گفته بود، سرگرد رئوفی هستم دقیقا بر عکس بازجویی، درسته؟ تونه رضایت بده،که برادر هم می کیان ببین؛ تو گفته بودی، -

:نگاهم کرد بله درسته؛ ولی شما نمی تونی!_

:نگاهش کردم چرا؟_شما با پدر آرتام رابطه ای نداشتن، که تو کنم؛ چون که مادرطوری صریح صحبت میببخشید این_

دیگه نبودن!ش سند ازدواج باشه و همسر هم .پس توجهی نکردم صریح گفته بود، من حاصل رابطه غیر قانونی هستم؛ ولی دروغ نگفته بود،

.تونم این رو با دی ان ای ثابت کنممن می_

Page 145: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

145 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

بله؛ ولی در اون صورت هم اثری نداره!_ نی چی؟خب، االن این یع_دیگه نبودن و رابطه ی قانونی نبوده؛ پس بر اساس همین چون اون دو نفر همسر هم کهیعنی این_

گیره و از نظر جنایی و این پرونده هم قانون از نظر امالک و ملک ارثی از پدر آرتام به شما تعلق نمی .شما حق دادن رضایت رو نداری اگه بخوایم نگاه کنیم،

شم؟حسوب نمییعنی من برادرش م_ .شما برادر تنی آرتام نبودی که رضایت بدی !شاید محسوب بشید؛ ولی از نظر قانونی نه_ کار کنیم؟پس االن چی_تنها راه شما که بتونید، .االن برای شما و آرش هم توضیح میدم جوری که به میالد گفتم،من همون_

.خواهرتون رو نجات بدید، نفس محتشم هست …خداحافظی کردیم و سمت خونه ی نفس راه افتادیم این حرفا، بعد از شنیدن

**********

آروشا :

از ته وجودم جیغ زدم : !محکم به در کوبیدم !نفس_ .نفس این درو باز کن_

.ذاشتن داخل بریمتوی حیاط ویالی نفس اومده بودیم؛ ولی در رو بسته بودن و نمی :نگهبان کمی به عقب هلم داد

این چه وضعشه؟ ببینم خانم، برو عقب_ :از این حرکت آرش عصبانی شد و محکم یقه ی نگهبان رو گرفت

کنی، مرتیکه؟!تو چی گه خوری می_ .گرفتتش و آرومش کرد میالد اومد، جیغ زدم :

Page 146: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

146 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

نفس!_ .نفس توروخدا، نفس_

های پریشوچشمای قرمز و پف کرده و مو نفس با لباس تمام مشکی، .یهو در با شدت تمام باز شد با صدای دورگه از زجه گفت : .ن توی در نمایان شد

گی؟میچی_ .تا دیدمش بهش نزدیک شدم

خوای روح آرتام رو آروم کنینفس تورو روح آرتام رضایت بده! اگه می .نفس توروخدا، رضایت بده_ .رضایت بده .، یاسمن رو ببخش

جیغ زدم : ...رمو قصاص کنن! نزارنفس نزار تنها خواه !_نفس نزار قصاصش کنن

جیغ زد : !تنها برادرم رو کشتین .برادرم رو ازم گرفتین؛ برادرم رو کشتین !نه_

:زجه زدم .روی زمین افتادم. از ته دلم گریه کردم .نفس؛ توروقران خواهرم رو ازم نگیر نفس توروقرآن،_وقتی تنها پشتوانه ز کشتین، وقتی که برادرم رو کشتین، وقتی که آخرین فرد مونده توی زندگیم رو_

اون همه بدبختی به خاطر شماها تو بچگی کشید !کردینندگیم رو کشتین؛ باید فکر اینجاش رو می .یم، بس نبود؟ االن برادرم هم ازم گرفتی

با حرص و جنگ توی چشم هام زل زد و با همون صدای .اشک هاش متوقف شد .گریش قطع شد دورگه گفت :

گز رضایت نمیدم!هر هرگز، هرگز،_ ...نگهبان ها هم مارو بیرون کردن و دروازه رو بستن .داخل رفت و محکم در رو بست

**********

نفس :

Page 147: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

147 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

فریاد میالد و صدای آرش رو صدای جیغ آروشا ، .کردم درد میحنجره .محکم در رو به هم کوبیدم !سوختدلم براشون می .شنیدمبرای آروم کردنشون می

هیچ پشتوانه ای نداشتم، ا فکرم عوض شد؛ من چی؟ منم برادرم رو از دست داده بودم،سریع طرز رضایت نم !نه .مادر دسته گلم جلوی چشم هام پر پر شد آرتام از پیشم رفت، ون کفتار مرده بود،

یدم... نفس؟_

:برگشتم و به رکسانا نگاه کردم بله؟_

:جدی نگاهم کرد خوای رضایت بدی؟نمی_

:چشم دوختمسخت بهش هرگز! نه،_

.لبخند یه وری کنار لبش نقش بست خندی؟چرا می_ !دادمرضایت می من جات بودم،_

.تعجب کردم دادی؟ هه! امکان نداره.رضایت می+

:لبخندش پررنگ تر شد جوری که!نه همین_

:سوالی نگاهش کردم منظورت چیه؟_ .هر چیزی شرط خاص خودش رو داره_

:نگاه کرد به ناخن های دستش ذاشتی؟االن مثال چه شرطی می_ رضایت برای قصاص یاسمن..._

Page 148: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

148 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

با لبخند به من نگاه کرد و ادامه داد: !در عوض عقدنامه نفس و آرش ، میالد و رکسانا_

:چشم هام درشت شد گین؟تو و میالد این وسط چی می بعد_ یا نه؟ خب فکرش با من بود؛ باید پورسانت بگیرم،_

اول برای انتقام جلو رفتم؛ ولی بعد عاشقش شد .عاشقش بودم !دوست داشتم؛ خیلی من آرش رو .م

زندگی کس دیگه ای رو خرا با همه ی عالقم به آرش، با همه ی ثروتم، من با همه ی کثافت کاریام، نه مادر و نه حتی عشقم! نه پدر، کس رو ندارم؛ نه برادر،من االن هیچ ولی !ب نمی کردم

…کنم باید فکر_

********** میالد :

فکرم جای دیگه بود؛ .زدم؛ ولی اصال فکرم به اینا نبودمشت می .کردمداشتم برای خودم تمرین می

!پیش یاسمن، پیش عشقمکه حربه جای این حتی اگه به حد مرگ از یکی متنفر بودم، .کرداین مشکل همیشه من رو آروم می

.زدماومدم و به این بدبخت مشت میمیص هام رو سر خود طرف خالی کنم، شد.با هر مشتم کلی حس نفرت از درونم به بیرون خالی می

زدم و عرق از سر و رونفس نفس می .مشت زدم و جاخالی دادم. خسته شدم و با دستم گرفتمش ریخت.م می

بود؟یعنی راهی تونستم یاسمن رو نجات بدم؟به زمین نگاه کردم و فکر کردم. چطور می

********** یاسمن :

Page 149: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

149 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

من رو به زندان انداخته بودن. که بازداشت شدم و ازم بازجویی کردن،بعد از این .توی زندان بودم

کتونیای ورزشیم رو دزدیده بودن و یه دمپایی قراضه گیرم اومده بو .این تو همه جور آدم دیده بودم !همونم نبود شدم،د، که هر از گاهی وقتی بیدار می

کردن.همه به من به چشم یه قاتل نگاه میکه جلسه نهایی دادگاه و حکم اصلی برگزار بشه و را بعد از بازجویی کیان ، یک هفته بعد قرار بود،

!اون روز فردا بود .ی نهایی گفته بشهدونستم که امکان ندارهمی .دادشدم یا نفس رضایت مییا قصاص می .شدفردا حکم اصلی داده می

.س رضایت بده، نفچرا من؟ چرا همه ی بدبختی ها برای م .کردمتوی سلول روی تخت نشسته بودم و داشتم گریه می

ذارن؛ ونه؟ مطمئن بودم، آروشا ، آرش و مخصوصا میالد برای جلب رضایت از هیچ چیزی کم نمی که رضایت بده! که نفس آدمی نبود، دونستم،لی از طرفی هم می

شدم؟یعنی قصاص می جیغ زدم :

...بمیرم خوام،من نمی_

*********** یاسمن :

روز دادگاه :

کلی خبرنگار و .با یه ون مشکی دنبالم اومدن و من رو مثل یه گوسفند به دادگاه بردن! در باز شدقیافش رو که دیدم، هزار بار به خ .اول از همه قیافه ی پریشون میالد رو دیدم .عکاس اومده بودن

!فرستادم ودم لعنت توی دلم صداش زدم :

میالد؟ تویی؟_

Page 150: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

150 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

.کردم، صورتش شکسته شدهتو اوج جوانی احساس می !انگار پیر شده بود .این فرد رو نمی شناختم ..مطمئن بودم که وحشتناک شدم. !من رو که دید، اونم تعجب کرد

مشخ .و قرمز بودنخواهر عزیزم ، چشماش پف کرده بود !گریم گرفت .بعد آروشا و آرش رو دیدم .تمام این یک هفته رو گریه کرده ص بود،

!به سمتم اومد، تا بغلم کنه؛ ولی سریع گرفتنش و نذاشتن نزدیکم شهدیدم. تمام مشکی پوشیده بود و زیر چشم های امن رو سمت جایگاه متهم هل دادن. نفس رو می

تا من رو دید، صورتش قرمز شد و با حرص به من نگاه کرد؛ ولی هیچی نگفت .ون هم پف کرده بود .کیان هم اونجا نشسته بود .

بعد از چند دقیقه قاضی اومد و شروع رسمی دادگاه رو آغاز کرد. :در زمان کوتاهی دوباره پرونده رو خوند و من رو صدا زد

..خانم یاسمن نیک سرشت._ م رو قورت دادم و با صدای لرزون جواب دادم.قلبم توی دهنم اومد. آب دهن

بله؟_شما به قتل آقای آرتام محتشم محکوم هستید؛ آیا دفاعی از خ .من پرونده ی شما رو مطالعه کردم-

ودتون دارید؟ گفتم؟چی باید می !ساکت موندم

آیا دفاعی از خودتون دارید؟_ .بله دارم_ بفرمایید؟_ بکشمش! خواستم،من نمی_ شما قبول دارید، که به آرتام محتشم شلیک کردید؟آیا _ ..بله._

:گریم گرفت .خواستمبه خدا نمی !خواستم، بکشمشمن نمی_ آیا شما آقای آرتام محتشم رو کشتید؟_

Page 151: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

151 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

.خودش باعث شد !خواستمخواستم؛ به خدا نمیبله کشتم؛ ولی به خدا نمی_ خانم نفس محتشم._

:نفس بلند شد بله جناب قاضی؟_طبق این پرونده ، خانم یاسمن نیک سرشت به قتل آقای آرتام محتشم؛ یعنی برادر شما متهم هس_

دید؟آیا شما رضایت می .تندتوی چشماش یه غم بزرگی بود؛ یه غم نفس به من نگاه کرد. تمام دادگاه توی سکوت فرو رفته بود.

!خیلی خیلی بزرگ قاضی کرد : حرص صورتش رو از من برگردوند و رو به باد مجازات رو برای یا_ من ، نفس محتشم، به عنوان خواهر آرتام محتشم ، درخواست و تقاضای اش

!سمن نیک سرشت دارمد مجازات یعنی چی؟_ اش قصاص..._

آروشا با گریه جیغ کشید : !نفس توروخدا_

:قاضی رو به من کرد دفاعی دارید؟_ .آرتام رو بکشمخواستم نفس من نمی !نفس توروخدا_

نگاه کرد : با حرص به من ولی کشتی..._

بعد از چند پاراگراف طوالن .قاضی روی میز کوبید و دستور داد، که حکم نهایی و اصلی خونده بشه :ی اصل قضیه شروع شد

یاسمن نیک سرشت به دلیل قتل آقای آرتام محتشم ، پس از بررسی های گوناگون پرونده از دید ه_وسط قاضی و به درخواست و تقاضای ولی امر ، نفس محتشم ، به قصاص محکوم میگردمه جانبه ت

د ، این حکم ، در صبح روز پنج شنبه مورخ سیزدهم اردیبهشت ماه سال هزاز و سیصد و هشت اجرا

Page 152: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

152 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

!خواهد شد ...یعنی پس فردا

!این حکم تنها در صورت رضایت ولی امر باز پس خواهد گرفته شد_ ای نفس افتاد :آروشا زیر پ

!نفس نفس توروخدا ، نفس توروخدا از خواهر من بگذر،_ .یک لحظه تمام دنیا دور سرم تاب خورد! سرم گیج رفت

من رو گر که افتادم،که به زور از بین افسر ها رد شد و بعد از این جا افتادم و این میالد بود،همون فت...

***********

یاسمن :

.من رو به بازداشتگاه خصوصی برای افراد اعدامی بردن دوازده بامداد که شد، !امروز روز اعدام بود ..لحظات آخر زندگیم بود. !فقط گریه کردم .زمان اعدامم ساعت چهار صبح بود

!سخته !سخته که خودت بدونی، لحظات آخر زندگیته

!سخته که این رو بدونی و نتونی کاریم برای نجات خودت انجام بدی !به یاد گناه های گذشته بیوفتی؛ ولی نتونی جبران کنی سخته که

!زمانی برای جبران نداری سخته که بدونی، !سخته

خیلی سخت...

*********** آروشا :

Page 153: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

153 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

نفس! نفس توروقرآن،_

جا جلوی درشون نشسته بودهمون .که از جلوی خونه ی نفس جم نخورده بودم یک روز تمام بود، !کردناهالی کوچه هم که از قضیه خبر داشتن و مارو با تاسف نگاه می .م و تکون نخورده بودم

.شالم افتاده بود و موهام پریشون بود !زجه زدم؛ از اعماق قلبم ، از اعماق هنجرم زجه زدم زار زدم،چشم هام گود رفته بود. از بس که .صورتم تمام قرمز بود !ریختمثل فواره اشک از چشم هام می

!که همه کبوده زدم،هام کوبیده بودم؛ کامال حدس میمحکم به پاحتی یک .جا روی پله نشسته بود و موهاش رو توی دستش گرفته بودهمون .میالد از من بدتر بود

.کردیه مرد جوون جلوی چشم همه با صدای بلند گریه می !اومدلحظه هم گریش بند نمی .مرد عاشق معروف بود شناختن و میالد بهتمامی کوچه دیگه ماهارو می

نفس توروخدا ، نفس!_ یه نگهبان بیرون اومد :

.خانم محتشم میخوان ببیننتون_ :که انگار رو اره برقی نشسته بودیم. داخل رفتم و زیر پای نفس افتادم چنان سریع بلند شدیم،

ایت بده، توروقرآن نفس رض نفس چهار ساعت به اعدامش مونده توروخدا، ! نفس توروخدا، نفس_ توروخدا!

یه شرط داره..._ حاظر به انجام ه .نور امیدی توی دلم جوونه زد .میالد سریع سرش رو بلند کرد و به نفس نگاه کرد

!کردمقبول می حتی اگه شرطش مردن من جای خواهرم بود، .مه کاری بودم چی؟_ !عقد نامه ی رکسانا و میالد عقد نامه ی من و آرش ،_

ات نگاهش کردم.م خشک شدم!

*********** میالد :

Page 154: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

154 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ور آرکسانا اون .هم من و هم آروشا خشک شدیم و فقط نگاهش کردیم وقتی که این جمله رو گفت،

روم از پله ها پایین اومد و به ما نگاه کرد...

*********** آروشا و میالد :

کردم؟کار میباید چی

ادم؟دباید با دوری از عشقم جونش رو نجات می کشتم، تا زندگی اون بتپه؟باید قلب زندگی خودم رو می

فداکاری... !این یه فداکاری بود

*********** میالد :

!فداکاری اولین ویژگی عشقه

خودم رو نابود کنم؛ ولی عشقم دوباره متولد ب حاظر بودم، .این کار رو انجام بدم من حاظر بودم، !شه

!منم خوشحالم خوشحاله؛ پس وقتی که اون خوشحاله، که عشقم من زمانی خوشحالم، .کنم..من قبول می_

فقط به من زل زدن... آرش ، آروشا ، نفس و رکسانا خشک شده،

*********** :رکسانا

Page 155: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

155 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

آروم از پله ها پایین اومدم و وقتی که میالد این جمله رو گفت، خشک شدم و فقط نگاهش کردم.

به سمتش حرکت کردم. اینقدر دوسش داشت؟ یعنی

یعنی اینقدر دوسش داشت؛ که حاظر بود، از خودش بخاطر اون بگذره؟ ازدواج کنه؟ اینقدر دوستش داشت؛ که حاظر بود، با کسی که دوستش نداره،

بخاطر اون خودش رو نابود کنه؟ اینقدر دوستش داشت؛ که حاظر بود، مل کنه؟عشق اجباری رو تح اینقدر دوستش داشت؛ که حاظر بود،

قطره اشکی از چشمم روی گونم افتاد. از نزدیک به چشم های اشکیش زل زدم. !خواستممن نمی

!خواستممن عشق اجباری رو نمی .من تمام تالشم رو کردم، که عاشقش کنم

تا عاشقم بشه؛ ولی برعکس شد... تمام تالشم رو کردم، !اون قلب من رو دزدید

تونم جداش کنم.کنم؛ یعنی نمیداش نمیمن ج اگه اینقدر دوستش داره، .نه جسمش رو.. خوام،من قلبش رو می

…غم بزرگ توی نگاهش به تعجب مانند شد و به قطره اشک روی گونم نگاه کرد

*********** آروشا :

عشقم یا خواهرم؟ کردم؟کار میباید چی

میالد موافقت کرد.با خودم درگیر بودم، که بین دو راهی خیلی سختی افتاده بودم. چیزی نگفتم. کارش درست بود؛ ولی من وقتی که میالد موافقت کرد،

.هیچی نگفتم.. .نفس و آرش به من نگاه کردن

Page 156: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

156 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

***********

پنج شنبه... ...۱۳۹۸اردیبهشت ماه سال ۱۳

ساعت چهار صبح... روز محاکمه...

یاسمن :

جیغ زدم : نمیام!_

هنجرم رو پاره کردم .زدماز اعماق وجودم جیغ می .م دستم رو کشیدزن چادری داخل اومد و محک .که نمیام زدم،فقط جیغ می !

من رو به زور از سلول بیرون کشیدن و به سمت انتهای راهرو هلم دادن. .یه زن دیگه داخل اومد .ولم کن_ ساکت خانم!_

.گم ولم کن_می :و سمت در هل دادن توی راهرو افتادم؛ ولی من رو به زور بلند کردن

.اگه خودت نیای مجبوریم ببریمت_وقتی که اون طناب المصب رو دیدم قلبم رفت! وقتی که اون چهارپای .در انتهای راهرو رو باز کردن

وقتی که اون مردای قوی هیکلی که صورتشون رو وقتی که اون پله های چوبی رو دیدم، ه رو دیدم، !جا مردمروحانی رو دیدم؛ همون اونوقتی که پوشونده بودن دیدم،

.شدمو فقط آروم به سمت اون پله ها هدایت می تمام تنم بی حس شدکیان .آرش ، میالد و نفس داخل شدن از یه در دیگه آروشا ، .وقتی که نزدیک شدیم، نگهم داشتن

.هم بود کرد :له میبی جون نا .جا جلوی در روی زمین افتاد و توی سر خودش زدآروشا همون

Page 157: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

157 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

گناهه!خواهر من بی .توروقرآن خواهر من رو ول کنید !توروخدا خواهر من رو ول کنید_سرش رو به د .به من نگاه کرد و اشک توی چشم هاش جمع شد جا به دیوار تکیه داد،میالد همون

!یوار تکیه داد ، پایین سر خورد و از ته قلبش بلند گریه کرد !ستهق هق هاش دل همه رو شک

آروشا که چشمش به من افتا .که اشک توی چشم هاش بود، آروشا رو گرفت و بلند کردآرش با این …سریع به سمتم دویید؛ ولی گرفتنش د،

:زن های چادری محکم گرفتنش ولم کنید! ولم کنید ، خواهرمه_

جیغ زدم : ._آروشا

ولم کنید، باشمام سنگ دال ولم کنید!_جلوی چشم کسایی که دوستشون دا .چیزی به زمان مرگم نمونده بود .دمگریم گرفت و زیر گریه ز

!شدمشتم، داشتم اعدام می .کردجا نشسته بود و داشت گریه میجوری اونهمون .به میالد نگاهی کردم

.نفس توروخدا نفس، نفس توروخدا رضایت بده_ کردی. شرطم رو بهت گفته بودم؛ ولی خودت سکوت .نه نمیدم لعنتی! نمیدم_

روحانی از نفس پرسید : دید؟رضایت نمی_ نه!_ نفس توروخدا عشقم رو ول کن، نفس!_

*********** یاسمن:

سمت پله ها هلم دادن. اولین قدم رو روی پله ها گذاشتم.

Page 158: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

158 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

یاد حرف هم سلولیم تو زندان افتادم :نخاع و مغز رو به هم وصل م"وقتی که اون چهارپایه رو بردارن و آویزون بشی ، مهره ی گردنت که

شه، بعبرای همینه که هر زندانی که اعدام می !شیشنکه و قطع نخاع میمی کنه ) بصل النخاع(،ی "...تونه تکون بخورهدش دیگه نمی

روی پله دوم قدم گذاشتم.کمک های آرش بهم ، خنده هام با میالد، لحضات خوبم با خواهرم، .تمامی خاطرات برام مرور شد

شد.همه و همه برام تداعی می !لحظه ی کشتن آرتام پام رو روی پله ی آخر گذاشتم.

.برای تک تکشون پشیمون بودم .به کارهای بدی که انجام دادم .به گناهام فکر کردم یعنی این آخرشه؟ سمت چهارپایه رفتم.

***********

میالد :

!نه خدا داد زدم :

نه ، نه!_ :پاش اشک ریختم سمت نفس رفتم و زیر

…کنم نفسخواهش می نفس بگذر، !نفس توروخدا نفس ، نفس بگذر - جیغ زد :

نه! نه شماها مادرم رو ، برادرم رو و زندگیم رو ازم گرفتین!_ قرآن رو از روحانی گرفتم و سمت نفس گرفتم :

به این قرآن قسم بخور، که مقصر نبودی؛ قسم بخور، که آرتام مقصر نبود!-الی که صورتم قرمز و چشم هام اشکی بود؛ ولی جدی و رگ گردنم از عصبانیت و فشار بیرون در ح

زده بود. داد زدم:

Page 159: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

159 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

نفس قسم بخور._ !نه! نه رضایت نمیدم، نه_

سرش رو گرفت : رضایت نمیدم!_ نفس قسم بخور!_ نه! .نه اون برادرم رو از من گرفت نه،_

زدم :زار .یاسمن به انتهای پله رسیده بود نفس بگذر! نفس، نفس از تنها عشق زندگیه من بگذر،_

*********** آروشا :

صحبت های روحانی با یاسمن تموم شده بود.

!مردخدایا نه؛ خواهرم نباید می ..گذشتم.از حسم، از عشقم می !گذشتماره، من می

بخاطر خواهرم؛ خواهری که هیچ جوره برام کم نذاشته بود. !ین اتفاقاتی که االن براش افتاده، من بودممقصر اصلی ا

منم بخاطر جون اون، از عشقم اون بخاطر جون من شلیک کرد و خودش رو توی این چاه انداخت. گذرم.می

کنم!من قبول می_ نگاه کرد.نفس مات به من

.کنم_آره ، من قبول می جیغ زدم :

.کنمخواهش می گذرم! نفس رضایت بده،من از عشم بخاطر خواهرم می_

Page 160: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

160 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

*********** نفس :

مات نگاهش کردم. وقتی که این جمله رو گفت،

...اون از عشقش بخاطر خواهرش گذشت انقدر دوستش داشت؟ نه! دادم؟باید رضایت می

...من کسی نبودم که بقیه رو نابود کنمه نگریم؛ هرچقدر وهرچقدر نماز نخونم و روز هرچقدر ناجور برقصم، من هرچقدر هم ناجور بپوشم،

!همچین آدمی نیستم هرچقدر کثیف باشم، اجبات خدارو انجام ندم، که دو عاشق رو از هم جدا کنم. آدمی نیستم، .ها پاک کنمکه عشق خواهر رو از وجود اون آدمی نیستم،

...نیستمبه سمت چبه رو به رو نگاه کردم؛ ولی طناب دور گردن یاسمن بود و فقط دست هایی رو دیدم، که

هارپایه رفت؛ تا اون رو بکشه...

*********** یاسمن :

صدای دورگه و بلند میالد ر شنیدم.صدای زجه های آروشا رو می !شنیدمصداهای نامفهومی رو می

شنیدم.و می .ریختعرق از روی کمرم قطره قطره پایین می لرزید.پاهام می

پایه هدایت کردن.دست هام رو گرفتن و من رو به باالی چهاردونم چرا؛ ولی اواون زمان نمی .خوندداشت یکی سوره های قرآن رو می صدای روحانی رو شنیدم.

!ن صدا کمی بهم آرامش داد :بعد از پایان سوره رو به من کرد

Page 161: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

161 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

دخترم آخرین حرف قبل از مرگت رو بگو ، وصیت کن و توبه کن!_ صدای لرزون گفتم : لبهای لرزونمو از هم باز کردم و با اشک و

_ من حرف آخری ندارم ، وقتی که آخرین لحظات زندگیمه حرف آخر چه به دردم می خوره؟ من فق ط از همه حاللیت می خوام! ولی من توبه نمی کنم.

روحانی از این حرفم چشماش درشت شد و عصبانی گفت : !باشه _ توبه کن دختر! این آخرین ثانیه های زندگیته نذار جهنم منتظرت

_کدوم جهنم حاجی؟ از این جهنم بدتر هم داریم مگه؟ من توبه نمی کنم!اون خدایی که منو به اینجا کشوند... تمامی درد ها و رنج هارو روی قلبم گذاشت... خودش مقصره

! چون وقتی که اونارو میذاشت به این فکر نکرد که قلب من طاقت نداره و می شکنه!

من نگاه کرد ، در جواب حرف هام چیزی نداشت ، فقط برای یک ثانیه توی روحانی با عصبانیت به قلبم به خودم گفتم :

"مطمعنی اونارو خدا می ذاشت؟" هنوز صدای شیون و گریه های آروشا و میالد رو می شنیدم.

یکی از همون مرد هایی که صورتش معلوم نبود اومد و طناب و کشید پایین. .قلبم داشت ایست می کرد

طناب رو باز کرد و اونو دور گردنم انداخت.لحظه ای که پوست گردنم زبری و کلفتی اون طناب و حس کرد... همونجا مردم... همونجا اعدام

شدم! اون حس برای اعدام کردنم کافی بود.

************

نفس :

وقتی که اون صحنه رو دیدم خشک شدم ، میالد و آروشا هم همزمان با خشک شدن من برگشتن و

Page 162: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

162 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

به یاسمن نگاه کردن ، در کسری از ثانیه آروشا جیغ زد و سمت یاسمن دویید. _ رضایت میدم!

دست نگه داشتن! یاسمن چشم هاش رو باز کرد و مات به من نگاه کرد ، آروم تر از قبل گفتم :

یت میدم!_ رضا میالد هاج و واج دویید سمت یاسمن ، طناب و از گردنش باز کردن و پایین آوردنش.

**********

یاسمن

وقتی که صدای نفس رو شنیدم ، سریع چشم هام رو باز کردم ، فکر کردم اشتباه شنیدم ، همین جاز کردن و منو پایین آوری بهت زده نگاهش کردم ، زمانی متوجه قضیه شدم که طناب و از گردنم ب

وردن ، نفس به سمت پله ها حرکت کرد ، اومد باال و تا به خودم بیام محکم یکی زیر گوشم زد ، خیلی وقت بود گریه می کردم اما این کار باعث قطعش شد ، نگاهش کردم ، انتهای نگاهش پر از غم

بود ، چشماش اشکی بود و از چشماش قطره قطره اشک می ریخت! بخاطر برادرم بود! _ این

گریه میکردم و گریه میکرد. _ چرا این کارو کردی؟

نگاهم کرد. _ من هر چقدرم کثیف باشم ، این کارو نمی کنم!

نگاهش کردم. _ چرا؟

به آرش نگاه کرد ، برگشت سمت من و تو چشمام خیره شد ، نگاهش جوری بود که انگار به ته خط رسیده.

یه!_ چون می دونم درد عشق چ

Page 163: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

163 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

بعد از اون... در یک ثانیه... کلت کیانو برداشت... و به مغزش شلیک کرد!

*********** سه ماه بعد :

آروشا

همه چیز در آرامش بود... همه چیز آروم بود. آرش منو دوست داشت و منم از اعماق قلبم دوستش داشتم.

االن رسما زن و شوهر هم دیگه بودیم. و توی همون ویال زندگی می کردیم.ازدواج کرده بودیم

خوشبخت خوشبخت بودیم! هیچ مشکلی نبود... هیچ چیز!

*******

وایی خدایا داشتم از ذوق می مردم.

میالد صبح بهمون زنگ زده بود که می خواد یاسمن رو سوپرایز کنه و بعدش اومده بود اینجا تا همه شتم چپ چپ به آرش نگاه کردم ولی یه لبخند یه ورچیزو با هم هماهنگ کنیم ، تا این حرفو زد برگ

ی زد و شونه هاشو انداخت باال ، یه چشم غره بهش زدم و به میالد گفتم که من یاسمن رو اوکی م ی کنم آرش و تو هم برین سر بقیه ی چیزا...

میالد رفت بیرون که رو کردم به آرش: _ خاک بر سرت آرش!

_ چرا؟یزا نمی تونستی برای من انجام بدی؟ اوج هنرت این بود یهو انگشتر رو در _ یعنی یکی از این سوپرا

بیاری بذاری جلوم؟

Page 164: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

164 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ نه خب روش های دیگه ای هم بود! _ چی مثال؟

سرشو نزدیک گوشم کرد و آروم گفت : _ مثال از همون روش هایی که رو تخت انجام میشه!

گفتم :هلش دادم عقب و با پشتی مبل زدم تو سرش و با خنده _ اوج هنرت اینه؟ متاسفم برات واقعا!

انقدر خندیدیم که نگو ، بعدش بلند شدم و رفتم باال پیش یاسمن.

************ یاسمن :

تو عمق خواب بودم که با احساس شدید یخ زدن بیدار شدم و از تخت افتادم پایین ، آروشا ی عو

ضی یه پارچ آب یخ پر رو روی سرم خالی کرده بود. _ نامرد!

سریع بلند شدم تا بیفتم دنبالش و بزنمش ولی پام لیز خورد و محکم تر از قبل افتادم زمین ، هر ه ر و کر کر های آروشا تمومی نداشت.

_ این چه کاریه ، خوبه منم وقتی تو و اون آرش اونجا عین این گنجشکای عاشق هم دیگه رو بغل کر کنم؟ دین دو تا پارچ آب یخ روتون خالی

_ باشه باشه یاسمن یه لحظه بمون! _ یا خوبه یهو بیست سی تا جوجه بندازم رو تختتون چشماتونو کور کنن؟

جیغ زد : _ یاسمن؟

_ بله؟_ شب داریم میریم مهمونی یکی از شریک های آرش و میالد باید بریم آرایشگاه بعد لباس هایی که

.و انتخاب کنیم بپوشیم بعد بریم مهمونی با بقیه ی لباس ها دفعه ی قبل خریده بودیم

Page 165: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

165 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

سریع از جام پریدم. _ واقعا؟

_ اره حاضر شو بریم! یه لحضه ته دلم خالی شد ، دیگه بعد از اون شب از مهمونی می ترسیدم.

_ نه من نمیام! آروشا مات من شد.

_ چی؟ _ نه من نمیام!

_ یاسمن دیوونه بازی در نیار بیا بریم. عه ی قبل بشه چی؟ من از مهمونی کال شانس نیاوردم._ اگه مثل دف _ نه نمیشه.

_ اگه شد چی؟ _ یاسمن؟

جدی تو چشمام زل زد. _ هرگز دیگه اینجور اتفاقا نمی افته.

ته دلم حسابی قرص شد ، پریدم سمتش و محکم بغلش کردم. _ عاشقتم خواهرم!

_ من بیشتر! _ من خیلی بیشتر!

_ من خیلی خیلی بیشتر! _ا باشه دیگه.

خندیدیم ، عین این دیوونه های خیابونی پریدم حموم بعد لباس پوشیدم و رفتیم آرایشگاه. *************

میالد :

Page 166: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

166 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ آرش ولم کن دیگه دیوانم کردی!

_ دیوانه مگه نمی خوای سوپرایز کنی؟ _ چرا ولی خب دیگه خسته شدم بابا!

رو نابود می کنه! تو یه چیز به من بگو ، یاسمن برات مهم هست _ آقا اگه لباست بد باشه آروشا من یا نه؟

_ هست آقا هست! _ پس برو عوض کن اینو خوشم نیومد!

_ آخ خدا منو نجات بده!از صبح مستقیم اومده بودیم اینجا ، هزار بار لباس پرو کرده بودم ، گیر ترین آدمی که تو عمرم دید

ه بودم آرش بود.ز کلی پوشیدن و عوض کردن یه کت و شلوار تمام سرمه ای با بلوز سفید انتخاب شد ، بالخره بعد ا

واقعا توی تنم شیک مونده بود و عالی بود ، هم آرش خوشش اومد هم من و هم مطمعن بودم که یا سمن خوشش میاد!

***********

یاسمن :

_ آخ! _ وای دختر آروم باش دیگه چقدر آخ و اوخ می کنی تو!

مده بودیم آرایشگاه ، از صبح اینجا بودیم دیگه اعصابم داغون شده بود ، موهای من کوتاه بود ولی او از موی مصنوعی هم استفاده کرده بود ، اول که داشت سشوار می کشید پوستم رو انگار سوزونده

ست خودبودن داشتم آتیش می گرفتم ، بعدشم که عالوه بر سشوار اتو زد و اونجوری چند بار هم دشو هم پوست گردن منو سوزوند االنم که داشت موهامو می کشید ، اعصابم کال به هم ریخته بود دیوانه شده بودم ، چند بار اومدم یه چیزی بهش بگم ولی از تو آیینه قیافه ی آروشا رو میدیدم که ه

Page 167: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

167 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

رفتن سر موهای اروشا ی با ابرو و ادا و اشاره منتم می کرد که چیزی نگم به زنه ، بالخره تموم شد و، منم نشوندن برای مانیکور ، وای دیگه واقعا خسته شده بودم آدم تو روز عروسیش این همه بدبختی نمی کشید که من االن برای یه مهمونی می کشیدم ، بالخره همه ی کارا تموم شد و برگشتیم و

یال. *************

میالد :

ازم رو پوشیدم ، خدایی این از اون تریپا بود که دخترا غش می رفتم ویال و کت و شلوار سرمه ای تکردن! جلوی آیینه خیلی شیک موهامو برای بار آخر درست کردم ، عطرمو زدم و همونجا روی میز و صندلی گذاشتمش، پاپیونمو که تازه آوردن برداشتم و رفتم باغ تا ببینم دیزاینر چجوری باغو درس

، همه چیز واقعا عالی بود ، با خنده سمت دیزاینر رفتم. ت کرده ، وارد باغ شدم _ همه چیز عالیه کارتون حرف نداره ممنون!

_ خواهش می کنم آقای راد._ هزینه هم فردا ساعت نه صبح به حسابتون واریز میشه فقط لطفا شماره کارتتونو بدید به سرخدم

تکار. _ چشم قربان حتما! فعال با اجازتون!

مدین._ خوش او بعد از اینکه رفت دوباره همه چیزو چک کردم ، واقعا همه چیز خوب بود و ایرادی نداشت ، یه تک

زنگ به آرش زدم که یعنی همه چیز آمادست. اس داد :

" اوکی " " رسیدن ؟"

"نه خانما دیر کردن! " "اونا بایدم دیر کنن! "

Page 168: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

168 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خنده ای کردم من خودم برم آماده شم! ""

ماده نشدی؟"" هنوز آ " نه "

" دهنت ، پاشو برو حاضر شو " "اوکی بای "

یعنی پخمه ترین رفیقم آرش بود! دو سه ساعت به نه شب مونده بود و منم استرسم بیشتر میشد.

لعنتی هنوز حلقه نرسیده بود ، سریع به طالفروشی زنگ زدم. _این حلقه ما نرسیدا!

شد. _ آقای راد حلقه همین االن فرستاده _ همه چیزش اوکی بود؟ _آره قربان همون جوری که سفارش داده بودید! _قبل از ساعت نه حلقه باید اینجا باشه ها! _ساعت هشت می رسه.

_اوکی ممنون.دقیقا بعد از اینکه حلقه رو آوردن و همه چیز مرتب شد کم کم مهمونا اومدن، ساعت نه و نیم بود

وز نیومده بودن نمیدونم چی شده بود ولی دیر کرده بودن ، یکم دلم شور میولی اروشا و یاسمن هنزد ولی اهمیتی ندادم و دائم از آرش موقعیتشونو میپرسیدم ، نزدیکای ده بود که اصل کاریا اومدن ،

یاسمن وقتی اومد تو کامال هنگ بودم ، چقدر زیبا شده بود ، لباس بلند صورتی پوشیده بود ، آرایزننده نبود و صورتش به آدم آرامش میداد ، موهاش خیلی زیبا پشتش بسته شده بود ، شش اصال

آروم رفتم سمتش و دستشو گرفتم تا بهش کمک کنم از پله ها بیاد پایین ، همه بلند جیغ زدن و تشویق کردن ، یاسمن هنوز توی شوک بود ، هنوز درک نکرده بود که قضیه چیه ، بعد از اینکه آرش

شا و یاسمن نشستن مثل همیشه همه چیزو عادی جلوه دادم جوری که انگار این یه مهمونی عو آرو ادیه.

Page 169: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

169 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

از دور نگاهش می کردم ، بلند می خندید و از مهمونی لذتش رو می برد ، من عاشق این دختر بود م ، وسطای مهمونی رفتم سمت یاسمن. _ به بنده ی حقیر افتخار رقص میدید؟

بندیم و کلماتم خندید و دستش رو گذاشت رو دستم و سمت وسط باغ که برای ریه لحضه از جمله قص بود رفتیم ، اهنگ تانگو پخش شد و رقصیدیم ، سرمو نزدیک گوشش کردم و آروم زمزمه کردم

: _ دوست دادم!

تو چشمام با احساس خیره شد. _ من بیشتر!

با نهایت استرس جوری که مطمئنم از چهرسرمو به سرش تکیه دادم ، بعد از اینکه اهنگ تموم شد مم معلوم بود جلوش زانو زدم ، چنان چشماش درشت شد که نگو ، حلقه رو از جیبم درآوردم و بل

ند گفتم : _ با من ازدواج میکنی؟

وقتی که حلقه رو دید چند قدم رفت عقب و دستاشو روی صورتش گذاشت و جیغ زد ، باورش نمی شده بود ، نمی تونست حرف بزنه. شد ، اشک توی چشماش جمع

.من و همگی منتظر جواب بودیم ***********

سه ساعت قبل : یاسمن :

_ نه آروشا نه!

_ میگم اینو بپوش! _ نه این خیلی بلنده مگه عروسیمه اینو بپوشم!

_ تو همینو می پوشی تازه این لباس سفید رو هم برات میارم!

Page 170: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

170 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

یه مهمونی بیارم؟_ وای، من دو تا لباس برای _ بحث نکن!

_ اون سفیده شبیه لباس عروسه! _ گفتم بحث نکن!

_ وای باشه!بلند شدم کفش پاشنه بلندمو پوشیدم و با بدبختی تو ماشین نشستم ، وقتی رسیدیم دیدم داریم وا

سم سنگین رد ویالی میالد میشیم ، هنگ کردم یه لحظه ، رفتم تو و میالد رو پایین پله ها دیدم ، لبابود و زیاد تعادل سرش نداشتم ، میالد دستشو سمت من دراز کرد تا کمکم کنه که واقعا هم کمکشو نیاز داشتم ، بعد از حدود یک ساعت میالد بهم پیشنهاد رقص داد ، فضا واقعا رمانتیک و عالی

بود ، دم گوشم زمزمه کرد : _ دوست دارم!

ه زبون آوردم:به چشماش نگاه کردم و تمام حسم رو ب _ من بیشتر!

سرشو به سرم تکیه داد و چشماشو بست ، بعد از اتمام رقص جلوم زانو زد ، هنگ کردم ، نه ! نکنه می خواد...

با انگشتری که درآورد و درخواستی که بهم داد رفتم تو شوک ، با دستام صورتمو پوشوندم ، گریم حرف بزنم ، سرمو به نشانه ی مثبت تکون دادم و تنه گرفته بود ، نمی تونستم باور کنم! نمیتونستم

ا کاری که میتونستم بکنم این بود که با گریه و اشک بغلش کنم. _ وای میالد!

دستمو گرفت و انگشترو توی دستم انداخت. _ االن دیگه خانم خودمی!

، برگشتم و از با گریه بغلش کردم؛ وقتی که از بغل میالد اومدم بیرون بهم گفت که برگردم پشت چیزی که میدیدم شاخ در آوردم ، عاقد اومده بود.

با چشمای درشت برگشتم سمتش. _ میالد؟

Page 171: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

171 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

_ اینم سوپرایز دوم.حاال فهمیدم چرا آروشا گفت اون لباس سفیده رو هم بیارم! خدای من باورم نمیشد ، همین االن از

اورم نمیشد.م خواستگاری کرده بود ولی عاقد رو هم خبر کرده بود ، ب عاقد رو به جاش راهنمایی کردن.

عاقد : عروس و داماد کجان؟ _ اینجاییم!

_ چی؟ میالد من االن امادگیشو ندارم! _ داری داری... بیا بریم!

محکم دستمو کشید. _ پس حداقل واستا کار دارم!

_ چه کاری؟ _ االن بهت میگم! رفتم پیش آروشا.

نی؟_ آروشا میای باال بهم کمک ک _ آره خواهرم!

****

توی آیینه به خودم خیره شدم ، لباس سفید زیبام! خیلی قشنگ بود.

میالد: پس این جوری خیانت کار میشی بهم خبر نمیدی نه؟ خندیدم :

_ برای سوپرایز خودت بود عشقم! .رفتیم پایین و سمت جایگاه رفتم ، هوف! هم من هم میالد از استرس داشتیم می مردیم

_ دوشیزه ی سرکار خانم یاسمن نیک سرشت ، فرزند جناب آقای محمد نیک سرشت ، آیا بنده وکیل شما را به عقد آقای میالد راد فرزند علی راد با مهریه ی سیصد شاخه گل رز ، دو جفت ایینه و شمد

Page 172: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

172 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ان همراه با یک هزار و سیصد و هفتاد سکه ی تمام بهار آزادی در بیاورم؟ ی باید می گفتم؟وای خدایا چ

آروشا: عروس رفته گل بچینه!_ دوشیزه ی سرکار خانم یاسمن نیک سرشت ، فرزند جناب آقای محمد نیک سرشت ، آیا بنده وکیل

شما را به عقد آقای میالد راد فرزند علی راد با مهریه ی سیصد شاخه گل رز ، دو جفت آیینه و شم ه ی تمام بهار آزادی در بیاورم؟عدان همراه با یک هزار و سیصد و هفتاد سک

_ عروس رفته گالب بیاره!_ دوشیزه ی سرکار خانم یاسمن نیک سرشت ، فرزند جناب آقای محمد نیک سرشت ، آیا بنده وکیل

شما را به عقد آقای میالد راد فرزند علی راد با مهریه ی سیصد شاخه گل رز ، دو جفت آیینه و شم د و هفتاد سکه ی تمام بهار ازادی در بیاورم؟عدان همراه با یک هزار و سیص

با استرس گفتم : _ با اجازه ی خواهر عزیزم و سایر بزرگتر های مجلس...

!فکر کردم؛ من آماده ی این کار بودم؟ آره بودم _ بله!

همه ی مجلس کل کشیدن و دست و سوت زدن. نوبت میالد بود.

اد آیا وکلیم شما را به عقد سرکار خانم یاسمن نیک سرش_ جناب آقای میالد راد فرزند آقای محمد ر ت .... در بیاورم؟

دوبار پرسیده شد ولی میالد جواب نداد ، این بار سوم بود و همچنان سکوت کرده بود و به انتهای

سالن داشت نگاه میکرد، اون سمت رو نگاه کردم که از چیزی که می دیدم خشک شدم.

************* میالد :

Page 173: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

173 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

خواستم همون بار اول جواب بله رو بدم ولی چشمم به انتهای سالن خورد. روی آخرین و دور ترین میز... رکسانا نشسته بود!

با چشمای قرمز و اشکی! ولی دست می زد و لبخند می زد.

غرورش رو حفظ می کرد.ه منتظر جواب نمی دونم چی شد که بار سوم هم گفته شد و همه جا در سکوت فرو رفته بود ، هم

من بودن. ولی من همچنان به رکسانایی نگاه میکردم که با اشک و لبخند به من خیره شده بود.

***********

یاسمن :

رکسانا رو دیدم ، کامال آراسته و زیبا ، مثل همیشه ، ولی داشت گریه می کرد و هم زمان می خندی د و دست میزد.

ه اون.به میالد نگاه می کرد و میالد هم ب نکنه... نکنه میالد جواب منفی بده؟

************

میالد :

به رکسانا نگاه می کردم. _ بله!

همه هم زمان دست و سوت زدن ولی من نگاهم به رکسانا بود. وقتی که بله رو گفتم یه ور لبش به لبخند بلند شد.

ولی لبخند تلخ!

Page 174: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

174 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

دست هاش رو به هم کوبید و برامون دست زد. همزمان اشک می ریخت.

بلند شد و رفت! بعد از اون... دیگه هیچ وقت رکسانا رو ندیدم!

*************

یک سال بعد : میالد :

روی صندلی پشت در اتاق عمل نشسته بودم و سرمر رو تو دستم گرفته بودم ، داشتم از استرس م ی مردم!

هیچ وقت خودم رو نمی بخشیدم!اگه بچه طوریش بشه... اگه یاسمن طوریش بشه... من بعد از اتمام عمل یاسمن رو با تخت بیرون آوردن.

_ یاسمن؟ خانم دکتر حالش چطوره؟ _ خوبه خوبه فقط باید استراحت کنن و اثر دارو بره ، دخترتون رو دیدید؟

با این جمله قند تو دلم آب شد و به دختر کوچولوم نگاه کردم. سالم بود ، خدایا شکرت!

***************

یاسمن:

بعد از از بین رفتن بیهوشیم بچمو دیدم ، وای خدایا شکرت ، باورم نمی شد. میالد اومد تو و وسایالرو گذاشت روی صندلی.

_ وا میالد؟ چرا اونجوری میکنی؟ اعصابت چرا خورده؟ _ دیگه چی میخواستی بشه؟ بچه شبیه تو شده!

_ وا مگه من زشتم؟

Page 175: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

175 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

ستم بچم شبیه من بشه!_ من می خوا _ اوال که بچمون، دوم اینکه دختر به مامانش میره!

مرد به این گندگی با اون همه هیکل یه چشم غره ای بهم رفت که نگو ، یعنی از خنده ترکیدم ، برای اسم گیر کرده بودیم که میالد رفت طبق قرارمون حافظ آورد ، قرار گذاشته بودیم که هر دومون فال

و از دو صفحه کلمه ی مشترک و پیدا کنیم و بزاریم اسم ، اگه هم مشترک نداشت یه صفح بگیریم ه ولی دونفری فال می گرفتیم ، اول میالد امتحان کرد.

" خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد " زیبد اگر جان جهانش خوانی "" آن که می

" دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد " برد از شاه و گدا "دل می " جلوه بخت تو

" چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی " " سر عاشق که نه خاک در معشوق بود " " کی خالصش بود از محنت سرگردانی "

" ای نسیم سحری خاک در یار بیار " " که کند حافظ از او دیده دل نورانی "

بعد از نوشتن غزل نوبت من شد . جهان ندارد " " جان بی جمال جانان میل

" هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد " " با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم "

" یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد " " هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است "

" دردا که این معما شرح و بیان ندارد " " سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن "

کاین ره کران ندارد " " ای ساروان فروکش " ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز "

Page 176: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

176 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

" مست است و در حق او کس این گمان ندارد " " کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ " " زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد "

******************

یک سال بعد : راوی :

این نیز بگذرد...

خره تموم سختی ها تموم شدن... آروشا و آرش بعد از ازدواجشون نمی تونیک سال گذشت و بالستن بچه دار شن ، به دلیل سقط شدن اون بچه توی شکم آروشا با خیلی مشکل ها مواجه شده بو

دن ولی باالخره صاحب بچه شدن ، یه پسر جذاب و تپلو که اسمشو آرشا گذاشتن ، اسمش ترکیبی سم آروشا بود.از اول اسم آرش و آخر ا

یاسمن و میالد هم توی ویالی میالد زندگی می کردن ، بعد از ازدواجشون جزئی از خوشبخت ترین زوج ها شده بودن ، اونا صاحب یه دختر شدن ، یه دختر ناز و خوشگل ، اسمش رو جانان گذاشتن

. همه چیز عالی بود!

همه خوشبخت خوشبخت بودن... ولی تجربه ها کشیدن! وم از اون اتفاقات یادشون نمی رفت.هیچ کد

زندگیشون شبیه به رمان بود. رمانی که شاید هیچکس امیدی به پایان خوش بودن اون نداشت.

تمام سختی ها... تمام رنج ها... به پایان رسیدن! صبر کلید حل این معما بود... با صبر... تمام ناتوانایی ها... شکنجه ها... حسرت ها... گریه ها...

خون ها... تمام مشکالت به پایان رسیدن!

Page 177: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

177 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

*****

حس دوست داشتن که می پیچد در وجودم. دوست دارم!

آسمان را در آغوش بگیرم. دوست دارم!

دنیا را برقصانم! نه...!

دوست دارم در گوشت زمزمه کنم. دوستت دارم!

*****

وقتی تو...

دست من... و...

ثانیه ها را می گیری... هایم را می بندم؛چشم

یک نوک پا... به دیدن خدا می روم...

ناغافل صورتش را می بوسم... و آرام به گوشش می گویم :

چه خوب... که حواست نبود...

و...

Page 178: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

178 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

این فرشته را... روی زمین...

برای من... جا گذاشتی...!

*****

شاید زندگی آن جشنی نباشد که دوست داشتی به آن دعوت شوی... حال که به آن دعوت شده ای... اما

تا می توانی... زیبا برقص!

*****

کسی چه می دونه. نان و آرشا ، برای هم ساخته شدن!شاید در آینده مشخص بشه که جا

***** "پایان"

!هرگونه کپی اعم از مجازی و کتبی پیگرد قانونی دارد! عه.جم20/2/1398

۱۸:۲۵ Y.B

Page 179: ))میحرل نمحرل هلل مسب(( mاناج ِ mاج اتک ان ایتشه [ون رباک ...dl.98iia.com/uploads/jan.janan.pdf · اه نیشام یرب یقافت S ` oرف

179 page www.98iia.com

کاربر نودهشتیا یاسمن بیگیــــــ ننان جااج

nafas* ( saba sedighi)* ویراستار : هانیه دانیالگرافیست :

مراجعه کنید. www.98iia.com جهت دانلود رمان های بیشتر و عضویت در انجمن به آدرس

@Roman_98iia

www_98iia_com