]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم...

18
bartarinroamn bartarinroman دانشجوی ور مغر من[ ,• ۲۰.۱۲.۱۹ ۲۲:۰۲ ] [ In reply to دانشجوی ور مغر من]• # پارت_ 34 # دانشجوی_ ور مغر_ من_ منظورت چیه ؟ با دی خون بهش خیره شدم و گفتم: _ منظور منلی خی واضح و رک بهت گفتم من مثل تو نیستم که به یه مرد متاهل نزدیک بشم و با هزار تا نقشه ی دل عشوه خودم رو بهش بچسپونم اونم بخاطر هوس و غریضه ی مردونش بیاد باهام ازدواج کنه. چند ثانیه شکه به من خیره شد، بد یدونست من خ دارم چجوری با صدرا امیر ازدواج کرده با عصبانیت تقریبا داد زد:

Upload: others

Post on 14-Oct-2020

13 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

[۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱۹•, ] من مغرور دانشجوی•

[In reply to •من مغرور دانشجوی ]•

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

34_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

؟ چیه منظورت_

: گفتم و شدم خیره بهش خونرسدی با

یه به که نیستم تو مثل من گفتم بهت رک و واضح خیلی من منظور_ بهش رو خودم عشوه دلربی نقشه تا هزار با و بشم نزدیک متاهل مرد

. کنه ازدواج باهام بیاد مردونش ی غریضه و هوس بخاطر اونم بچسپونم

با چجوری دارم خرب من منیدونست البد ، شد خیره من به شکه ثانیه چند : زد داد تقریبا عصبانیت با کرده ازدواج امیرصدرا

Page 2: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

کی کردی فکر میگی من درمورد رو مزخرفاتی همچین حقی چه به تو_ ؟ هان هستی

: زدم بهش ملیحی لبخند حرفش این شنیدن با

منیتونی کنی توهین من به میدی اجازه خودت به تو که حقی همون به_ ، بدی نسبت من به رو دادی انجام خودت که زشتی و کثیف های کار آقاجون اما شدند فوت مادرم و پدر درسته شدم بزرگ خانواده تو من

از رو زشتی حرکات همچین هیچوقت که کرده ترتبیت رو من جوری . نشم بقیه زندگی نابودی باعث و ندم نشون خودم

هستی ارزش بی آدم یه تو بگم بهت باید اما میزنی گنده گنده حرفای_ !. من آغوش تو اومد که نداشت دوست رو تو امیرصدرا چون ،

انقدر میشد روش چجوری زن این بود وقیح چقدر شد گرد چشمهام ارزش آدمایی همچین نداشت هم رشم ای ذره حتی کنه صحبت راحت

نداشتند هم کردن صحبت

: گفت و شد چشمهام به خیره و ایستاد روبروم اومد که شدم بلند

نکن فراموش رو امروز هیچوقت_

: دادم تکون رو رسم حرفش این شنیدن با

. باشه رشم بی و وقیح میتونه اندازه چه تا زن یه منیکنم فراموش باشه_

: شد بلند امیرصدرا عصبی صدای که بگه چیزی خواست

؟ چخربه_

و کردم دستی پیش من بگه چیزی آتنا اینکه قبل برگشتیم سمتش به : گفتم

Page 3: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

!. آغوشش تو رفتی چجوری میگفت داشت زنت_

: گفت شکه شد گرد چشمهاش امیرصدرا

؟ چی_

رو زنش جلوی باید ، شدم رد جلوش از خونرسدی با و زدم بهش لبخندی اینجا داشتند چرا اصال میشد خوردی اعصاب باعث بیشرت وگرنه میگرفت

صحبت آقاجون با باید داشت خونه خودش امیرصدرا ، میکردند زندگی بکنه حالشون به فکری یه زودتر چه هر تا امشب همین اونم میکردم . کرد تحمل رو وضعیت این منیشد

🍂

🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

[۱۰:3۸ ۲۱.۱۲.۱۹•, ] من مغرور دانشجوی •

[In reply to •من مغرور دانشجوی ]•

🍂🌹🍂🌹🍂

Page 4: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

35_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

: گفتم گرفته صدای با آتنا و امیرصدرا حتی بودیم نشسته همه

آقاجون_

: گفت و داد تحویلم لبخندی برگشت سمتم به

جان_

باعث که بزنم حرفی یا بشم شام عصبانیت باعث منیخواستم ببخشید_ بدونید باید که هست چیزی یه اما بشه شام خشم

: گفت و انداخت باال ابرویی

؟ چی_

اما ، دادم گوش حرفاش به منم کنه صحبت من با خواست آتنا دیروز_ اون امیرصدرا اینکه از بگیرم فاصله شوهرش از میگفت بود توهین همش

Page 5: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

فراموش رو گذشته من آقاجون ، رفته آغوشش به که داشته دوست و یا بکنم مزخرف فکرای همچین منیدم اجازه خودم به هیچوقت کردم

کثیفی آدم همچین من شام بنظر بکنم فکر دیگه یکی شوهر به بخوام ؟ هستم

: گفت تردید بدون آقاجون

نه_

چون برن اش خانواده و امیرصدرا یا خونه این از برم من بدید اجازه یا_ . کنم تحمل رو وضعیت این از بیشرت منیتونم من

: زد داد و شد بلند عصبانیت با آتنا ، شدند ساکت جفتشون

؟ میگی دروغ داری چرا_

: زدم زل چشمهاش به

خودت حرفای من آتنا منیگفتم همتون جلوی بگم دروغ میخواستم اگه_ ؟ میشی عصبی چرا پس زدم مو به مو رو

: گفت و شد خیره بهش جدیت با آقاجون بگه چیزی نتونست دیگه

باش زود رسجات بشین_

: دوخت آقاجون به رو نگاهش امیرصدرا که نشست آتنا

عامرت همین داخل کناری ی خونه تو اما میریم ما آقاجون باشه_ . میکنیم زندگی

خونه اون درمورد شو خفه بزنم داد داشتم دوست شد گرد چشمهام ها صدا ی همه بود کرده لرزیدن به رشوع دستام منیشد اما نگو چیزی صدای نه میکشید تیر داشت بشدت قلبم ، میداد صدا رسم تو داشت

Page 6: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

گذاشتم قلبم روی رو دستم رو امیرصدرا صدای نه میشنیدم رو آقاجون با شنیدم رو امیرصدرا فریاد صدای لحظه آخرین و کشید بدی تیر که

دم کلی و بودم بیامرستان اتاق داخل کردم باز رو چشمهام درد احساس من باز چشمهای دیدن با بود اتاق داخل پرستار بود وصل بهم دستگاه

شاید شد بسته چشمهام معاینه بعد اومد دکرت همراه و بیرون رفت فوری !. منیدونستم بود خستگی بخاطر

ته از انگار که صدایی با بود من کنار عمه کردم باز رو چشمهام که اینبار : زدم صدا رو اسمش بیرون میومد داشت چاه

عمه_

شد خیره من به شادی با کرد باز رو چشمهاش من صدای شنیدن با

!. بشه فدات عمه جان_

نکنه خدا_

🍂

🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

Page 7: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۰:۲۶ ۲۲.۱۲.۱۹•, ] من مغرور دانشجوی •

[In reply to •من مغرور دانشجوی ]•

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

3۶_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

؟ نداری که درد عزیزم خوبه حالت_

؟ کجاست آقاجون پس هستم اینجا چرا من فقط نه_

: گفت بغض با و کرد نوازش رو رسم

تنها میدادیم دست از رو تو داشتیم بود بد خیلی ایستاد یهو قلبت_ میرفت داشت داداشم یادگار

Page 8: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

دستم ببینمش حال این تو نداشتم طاقت گرفت اش گریه دوباره بعدش : زدم صداش و گذاشتم دستش روی رو

عمه_

کرد بلند رو رسش صدام شنیدن با

عمه جان_

نیست نگرانی واسه چیزی دیگه زیاد خیلی خوبه حامل من نکن گریه_

باشی خوب همیشه_

؟ عمه کجاست آقاجون_

از کنه اسرتاحت تا خونه نرفت گفتم بهش چی هر اما بد حالش بیرون_ کنی باز رو چشمهات هست منتظر همش بخش دادند انتقالت وقتی

؟ ببینمش میشه_

زیاد شد خارج اتاق از و بوسید رو پیشونیم دوباره داد تکون رو رسش سمتم به بود لبهاش روی قشنگی لبخند اومد آقاجون که نکشید طول : گفت و نشست کنارم اومد

؟ خوبه حالت_

: زدم بهش لبخندی

بیامرستان مدت متوم شنیدم ؟ خوبید شام ، نباش نگران آقاجون خوبم_ ... شام میشم باعث همش بودید

هیس_

: داد ادامه که شدم ساکت

Page 9: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

. بشه چیزی نیست نیاز اصال باشی خوب تو کافیه فقط_

شد جمع چشمهام تو اشک افتادم میزدند داشتند خونه تو که حرفایی یاد شد دار بغض لحنم و

آقاجون_

شد خیره بهم نگران

؟ میکنه درد جاییت نکنه شده چیزی جان_

نه_

.؟ کردی بغض چرا پس_

؟ مبونه سابقمون ی خونه تو دادی اجازه امیرصدرا به_

روی دستم اختیار بی دهنم تو میومد داشت قلبم زد زل چشمهام به : گفت محکم تردید بدون آقاجون که زدم چنگ بهش و نشست قلبم

نه_

فرستادم بیرون رو نفسم آسوده

به رو خونه اون من نیست قرار مهشید نکن فکر چیزی هیچ به_ هستی تو خونه اون صاحب ، بدم هیچکس

زد برق چشمهام

🍂

🍂🌹

Page 10: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

[۲۲:۲5 ۲۲.۱۲.۱۹•, ] من مغرور دانشجوی •

[In reply to •من مغرور دانشجوی ]•

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

37_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

، بشه هیچکس برای خونه اون نداشتم دوست من چون شادی از که هایی خاطره داشتم خاطره اونجا از من زنش و امیرصدرا مخصوصا

Page 11: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

داره دوستم موقع اون میکردم فکر که امیرصدرایی و بود من برای فقط عمیقی نفس ، شده دیگه یکی برای ببینم راحتی این به منیتونستم

کشید موهام روی رو دستش آقاجون که کشیدم

هایی چیز همچین بخاطر هیچوقت دیگه بودم شده نگرانت خیلی_ ؟ میفهمی بیشرته خیلی تو ارزش ، نکن ناراحت رو خودت

من ارزش میفهمیدم دادم تکون رو رسم آهسته حرفش این شنیدن با منیتونستم و بودم شده ناراحت ، نبود خودم دست اما بیشرته خیلی

بشه ناراحت من حال بخاطر آقاجون نداشتم دوست اما باشم ساکت : گفتم و زدم بهش لبخندی همین برای

این یهو چرا منیدونم ، هستم خوب واقعا االن من نباشید نگران آقاجون_ ... اما شد بد حامل و شدم شکلی

بشه بد حد این تا حالش من جوون دخرت باید چرا بود قلبی سکته یه_ خیلی بدم دست از رو پرسم یادگار تنها بدم دستت از میرتسیدم . میرتسیدم

اما ببینمش اینجوری منیخواستم شد ریش قلبم آقاجون حرفای شنیدن با تکون رو رسم ؟ بودم شده بودم نشده حالش این باعث که من خوب دیدن بشه ناراحت آقاجون و بشه بد حامل باز نداشتم دوست دادم

زیاد خیلی بود شده سخت من ی واسه ناراحتیش

* * * *

: گفت طعنه با و نشست کنارم اومد آتنا

کنی سکته بخاطرش که باشه مهم انقدر واست خونه اون منیکردم فکر_ .

Page 12: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

نداشتم دوست اما عصبانیت از شد مشت دستام حرفش این شنیدن با کردم رصفه تا چند و گذاشتم قلبم روی رو دستم ، بشم عصبی دوباره

: گفت من قبل آقاجون که بدم رو جوابش خواستم

حرف داره حد از بیش باشه زنت به حواست نیست بهرت امیرصدرا_ میزنه

منیشه تکرار دیگه آقاجون ببخشید_

برای سکوتش این فهمید میشد خوب اما شد ساکت حرف این گفنت بعد چیه

: گفت و دوخت آقاجون به رو نگاهش آتنا

پرسیدم سئوال یه فقط من شده شام ناراحتی باعث گفتم چی من مگه_ . میشه شام ناراحتی باعث حد این تا منیدونستم خواستم جواب

: گفت راست و رک خیلی آقاجون

بشن مسموم بقیه میشی باعث عقرب زهر مثل که حرفات با فقط تو_ برای فرصتی هر از اینکه نه بشینی گوشه یه باشی ساکت میتونی پس

. کنی استفاده زهرت کردن پخش

🍂

🍂🌹

🍂🌹🍂

Page 13: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

[۲۰:45 ۲3.۱۲.۱۹•, ] من مغرور دانشجوی •

[In reply to •من مغرور دانشجوی ]•

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

3۸_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

نگاه آقاجون به داشت مبهوت و مات ، بود شده گرد چشمهاش آتنا آقاجون حرف متوجه و بیاد خودش به تا کشید طول ثانیه چند میکرد

: گفت و کشید هم تو رو اخامش بشه

Page 14: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

شخصیت و ادب از دور پرسیدم سئوال یه من بود زشت واقعا حرفتون_ . بگید من به چیزی همچین که هست

سمت به رفت شد بلند همراهش هم امیرصدرا که رفت شد پا بعدش : گفتم و برگشتم آقاجون

جوابش راحت خیلی میتونستم منم اونوقت منیگفتید چیزی بهش کاش_ . بگه منیتونه خواست دلش چی هر و کیه دست دنیا بفهمه تا بدم رو

.؟ شنیدی بشی همکالم باهاش ندارم دوست_

آقاجون چشم_

دمل پس نه یا میده اجازه آقاجون منیدونستم اما بیرون برم داشتم دوست : پرسیدم و دریا به زدم رو

آقاجون_

جان_

؟ بیرون برم میتونم_

: اومد امیرصدرا صدای بده جواب آقاجون اینکه قبل

رسد هوای کنی اسرتاحت باید مدت یه گفت منیده اجازه بهت دکرت نه_ نیست خوب قلبت واسه بیرون

بود اومده هم اون مگه بودم شده خیره بهش شده ریز چشمهای با !. بودمش ندیده من چرا پس بیامرستان

بری منیتونی هست امیرصدرا با حق_

: برچیدم لب

Page 15: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

... اما_

کرد قطع و حرفم

. بدی گوش بهم باید تو و گفتم که همین نداره اگر و اما دیگه_

: دادم تکون رو رسم حرفش این شنیدن با

آقاجون باشه_

این آخه میشدم زندونی خونه تو مدت یه باید پس نداشتم ای دیگه چاره !. میشدم دیوونه شکلی

مهشید_

: گفت که شدم خیره بهش سئوالی و برگشتم سمتش به

میخوام معذرت_

: انداختم باال ابرویی

؟ مورد چه در_

خونه درمورد_

آقاجون به نگاهم رفت گذاشت باشه جوابی منتظر اینکه بدون بعدش رو رسم نگاهش نوع از کشیدم خجالت میکرد نگاهم داشت که افتاد همراه منم کاش میشدم نگرانیش باعث همیشه چرا انداختم پایین

بخاطر منیشد ناراحت همه این آقاجون تا بودم شده فوت ام خانواده ! من حال

Page 16: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

🍂

🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂🌹🍂

[۱۰:34 ۲4.۱۲.۱۹•, ] من مغرور دانشجوی •

[In reply to •من مغرور دانشجوی ]•

🍂🌹🍂🌹🍂

🍂🌹🍂🌹

🍂🌹🍂

🍂🌹

🍂

3۹_پارت#

من_مغرور_دانشجوی#

Page 17: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

رو گذشته باید کنم صحبت آقاجون با میخواستم بود شده بهرت حامل و کنم خراب رو خودم آینده گذشته بخاطر نبود قرار دور مینداختم

: زدم صدا رو اسمش و رفتم سمتش به بشم آقاجون ناراحتی باعث

آقاجون_

: گفت و برگشت سمتم به ایستاد صدام شنیدن با

جان_

؟ کنیم صحبت میشه_

آره_

داخل که همین افتادم راه رسش پشت افتاد راه کارش اتاق سمت به و : شد بلند صداش شدم

بشین_

به خیره و نشست روبروم اومد نشستم کارش میز مبل روی رفتم : شد چشمهام

؟ چیشده میشنوم خوب_

این گفنت من ی واسه بود سخت خیلی فشار هم روی محکم رو چشمهام باعث راحتی همین به منیتونستم من چیزی همچین بود آسون مگه حرف

رک باید من دادم تکون محکم رو رسم... روزی یه که بشم جایی نابودی : کردم رشوع بنفس اعتامد با پس میزدم و حرفم راست و

Page 18: ]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱ [ ,• نم رrرغم یوجشنادnovelland.ir/bartarinroman/daneshjoye.m/d.magh.part8.pdf · 2019. 12. 24. · bartarinroamn bartarinroman]۲۲:۰۲ ۲۰.۱۲.۱

bartarinroamn

bartarinroman

اون تو برن آتنا و امیرصدرا که بدید اجازه شام میخوام من آقاجون_ ندارم موضوع این با مشکلی من کنند زندگی خونه

نشست صورتش روی وحشتناکی اخم آقاجون

رو ها فکر این پس بشه خونه اون وارد منیدم اجازه هیچکس به من_ ؟ فهمیدی دور بریز

: گفتم و کشیدم عمیقی نفس حرفش این شنیدن با

... من اما_

مهشید_

: داد ادامه که شدم خیره بهش منتظر و شدم ساکت

میشه متوم همینجا هم بحث این کنی ارصار نیاز_

لجباز واقعا آقاجون شدم خارج اتاقش از شدم بلند دادم تکون رو رسم تحمل میتونستم چجوری من نداد اجازه که بهرت همون جورایی یه اما بود تو امیرعلی پرسشون و امیرصدرا همراه آتنا که رو چیزی همچین کنم

کنند زندگی میکردم زندگی امیرصدرا با من که ای خونه

کسی با میشد مگه بود ما عشق های لحظه تک تک شاهد خونه اون . کشیدم دردمندم قلب روی رو دستم کرد تقسیمش