roman-city.ir ؟ ینک کرد ینوتیم نامرroman-city.ir/dl/pdf_mitoni_dark_koni.pdf ·...

19
Roman-City.ir رمان میت کنی ونی درک ؟https://telegram.me/romancity 1

Upload: others

Post on 26-Jan-2021

6 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 1

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 2

    میتونی درک کنی؟نام کتاب :

    آیدا براتینویسنده :

    کاری از رمان سیتی ما تلگرام کانال

    romancity@

    ایدی اینستاگرام

    Roman.City

    وبسایت رمان سیتی

    city.ir-Roman

    https://telegram.me/romancityhttps://telegram.me/romancityhttp://instagram.com/_u/roman.cityhttp://instagram.com/_u/roman.cityhttp://roman-city.ir/http://roman-city.ir/

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 3

    به نام خدا

    یدرک کن یتونیرمان م یبرات دای: آ سندهینو

    یتیانجمن رمان س عضو ما ینترنتیا آدرس

    http://roman-city.ir

    ساخت .... یما جار یکه خون را در رگ ها یینام خدا به

    ....... زیعز یبا خواننده یسخن "؟یدرک کن یتونیم"رمان ی سندهیهستم نو adam sin.من سالم

    نداره یکه خون آشام وجود خارج میدونیما م یبهتون بگم . راستش همه زارویچ یسر هیرمان نیخواستم قبل از خوندن ا یم پس......

    ..... یعنیدختر با پسر ندارم یاز رابطه یرمان منظور نیا تو . دیفهمیم نویا نی{ نداره .اگه تا آخر بخونvampire diaresبه خاطرات خون آشام } یربط چیکتاب ه نیا

    * * * * * * * * * ،سخن ها نهفته است قتیحق یپرده پشت ستین شیب یدروغ مینیب یما م آنچه ستیپرده است قابل درک ن یرو آنچه

    ؟ یدرک کن یتون یم دیآ یم رونیکه از دهان مردم ب یزیچ

    ؟ یدرک کن یتون ی. مستین قتیحق ایدن نیا یتو قتیدروغ و حق یجا

    ؟ یدرک کن یتون یشده .م عوض و راستو گرفتند قتیحق یجا ایو ر رنگ

    ؟ یدرک کن یتون یم .

    که نهیمن ا هیسوال اصل

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 4

    ؟؟ یدرک کن یتونیم * * * * * * *

    دمیدختره رو د نیخونه بودم که ا کیتو پر اما سر و کله پر از خون .نزد کلیبا قد و ه یافتاده .دختر نیرو زم هیک نیا یلعنت [میخونه تنها بود نیتو ا ریرفتم.]منو آرشاوشدمو به سمت خونه الیخی.دختره مرده بود چون نبض نداشت .ب

    اومد. یناله م یهم بود .در اتاقشو زدم .صدا یروبرو ریتو خونه نبود .رفتم طبقه باال .اتاق منو آرشاو یزدم اما انگار کس دروکه میندار یصد بار بش گفتم :ما با آدما دشمن یولو شده بود و دور دهنش پر از خون بود .لعنت یرو صندل ریرفتم تو .آرشاو

    یعصبان یوقت نکهیما خون آشاما ا یژگیگوش اون بدهکار نبود .از دستش چشام سرخ شد] و اما میبخوام خون اونا رو بخوردش بلن نیتو دستام گرفتم از رو زم قشوی.[ادیدر م شمونین ی،دندونا میبش یعصبان یلیو اگه خ شهیسرخ م م،چشامونیشیم

    دلم واریکنه .چسبوندمش به د یم یمنو عصبان دناشیخند نجوریا دونستی.م دیو بلند خند دیکردم .چشاشو باز کرد و منو دکردم قطعا خودم ینم نکاروی.ولش کردم اگره ا دیمشت حوالش کردم که سرش تاب هیاحمق . یگردنشو بکنم پسره خواستیم

    خواستم درو یم یبه سمت در رفتم وقت یشتری.با سرعت ب کیریستیه یاز اون خنده ها دیخوردم .دوباره خند یخونشو م گفت : دمببن

    . دمیراهرو خودمو د نهی.تو آ دیکه چهر ستون خونه لرز دمیحال داد .امتحان کن .چنان درو کوب یلی،جون تو خ آرشامکه دمیو حالت دار ،صورت سف اهیس یبرد،مو ها یرو م یمتر (که دل هر دختر یسانت181سرخ شده بود. قد بلندم ) میآب یچشا

    سالم، 32 یرو ساخته بود و اما برادردوقلو لویزنده و اندام رو فرمم ، آرشام دن یگفت :مرده یم ریآرشاو شهیهم دیسف یلیاما شلخته ،صورتش بر عکس من خ یالغر بود فموهاش مشک یمتر(و اندامش کم یسانت181داشت ) یقد بلند اونم

    رفت و یم یهم رو به زرد ینبود و کمکه یرو ساخته بود .عطش داشتم اما نه تا حد لویدن ریها بود که آرشاو نیکه تو صورتش قشنگ بود .ا شیعسل یاما چشما

    خاص خون آدما رو بخورم .ازو طیبود تحت شرا نیام ا دهیرفع عطشم بخورم .اصال عق یگناه رو برا یانسان ب هیبخوام خون یمنف Oخرگوش بودبسته خون در آوردم روش نوشته هی خچالیشد .آروشا بود یخاموش روشن م میگوش یعطشم رو برطرف کرده بود .صفحه ینفس رفتم باال .تا حدود هیتو جامو ختمیر

    یزندگ کایتو شهر آمر کسیبود .ما سه تا تو شهر فون کتریسال کوچ هی ریکه از منو آرشاو ی.آروشا خواهرم بود خواهر یپس چرا اسم ها لوئهیو فاملمون دن میکن یم یزندگ کایو تو آمر میبه نظر برسه که اگه ما خون آشام بیعج دی.]شا میکن یم

    .[جوابشو دادم : دمیاما به وقتش جواب م هی؟؟سوال خوب میدار یرانیو ا یفارس گلم هیسالم بر آبج- سالم بر داداشم که خونم فداش - کارت ؟- سنگ دل - بگو تو رو به جدت تشنمه - عطشت برطرف شه نجایا ایب زمیخب عز - ؟ییکجا- .میدار یکوب یساحل جشن و پا ایب -به سمت مونیو گفتم .اونم قبول کرد.با سرعت خون آشام ایدلو زدم به در ینه ول ایبگم ریبه آرشاو دونستمیاومدم .نم -

    با لباس کوتاه اومد سمتم اصال یزن هیکرد . یم وونمیخون داشت د یبو خواستمیجان درست همونجا که م ی.ا میساحل رفتاز جامارو برداشتمو یکی. زدیدستش دقت کردم .رنگ خونش چشمک م یرو ینیس اتینبود .فقط به محتو ختشیحواسم به رتو ساحل قدم زدم که متوجه شدم کمیخونش غلظت داشتو عطشمو برطرف کرد .جام دومو از رو لذت خوردم شیرفتم باال .اخ

    خوشحال شد و بغلم دیمنو د یتبکنم .وق ی]مادر خوندمون[هم اونجان.رفتم جلو که سالم دای]پدر خوندمون[ و آ لویدن لی،دن بود. یبا وقار نویخانم مت ییدست دادم خدا دایکرد. بعد با آ

    .دیبر نجایاز ا دیپسرم ....راستش با دمتیچقد خوب شد د - ؟؟ لشیتفاوت باشم نسبت به حرفش [و دل یب یلیکردم خ ی]سع- کار شده . شنهادیبهت پ هیعال یلیپسرم به خاطر شغلت و کارت که خ - اما اخه.....- . هیکشور قشنگ دمی......شن دیپسرم به صالحته که بر نیبب - ؟؟کجا؟؟ میبر دیبا یک- . رانیا نیبر دیزود تر بهتر .با یهر چ -

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 5

    .میرانیباش پس فردا ،ا- پسرم . کنمیخودم کارانو درست م کالیبار -که اونام قبول کردند هر میباش رانیا دی.بشون گفتم پس فردا با زدندیکه داشتند حرف م ریآروشا و آرشاو شیفعال .رفتم پ - . کنهیوقتا احمقانه رفتار م یلیرخیالبته آرشاو برنیباشه از حرف من حساب م یچ * * * * * *

    به عنوان دکتر توش دیرو هم که با یمارستانیفراهم کرده .آدرس ب نیو ماش ییالیبرامون خونه و رانیبم گفته که تو ا لیدن کار کنم ،بم داده بود .

    رانیکه از ا یگرفته بودم فکر کنم مال استرسم بود آخه از اون وقت ی.عطش بد میها نشسته بود یصندل یفرودگاه رو تو مدت نی. تو اگذشتیده سال م میرفتدلستر آروم نیبود که بخواد با ا شتریب یلیخنک خوردم عطشم خ یلیدلستر خ هی.رفتم بوفه و رانیا امیبار به سرم نزد ب هی هم اطراف نیا رمی.به بچه ها گفتم مرهیبگسنجاب هیجنگل رفتم از دور نیتر کیبه سمت نزد میساعت مونده بود پس وقت داشتم .با سرعت فرا آدم میپروازمون ن تا و به سمتش حمله ور ...... دمید

    برا من مهم نبود ودندونامو کردم یانگار بالش شکسته بود ول نیعقاب که افتاده بود رو زم هیداد .رفتم سراغ یچه حال شیآخ عطشم بر طرف شده بود . یرفت . ول وونیکردن ح دایوقتم سر پ شتریکردم ب فی! ک یجان چه غلظت یتو گردنش . ا

    کنار هم و ریمنو آرشاو مای.تو هواپمیو با هم راه افتاد گشتندیچمدون به دست دنبالم م ریفرود گاه .آروشا و آرشاو برگشتمحسو نیپدرو ماردم ،ا انتیبم دست داد خ ی.حس بدرانیا میدیروز پرواز بالخره رس هیآروشا بود.بعد از مونییروروب هیصندل

    . میداریکردن مسافرا اومد .تعجب کرد که فقط ما سه تا ب داریب ی. مهماندار برا بودبه وجود آورده بود ساعت دو صبح اون ادیحس آرامش برگشت به وطن بم دست داد اما هیپا بذارم اول رانی.برام سخت بود رو خاک انییپا میپله ها اومد از

    برامون فراهم کرده بود لیکه دن ییالیو یبه سمت آدرس میو رفت میشد یآورد.سوار تاکس ادمیدوباره ویاتفاق ،اون حس لعنت دیدیخوشگل بود و تا چشم م یلیعمارت کرم رنگ کرم که خ هیخوده خدا!! ای. میشد ادهیپ یدادم و از تاکس وی. پول تاکس

    . انسالیپسرو دو تا دختر جوونو و دو تا خانوم م هیبودند . سادهیتو .چند تا خدمتکار وا میسبز بود .رفت یفضا از دخترا شروع کرد به حرف زدن : یکی

    -heloo mr . danilo . میحرف بزن یفارس میتونیسالم ما م- ب !من ساغر هستم خدمتکار شما .چه خو - منم سام هستم خدمتکار شما . ریآرشاو یآشا-:..........عه عه عه کردیداشت فکر م ری.آرشاو میکنیخانوم منم ساحل هستم خدمتکار شما.+و ما دو تاهم تو آشپزخونه کار م- ........ گهیپسره خدمتکارمه شانسه د نیدو تا خدمتکاره زن دارن اونوقت من ا نیمن ا گاین

    سومه . یاومد جلو و چمدونمو گرفت و گفت :قربان اتاق شما طبقه ساغر پله ستی. دوباره ب دمید رویطبقه اول که آرشاو میدیرس میپله رو رد کرد ستایب خوده خدا! ایخودم . یبه طبقه دمیرس گهید یپله ستی.بعد ب دمیآروشا رو د نباریاخدمتکار هیهر کدوممون نیبه رنگ کرم .واسه هم ییو پارکت ها نچیشصت ا هید یل سا هیدست به رنگ کرم روشن، هی

    خونه رو داشت هیهر طبقه حکم میداشتتخت دونفره به رنگ هیبه رنگ بنفش کم رنگ وارای!د یتوپ ونیجان چه دکوراس یاتاقو باز کرد و رفت کنار تا من برم تو .ا در

    گفت و از کنارم رد شد.لباس یدیلپ تاپ کنار تخت.ببخش هیداشت با یواریکمد د هیبود. ی.تضاد قشنگ رهیبنفش ت دموی.رو کاناپه دراز کش رونیکمد جا دادم .از اتاق رفتم ب یکیکمدمو پر از لباس کردم .چمدونمم تو اون دمویپوش یراحت

    بود یجنگ لمیف هی کردمینگاه م ونیزیتلو که ...... میشیوسوسه م مینیبب لمارویف نی.آخه اگه ما ا یزیخون و خونردو تا کشور بود و نیقضا جنگ ب از

    نجاستیدختر ا نیخواستم االن که ا یصحنه ها چشمامو بستم نم نیا دنی.با د دیکش رونیمنو از فکر ب ییپاشنه پا یصدا.حق دیترس کمیکه اخمام تو همه دیسرشو آورد باال و منو د یگذاشت .وقت زیظرف رو م هیشم.اخمام رفت تو هم. کی،تحر

    .شربتش خنک نییخاموش کرد و رفت پا ونویزیذختره تلو امیبه نظر ب یدکردم عا یچون واقعا ترسناک شده بودم .سع دمیم افتاد. میرو گوش لیسرمو با لپ تاپ گرم کردم که شماره دن یبودو خوشمزه .سه ساعت

    سالم پسرم - ؟ییتو دایسالم آ-

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 6

    زنگ زدم. لیدن یشارژنداشت با گوش میشگو زمیآره عز - ؟؟ یخوب- ؟؟ یتو خوب زمیممنون عز - خوبم.- که نرفته . ادتی. یبر y مارستانیب یبرا دیفردا با گمیپسرم م - نرفته ادمیجان داینه آ- .زمیسالم برسون عز- دوسش دارم . شتریب یلیمنو داره اما خ یحکم مادر خونده دای.آرسونمیم تویبزرگ- نیبود که تو ا نجایو عمق فاجعه ا میآدم وار رفتار کن میمجبور بود میدونست ما خون آشام ینم یکس رانیکه تو ا ییاونجا از

    .. یچون تو ام آدم یدرک کن یتونیدونم تو هم نم یعمق فاجعه رو ؟؟ م یدرک کن یتون یدونست .م ینم یخونه هم کس برا ما سه نفر یشاهانه ا زی.چه م نیی.شصتا پله رو اومدم پا نییراه افتادم طبقه پاشام آمادست.دنبالش نییپا دییآقا بفرما-

    وانمیکرد .اول تو ل یم کیسفره اشتها آدمو تحر نیاما اون دوتا هر جا خواستند .ا زی. من که سر م میجا نشست هی!!!هر کدوم چند نوع غذا نیدوس دار ییچه غذا میدونستیکه نم ییداشت !! زنه گفت :از اونجا یباحال مزهخوردم .چه ختموینوشابه ر

    بوقلمون، زیم ی. رومیدرست کرد نکهیاما برا ا میغذا ها بخور نیاز ا میتونستیکدوممون نم چیمخلفات .ه یبود به عالوه مهیبادمجون و ق ،خورشتیمرغ،ماکارون

    خانوم و سحر خانوم ]همون هیسمدوست مشمیق یتو یالبته بوقلمونش تووووپ بود گوشتا میکرد فیتعر یکل موی[ ناراحت نشن به هر کدوم نوک زدآشپزا

    ها . هیبه همسا دیبد نکهیا ای نیخودتون بخور خچالیتو نیبذار ایغذا اضافه موند گفتم : یداشتم .خالصه که کل کردم. ینگاه م رونیاتاقم به ب یتو یکردمو از پنجره یشب تا صبح فکر م از هول کرد و گفت : دیگشت منو که د یدفه ساغر اومد تو و رو تخت دنبالم م هی

    ؟؟ دیشد داریوقته ب یلی....خ دی.....سل....سالم ببخشس . شهیم یا قهی:نه پنج د گفتم

    ساعت هیو جذب ، یشلوار مشک هی، ییطال یکوتاه مشک نیآست رهنیپ هی. دمی.لباسامو پوش رونیراحت شد و رفت ب الشیخکه دوست داشتم زدم در واقع باش دوش ی.از ادکلن هیهر آدم هی،موهامو دادم باال و ژل زدم و اما ادکلن که چاشن یمشک

    گرم . فکر همه جارو کرده لیبود . دم دن نی.سه تا ماش نگیم رفتم سمت پارکیو به سرعت فرا آدم رونیگرفتم .از اتاق زدم باسم خوامیکنم خب نم یاستفاده م yو xشرمنده از زانی]عز y ابونیمت خبود سوار اون شدمو و رفتم س یمشک x33 هی

    در یدرست جلو نویداشت .ماش یقشنگ ی همنظر یول ستین کسی:[ مثه فونD: .........D:......D....شرمنده ...... دیمکانشو بدونراهرو سمت چپ درو زدمو رفتم تو مرد یهاکه گفتن طبقه دوم انت دمیاز پرستارا پرس تویریپارک کردمو رفتم تو .اتاق مد

    بود . یانسالیم سالم پسرم - سالم - امرت ؟؟ - ..... لویدن یآقا - . یخوش حال شدم که دعوت مارو پذرفت یلیپسرم خ ی؟؟ وا نیهست لویآهان بله بله شما آرشام دن - باعث افتخارمه.. - .یخوش اومد Y مارستانیچک کرد گفت :به ب یگذاشتم .وقت زیم ی؟مدارکمو رو یخب پسرم مدارکتو با خودت آورد - ........ نجایگرفتم اما ا یدالر م6166 یماه کسی.من تو فون دیاجازه بد - چطوره؟؟ ونیلیم 25 یدارم .ماه ینگهت م یراض یول رانهیا نجایپسرم ا - شروع کنم ؟؟ یخوبه .از ک - !!از االن خوبه ؟؟ ایمعلومه پشتکار دار- خوبه . - برو به پرستار بگو ......-

    رو تنم کردم یچوب لباس یرو دی.لباس سف کیش یلیاتاق .اتاقم قشنگ بود و خ هیبه پرستار گفتم .منو برد تو رویمد یحرفا . یمتخصص داخل لویدر بود توجهمو جلب کرد. دکتر دن یکه رو یزیشده بودم . از در خارج شدم که چ گریج یلی.خ

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 1

    با سرعت در حال حرکت بود یبودم برانکارد سادهیکه وسط راهرو وا نیح نیهمعمل بشه .به پرستارا که دیکرده ،با یزیشده .گفتند :معدش خونر یچ دمیاورژانس پرس نیچند نفرم دورش .از مسئول و

    رفتم تو .دستکشو ضیبردند اتاق عمل .منم پشت مر ضایگفتند و رفتند .مر ی.چشمدیکنارم بودن گفتم:اتاق عملو آماده کنراد منش . نیاسمیلباسش نوشته بود : یام هست .رو گهیدکتر د ومخان هیاز من ریکردند که متوجه شدم غ یدستم م

    ........... دمیبر ضویچشامون تو هم گره خورد اما من زود تر به خودم اومدمو با چاقو شکم مر یبا فاصله دمی:مستر بر گشتم د دمیاز پشت شن نویاسمی یصدا رونیب ها با شما .دستکشو از دستام در اوردم و رفتم هیبخ-

    .گفت : ستادهیاز من ا یکمWell done .you can speak Persian? که یاالصلم. با لبخند اومد جلو. و گفت :قهوه مهمون من .در حال یرانیگفتم: من ا

    اتاقم . دیایب یسر هیرفتم اتاقم گفتم :بعدا یداشتم مزن اومد تو ریپ هیدارم . ضیبعد پرستار گفت مر قهیرفت با دکتر راد منش .ده د شیپ یعال مارستانیب نیعملم تو ا نیاول

    گفت : وی.آروم آروم نشست رو صندل که گفتن اومده تو سی...نکنه اون خارجک لشیبود اصال فام یچ ی...چیدن دکتر

    خوشم اومده بود و رزنیپ یکردم .از حرفا دایپ سایبگم ....وا ی.حاال چ بش بگم کمر درد مردم یخدا چجور یوا y مارستانیب . یزدم فاز خارج نیکنه واس هم دایادامه پ تیوضع نیخندم گرفته بود خواستم ا

    - Help yourself .....مستر آرشام !! نیا گدیم یچ یچ --darling! گد؟؟یم یچ نیبابا ا - ؟؟ یفارس کیکن اسپ ویبگم .....مستر نویآهان ا- ]با خنده گفتم[ بله حاج خانوم- ؟؟ یخودت خوب ؟؟ننهیسیلیانگ نیا هیچ یبده پسرم چ رتیخدا خ یوا- د؟؟یستیممنون حاج خانوم .شما انگار خوب ن- نه ننه کمرم.-براتون رو کمرتون بماله که یکی دیبگ نویکنم ا یم زیخب حاج خانوم کمر درد از عالئم کهولت سنه اما براتون د تا پماد تجو-

    دردش کمتر شه . بت بده .. یخوایم یخدا هر چ- آرزومونه. ضایمر یسالمت- بده پسرم . رتیخدا خ- اومد تو و گفت : نیاسمیبعد قهید5بود .بعد که رفت حدود یبا مزه ا رزنیپ

    Mr daniloo :گفتمdarling !come . متعجب نشست روبروم -are you sure can speak parsian ? بله - پس چرا ....... - میمن کارم تموم شده شمام اگه کارتون تموم شده بر ستیهم ن- با هم ؟ - که نرفته ؟؟ ادتونی- رو ؟ یچ - قهوه مهمونم . هیمن - . میآهان ..... بله من برم لباسمو عوض کنم بر - دم در منتظرتونم .-کال داشتم سیدو تا م ریچک کردم از آروشا و آرشاو لموی.موبا رونیبرداشتمو لباسمم دراوردم و از اتاق زدم ب نویماش دیکل

    لویدن یرو هم و دستامو بغل کرده بودم اومد روبرومو گفت :آقا یبودو پاها ضربدر نییدادم سرم پا هیتک نیکنار در ماش شد و راه افتاد منم پشت سرش رفتم . ییالوو شش آلب ستیوی.سوار د نیایب المیدن

    سفارش دادمو و اون کیتلخ با ک یتو من قهوه میداشت .رفت یو دلبر .اسم جالب وید ی.کافه سادیوا کیکافه ش هی یروبرو سکوت بود که سکوتو شکوند : نمونیب یقهوه با شکالت .مدت ریش

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 8

    ؟ یچرا برگشت- بدم . حیبراتون توض نمیبینم یلیدل- کردم . یم یفضول دینبا دیببخش-فضول نقدیپرداخت کردو رفت. آخه چرا ا ویصورت حسا ینگاه کرد و با عذرخواه شیبه گوش نینداره . بعد از ده م یرادیا-

    کرد که با سر یشدمو رفتم خونه .ساغر درو باز کرد سالم نیبدونه چرا رگشتم .قهومو خوردمو سوار ماش خواستیبود که م کردم. یبودم و به ابمروز فکر م دهیدراز کش ختفتم باال خسته بودم .رو تجوابشو دادم ر

    * * * * * * * * * شده بودم. یمیصم نیاسمیمدت با نیگذشت .تو ا یم مارستانیرفتم ب یم نکهیدو ماه از ا شدم بهیغر نیماش هیپاک کردم .متوجه نویرفتم خونه ماش مارستانیخسته از ب

    دایدفه آ هیکه مینشسته بود نییخوشحال شدم.همه تو سالن پا یلیخ دایو آ لیدن دنی.با ددیتو ساغر گفت مهمون دار رفتم امکان نداره نیمن ا یخون باال آورد...خدا

    رنگ خون ریآرشاو ی،چشا ختیر یم رونیب دایخون از دهن آ یکان نداره....وقت؟؟؟؟ام ستی...خون ..آشام ...........ن دای.....آ زدیبرق م ششین یو دندونا گرفتیم

    دمی.د زدیتو چشاش موج م ینبود نگران یعاد لیبود .دن نیخودمو در برابر خون آدما کنترل کنم چون کارم ا تونستمیم من خود شده به آروشا گفتم یاز خود ب ریآرشاو

    ییصحنه ها نیدکتر بود تحمل چن لمیکه دن ییاز اونجا ارهیالزمو برام ب لیعمارت .به خدمتکار گفتم وسا رونیببرتش ب که ........ دمویداشت .مجبور بودم تو خونه انجام بدم شکمشو بر یبه جراح ازین دایبراش آسون بود .آ

    .تمام خون شدیبد ترم م چیه رفتیرو به بهبود که نم دایآ تیاما وضع میبود هیو بخ یدر حال جراح لیشد با دن یم یساعت کیاز کجا اومده بود اما دایدونم حسم به آ ی....نمدای...نبود آ کردیم تمیاما فکرش اذ رهیبم زدمیبدنشو از دست داده بود حدث م

    ...کنمیم لشیتونم بزارم.....اصال.....آره خودم تبدی....نم رهیبم زارمی....من نم ..... نکهیا ای دیرسیبش خون م دیبا ایزدم هیبخ زخمشو

    ....مونهیزنده نم - .بدون اون.... زارمینم - ؟؟یبکن یخوایکار م یچ - درد بکشه.. زارمی.نم کنمیم لشیتبد- اما....- بمونه .... دیاما نداره با- پس زودتر ...-سرش گذاشتمو بردمش ریدستمو ز یکیبردمو اون دایآ یپاها ریاز دستامو ز یکیموافقت کرده بود خوشحال بودم نکهیا از

    اما حد اقل کشهیاولش درد م دونستمیم دادیبم م یآرامش خاص هیدختر نیدونم چرا ا یتخت خوابوندمش .نم یاتاقم روم چه گردنش .او کیتخت .مثله مرده ها بود .سرمو بردم نزد یها هیپا بههست .دستاشو به تاج تخت بستمو پاهاشم شمونیپ

    وسوسه بودم که ........ یدراومده بود و حساب شمین یدندونا کردمیحس م نجایخونو از ا ی!!بو یخوب یبو یدستمه . سع ریز دایآ دمیبه خودم اومدم د هوی!!خوردم و خوردم یریجانم چه طعم دلپذ یفرو کردم تو رگش ا دندونامو

    نی.در اتاقو قلف کردم خواستم ا دمیکه کنار کش دیکارم طول کش یا قهیکردم .دو د نکارمیکردم زهرو تو رگش پخش کنم .ا بود . زیمدت مراقبش باشم برام عز

    .بدنش از شهیاالن زهر داره تو رگاش پخش م دونستمیشده بود.م یلرزه .چشاش مشک یصورتش سرخ شده و داره م دمیدطبقه یهفته ا هیش شروع شد به ساغر زنگ زدمو گفتم ناله ها واشی واشیزنده ....... ی...مرده رفتیم یدیبه سف یرنگ زرد

    دهیرو به قرمز رفت داره جواب م ی. چشاش از رنگ مشکمیما خون آشام دیفهمیو م دیترسیم دایآ ی.حتما از ناله ها ادیسوم ن....

    از تخت خواستیو م زدی.دست و پا م شهیحنجرش پاره م غایج نیبا ا کنمیوقتا فکر م یوحشت ناکن .گاه زنهیکه م ییها غیجنبود رومیآ یدایاون آ گهیتو چشاش نگاه کردم د میزدمو مچ دستاشو گرفتم مستق مهیببرمش روش خ نجایاز ا دیجدا بشه .با

    تونهیزور دارن و راحت م یلیوگرنه تازه متولدا خ کردمیآرومش م دیمتولده .با تازه هی هی. اون د دمیبودنو د یتو چشاش وحش دی.با یریبزارم راحت بم تونستمی.نمیمنو ببخش دیبا دایکنم.مسخ چشام بود ........آ زمشیپنوتیکردم ه یبره .سعب نیمنو از ب

    دیبا دیجدا بشه ..آروم تر شده بود اما اون االن با تنداشت از تخ یسع هیبرا من .........از روش رفتم کنار.د یحت یموندیم که بتونه شکار کنه و ... ییجا هی(دای)منو آ میبر دیگفتم که با لیو به دن نوییبتونه خودشو کنترل کنه .رفتم پا

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 1

    بغلش کردم آروم گرفت یکنارم.مجبور شدم بغلش کنم وقت ادیراه ب خواستیشده بود و نم یرو بلند کردم روحش وحش دایآ باال بود یلیسرعتم خ رونی.از خونه زدم ب

    دمیرس دنیساعت دو می.بعد از ن دمیاز لرزش بدنش فهم نویبود ا دهیترس ییجورا هیسرعتو تجربه نکرده بود نیهنوز ا دایآ گذاشتم. نیرو روزم دایبه جنگل .آ

    تو جنگل .دنبالش رفتم اما عقب تر از اون بودم دیشد و دو یحالت داد و دوباره وحش رییزود تغ یلیاما خ کردیم یبیغر اول هیشد گوشتشو هم خورد رابیس یگوزن شاخشو کند و شروع کرد به خوردن خونش .وقت هیخطرناک شده بود حمله کرد به

    دوبرابر شده بود دور دهنش و لباساش پر خون بود دوباره تشیجذاب ییجورا هی. کنمیلحظه منو نگاه کرد که دارم نگاش م از پشت توجه منو جلب کرد ییشروع کرد به خوردن .صدا

    اسهیمال ال نجایفکر نکرده بودم ا ی....لعنت یقه ما بزارکردم پاتو منط یفکر نم -

    [ میکه با هم دشمن ییها نهیاز گرگ یسردسته گروه اسی]ال مال تو باشه نجایا کردمیمنم فکر نم- یهر یدیحاال که فهم - ایگیم یدار یبفهم چ یاو- تو منطقه ما. یزالو که اومد ییاونکه نفهمه تو - همو مویدیچیپ ی.حمله کردم بش اونم آماده.تو هم م هینفهم ک دمینشونت م- ما رو از هم جدا کرد یشکستن شاخه ا ی.صدا میشدیکدوم خسته نم چی.ه میزد یمدفعه دختره گفت :آرشششششام اما من هینبود نجایبود که االن ا دایاما من حواسم به آ زدیصدا م اسویداشت ال یدختر هی

    رو که نصف کرده بود یدرخت داشت جغد یاون باال دمشی. بله د نمیرو بب دایدل جنگل که آتو دمیبدون توجه به اون دو ......خوردیم

    .ناگفته کردیوقتا به منم تعارف م یبود که بعض نجایا شیو جالب خوردیکرد و م یشکار م دای.آ میروز بود که تو جنگال بود چهار . میبردیو لذت م کردمیم شیوقتا همراه ینماند که بعض

    دوست داشتم بدونم اونکه منو صدا کرد یلینشونه قدرتش بود خ نیخودشو کنترل کنه و ا تونستیم بایهفته تقر هی نیا تو من بود... زهیچ نیمهمتر دایتو اون لحظه آ یشناخت؟؟ولیبود ؟؟از کجا منو م یک

    با وجود یوقت بودو هردومون خسته ول ریود دکامال به خودشو قدرتش مسلط ب دای.آ میکه تو جنگال بود شدیم یهفته ا دو یاز خستگ دایو البته که من برنده شدم ...همه تو اتاقاشون بودند آ میتا عمارت که تو تهران بود رو مسابقه داد مونیخستگ

    رفتم .دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود و قافتاد بغلش کردمو تا اتا یداشت پس م...دستاشو با دستام باز کردمو پتو رو روش انداختم تا کردیول کردن نداشت رو تخت خوابوندمش اما دستاشو ول نم قصد

    شونشو دمویکه خواب باشه کنارش دراز کش دونستمیم دیاستراحت کنه رفتم لباسامو عوض کردم .چشاش بسته بود اما بعدستاشو بندازم ،دستمو رو نکهیا یبه جا نباریدور گردنم انداخت ا هبارتکون دادم و برش گردوندم سمتم برگشتو دستاشو دو

    ما چمون شده بود ..دستشو یلعنت سیییییلبام گذاشت و گفت :ه یبگم که انگشتشو رو یزیکمرش گذاشتم خواستم چمدو دستشو انداخت چش بود به خودش او دونمیکه تا اون موقع نم دایبات حرف بزنم آ دیبا ایبه خودت ب دایگفتم :آ دمویبوس

    5دستمو از رو کمرش بردارم اما برداشتم حس کردم معذبه بعد از خواستیکه کرده بود ،خندم گرفته بود دلم نم ی.از فکر . رمیبگ تویزندگ خواستمینم دیببخش دایبش نگاه کردمو گفتم :آ میکه به خودمون اومد نیم یرینه که بگ یرو بم داد یآرشام تو زندگ - انسان بلکه به عنوان خون آشام هیاما نه به عنوان - میاما من راض دونمیم - ؟؟ یدرک کن یتونی.م وونهی.غذات گوشت و خون ح رونیب یتو آفتاب بر یتونینم یبخواب یتونی.نم یستیانسان ن گهیتو د دایآ- .سی.مهم ن سیم اونا که حاششماهارو دار نکهیاز ا یخوشحالم حت یلیخ یکرد لیتو منو تبد نکهیآرشام از ا- ایدن هیشونم متقابال بغلش کردمو و در گوشم گفت : یبغلمو سرشو گذاشت رو دیپر عی.....نذاشت حرفمو بزنم سر دایآ-

    دختر چه قدرتا نیبدنم گر گرفته بود ا رونیکه زده بود از اتاق اومدم ب یداد .متعجب از حرف امیمنو دن یایممنون آرشام دن حرف زدم ......... لیو با دن نییطبقه پا میگرفتم .رفت یاالن گر م ثلهوقتا هم م یو بعض میداشت کنار هم آروم

    مارستانیب برمیرو با خوم م دایآ کنمیم یکار هیبمونم آها دایکنار آ خواستیرا نداشتم دلم م ضایسر و کله زدن با مر حال

    روبروم ستادیگرم جوابشو دادم رفتم جلو ا یلیسالم کرد خ دی.منو که د کنهیداره موهاشو شونه م دمی.رفتم تو اتاق د

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 16

    ؟؟؟ یمونیبا من م دایآ--*_* ؟؟ یمونیبا من م دایآ--*_* ؟؟؟ یمونیخونه م نیتو شمیپ دایخانم آ زهیدوش-- *_* ؟؟؟یمونیم- آره . - اونوقت تو چهار نیبله م ویبعدش جواب سوم گنیدختره خوب آدماهم سه بار م- خواستیافتاد دلم م یرو لپاش چال م یدیخندیم یجان تو فقط بخند وقت یا دیخند زیآره .ر یگیبار برات گفتم بعد م

    .......استغفر اهلل ...... ؟؟ یگفت یبرا چ نارویحاال ا -براش یندارن گفتم برن کار فور یکازر نجایا دمید رمیرشاوکار داره آروشا و آ کسیگفت که فون زدمیحرف م لیبا دن شبید- یو بفرستمت اگرم نه که رو چشم ما جا دار رمیبرات بگ طیامروز بل نیهم یبر یخوایاگه م زمیاومده بود .حاال تو بگو عز شیپ

    ؟؟؟یرینظرت عوض شد ؟؟؟م یخاص خودش بود [خانوم دناشمیخجالت کش زمیبودو لپاش سرخ بود اخ عز نیی.]سرش پا پسرم . مونمیم شتیلحظه سرشو آورد باال و گفت :پ هی

    چند سالته ؟؟ دایآ- چطور؟؟ 21اوم -سال پس پسرت 13 یسال سال نه به عبارت 3سالمه پس من ازت بزرگترم 32ساله 16من نی.بب یمونیجاودانه م 21تا آخر - . ستمین

    بت بگم ؟؟ یپس چ - دارم آرشامدخترم من اسم -

    میبر یایاومدم تو اتاق گفتم :دخترم م یاومد برا چ ادمیدفه هی کنهیچطور با ناز موهاشو شونه م دمید یتخت نشستمو م یرو مارستانیب

    اوهوم - دختر خوب. کالیبار-برداشت اما بلد نبود درست سرش کنه .شالو ازش گرفتمو به سمت یا رهیت یو شال آب یبا شلوار ل دیروشن پوش یمانتو آب هی

    یتو صورتش و براش شونه کردم بعد لبه ختمیموهاش کوتاه بود ر یجمع کردم جلو پسیخودم برش گردوندم .موهاشو با کل .پیشده بود تو اون ت لخوشگ یایشالو تا کردم و انداختم رو سرش خ

    مارستانینشست و با سرعت هر چه تمام تر به سمت ب دایرو برداشتم آ ینوک مداد یدفعه فرار نیا نگیسمت پارک میرفت دمویاومد تو لباس سف دایرو گرفتمو رفتم تو اتاقم .پشت سرم آ دایدست آ میپارک کرد نگیقسمت پارک نویرفتم .ماش

    نمیرو س دایموقع که دست آ نیهم لویو گفت :دکتر آرشام دن دیکشلباسم یدستشو به پالک رو ستادمیروبروش ا دمویپوش اومد تو و نیاسمیبود در باز شد و

    باشه .... یمنف نقدیکه نبود ..بده آدم ا زایکرد و رفت تو فکرش چه چ یعذر خواه دیرو د دایمنو آ یدکتر......وقت یگفت :آقا .. یبمون ی.واخیاگرم نم نجامیا 5من تا ساعت اطیتوح یبر یتونیم یدونیم دااگهیآ- آرشام . مونمیم - ؟؟یخوریم یزیخوبه ...چ- یصندل یرو دایدرو باز کردم آ یگرفتم وقت کی.به سمت بوفه رفتم برا هردومون دلستر خنک و ک میبخور ریبگ یچ هیآره -

    رو عیهول شد و سر ادیسرفه کردم که به خودش ب یانداخته بود .الک زیم یرو یمن نشسته بود و پاهاشو به صورت ضربدرو بش دادمو آروم آروم شروع کینشست سر جاش .دلستر و ک سین یازیگفتم ن یمنظم نشست خواست پاشه که وقت یصندل

    یقد بلند دایقرمز آ یبا چشا دایو آ یآب یبود .من با چشا دیسف یلیپوستمون خ دایفقط منو آ مارستانیب نیکرد به خوردن تو اداشتم ماریب 4336اجازه گرفت و رفت تو محوطه تا ساعت دایقرمز . آ یبا چشا دیتو پر صورت کوچک و سف یکلیداشت و ه

    ی.نا خود آگاه شروع کردم به خوندن :تا ازم دور شد میباال تا با هم بر ادیمن تموم شده بود بش زنگ زدمو گفتم ب هیوقت کار /دستامم سرد شد/نفسم بند اومد /قلبم پر درد شد/ تا

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 11

    یبار اون شروع کرد :تا ازم دور شد نیادامه ندادم ا گهیشدم .د دایمهربون آ یوندم که متوجه نگاه هاخ ی......داشتم م ازم ..( دیگوش بد کنمیم شنهادیقشنگه پ یلیبود خ یآهنگ از ته نی/دستامم سرد شد/نفسم بند اومد /قلبم پر درد شد ........)ا

    دکتر زن یدخترمو خجالت زده کردند ....آقا یپرستارا حساب یحرفا میراه افتاد نگیدر آوردم و با هم به سمت پارک لباسمو شم که متوجه نیلبو شده بود خواستم سوار ماش دای...خالصه که آانی.....چقدم به هم م یدیداشته .....چه زن خوشگل و سف

    . کنهیشدم که صدام م نیاسمی لویدن یآقا - جانم!- کنم . یشاپ ازتون عذرخواه یراستش وقت نشد بابت رفتارم تو کاف - نداره فقط ...... یرادیا- خونه. میاون حرفو زده .برگشت ی.رفت نذاشت بپرسم برا چ دیببخش گمیبازم م -

    ناراحت دیمنو د یوقت دمید نویاسمیکه ژهیو یبردم .از اتاقم رفتم تو بخش مراقبت ها یرو با خودم م دایبود که آ یدوم روز . زنهیبا تلفن حرف م دمیدنبالش که د گه؟؟؟رفتمیچش بود د نیشد و رفت .وااا!!!!ا

    یاسیصد دفه بت گفتم نگو جونه اسیال - ؟؟یایچرا نم - ....گهید ایب - ها ... یایم زمیباش عز - سوایهم .... نه؟؟ ...اصال مگه فقط همون ال نیاسمی یگیم یعنیبود ؟؟؟نکنه ..... یک گهید اسیفعال .ازش فاصله گرفتم ال -

    خونه .رو میزود رفت نیحال بود واس هم یذره ب هی دای،اما آ نمیبب اسویدوس داشتم ال یلی....خ اسیهمه ال نی.....ام؟؟یدار گهید یکیو یمنف Oخرگوش یکیاتاقم دو بسته خون در آوردم . یتو یکوچولو خچالیتو اتاقم جام داشتم از تو دیتخت خواب

    بود پس اونو بش دادمو خودمم شتریبه خون عقاب ب لشیگرفتم تما شینیب یتو جامو جلو ختمیمثبت .هر دوشو ر Oعقاب تکون داد .با سرعت خور؟؟؟سرشویتو جاش تکون م دایآ دمیخرگوشو خوردم د

    بود که اتاق اندر نیعمارت ا نیا هیدست لباس بش دادمو خودمم رفتم لباس بپوشم جالب هیرو تخت نشوندمش و میآدم فرا .با دمیپوش یق بود .لباسمو االت مخفاتا

    هیکوفت ی.باز صدا میخورد یو خون م میکردیشکار م وونیو ح میرفتی.از درختا باال م میدادیتو جنگال مسابقه م میرفت سرعت مزاحم خلوتمون شد . اسیال شد زالو ... داتیباز تو پ - ... رمیهر جا بخوام م یوحش- بخوارونمش برات ایجوجو.ب خوارهی؟؟؟ تنت م هیما باشه د یهر جا که منطقه - . دمیبودم که به لطف تو د دهیند یمرغ وحش- ....هید یشیتو آدم نم - موزمار یمنو آدم کن یخوایتو م- تونهیراحت م یلیخ…lora…گوش نم ........آرشام عقب بکش لورا اسویحرف ال هینذاشت بق یفکر کس ی.......صدا نیبب -

    حدث زدم لورا باشه با خشونت دیرسیبه نظر م یوحش یلیخ ییبایز نیکه در دمیرو د ی..برو عقب ...........دخترتورو بکشه .رو حس کردم رفتم تو و یخون آشام یتو عمارت .دم عمارت بودم که بو میبا رعت رفت دایبمونم با آ خواستمینم کردیبم نگاه م

    ...جا خوردمzak…زک دنیبا د تونستمیرو بغل کرد نم دایپسر... بعد آ یکرد یشده باشه اومد سمتمون و بغلم کرد گفت: کار خوب یزیاون انگارمتوجه چ اماو دیخجالت کش دایآ ؟؟؟یدیل ییما گذاشته شما یایکه پا به دن ییبایبغلش کرده ...ازش فاصله گرفت و گفت :پرنسس ز نمیبب

    می( با هم به سمت طبقه باال رفت( عه من که خون ندارم پس جونم فدات )فدات ) نمجانم !!! خو یانداخت .ا نییسرشو پا پوئن مثبت هیپر از خون برگشت و کنارم نشست.آهان ییبا جام ها دایکه آ میو گرم صحبت بود می.منو زک نشسته بود

    کن گایبشونمش کنار خودم ...........عه عه عه ن دیبا شهینم نجوریاون نشست .نه ا شیپ دایمن مستر زک ............چرا آ برابلند شد و رفت سمتش براش پا دای..آنجایا دیایب قهید هی دیافتخار بد یدیفکرارو بخونم .گفت :ل تونمیمن م کنهیفکر نم

    تو ی..ابچه تو بغل زک بود هیکه زک با سرعت بغلش کرد و مانع افتادنش شد .مثله نیرو زم فتادیداشت م دایگرفت و آاز تو دایبود به هم .با زنگ در آ ختهینه زک .اعصابم ر خوردیتکون م دای.......نه آ نجاستیجات ا یدیروحت زک..........آهان ل

    دونس .........نه بابا !!!واقعا دوست داشت من جا هیچرا جا اون آرشام نبود .آرشام ی.....لعنتنییبغلش دراومد و رفت سمت پا وسط نیانداختم ا تی] اهم شرمنده پاراز کنمیآرشام دورت بگرده آرزوتو برآورده م یلش کنم ؟؟؟الهزک بودم تا بغ

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 12

    تونهیان که آرشام م هیچند تا نقطه نوشته شدند افکار بق نیکه ب یجمالت گمایم به من احساس داشته باشه . االن دوست داشت بغلش دامیآ کردمی[ باور نم بخونه

    شروع داشتان منو .... یعنی نیجانم و ا یکنم ؟؟؟ا . مینشست ایصندل ی؟؟؟همه رو کردندیم کاریچ نجایو آروشا اومدند باال اونا ا ریو آرشاو لیدن

    و در صورت لزوم کشتنش . ییرو حس کرده اومده برا شناسا یموجود ناشناخته ا ی: لورا برگشته .بو زک ستین یافسانه ا ی به اون دختره یازین میای: خودمون از پسش بر م لیدن ؟؟ یدختر افسانه ا-

    هیوقته که به وجود اومده .راستش اون دختره افسانه ا یلی: لورا .لورا خ ریآرشاو یلیاگه بخواد کمک کنه خ ی..ول کنهیکنه پر پرمون م ریافسانه ها اسمش اومده و حاالم که به وحود اومده .پرمون به پرش گ تو

    . رهیکار جلو م اون موجود ناشناخته رو بکشه ؟؟؟ خوادی: لورا چرا م دایآ

    تصاحب کنه و همه رو به ایدن یبه راحت تونهیداره که م یکشته نشه قدرت گهیماه د 6: چون اون موجود ناشناخته اگه تا آروشا بکشه .. یراحت

    کمه .قدرت اون یلیه که امکانش خخودش از دست بد لیقدرتو با م نیخودش ا نکهیهم داره و ا یا گهیراه د هی: ریآرشاو که داره رو از دست بده .. یادیقدرت ز خوادیدلش نم چکسی..ه یلی....خ یلیخ ادهیز یلیخ

    با عنصر شگاهیتو آزما نویرو در خودش نهفته داره اگه ا یدیقدرت ز دی: راستش اونو به وجود اوردن .ماده گل سف زککه درست شده رو با سرنگ به اون موجود ناشناخته یماده ا نی.ا کنهیم جادیرو ا یقدرت فرا باور هیمخلوط بکنن ومیندیا

    داده به ناکجا آباد یفرار وقدرت اون نیکردن .ترس و وحشت و همچن قیتزر میکنیم داشی: پ لیدنبا میخوایاگرنه م و میو بگرد می،گروه گروه به مناطق مختلف بر میکن داشیخودمون پ میخوایاگه م میبکن یکار هی گمیمن م-

    . گهیکه اونام بگردن د میکن یها همکار نهیگرگ ... میشیو اگرم نکرد خودمون دست به کار م شهیم یاگه قبول کرد که عال گمی: خوبه من به لورا م زک

    و زکم با هم لیبا هم ،دن ریبا هم ،آروشا و آرشاو دایو اما گروه ها ....منو آ- نامرد واقعا که .... یدختره رو برداشت با خودش ا دی؟ .........پسره چشم سف خوبه من.... یدیفهم یم یقبول کردن و به ناچارم زک قبول کرد .......آرشام کاشک همه

    ؟؟؟متعجب نگام رد و پاشد زمیعز یگوششو گفتم :تو چ کیفاصله ازم نشسته بود .رفتم نزد نیکه با کمتر دایسمت آ برگشتم رفت .

    در خورهیداره آب م خورهیتو آشپزخونه داره آب م دایآ دمیرفته و برنگشته .بلند شدمو رفتم د دایکه آ شدیم نیم 5باش نداشتم دستامو دور کمرش یحس کنم فاصله ا تونمیم نجامیقلبش رو از ا یآشپزخونه رو قلف کردم . رفتم جلو .صدا

    یخون تو یکردمو گفتم :سوالم جواب نداشت ؟؟؟اومم بو کیشونش گذاشتم و لبامو به گوشش نزد یحلقه کردم و سرمو روداره چون خودمم همون حسو داشتم . یچه حال دونستمی..ضربان قلبش دوبرابر شد .مدایکنندس آ وونهیگردنت د

    یگرانآن ن هیش قرمزه قرمزه .گونه هاش و نوک دماغ یرو دمی.د کننیچشا جادو م نیبرگردوندمش . مسخ چشاش شدم .اچه دمیکش شینیصورتش خم شدم دستمو رو لپا و ب یحس ناشناخته رو گرفت تموم فاصلمو باش کم کردمو رو نیا یجا

    ...یپوست نرمخاص دناشمیجانم !! خند یا دیکه داشت خالص شد و خند یدفه نگاهش از استرس هیدخترم .... ی؟؟؟لبو شد یخوب دایآ گفتم

    !! نمای...نب ستینخند خوب ن ینجوریا یشکیجلو ه دایود دستمو رو دهنش گذاشتم که متعجب نگام کرد .گفتم : آخودش بزد و گفت شمام... آره یتو چارچوب در ظاهر شد .لبخند ریدفه در باز شد و آرشاو هیتکون داد اما من دستمو برنداشتم . یسر

    ثابت موند .نتونستم تحمل کنم به دایآ یرو ریاز اون خنده هاش کرد .نگاه آرشاو دایخنده .آ ریز می؟؟؟هر دومون بلند زدگفت ریاز خجالت سرخ شده بود اما ؟آرشاو دای.آ میکار دار رونی:مام آره حاالم برو ب فتمکردم .گ رونشیرفتمو ب ریسمت آرشاو

    عاشق یدراکوالها نیش ریهم پ ی:به پا از مادر خونده بش داشتم .. یفرات یحس هی.. لیقبل از تبد ی؟آره ...حتشده بودم ؟؟ دایمن عاشق آ واقعا

    نطوریتا آخرم هم نطورهی..........عاشق ؟؟...من ..عاشق ..آرشام ..؟؟اوهوم هم چه بدونه چه ندونه ........ مونهیم

    تکرار گهیبار د هیآرشام پروانه وار دورت بگرده .رفتم طرفشو گفتم :جون آرشام یاله ی؟؟؟؟؟االن گفت عاشق منه ؟؟؟وا جان نگفتم !! یزی.گفت :اما من که چ کردیکن .هاج و واج نگام م

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 13

    گمیم ویچ یدونیخودت م- نگفتم یزیبلند نگفتم .....چ دهیکه عاشقشم ..نه نشن گهیم نوینکنه ا ی.......وا - رونیب میبر دمیو شن دیکه با ویزیچ-

    آرشام یتو ؟؟؟....آرشام :ا یاومد یگفتم :.........ناقال در که قفل بود چجور ری.تو ذهنم به آشاو رونیب میگرفتم و رفت دستشو.دو نفر دو نفر ]منو کردیرو باز م یهر قفل گفتیکه ..........راست م ادتهی،حواست پرته من حرفم قفل باز کردنه یعاشق شد

    رانیها رفتند .ما به سمت شمال غرب ا نهیحرف زدن با گرگ یو زک برا لیام دن یسمت هیبه میفت[رریآرشاو ، آروشا و دایآشدم ینجوریاز استرس .چرا ا رمیمیخدا دارم م یچرا ؟؟؟فکرشو خوندم ......وا دونمیبود نم نییهنوز سرش پا دای.آ میرفت

    امکنارش دارم که بر میحس آرامش هی یول زنهی؟؟کنارشم ،قلبم تند مبود بره کیدره اس نزد هیاون هنوز تو فکر بود اصال حواسش نبود که جلوش یدرخت ول هیسابقس ..........نشستم کنار یب

    بودم االن مرده دهیرس رید هیسمت خودم اگه چند ثان دمیرفتم به سمتش باسرعت و دستشو گرفتم و کش نییپا فتهیجلو و بچش بود نیکرد واااا؟؟؟ا هینبود . افتاد تو بغلم و زار زار گر نجایسمت خودم اصال انگار ا دمشیکش میودبود .لبه پرتگاه ب

    نشیقفسه س دمیدفه ساکت شد د هی کردیم هیگذاشته بودو فقط گر نمی؟؟؟حلقه دستاشو دورم محکم تر کرد سرشو رو سکه یی.از اونجا کردیتقال م دنینفس کش ازدم تو گوشش اما همچنان بر یکیخوده خدا !!! نفس کم آورده بود . ای. خورهیتکون نم

    از سر رابطه دکتر دایتموم رابطات با آ یعنیبدم ] آهان ینداره خواستم تنفس مصنوع یرادیا ماریدکتر بودم و رابطه دکتر با بزدم و تو مهیخ وشجه[کنار درخت خوابوندمش و ربوده آره؟؟مام عرعر ...آرشام : آدام جان خفه ادامشو بگو .....باجه با ماریبا ب

    لبش قرار گرفت ] آرشام یروبرو قایفاصله قشنگ تر بود لبم دق نیازش توقف کردم.چقد صورتش از ا یکم یفاصله که ییلبش قرار گرفت و تا جا یبابا من دکترنم .....آرشام خفه[لبم رو هیا گهید زهیمن قصدم چ دیاگه فکر کن دیونی:مد

    سکوت حرفا نهفته بود و من نیبود و سکوت کرده بود پشت ا رهیبرگشت تو چشام خ یعادبش نفس دادم به حالت تونستمیمموندم .لبامو از رو لبش ورداشتم اما فاصلم همچنان کم بود باش دستاشو دور گردنم حلقه یباق تیهنمچنان در همون وضع

    میبود گهیخوشش اومده . محو حاالت و رفتار همد نومتا .........نه بابا !!!خا مارینفس کم ب شهیهم خوادیکرد ......آرشام دلم م میکرد ینشست و منم کنارش .سع دایکنار رفتمو آ دایآ یرد شد .از رو دایاز پشت آ یرنگ اهیکه حس کردم که موجود س

    بود یچکارم نیا لیرفت دل ادمیکل .به میداد هیتا دوباره اون موجود ظاهر بشه . به درخت تک میجلوه بد یخودمونو عاد شده ؟؟ یزیچ زمیعز دای.برگشتم سمتش و گفتم :آ

    تکرار بشه ؟؟ شیپ قهیهمون اتفاقات چند د یخوایآرشام م - .بالخره دکترما !! ستین یاگه حالت بد بشه طور- اما......... - ؟؟ یبم اعتماد ندار- شد.... بیدوباره غ مشیدیکه د دیفهم یجاخورد .وقت یرنگ اهیموجود س دنی.......حرفش نصفه موند با د یچرا ول-

    * * * * * * * ..چرا من متوجه شیگرفتند از دوماه پ یگفت: سه ماه مرخص دمیتو اتاق نبود از پرستار پرس یخانوم رادمنش !!اما کس -

    کردن اون موجود نشده دایموفق به پ جکدومیمدت که ه نیتموم شد و رفتم خونه . تو ا ینبودش نشدم ؟؟بالخره ساعت کار میبودنفر )البته برا ما هیلذت داره کشتن یلیکرد بکشه .خ دایشرط که هرکدوم اونو پ نیکردن اما به ا یها با همکار نهیگرگ

    ( یموجودات وحش یمشک یو شلوار ل شدیاز توش رد م دیکه فقط دو تا خط سف یمشک شرتیی،سو اهی.اسپرت س دمیپوش یمشک یمن لباسا مروزا

    دیشلوار سف هی[ نی.هم خوردیباحال بودو به من م پشیکه ت نهی..منظورم ا زهیکردم ]آرشام :. ..اهم چ فیک دمیرو که د دای. آ شرتییرو سو اهشیس یموها یکه وقت دیسف شرتییسو هیو یمشک دیسف یکتون و

    و دایرو نگاه کنه به سرعت رفتم جلو آ دایآ خواستمی.همون موقع زک اومد تو سالن .نم کردیتر م یرو خواستن دایبود آ افتاده،به سمتش خم شدمو دستمو مینباش عیضا ادیز نکهیچه خبره .واسه ا دیزک فهم دنیکه شکه بود با د دایزک شدم آ دیمانع د

    شد !!!........عه عه عه پسره رسما یگریجان!چه ج یدادم و کالشو انداختم رو سرش ا ابردم سمت کالهش .موهامو تو کالش ج ی...بخور ...نوش ..صدا خوردیداشت حرص م ولیکارا ..........ا نینداره وسط سالنو ا ایذره ح هیدختره رو مال خودش کرده

    بودمو سادهیفاصله ازش وا نیبود :تو کمتر یجور هی تمونی.وضع لینبود جز دن یتوجهمو جلب کرد و اون کس یکس یخنده ..با خنده گفت : میریم می...ما دار لیدن زهیرفتمو گفتم :چ لیدستم رو شونه هاش بود .به سمت دن

    . گهید گهی.گفتم: د دیسر جاش دمت جاو شیبود .خوب نشوند یپسر کارت حرف نداشت عال نمیبیدارم م بله

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 14

    انیاست چه حاجت به ب انی.....آنچه ع ستین یکنیکه فکر م نطوریا لی؟؟؟......دن یکه برم .......آرشام دوسش دار برگشتم رفتم دایمنتظرته .....به سمت آ میزنی......بعدا حرف م لیدن زهیبم گفت آشپزخونه رو .....چ ریاست آرشام خان آرشاو

    . میگرفتم و با سرعت د برو که رفت دستشو میکه خون نداشت ییصورتم پاره شد .از اونجا یکرد .لعنت ریکه پام به سنگ گ میرفتیهم همون مکان .آروم آروم راه م باز

    شه . هیبخ دیکار کنم برا خوب شدنش با یگرفته بودم حاال چ مویشونیبودمو پ دهیدراز کش نیهم در کار نبود رو زم یزی،خونر.تو چشاش شدیم کیکنارم نشست و دستامو کنار بدنم نگه داشت آروم آروم به صورتم نزد دایعوض شده بود آ جامونچون زخم بزرگ بوده مجبور بوده سه بار دیبلکه سه تا .]آرشام :اهم ...فکر بد نکن یکینه دیبوس مویشونی.پ زدیموج م یمهربون

    میشونیپ ی.دستمو رو دیخفه [ ازم فاصله گرفت اما بلند نشد و کنارم دراز کش امشام: آد....مام عر عر ...آر نیببوستم .هم از زخم نبود . یاما خبر دمیکش

    به اون در ... نیآرشام ا - ..یتو چجور دایآ-د دنبال هل کرد اوم ریبود آرشاو قیزخم عم دیکه آروشا دستشو بر میتو آشپزخونه بود ریبا آروشا و آرشاو روزیراستش د -

    و در دمی،دست آروشا رو بوس دیبوسیاونجا رو م شدیم یزخم ای کردیدرد م مونییجا یوقت شهیتو اما من رو عادتم که مادرم هم .مونیژگیو نهیداره و مام ا یژگیو هی یشده .بالخره هر خون آشام یانگار که زخم هکمال تعجب زخمش بسته شد و انگار ن

    ممنون دخترم .- کینزد دمیرنگ صدام زد ..آرشااام...آرشااااام ......برگشتمو د اهیاون موجود س نیح نی.در هم زمیعز کنمیخواهش م -

    کردمیاومد که نگو .نقابش با ، باد همراه شد و رفت . بهنود؟؟؟؟ باور نم یآن باد هی. کردیداده بود و به ما نگاه م هیتک یدرخت هی....احتماال شب کردمیدوستم ....باور نم نی.بهتر نیر شد دو زانو افتادم رو زماز ما دو تچطور ممکنه اون که .....به سرع

    : .....بهنود ....بهنود ...بهنود ...زدمیلب اسم بهنودو صدا م ریبهنود بوده ...امکان نداره اخه اون ....ز بهنود؟؟؟ - اون موجود باشه !!! تونهیاما اون نم دمشیند گهید کایآمر میرفت یدوستم بود .از وقت نیاون بهتر- .خودشه !! دونمیم - برا خودت ؟؟ یگیم یدار ی]با خشم [چ- . دمیکه زک گفته بودو پشت گردنش د یعالمت - اونو بکشم ...اون دوستمه..... تونمیمن نم-اونم دوستت یفهمیم گهیشونم گذاشت [آرشام درسته دوستته اما قدرت جلو چشاشو گرفته سه چهار ماه د ی]دستشو رو -

    ازش هی، دوستته اما کاف یبکن ویبراش کار یتونیو م یبراش ارزش دار یمنفعت خودشه .تا وقت یدوست پ نینه .بب ایداره یشده بود یزخم ی، وقت شیسال پ 16 ادتهیاون طرف . کنهیارزش پرتت م یب زیچ هی،مثل فتهیب یبرات اتفاق ای یبخوا یزیچ

    خود داره . ینامرده دوست که جا ایولت کرد و رفت ...آره داداچ دن اون ...... یدونیتو از کجا م دایآ- یخونه دو طبقه زندگ هیو تو میدوست بود لی.اون موقع منو دن رفتیبد بود .ازتون خون م یلیمنم اونجا بودم حالتون خ -ازش محرومن قدرشو ایلیکه خ هینعمت تیشم اما گفت : انسان لیتبدکرد در واقع منم خواستم لی.اون شما رو تبد میکردیم

    نگفتم که بگم ناروینگاتون کرد . ا نهیو دست به س ومدی،بهنودم بود .اما جلو ن لیناز منو د ریبدون .سرتو درد ندم اونجا , . گمیکه م دمیاعتماد کرد .د دیکس نبا چیبگم به ه خواستمیم قهیبهنود نارف

    بازم دوستم بوده و...... یول-.خنجرش آمادست تا بزنه به پشتت انقد زنهی...بابا دوسته تو نارو م گمیو مجنون که نم یلیساعته داستان ل هی ید لعنت -

    دوست ،دوست نکن .. ... کنهیگذشته ها پشت آدمو خم م ادی- خطره بزرگه . هی.اون االن برا همه یبتون دی.آرشام تو با یبش نیپس نذار خم تر از ا- . رهیبشه کجا م میقا ییبخواد جا یوقت یبدون دیآرشام اون دوستت بوده پس با نیبب

    .... میامشب کارشو تموم کن خوادیخوب فکر کن دلم م آرشام فکر کنم بدونم .. - زبونش نکشم .[ ریاز ز نویا ستمی.]آرشام ن میبر هیبغلم [.......آرشام عاشقتم .........عال دی]پر - بگو . گهیبار د هی]سفت بغلش کردم[ جون آرشام - ... میبر هیعال -

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 15

    رو بگو .. یدونیرو که م یهمون دایآ- نگفتم که .. یزیوار عاشقتم آرشام .......چ وونهی........د - .. یگیبالخره که بم م-بود که تو ی، خونه کلبه ا دیکه به ذهنم رس ییجا نیاولرفته باشه . تونهیکه بهنود کجاها م کردمیفکر نکنم .با خودم فکر م -

    از بهنود یسال ..اما خبر 16کردم .هنوزم همنجاست بعد داشیآها....پ میشمال داشت ..به سمت اونجا با سرعت رفت یجنگالبود .تو ییچه روزا ریخب ادشی. مونیدانشگاه یو دوستا میعکس من و بهنود بود هینبود ..تو کلبه پر بود از برگه و عکس ..تو

    . کردیکار م شگاهیعکس بهنود و دوستاش بودن .اون تو آزما هی که قرار ییبرگه رو برداشت و خوند : )) از خودم شرمندم ..از همه کسا هی دایآ

    دمیاما ..........پارسال فهم بردمیلذت م مردیکه داشت م ی.روز نکارویشرمندم .بخاطر انتقام از اون ا رنیدست من بم بهاون منو دوست دونمیباشه ........م ایدن نیزنده بمونه ....اون حق نداره تو ا دیچرا .... چطور ؟؟؟...اما نبا دونمیزندس ...نم

    دونمیگربه صفت .....نم یاز اونو دوست داشته باشم پسره یاحمق به تمام معناست ....من چ هیاما دونهیخودش م دونمیم نوینه ....اما ا ای تونمیم دونمی....نمکجاست.

    .. کنمیاون بود ...به خاطر اون سنگدل شدم ...نابودش م لشیبه سنگ شده و دل لیدلم تبد کهمخلوط ومیندیبا ا دویگل سف یوقت کنهیم دایپ یادیبشه ،قدرت ز قیتزر یکه اگه به کس میکنیکار م یماده ا هیگروهم رو با

    ..... شهیماده درست م نیا میبکن نیتو ا نی.واس هم زایچ یلیخ یبا ارزشه و اثبات کننده یلیبرگه خ نیخودم بود اما با کمک آرشام جون جالبه نه !!! ا ی دهیا

    کلبه نگهش داشتم .....آرشام خودتو مرده بدون ...(( میج عی...سر میدیکلبه شن رونیاز ب ییسر و صداکرده بودم ؟؟؟ کاریچ نیشده بودم آخه من با ا جی؟؟؟ واقعا گ یچ یعنی نایا

    ... میزد* * * * * * *

    .. میمام هست نیاگه خواست نیخودتون کارشو بساز دایآ و آرشام – لورا . میهست مام آره– اسیال

    داداش .. میپشتت – آروشا مونهیصبح رو تو کلبه م 2تا 1که شبا ساعت میبود دهیمدت فهم نی........تو ا دایمنو آ دینی.بب میکنیم رشیامروز غافلگ-

    . میمونیمنتظرش م 2تا ساعت مویریشب دم خونشون م 8...امشب ساعت دونمی.چراشو نم.....................................................................................

    کنار هم دای.منو آ میها اطراف خونه بود نهیشب بود و ما ) خون آشاما ( و گرگ 8315 ساعت .سیحالش خوب ن یشکیزمونه ه نیچش بود ؟؟ تو ا گهید نی.ا کردیاورا هم مدام منو نگاه م مویبود.از دیلرزیکه کلبه م زدیم غیبه بعد چنان ج 12. از ساعت ومدیاز تو کلبه م غیج یشد و رفت تو کلبه .صدا داشیپ اهیس هیسا

    من که یول دیلرزیاز ترس به خودش م دایبود .آ یترسناک تی.کلبه انگار رو هوا بود .وضع ومدیم رونیقرمز ب یکلبه پرتو ها کارش تمومه ... دلم امشب زهیبغلش کردمو تو گوشش گفتم: عز کمنداشتم .مح یدلم از سنگ بود ترس

    بود نییدورش اما همچنان سرش پا میختیبود .ر نییدفعه در باز شد اما سرش پا هیصبح بود چشامون به در بود. 1351 ساعتزدو خواست بغلم کنه .گفت یلبخند تلخ شدیم دهید تیاما جا نخورد .تو چشاش عصبان دیسرشو آورد باال مارو د ی...وقت

    مانع شد لورا رفت جلو که با ضربه بهنود پرت شد .اما دای..خواستم برم جلو که دست آ بهی:دوستم پارسال دوست امسال غرچونش پاره ریاز نقاب نبود از فرق سرش تا ز ی.چون خبر دیصورتش پنجه کش یبرد و رو ورشیو به سمتش دیلورا عقب نکش

    ضربه همشونو هیبودنش اما با هگرفت نهیبش گرگ میحمله کرد مویخودمونو تحمل کن میتونستینم گهی.ما د ختیشد و خون ربردمو با لگد زدم تو دلش پرت شد عقب بلند شد و خواست بزنتم که با لگد ورشیبه سمتش سادیپرت کرد و روبرومون وا

    ضد ضربه بودم پس ییجورا هیتو صورتم . زدیزد و تند تند م مهی.روم خ نیزد تو دهنم تعادلمو از دست دادم و افتادم رو زمبود که به بهنود حمله کردو سمت ریاونو از روم اند اخت اونور .آرشاو یکی زدینگاش کردم اما ائون همچنان م وتتفا یب

    و داینفر نه ..) منو آ 16ما فیاما حر شهینفر م هی فیاون حر شهینم نطوریگردنش رفت اما بهنود پرتش کرد اونور .نه ...اها نهیکرد .قرار شد گرگ دیی(.تو ذهنم به لورا نقشمو گفتمو اونم تا گهیو دونفر د اسیو زک و لورا و ال لیآروشا و دن رویآرشاو

    مله از کنارو . من از جلو بش حمله کنم .اول از پشت بش حمله کردن خواستن واکنش نشون بده که از کنار بش ح هیاز عقب ،بقها دست و پاشو گرفته بودنو خون نهیگرگ ردم...به سمتش حمله ک شودیمن وارد م دیو اما ومپا زدنشیور شدن و محکم م

    بود رسم نی،ا قمینارف قیگردنش شدمو در گوشش گفتم :رف کی(آروم آروم نزد اطیآشاما هم کنارشون بودن ..)محض احتاستخوان ترقوش فرو کردم .خونش طعم زهر داشت .خوردم اما شموتوین یونارفاقت ؟؟؟آره؟؟؟؟تو چشام زل زده بود که دند

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 16

    دیچیپیم یبد یو صدا دیچوب از کنار برداشتمو فرو کردم تو قلبش .پک کهیت هیزنده بمونه خواستی.دلم نم رونیب کردمتف چه گهیبهنود شکه شدم ..اون د یلباسا ریخاکستر ز دنیکه صدا قطع شد .با د میشدیکر م می.داشت

    مرده بود گهیبود که اون د نیا کردیما رو راحت م الیکه خ یزیبه خاکستر شد . اما چ لیبود که تبد یموجود افتاده بودن ..دختره نیزم یدختر و سه تا پسر رو هیخودشون برگشته بودن . یها به حالت عاد نهیصبح شده بود و گرگ گهید!! نه ؟؟؟ لورا نهیاسمی هیچقد شب ینگاه کردم اوخ کشی..به سمتش رفتمو به صورت کوچآشنا . یلیبود ...و البته خ فیو ظر بایز ؟؟؟نه بابا !!! نهیاسمی،زد پس احتماالت چرتو کنار زدم .با دستام چشاشو باز کردمو انگشتمو یشده بود .کنارش نشستمو نبضشو گرفتم .م هوشیب

    بهنود اونو به سمت شاخه نکهیبه خاطر ا نهیپس کامال بهوشه..کمکش کردنم بش کردیجلوش حرکت دادم که چشاش حرکت م .. نیاسمی..گفتم : ومدیخون م شتشده بود و دا یزخم یکمیدرخت پرت کرده بود ، یها جانم ! - تو چطور .....- ( دی؟؟)بازم اون سوالو پرس ی)نذاشت ادامه بدم( آرشام چرا برگشت - ؟؟ ی.خب که چ کار شنهادیبه خاطر پ- ..... زهیچ - بگو - نبود .( رنگیاز ن یگفت و خبر نویهم قایآرشام من ....عا....عاشق....عاشقتم ...)تو ذهنش دق - ؟؟ ی( خب که چ یالیخ ی)زدم فاز ب- ؟؟؟ یخب که چ یگیم وونتمید گمیوا !!!من م - !! یخب مرس - ؟؟؟ نیهم - مونده بود نایمتحرکم .....ا ی...بدن تو مرده شمینگاهت م ی...فدا رمیمینه من برات م- تا بنا گوش باز بود (واقعا عشقم ؟؟ ششی)ن - ( به خونت تشنم .معلومه که نه !! یالیخی)در کمال ب - نکن . تیآرشام اذ - .. رمیم نجایهم از ا گهیماه د هی...تا نیهم لوامیمن براتون فقط دکتر دن دیخانومراد منش حد خودتونو بدون - آرشام .... - لویدن یآقا -

    نگرانت شدم .. زمیبغلمو گفت :عز دیاومد و پر دایموقع آ نیهم نگاهت شم یفدا یبرا چ ینگران -

    از جونت عشقه دلم . دور . میبر -...بخور ...نوش........واقعا که فکر کرده آرشام صاحب نداره .عاشقتم خوردیداشت حرص م نیاسمی.بدجور زمیعز میبر-

    ........... یا رهیزنج یراه انداخته ...دستم بت برسه کشتمت دختره رمیمی..برات م شهیحرص نخور پوستت خراب م - آخه فکر کرده صاحب ندار...- مگه دارم ؟؟ - اوهوم - Dاون صاحب خوشبخت ؟؟؟: هیک - هستم ؟؟ جیبرگشتم طرفش به خودش اشاره کرد(بنده هو ستادی)ا - .. جیبال نسبت هو - آرشاااااااااااااااام !! - جااانم !! - ؟؟؟آره ؟؟؟ گهید جیبال نسبت هو - آله )آره ( -

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 11

    تو ذهنم یراغ.چ دمیخودم د یدرخت بزرگو روبرو هیکه یی.افتاد دنبالم من فرارو اون به دنبال من بدو .تا جا دمینشونت م -بودم هوشیانگار ب یعیطب یلیو چشامو بستم .خ نیزم یخودمو پرت کردم رو یعیطب یلیروشن شد .با درخت برخورد کردمو خ

    ؟؟آرشام پاشو .. یدیچرا دراز کش یگفت :پاشو بچه کم اورد دیبم رس ی.وقت گفت : یم دادویگذاشت و تکون م نمیس ینشستو دستاشو رو کنارم

    فدات شه پاشو . دایآ یاله - .تویاب یچشا نمیپاشو بب زمیآرشام جون !عز - نفسم .. - گهیپاشو د - عشقه دلم پاشو - یبر دیعاشقتم نبا یدیحاال که فهم - عاشقتم گمیم یدیآرشام شن - مهربونم یدوست دارم دراکوال - م... گهیپاشو د -که یهول شده بود نقدیحرکت بغلش کردمو کنار خودم خوابوندمش و تو گوشش گفتم :ا هینذاشتم ادامه بده .تو گهید

    پس؟؟؟ خورهیم ی.عمر جاودانه به چه درد رهیمیخون آشام هرگز نم هی یدینفهم تو !!جر زن یگولم زد- چرا گولت بزنم؟؟- یتا اونو بشنو - ؟؟یکه گفت یمونیپش - یدیشنینه فقط کاش چشات وا بود و م - حاال که.....- خونه؟؟ میبر-مبل نشستمو منتظر به ی.رو میدیشنیرو م دایآ یحرفا دیخونه .خسته بودم اما با میدیرس یو زود می.راه افتاد زمیباشه عز -

    زدیلباش چشم دوختم بلکه حرف بزنه اما نه !!حرف نم منتظرم بگو دایآ -ما هر خوندیم یشدم پزشک یپسر هیسالم که تو دانشگاهمون عاشق 21کنم .حدودا فیداستان تعر هیبرات خوامیخب م -

    و به هم اعتراف کرده میهمو دوس داشت یلیبرادر داشت ما خ هیخواهر و هیسالش بود اون 36حدودا میدیدیروز همو م اون روز .... یول میبود

    بود که دوسش داشتم یکه دوستش ،پدر پسر لیند .از دنخو شدیسال گذشت ...اون حالش اصال خوب نبود از چهرش م کی تو خونه باباش . زنیبر خوانیچشه ؟؟گفت پدرش ور شکست شده و طلبکارا م دمیپرس یدختر تو کل کوچه م ونیو ش هیگر یخونه و ناراحت بودن صدا رونیروز من اونجا بودم پسره با خواهر و برادرش اومدن ب اون

    به پدر و مادرشون بود که اونو رو فروخته رهیفرار کردند نگاه بچه ها خ یبا چمدون رونوی.پدر و مادرشون از در اومدن ب دیچیپکرد سرا برادرش رفت و با چاقو تو یپسره رو زخم یبا چاقو به سمت بچه ها اومد و پهلو بکارااز طل یکیبودنو و در رفتند .

    هم نبود %1کرد .اممکان زنده موندن هر کدوم جادیرگ دست چپش ا یرو یقیعمکمرش فرو کرد .و اما خواهرش زخم رنگ نیاونروز ماش نیبه سمت بچه ها رفت و اوردشون تو ماش لی. دن دنیچیپیبود از درد به خودشون م یترسناک تیوضع

    کرده بود اما .... دایقرمز به خود پگفتم لیشدنو من موندم به دن لی..اون سه تا تبد لهیزمان برا تبد نیترگفته بودو براش آماده کردم گفت :به لیکه دن یاتاق

    . که چمی.ازش لذت ببر گفت کم به به پر و پا بچه ها بپ میکه ما ازش محروم هیکنه .گفت :انسان بودن نعمت لیکه منم تبد میطرف هی.از دندیفهمینم چوقتینبود اونا ه یکوفت هیضیشد اگه اون مر نطورمینباشه نه برا اونا و نه برا من و اما ا یمشکل

    چون به عشقم نسبت بهش دوباره اعتراف کردم . دیخوب شد که فهم داستان ما سه تاس !! هیچه جالب شب- ؟؟ان داستان ما بود ؟؟من ....تو .....عشق ...؟؟؟ یگفت یچ دای؟؟؟آ یچ- ؟؟ ادینم ادمی یزیچ نیچطور ممکنه ؟؟؟من که همچ - .البته فقط تونست حافظه کوتاه مدتتونو پاک کنه . نیداشت یا یبره چه زندگ ادتونیکرد تا زمیپنوتیمتونو هه لیدن - ؟؟؟ ادمهیپدر و مادرمو انتیاما چطور ممکنه من خ-

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 18

    پاک بشه .تا یکه بعد از مدت ستیدوست جاش تو حافظه کوتاه مدت ن نیدوستت بوده و بهر تنیبهنود به گفته خودت بهتر - ویزیچ نیهمچ یروز افتاده پس تا عنممر دار نیشما به ا یکردن که زندگ یپرو مادرت اون کار انتیآخر تو دلت مهمونه .و اما خ

    و بعد دوباره شروع کرد . بودسکوت نمونیب ی.مدت یکنیفراموش نم نیوقت باور نکردم چون عشق من به تو فراتر از ا چیسخت بود که عاشقت بودمو وانمود کنم مادرخوندتم .خودم ه یلیخ -

    حرفا بود . یواقعا عاشقم بود دایآ تیمادرخونده دوست دارم اما گذاشتم سر مهربون هیاز شتریرو ب دایآ گفتیبم م یحس هی شهیهم - ؟؟ ∞عاشقت بودم .هستم و و خواهم بود تا ابد ... - جمله بودم عشقم . هی نیمنتظر ا- وعه.خب نوبت ت- تا ابد پرستتیوار م وونهیآرشام عاشقته ،د - * * * * * * ** سال بعد : دو یها سهیبا ک دایبودم ..آ تیو ما هم جز همون اقل داشت نیماش یکمتر کس کسیفون یابونایبوق سرمو گردوندم .تو خ یصدا با

    داروینوچ .خر یعنیها رو اما من لجباز سر باال دادم سهیک رمیشد و اومد طرفم با چشم اشاره کرد که بگ ادهیپ نیاز ماش دیخر در اورد . چیبسته کادوپ هی. خواستم بپرسم کجا که رفت طرف صندوق عقب و نیماش طرفپرت کرد تو بغلم و رفت دوباره

    جان امروز تولد ساشا ی؟؟در گوشم گفت حسودخان !مال پسرته ا هیمال ک نی؟؟ا یچ یعنیپس سیخوده خدا!!من که تولدم ن ای بود .

    بردم تو خونه که گفت برم کادو دارویتو خونه خر می.رفت هیگر ریز زدیم یکیاون عیسر یریکادو بگ شونیکیکه برا شدینم اما دمیدوتا کادو د نمیکادو بب هی نکهیا ی.تو صندوق به جا ارمیساناز )دخترم(رو ب

    اومدند تو نایو جاست ری)شوهرش( بودند .در خونه زده شد .آرشاواریدوشو بردم تو خونه ..ساناز و ساشا خونه آروشا و شهر هر ازدواج کرد ( کای.)آروشا از تو آمر

    (Dمهر ....: 25 یعنیشما خیاکتبره )به تار 16..امروز میرو پر از بادکنک و عروسک و کادو کرد نهخواومده رونیب ششیبه شکل خفاش که دندونا ن کیک هیخودمون درست کرده . کوی.ک میکار گذاشته بود ید یاتاق ال ا سراسر

    . انیآروشا ب میگفته بود 8 بعد از ظهر بود و ما ساعت 1336بزرگ بود ..ساعت بایبود .تقر * * * * * * * * * در و باز کرد ..ساشا اومد تو اما شکه شد و گفت :دَالم ...عمو چِال )چرا( ریبود .زنگ در به صدا در اومد . آرشاو کیجا تار همه

    موشه ساناز اومد تو و کنار ساشا استاد و گفت :دَالم عمو چِال......المپا خاتولد ساشا بود انگار ساناز نکهی.با ا دنیپری.آهنگ پخش شد و اونا باال م دنیخندیو اونا م مویزدیچراغارا زد مادست م آروشا

    گرفته بود یبرا هر دوشون اسباب باز دای.آ دینوبت کادوها رس میدیرقص یخوشحال بود ..بعد دو سه ساعت که حساب شتریببراش گرفته بود .جالبه که اونام مثه ما برا سانازم گرفته یکیهم کت و شلوار ش ریآرشاو وفرمون دار یکنترل نیماش هیآروشا

    ؟؟ ادتهیداد امویکه دن امیبه طرف کادو رفت و گرفت طرفم گفت : برا دن دایکادو مونده بود .آ هیهنوز یبودن .ول (Aدستبند که روش حک شده بود ) هیرنگ با ییساعت طال هیدستبند . هیساعت و هیگرفتمو و بازش کردم . ازش؟؟ نجاستیجا برا من ا نیامن تر یدرک کن یتونیو اومد سمت ما خودشو تو بغلم جا دادو گفت :م هیگذاشت رو پا نویدورب

    ;D……:D * * * * * * * * * آخر : سخنداشتم .هدفم ی.منم هدف کنهیدنبال م ویداستان .راستش از نوشتن کتاب خودش هدف نیا ی سندهیام .نو یبرات دای.آ سالم

    بوده .... ومدهین شیفرصت گفتنش پ دیشاحرفا بود که یسر هیمنتقل کردن نیمن ا نکهیا هیاصل لیدل دیرو در خودش نهفته بود ....دوست ....شا ییترسناک بود اما درس ها ای یلیداستان هر چند تخ نیا

    اتونیشاد کیشر وی.هر کسدیهمدم رازاتون نکن وی.هرکس ستیدوست ن یکلمه بود . هر کس نیداستانو نوشتم ،احتما در شما ستیبرا خودتون باتون دوست ن ی.هرکس ستین قیشف اری ی.هرکس دیدردو غمتون نکن کیشر وی..هرکسدینینک

    )مثه بهنود داستان ( دهید یبراخودش منفعت نکهیکه از ا یی.هستند کساکنندیخواهر نداشتتو پر م یکه اسمشون دوسته اما جا ییقصد جسارت ندارم هستند کسا البته

    که ییهستند کسا کنندیرفاقتو رو دوششون حمل م نیمکه بار سنگ یی.هستند کسا یستین مونیپشس یگفت ششونیرازتو پ . گذارندیم هیبرا دئوستشون از جونشون ما

  • Roman-City.ir ؟ونی درک کنی میت رمان

    https://telegram.me/romancity 11

    تار هیکه ییدر لباس دوستند هم کسا ییاطرافمن که گرگ ها ییهم کسا یعنیگفتم که بگم من هر دو نوع رو دارم نارویا از همتون . یمرس نیکه هست یمرس زمیعز یدوستا کنمیعوض نم ایموشونو با دن

    ∞ دنیداستانو خوند نیکه ا یمرس ایدن هی نیبفرستa4104@نظراتتون رو به شمیم خوشحال∞ * * * * * * * * *