bartarinroamn in reply to -...

60
bartarinroamn bartarinroman •° ختُ شاهـد پسـرنما°• [ , ۲۹,۰۶,۱۹ ۱۴:۰۲ ] [ In reply to •° ختُ شاهـد پسـرنما°• ] # قسمت۴۱ _ این رسمش نبوداب ارب ما اینمه ه زحمت بکشیم آبی که حق ماس و بدی بهکی ی دیگه، ما نمی تونیم دیگهنجوری ای ادامه بدیم. هرکی که اطرافش بود حرفشوید تایند کرد. اب ارب یه دستی به صورتش کشید نگار ا داشت فکر می کرد... ینبار اکی ی دیگه کهش آتیش از بقیه تند تر بود گفت: _ اب ارب یاوضاع ا رو مثل قبل می کنید یا اینکه شبونه می ریزیم تونای زمی شمالیوم وتمتشون محصو وبه آتیش می کشیم. اب ارب که نگار ا حرفای آخر به مذاقش خوش نیومده بود گفت: _ رحمان تون ا داریربابتو ا تهدید می کنی ؟

Upload: others

Post on 20-Aug-2020

32 views

Category:

Documents


3 download

TRANSCRIPT

Page 1: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۴:۰۲ ۲۹,۰۶,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

[In reply to •° پسـرنما شاهـدُخت°•]

۴۱قسمت#

یکی به بدی و ماس حق که آبی بکشیم زحمت همه این ما ارباب نبود رسمش این_

.بدیم ادامه اینجوری دیگه تونیم نمی ما،دیگه

.کردند تایید حرفشو بود اطرافش که هرکی

که دیگه یکی اینبار... کرد می فکر داشت انگار کشید صورتش به دستی یه ارباب

:گفت بود تر تند بقیه از آتیشش

شمالی زمینای تو ریزیم می شبونه اینکه یا کنید می قبل مثل رو اوضاع یا ارباب_

.کشیم می آتیش وبه محصوالتشون وتموم

:گفت بود نیومده خوش مذاقش به آخر حرفای انگار که ارباب

؟کنی می تهدید اربابتو داری االن تو رحمان_

Page 2: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت تموم شجاعت با رحمان اسمش بودم فهمیده حاال که شخصی اون

بهتره همون برسی رعیتت به اینجوری قراره اگه خان دانیار شده عوض دوره دیگه_

!!!.نباشی ارباب اصال

.اومد درنمی خونش زدی می کارد اگه کردم نگاه ارباب به

!.نبود ارباب از بهتر حالش دایانم

!بود زیاد ناراضی جمعیت این از حمله احتمال هرآن گرفتم قرار باش آماده توحالت

:گفت بلند وباصدای انداخت جمعیت به اجمالی نگاه که دیدم و ارباب

.نداشتید مالی توان خیلیاتون شدید بزرگ خاک همین تو شماها تک تک شما همه_

دانشگاه بهترین وبه گرفت رو هاتون بچه دست. بود کنارتون من پدر سخت روزای تو

.فرستاد ها

!!!کنید تهدید رو اربابتون خوردید سختی به یذره که حاال نیست رسمش این

برای دلتون شماها خود اگه؟باشه ما پشت باید کی پس نباشیم هم پشت ماها اگه

؟بسوزه شما برای دلش باید کی نسوزه خودتون

....میشه نوبتی فقط اما قبله مثل کنم قطع شماهارو زمین آب خوام نمی من

Page 3: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

.داد وادامه انداخت رحمان به خشمگینی نگاه

کنید احترامی وبی بایستید اربابتون مقابل اینجوری تا کرده پر شماهارو که هرکسی_

.نیست ما از فرد اون بدونید

حرفی نداشت جرعت هیچکس بودن شده ساکت همه ارباب حرف شدن تموم با

.بزنه

این گردن بزرگی حق واقعا اما بودند کرده من حق در خاندان این که کارایی از دور

. بود کرده حقشون در کارا خیلی اوات ولی نه پدرشون داشتن ورو چشم بی مردم

[۲۳:۵۶ ۲۹,۰۶,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

[In reply to •° پسـرنما شاهـدُخت°•]

۴۲قسمت#

یکی به بدی و ماس حق که آبی بکشیم زحمت همه این ما ارباب نبود رسمش این_

.بدیم ادامه اینجوری دیگه تونیم نمی ما،دیگه

.کردن تایید حرفشو بود اطرافش که هرکی

دیگشون یکی اینبار باز که کرد می فکر داشت انگار کشید صورتش به دستی یه ارباب

:گفت بود تر تند بقیه از آتیشش که

Page 4: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

وتموم شمالی زمینای تو ریزیم می شبونه اینکه یا کنید می قبل مثل اوضاع یا ارباب_

.کشیم می آتیش وبه محصوالتشون

:گفت بود نیومده خوش مذاقش به آخر حرفای انگار که ارباب

؟کنی می تهدید اربابتو داری االن تو رحمان_

:گفت تموم شجاعت با رحمان اسمش بودم فهمیده حاال که شخصی اون

بهتره همون برسی رعیتت به اینجوری قراره اگه خان دانیار شده عوض دوره دیگه_

!!!.نباشی ارباب اصال

.اومد درنمی خونش زدی می کارد اگه کردم نگاه ارباب به

!.نبود ارباب از بهتر حالش دایانم

!بود زیاد ناراضی جمعیت این حمله احتمال هرآن گرفتم قرار باش آماده توحالت

:گفت بلند وباصدای انداخت جمعیت به اجمالی نگاه که دیدم و ارباب

.نداشتید مالی توان خیلیاتون شدید بزرگ خاک همین تو شماها تک تک شما همه_

دانشگاه بهترین وبه گرفت رو هاتون بچه دست. بود کنارتون من پدر سخت روزای تو

.فرستاد ها

!!!کنید تهدید رو اربابتون رو من خوردید سختی به یذره که حاال نیست رسمش این

برای دلتون شماها خود اگه؟باشه ما پشت باید کی پس نباشیم هم پشت ماها اگه

؟بسوزه شما برای دلش باید کی نسوزه خودتون

Page 5: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

....میشه نوبتی فقط اما قبله مثل کنم قطع شماهارو زمین آب خوام نمی من

.داد وادامه انداخت رحمان به خشمگینی نگاه

کنید احترامی وبی بایستید اربابتون مقابل اینجوری تا کرده پر شماهارو که هرکسی_

.نیست ما از فرد اون بدونید

حرفی نداشت جرعت هیچکس بودن شده ساکت همه ارباب حرف شدن تموم با

.بزنه

این گردن بزرگی حق واقعا اما بودند کرده من حق در خاندان این که کارایی از دور

.داشتن ورو چشم بی مردم

[۱۰:۵۱ ۰۱,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

[In reply to •° پسـرنما شاهـدُخت°•]

۴۳قسمت#

شده خیره روبروم به بهت با من اما شدن پیاده دایان و ارباب زدم ترمز روی باشدت

.بودم

Page 6: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

.نداشتم رو بشم پیاده ماشین از بخوام اینکه جرعت

.بیوفتم راه وگفت اومد دایان بدون ارباب تنها گذشت دقیقه چند

راه حرفی هیچ بدون همین برای افتاده اتفاقی چه رحمان واسه بپرسم نداشتم دلشو

.افتادم

.بود ایستاده ایوون توی خانوم رسیدم ویال به وقتی

:گفت ارباب

؟فهمیدی زنی نمی خانوم به حرفی هیچ_

:وگفت زد داد سرم که دادم تکون سرمو

درجواب زدم حرف باهات وقتی بعد به این از؟ دی می تکون برام سرتو اللی مگه_

...اقا چشم گی می فقط

:گفتم شدم کیپ دندونای ازبین زور وبه ساییدم دندون به دندون حرص از

...اقا چشم_

Page 7: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

:گفت کنه نگام اینکه بدون عوضی

...کن باز درمو بیا بدو_

رحمان قضیه بخاطر االن دونستم می اما رانندت نه بادیگارتم بگم داشتم دوست خیلی

.پره پر اعصابش ظرفیت

.دربیاره من سر چیزو همه تالفی آن هر بود ممکن

.کرد باز براش درو خودش راننده موقع همون که رفت در دستگیره سمت دستم

.ورفت نگفت بهم هیچی واونم نشستم سرجام

.داد تماس رد بوق دوتا از بعد گرفتم و دایان وشماره شدم پیدا ماشین از

.کردم می صبر اومدنش تا باید بود شلوغ سرش البد کشیدم پوفی

.اومد ارباب صدای که کنم استراحت تایکمی م کلبه سمت رفتم می داشتم

.سرم توی خورد کوچولو تقریبا چیز یه که گشتم می دنبالش داشتم

.نکن نگاه اطرافتو دور باالم من خنگول هی_

Page 8: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

��توجه

دلیل به که نوشتم هم جایزه پارت و کردم ناپرهیزی امروز من عشقام سالااام

️❤�😍�بخونید بیاید زود میزارم پیجم توی اونو کانالمون پستی محدودیت

.هستم منتظرتون دارمااااا سوپرایزا

میکنه دلگرمم حضورتون

https://www.instagram.com/_.arosak78._

[۱۲:۰۶ ۰۲,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

[In reply to •° پسـرنما شاهـدُخت°•]

۴۴قسمت#

.بود ایستاده سینه به دست شاتاق تراس توی عوضی کردم نگاه سرم باال به

؟بستمش نمی فحش به من اگه نبود حقش واقعا

...ببری فرودگاه تا رو نرگس باید برگرد_

!!.گرفته اشتباه رانندش با منو جدی جدی مردک این کردم فکر دلم توی

Page 9: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

...شخصی راننده نه بادیگارتونم من_

.رسید گوش به قبل از بلندتر صداش اینبار که برم راهمو تا برگشتم

!!برو اینجا از کن جمع وسایلتو برو اوکی_

که بود دیده وجودش تو چی عوضی شد بلند م کله از دود حرف این شنیدن محض به

؟کرد می اذیتم انقدر

...رسونمشون آقامی چشم_

...تو رفت و داد تکون سرشو

دلم شاید اونجوری بزنمش فقط داشتم دوست نشد خنک دلم بازم اما اوردم در اداشو

.شد می خنک

صدای که کردم می بازی پام زیر های ریزه سنگ با وداشتم دادم تکیه ماشین به

.اومد پرعشوش و نازک

.بریم حاضرم من_

Page 10: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

روش شیری نازک حریر مانتو ویه سفید دوبنده تاپ یه انداختم پاش سرتا به نگاهی

.باساپورت بود پوشیده

.بیرون بود ریخته شالش تیکه یه لطف به همشون که موهاشم

...بریم بیا منو خوردی بسه_

؟بود شده پسرخاله باهام تاحاال کی از!جان

.شدم وسوار کردم باز درو بدم بهش محلی اینکه بدون

.نشست وکنارم اومد و شد باز راننده کمک در که زدم می استارت داشتم

.کردم نگاش چپ چپ

...عزیزم بریم_

[۱۲:۰۹ ۰۴,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۴۳قسمت#

زدم پوزخند و چرخیدم طرفش به و برداشتم فرمون از دستمو

؟ عزیزم_

Page 11: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

جلو رو دیتش... دانیار بیچاره براش رفت دلم بودم دختر که منی که زد لوندی لبخند

کشید صورتم روی انگشتش با اورو

داره نگه رو خودش تا بود سخت قطعا میکرد پسر یه با رو کار این اگر

... کشید عقب دستشو ترس با سمتش در شدن باز با

زد اشاره بهش اخم با دایان

برم جایی باید رایان با شو پیاده_

تهران برگردم باید شهر برسونه منو گفت دانیار اما_نرگس

پایین بیا بعدا_ دایان

نشست جلو صندلی روی خودش و کرد پیاده ماشین از نرگسو

از دستم گاه ناخدا.. شدم چشم تو چشم اوات با که بزنم استادت تا چرخوندم سرمو

شد جدا فرمون

دیگه بیوفت راه_دایان

آوات_

Page 12: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

بیوفت راه نکن ضایع_دایان

به سرمو حلوتر کمی شدم خارج عمارت از و زدم استارت و دادم قورت رو دهنم اب

چرخوندم سمتش

؟ چیشد رحمان_

جونش کریم... ولی زدن بخیه سرشو درمانگاه بردنش... خوبه حالش هیچی_دایان

بدیم فراریش باید خطره در

هرته شهر مگه؟ چرا_

اسیاب از ابا تا فعال عمارت میاریم کریمو... رو اینجا چپ سمت برو... هرته_دایان

بیوفته

کردم فکر صبح به

هم کریم و وایساد مقابلش کلت با رحمان داد رحمان به ای کوبنده جواب ارباب وقتی

کوبید رحمان سر تو بیلش تیزی با

Page 13: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

خندیدم ناخوداگاه

داره خنده ناموسا... شدا چیزی عجب_

کرد نگاهم غیض با دایان

؟ میگیرین جدی چیو خانوما شما... باشه دار خنده هم باید شما برای بال_

گفت که دراوردم براش زبونمو

بیام تا وایسا... کنار بزن_

سالخورده و پیر مرد... اومدن بیرون در از کریم با بعد دقیقه چند و شد پیاده ماشین از

بود گرفته م خنده کریم دیدن با دوباره... نشست جلو هم خودش و کرد سوار رو

رفت بهم ای غره چشم دایان

عمارت برو_

[۱۲:۳۰ ۰۵,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

Page 14: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

۴۴_قسمت#

در نگهبان بوق دوتا با رفتم عمارت سمت به و دراوردم حرکت به ماشینو دوباره

... شدیم عمارت وارد و کرد باز عمارتو

نبینه بانو دار نگه همینجا_دایان

شدم زحمتتون اقا _ کریم مش

اسیاب از ابا تا میمونی ستار پیش فعال شو پیاده کریم مش حرفیه چه این_دایان

بیوفته

کرد هدایت نگهبانی اتاقک طرف به رو کریم مش و شد پیاده ماشین از هم دایان

کردم پارکش مخصوصش جای و بردم جلو رو ماشین

... شکوندم گرنمو قرنج و شدم پیاده ماشین از

با دانیار... خورد نرگس و دانیار به چشمم ولی ببینم فسقلیامو تا چرخوندم چشم

بی و شد خم دانیار که کرد زمزمه لب زیر چیزی بود شده نرگس محو عمیقی لبخند

بوسید رو هاش لب طاقت

Page 15: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

... کردم ای سرفه و رفتم جلو

چرخید سمتم وبه کرد حلقه ترگس کمر دور رو دستش دانیار

؟چیشد_دانیار

میمونه ستار پیش همینجا بیوفته اسیاب از ابا تا گفت دایان اینجا اوردیم کریمو مش_

داد باال رو ابروش تای

دایان اقا_دانیار

کردم نگاهش پوزخند با رفتمو جلو قدمی

دایان ضمن در... نه دایان ولی باشید داشته رو بودن ارباب و اقا ی عقده شما شاید_

دوستمه

زد نیشخندی بده صورتش تو تغییری اینکه بدون

ای چیکاره اینجا بندازم یادت باید اینکه مثل_دانیار

Page 16: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

... نوکر نه مخصوصم بادیگارد_

... اینجا بیا پسرجون_آوات

وایسادن کنارش فسقلیام دوتا که کردم نگاه آوات به

انداخت بهم عمیقشو نگاه اوات

تو با وقتشونو میخوان اومده خوششون ازت بگذرونی ها بچه با امروزو میتونی_آوات

بگذرونن

گرفتم رو دستاشون و نشستم زمین روی و فرستادم دهنم داخل لبمو زده ذوق

[۲۳:۰۳ ۰۵,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۴۵_قسمت#

گربه خودمون پیش ببریم باید هم رو ارباب... فسقلیام این عاشق من... نه که چرا_

نزنه شاخش

کوبید زمین روی رو عصاش ای بامزه اخم با اوات خندیدن ریز ها بچه

Page 17: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

ببره رو ها بچه امروز بود قرار اون... پسرجون باش زدنت حرف مواظب_آوات

اون غرق هم خودش گرچه ببره بدم اجازه نمیتونم دختر اون وجود با ولی شهربازی

...رو قولش نیست یادش و دختره

دادم تکون سر و زدم لبخندی همونجا میفرستم رو غذاتون من کلبه ببرشون

اجازه با پس... خانوم چشم_

داد فشار و گرفت سفت دستمو مچ برم اینکه از قبل

.. نه مردم چشمای ولی... دارن نگه راز من های بچه... باش مواظب خیلی _اوات

شد عمارت وارد و کرد گرد عقب بگه چیزی اینکه بدون ولی کردم نگاه بهش مشکوک

بپرسم سوالمو بتونم اینکه بدون

ندارم طاقت من دیگه بریم_ارام

... کشیدم لپشو و خندیدم

... بدوییم کلبه تا چیه نظرتون... فسقلی بریم_

Page 18: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

برادشتن قدم تند هم منم که دوییدن سریع و کردند ابراز شادیشونو جیغ با بجه

کردم اعتراض

.... نزدم سوت هنوز که من هی هی_

دست ها بچه کلبه نزدیک باشن جلوتر اونا تا میرفتم تر اروم من خندیدند ها بچه

زدند

...بازنده بردیم ما_

جای تو که بشن خوشحال اونا و بگیرم نفس تاومثال شم خم پاهام روی خواستم

کرد حرکت جلو به شدت با و رفتم فرود گرمی

...تنبلی خاله چه_دایان

زد ای ضربه بینیم روی و گذاشتتم زمین روی کلبه در حلوی

تنبل_دایان

داخل فرستادن رو ها بچه و کردم باز رو کلبه در و خندیدم

Page 19: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

؟ چل و خل چی میدید یکی اگر_

شه داداشم بادیگارد اوردمش باشه پیشم دخترم دوست اینکه برای میگفتم_دایان

[۱۱:۵۱ ۰۶,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۴۶_ قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

زدم اشاره ها بچه به اخم با

مونی تووخاله میدونیم ما_ارام

برگشتم دایان سمت به اخم با که نکشید طولی ولی کردم نگاه شده گشاد چشمای با

گفتی چرا_

.. بهمون نگفت عمو ولی_ اراز

پس گفت کی_

Page 20: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

اوات مامان_ باهم هردو

نشست تخت روی هم دایان گرفتمشون بغلم تو و نشستم پاشون جلوی رفته وا

... بهش بگم راستشو داد قسمم رسیدم که دیشب... بود فهمیده مامان_دایان

اخه کجا از_

داد نشون رو چشمام و خندید دایان

وحشی دوتا اون از_دایان

؟ جون خاله شدی پسر چرا_ارام

تو کشوندم هم رو اراز سرش پشت... فشردمش گرفتمو بغلم تو شیرینش لحن با

... میکردم بو باهم رو هردو و بغلم

بود زده لک براتون دلم من زندگیای اخ_

Page 21: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

اومدم خودم به دایان صدای با میکشیدمشون بو و میرفتم شون صدقه قربون مدام

برس پسرت دوست به بیا کارا این بحا... کردی ش تموم ضعیفه بسه__دایان

انداخت باال ای شونه که کردم نگاهش اخم با

خواست دختر دوست دلم... بود لب تو لب دانیار_دایان

گرفت م خنده ش بامزه لحن از

عمو چی یعنی لب تو لب_اراز

... داره تشریف ادب بی عموتو این عزیزم هیچی_

عمویی عشق واقعا تو خاله_ارام

صاحبش ریش بیخ ت خاله... حرفیه چه این دختر دور به بال_دایان

براش رفت غنج دلم که خندید مزه با اراز

Page 22: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

[۱۲:۰۳ ۰۷,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۴۷_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

شدم اب وارد و دراوردم رو لباسم و کردم نگاه برم دورو به

کرد دور بدنم از رو محیط گرمای اب خنکی

نکنم فکر چیزی به کردم سعی بستمو رو چشمام

بودم سرشار فسقلیام وجود از هفته یک این تو من و بود گذشته هفته یک

بود مونده عمارت همچنان هم نرگس و بود رفته المان به کاری سفر یک برای دایان

...

گرفتم قرار اب زیر و کردم حرکت ابشار سمت به

نگاه برم دورو به استرس با بردمو فرو اب زیر بدنمو ترسون چیزی خوردن تکون با

شد راحت خیالم زمین روی سنجابی حرکت با ولی کردم

" دانیار"

Page 23: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

کنم دور خودم از رو هفته یه این استرس کمی تا میزدم قدم جنگل تو

بودم راحت فوضولم بادیگارد شر از که بود روزی تنها ها جمعه

بیرون نفسمو میکرد حرصیم حسابی چلفتیم پا و دست و کار تازه بادیگارد فکر

افتادم راه ابشار سمت به و فرستادم

نگاهش شده گشاد چشمای با افتاد برهنه نیمه دختر به چشمم شدم که ابشار نزدیک

کردم

داد تکونش و برد موهاش داخل رو دستش و شد خم

شدم مخفی کنارم درخت پشت سریع که انداخت برش دورو به نگاهی

شه اب وارد وضع این با میکرد جرات طور چه

شد اب وارد کم کم و گذاشت اب داخل رو پاش و برداشت قدم اروم

میکرد پایین و باال دلم داخل رو چیزی نظیرش بی اندام کردم نگاهش زده حیرت

پشت دوباره پام زیر چوبی شکستن با ولی شدم نزدیکش که بود طرفم به پشتش

شدم مخفی درخت

Page 24: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

نفس زمین روی سنجابی دیدن با بعد کمی و کرد نگاه برش دورو به ترس با دخترک

کشید ای اسوده

کرده درست زیبایی تصویر و بود کرده احاطه رو سفیدش پوست رنگش سیاه موهای

بود

خودم به توپیدم و کردم رها رو شدم حبس نفس

تکون سرمو... صاحبو بی اون بلتد.... میزنی دید مردمو ناموس وایسادی دانیار چته_

شدم دور ازش شه متوجه اینکه بدون کردم کج رو مسیرم دادمو

[۱۷:۴۸ ۰۷,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۴۸_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت_

کلبه کنار از شدم باغ وارد و برگشتم عمارت به مخفی راه از مشغول فکری با

رفتم کلبه سمت به و کردم گرد عقب ولی شدم رد بادیگاردم

زدم در به ای ضربه

رایان_

Page 25: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

زدم صداش تر بلند اینبار و نداد جوابی

رایان_

افتادم راه عمارت سمت به و کشیدم موهام به دستی ندادنش جواب با

... بودم نکرده عمل بهش هنوز و شهربازی ببرم رو ها بچه بودم داده قول

نیمه تخت روی نرگس که شدم اتاقم راهی... نبود سالن تو کسی شدم عمارت وارد

شد خیز

بودی کجا_نرگس

کردم درازش تخت روی و بوسیدم رو لبش رفتم سمتش به زدمو لبخندی

زدم خیمه روش... بودتم انداخته هوس به حسابی ابشار تو دختر اون بدن

زدم قدم یکم_

و زد چنگ رو موهام تر حریص و تر خشن اینبار باسیدم رو لباهاش دوباره که خندید

... داد فشار بدنم به و کرد بلند کمی رو بدنش

Page 26: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

کشید باال تیشرتمو پایین برد رو دستش طاقت بی که مکیدم دهنم داخل به رو زبونش

دراوردم رو لباسم و کردم کمکش

های لب... اومد در ش ناله که کردم هدایت گردنش طرف به لبش از رو هام بوسه

بوسیدم رو ش نه.سی قفسه لباس روی از و کشیدم تر پایین رو خیسم

بهش محکمی چنگ بزرگش های نه.سی کردن لمس با... کردم تاپش وارد رو دستم

دراوردم زیرش لباس زیر از و زدم

رو ش نه.سی شد بلند ش ناله که کشبدم نوکش روی رو زبونم و دادم باال رو تاپش

داخل دستم ورود ۱مح به گذاشتم شلوارش کش روی رو دستم و بردم فرو دهنم داخل

...شلوارش

[۰۰:۳۳ ۰۸,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۴۹_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

شنیدم ارامو ی خفه جیغ بعد کمی و شد باز در شلوارش داخل دستم ورود محض به

زدم داد و چرخیدم در سمت به شدمو بلند نرگس روی از عصبی

Page 27: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

ارام اتاق داخل میای در بدون چرا_

... نکنه گریه تا چسبوند بهم سفت رو هاش لب و کرد نگاهم بغض با ارام

میکرد تشبیه ش خاله نزدنی مثال غرور به رو ارام غرورو همیشه مامان

رفت عقب که رفتم جلو فریتادمو موهام داخل دستمو کالفه

وارد در بدون نداری ۳ح شما ببعد این از ولی... ارام زدم داد سرت که ببیخشید_

شی جایی

... بود اشتباه کارش بره بذار دانیار کن ولش_نرگس

شد دور ازم دو با و کرد گرد عقب اشک از پر چشمای با ارام

چرخیدم نرگس سمت به اخم با

نرگس نکن دخالت من خانوادگی امور تو نداره ربطی هیچ تو به_

شدم راهی ارام دنبال به و کردم تنم برداشتمو زمین روی از تیشرتمو عصبی

Page 28: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

کردم نگاه خدمتکار به کالفه ارام خالی اتاق به رسیدن با

؟ ندیدی ارامو_

رفتند پایین ها پله از عجله با چرا_دختر

ابش مامان ها مدت تا میکرد مامان به رو چغلیم اگر رفتم پایین ها پله از کردمو تند پا

نمیرفت جوب یه تو باهام

نبود ازش خبری ولی گرفتم وجب رو پایین سالن

کردم نگاه در کنار نگهبان به و شدم خارج سالن از

؟ ندیدی ارامو_

باغ ته سمت رفتن _ نگهبان

تو دسته کالفه نبود ازش خبری کلبه به رسیدن تا ولی برسم بهش تا کردم تند پا

میومد کلبه داخل از کردم تیز گوش گریه صدای با چرخیدم خودم دور و کشبدم موهام

Page 29: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

کردم باز رو در رفتمو کلبه طرف به

به ارام وابستگی به صحنه این دیدن با میکرد گریه و بود داده تکیه رایان سینه به ارام

گفتممحکم... جوشید خونم حسابی و بردم پی رایان

ببینم اینجا بیا ارام_

[۱۰:۵۲ ۰۸,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۰_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

" نهان=رایان"

و کردم بغلش نگرانی با دیدم در دم گریون های چشم با رو ارام کلبه رسیدم وقتی

داخل بردمش

؟ میکنی گریه داری چرا... خاله دل عزیز چیشده_

بازی به رو ابریشمیش و نرم موهای ریخت اشک فقط بزنه حرفی اینکه بدون ارام

گرفتم

Page 30: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

؟ چیشده بگی خاله به نمیخوای_

... میکرد بد کارای... نرگس با داشت... دانیار عمو... عمو اتاق رفتم من... من_ارام

... زد داد سرم یهو بعد... بعد

راحت نمیتونست و بود افتاده هق هق به زیاد ی گریه بخاطر کردم نگاهش اخم با

بزنه حرف

من مگه...م... بوده اشتباه کارش کن ولش... کن ولش گفت نرگس بعد... بعد_ارام

؟ خاله کردم چیکار

دادم فشار بغلم تو رو ارام و... کردم مشت دستامو عصبی

نداره دوست مارو هیچکس... هیچ اوات مامان جز اینجا_ ارام

میرسم خودم رو دوتا اون خدمت... که نشده چیزی باش اروم گلکم هیییش_

اوات مامان دارم دوستون من؟ نداره دوست شمارو هیچکس گفته کی هم بعدش...

همشون نگهبانا خدمتکارا... میره در براتون جونش که دایان عمو... داره دوستتون

دارن دوست رو فسقلیا شما

Page 31: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

برای تا بستم رو چشمام... کرد گریه تر بلند بود شده تازه دلش داغ انگار که ارام

میبود محکم باید تا ۳ ما از یکی اینجا... نریزم اشک م دردونه عزیز

و شد قطع ش گریه صدای ارام در چارچوب تو دانیار شدن طاهر و در شدن باز با

کرد مخفی م سینه داخل رو سرش.... چسبوند بهم بیشتر رو خودش

ببینم اینجا بیا ارام _ دانیار

اینجا از برو نمیخوام_ارام

اینجا بیا سریع نکنما تکرار حرفمو دیگه_دانیار

رفتمو دانیار طرف به... نشوندمش تخت روی و بردم تخت سمت به رو ارام اخم با

کشوندمش در سمت به گرفتمو رو بازوش

ببینم اینجا بیا_

زدم ش سینه تخت محکمی ی ضربه... کرد نگاهم شوکه دانیار

[۱۶:۲۶ ۰۸,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

Page 32: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

۵۱_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

اوسکل ی دختره اون بخاطر؟ میکنی صحبت اینطوری بچه این با کی بخاطر_

؟ هرجایی

کوبوندتم کلبه دیوار به و گرفت لباسمو ی یقه عصبی دانیار

دوزاری بدون خودتو حد_دانیار

کردم قفلش ساقم و بازود بین و بردم گردنش پشت دستم

داد ت زاده برادر سر بخاطرش و اینحا اوردیش که خرابه ی دختره اون دوزاری_

میکشی

خوابوندتم چمن روی چرخوندتمو دانیار

هری نداری کاری اینجا دیگه امروز از تو... چیه جایگاهت رفته یادت اینکه مثل_دانیار

Page 33: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

پام دوتا قفل رو پاش ساق برداره قدمی اینکه از قبل بلند جاش از و کرد رها هامو بازو

زمین افتاد که کشوندمش و کردم

کوبوندمش زمین روی من اینبار

زدم لب پوزخند با

کنی اخراجم بخوای که نکردیاستخدام منو چلفتی پا و دست توی_

اینجا خبره چه_

... شد بلند جاش از عصبی هم دانیار و چرخیدم سمتش به مکث با بانو صدای با

میگیره گاز شده واحشی_دانیار

غریدم موند ثابت صورتم روی آوات نگاه

بانو کرد شروع خودش_

کردم زمزمه و اومدم ابرویی و چشم دانیار برای

Page 34: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

بانو دست کف میذارم چیزو همه چطوری ببین بزن حرف_

کشبد عقب رو دیتش بانو جدی و محکم صدای با که شد یقم به دست دوباره

رفتاریه چه این... دانیار خودت از بکش خجالت_اوات

شد نزدیکم شده ریز چشمای با کرد نگاه ارام به و کشید گردن اوات

میکنه گریه داره ارام که کرده چیکار بگو_اوات

گفت زودی خودش که کنم و. چغلیش تا کردم باز لب و زدم بهش بدجنسی لبخند

میکنه گریه عقب افتاده شهربازیم قول اینکه از ارام نکردم کاری من_ دانیار

زد پوزخندی و رفت جلو اوات

انقدر دخترم... مادرته وایساده ربروت که اینی... دانیار طرفی بچه با کردی فکر_اوات

؟ میشنوم... نمیکنه گریه چیزا این برای که مغروره

Page 35: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

گفتم و کردم دستی پیش

نداره دوسشون کسی عمارت تو بودکه ناراحت این از ارام.... بانو ارباب میگن راست_

بود دلخوریش از ای گوشه یه هم ارباب قولی بد و

داد تکون رو سرش و کرد نگاهم سرزنشگر اوات

ارام بریم بیا_اوات

؟ بمونم دیگه یکم من میشه..می_ارام

همه میشه باعث ش کلمه یه فهموندم بهش نگاه با که کنه اعتراض خواست دانیار

کنم بازگو مادرش برای چیزو

.. فرستاد بیرون عصبی نفسشو

ولی میگردی بر خودم با بمون _دانیار

[۲۳:۴۹ ۰۸,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۲_قسمت#

Page 36: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

نما_پسر_شاهدخت#

کردم نگاه دانیار به سین به دست و شد عمارت راهی حرفی بدون اوات

کن خواهی عذر ازش_

... خودمه ی زاده برادر چه تو به_دانیار

بازی شهر بریم میخوایم شید حاضر اراز با... ارام بریم

نمیام من_ارام

گرفت دستاش داخل رو ارام دستای و نشست پاهاش جفترو دانیار

؟ عمو کوچولوی چرا_دانیار

بزنی گول چیزا این با منو نمیتونی شما... نیستم بچه من_ ارام

...وفا الوعده هم االن بودم داده قول من... خوب دختر چیه گول_دانیار

گرفت دستش تو رو دستم ارام

Page 37: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

شهربازی بری میخواد ددت خیلی شماهم کنم بازی رایان عمو با میخوام من_ارام

ببر و نرگس

خندیدم ریز من و کرد نگاه ارام جوابی حاضر به باز فکی با دانیار

بمونی رایان عمو پیش ندادم اجازه من ولی_دانیار

اواتِ مامان دست من ی اجازه_ارام

زدم رو قفلش بستمو سرم پشت رو در و شدم کلبه راهی ارام با سرخوش

؟ فسقلی کجاست اراز_

سواری اسب بردتش اقاجون_ارام

کشیدمش بغلم تو نشستمو کنارش کرد کباب رو دلم صداش تو حسرت

...بدی بها بهشون نباید ندارن دادن بها ارزش ادما سری یه ارام_

Page 38: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

دارم دویت رو تو خیلی من میگفتن برامون تو از خیلی دانیار عمو و آوات مامان _ارام

مامانی شبیه هم اراز رفتارای توئه شبیه من رفتارای میگه اوات مامان... خاله

کشیدم بو عمیق و بردم موهاش تو رو سرم

ببینم هم ت دخترونه میشد کاش خاله_ارم

گفت ذوق با که کردم نگاه چشماش به خنده با

خوردنی ش دخترونه خوردنیه انقد ش پسرونه میگفت اوات مامان به داین عمو_ارام

تره

دادنش قلقلک به کردم شروع شده ریز چشمای با و خندیدم

قد از زبونت ولی داری قد فسقلی... میگیری یاد کجا از رو حرفا این تو وروجک ای_

تره دراز منم

خوشی از میکردم پرواز ها اسمون تو من و میخندید دغدغه بی ارام

[۱۱:۱۳ ۱۰,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۳_قسمت#

Page 39: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

نما_پسر_شاهدخت#

تاپ روی نرگس و دانیار... میزدیم قدم باغ تو گرفتمو رو ارام دست زنون سوت

... بود خیره جلو به هم دانیار و بود داده لم دانیار به نرگس بودند نشسته

... نداشت ابهتی هیچ شه ارباب میخواست چطور مرد این

کرد کج راشو دیدنشون با ارام

اتاقم بریم بیا_

پاها جفت رو و گرفتم رو دستاش عمارت جلوی و رفتم باهاش عمارت جلوی تا

نشستم

... کوچولو خانوم کنند شک مون بین ی رابطه به که شیم صمیمی خیلی نباید ما ارام_

کنیم حفظ رو هایی فاصله یه باید

فرستادم گوشش پشت رو موهاش و بهش زدم لبخندی که کهر نگاهم کرده بغ ارام

کن الال بخورو شام هم بعدش کن تمرین زبانتو برو فسقلی_

Page 40: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

ها خان زبل شما فردا و بدم جونت عمو به درسی یه برم منم... زبان میریم باهم فردا

شهربازی ببریم رو

دانیار طرف به و شدم بلند جا از شد عمارت وارد دو با و بوسید رو م گونه خنده با اراب

... چرخیدم نرگس و

رفتم سمتشون به و کردم پاک رو لبخنوم ی مونده ته دانیار ی خیره نگاه دیدن با

... بخیر اوغور ارباب سالم_

... کرد نگاهم خیره جوابی بدون

راستی... خدمتم در بعدش زبان کالس ببرم رو اراز و ارام بدین اجازه اگر صبح فردا _

کردم راضیش بازی شهر به شب فردا برای رو ارام

؟ بذاری تنها مارو میشه نرگس _دانیار

... شد دور ازمون و شد بلند جاش از و انداخت بهش ناچاری نگاه نرگس

بشین_دانیار

Page 41: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

... چرخید طرفم به نشستم تاپ روی

... نداشتم بهت نسبت خوبی حس هیچ اول روز از... کن حفظ ارام با تو فاصله_دانیار

چشمی دو باش رفتارت مراقب پس... شدم بین بد بهت بیشتر رفتارت این با االن

بخون رو ت فاتحه برداری که چپی قدم کوچکترین با... میگیرمت نظر زیر

دادم رو جوابش دل در و کردم نگاهش فقط حرف بدون

خان اردشیر پسر کنم هیچ برات داراییتو کل اومدم چون باش بین بد خوبه_

شدم بلند تاپ روی از

محافظت برای که من به نسبت نه ولی... بود بین ریز خوبه... ارباب بینی بد زیادی _

اینجام شما

[۲۲:۰۷ ۱۰,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۴_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

اومون بیرون چشمه اب و کشیدم خیسم صورت روی دستم با

Page 42: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

نه داشتیم بحثی و جر نه مدت این طی و میگذشت دانیار با هام مگو بگو از ماه یک

... صحبتی

بود شده تر عاقل هم دانیار و میکردم عمل م وظیفه به من

گرفتم رو ابش و پیچوندم رو موهام

لخت دیگه بودم شنیده پا صدای که روز اون از بعد بود چسبیده تنم به خیسم لباسای

نمیشدم ابشار وارد

نبود خبری برم و دور ولی میکرد سنگینی روم نگاهی اینجا میومدم که هفته هر

صدا که کردم مکث اومد پا صدای که بودم دستام با موهام کردن شونه مشغول

... شد تر نزدیک

قلبم روی دستمو و شدم بلند جا از شوکه دیدنش با چرخیدم صدا سمت به سربع

گذاشتم

... من... من_

اومد جلو و زد جذابی لبخند

Page 43: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

بترسی نیست نیازی هیییش_دانیار

کردم نگاهش استرس با

بیام گفتم... میکنی تنی اب عشق با چطوری که دیدم شدم رد اینجا از چندباری_دانیار

...شیم اشنا جلو

؟ درسته نیستی اینجا اهل

خندید که دادم تکون سرمو

هاشون خانواده... نداره رو تنی اب جرات اینجا دختری هیچ چون... زدم حدس_دانیار

میزنن سرشونو

گفتم کنان من و من و کردم باز لب

مسافرم چیزه یهنی... اینجا میام گاهی فقط من_

... اوردتش تر نزدیک و کشید اسبشو افسار

... من اسم_دانیار

... ارباب میشناسمتون_

Page 44: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

انداخت باال ابرویی متعجب

... نمیکردم فکر_دانیار

... شمارو نشناسه که کیه_

[۱۱:۵۱ ۱۲,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۵_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

انداخت شونم روی و برداشت رو م حوله و شد خم لبخند با دانیار

نخوری سرما... کن خشک خودتو_دانیار

بود نشناخته رو من که کردم شکر خدارو... شده رام دیده دختر زدم پوزخندی

پرسیدم سوال نشد خبری وقتی بره تا شدم منتظر و کردم خشک رو خودم

؟ نمیرید_

Page 45: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

... داد تکون رو سرش

خوش روز میرم دارم_دانیار

گرفت شکل لبم رو لبخندی که شد دور ازم

زدم لب ساکمو سمت افتادم راه

شدی کنف بود حقت_

... نباشم چشماش جلوی تا شدم دور اونجا از کمی برداشتم لباسمو ساک خندیدمو

گذاشتم رو گیسم کاله و کردم جمع سرم روی رو موهام کردم تنم رو لباسم

افتادم راه استرس با و گذاشتم ساک توی انداختمو پالستیک داهل رو خیسم لباس

... عمارت سمت

بیام نمیتونستم هم ابشار دیگه

میشی من خوشی مانع همیشه که دانیار کنه لعنتت خدا_

شدم پشتی کوچه وارد و رسیدم عمارت بع زنون قدم

Page 46: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

باغ داخل پریدم و کشیدم باال خودمو دیوا از و کردم پرت داخل رو لباسم ساک

افتاد دایان به چشمم که میرفتم راه خودم برای زنون سوت

کردم پرواز دایان سمت به و کردم رها زمین روی رو ساکم

کرد حلقه دورم ش نهسی به برخوردم محض به و کرد باز رو دستاش خنده با دایان

باالخره اومدی_

[۱۱:۵۱ ۱۲,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۶_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

برام شه تنگ دلت انقدر نمیکردم فکر_دایان

کوبیدم ش شونه به مشتی و گرفتم فاصله ازش

نشو بیشعور_

کشید لپمو و خندید

Page 47: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

شد سبز علف پام زیر بودی کجا _دایان

کشوندمش کلبه داخل گرفتمو دستشو افتاد جونم به استرس دوباره ابشار اوری یاد با

زدم گند دایان وای_

؟ چیشده_دایان

شد پیدا دانیار کله و سر میکردم خشک موهامو داشتم ابشار بودم رفته_

کردنگاهم زده وحشت دایان

... منو نشناخت ولی خوندم فاتحمو_

... فرستاد بیرون رو شدش حبس نفس

شده خطرناک دیگه اونجا بری نباید دیگه نهان_دایان

نشستم تخت روی اویزون لبای با

Page 48: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

میره سر م حوصلهکنم چیکاررو ها جمعه پس_

میتونی اینطوری بزن هاتو طرح اینجا بشین میخریم وسایل برات شهر میریم_دایان

بیرون بدی خوب کلکسیون یه تم پاییز برای

زد برق چشمام پیشنهادش از

نرسید خودم فکر به چرا_

زد سرم به ای ضربه

نخوده اندازه مغزت چون_دایان

بیارم میوه برات اینجا بشین_... نشوندمش تخت روی و دراوردم اداشو

چیشد نبودم کن تعریف اینجا بشین بیا نمیخواد_دایان

بردم داخلشرو سرم و رفتم یخچال سمت به

بازیش عشق بخاطر... کردیم هم دعوا شد بحثم اول روزای دانیار با نشد خاصی چیز_

من اینکه جز نشدیم کالم هم باهم دیگه هم اون بعد.. بود زده داد ارام یر نرگس با

نیوفتاد خاصی اتفاق... بودم دنبالش همیشه

Page 49: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

پیشدستی تو دایان برای و بودم اورده بیرون رو میدپوه سبد زدنم حرف با همزمان

رفتم سمتش به گذاشتمو میوه

بودنت پسر به میکنه شک اینجا بیاد هرکی نظمت این با تو_دایان

[۲۰:۴۴ ۱۴,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۷_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

گذاشتم جلوش رو دستی پیش نگرانی با و گرفتم گاز رو لبم

دایان دارم استرس خیلی من_

چرخوندتش و گرفت دستش داخل رو پرتقال دایان

و فهمیده قبل از دانیار یا... بیارم در ماجرارو توی ته من تا اونجا نرو دیگه تو_دایان

... یا و... اومده اونجا گذری واقعا و نمیدونه یا بترسونتت خواسته اینطوری

شد دستش داخل پرتقال کندن پوس مشغول که کردم نگاهش منتظر

پرسیدم حرصی و کردم نگاهش اخم با

Page 50: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

؟ چی یا _

داد ادامه رو ش جمله میکند و. پرتقال پوست که همونطور و انداخت بهم نگاهی نیم

شده ابروت و چشم عاشق االن و زده دیدت چندباری یا_دایان

گذاشت دهنش داخل رو پرتقال از پری و خندید که کردم ش روانه ای مسخره

رو روزی چند سیاه نخود دنبال بفرستیم هم رو دانیار اگر... سفر میره داره بابا_دایان

بگیردیم بریم تایی۴ میتونیم

؟ تایی۴_

داخل و کردم باز لب... گرفت دهنم طرف به رو پرتقال پر یک و داد تکون رو سرش

فرستادم دهنم

ها بچه و تو و من اره_دایان

؟ چی خانوم پس_

زد لب و خنده زیر زد

Page 51: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

خانوم شد جون اوات _دایان

کن سعی ولی سخته بودن ادم میدونم بگی ادم بچه مثل درست حرفتو میشه دایان_

بتونی امیدوارم

انداخت باال ابروشو شیطنت با

؟ میشم خودت همرنگ پیشت میام بده_

پنجره به کوشن و داد خالی جل که کردم پرتاب سمتش به رو کاناپه کوسن حرص با

کرد برخورد

هم مورد یه این تو نمیتونم میسوزه دلم اهلیم چون من ولی هستی هم وحشی_دایان

بشم تو رنگ

کردم نگاهش حرص با

باشم خوبی پسر میدم قول حاال نخور حرص_دایان

[۲۰:۴۴ ۱۴,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۸_قسمت#

Page 52: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

نما_پسر_شاهدخت#

"دانیار ارباب"

... شدم وارد و رفتم حمام سمت به انداختم زمین روی و دراوردم تنم از تیشرتمو

شه پر وان تا کردم باز رو اب شیر

شدم حموم وارد زنون سوت و دراوردم رو شلوارم و برگشتم اتاق به دوباره

... بودم شده همکالم باهاش دخترک زدن دید ماه یک از بعد چون بودم شاد امروز

نشستم وان داخل و ریختم وان اب داخل رو بدن شامپو

... کنم ریلکس لحظه چند برای و ببندم رو چشمام شد باعث اب گرمای

نمیتونست نرگس جز کسی... نکردم باز چشم حال این با شد بسته و باز و حمام در

.. باشه

... کرد لمس رو پام روی پاش با اب داخل ورودش از قبل

کنه خوب رو حالم چطوری بود بلد دختر این

کشید گردنم شاهرگ روی رو دستش و نشست شکمم روی

Page 53: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

؟ زندگی خوبی_نرگس

به زدمو بهش جواب در چشمکی کرد نگاهم سوالی کردم نگاهش و کردم باز چشم

گرفتم سرخش لبای از کامی کشیدمش خودم سمت

خوبم االن_

زدم باسنش به چنگی و زد باال هوتمش حس کم کم بوسیدنم به کرد شروع و خندید

گفت کوتاهی اخ که گرفتم لباش از ارومی گاز...

خط روی رو انگشتم اروم رسوندم نشباس خط به و کشیدم تنش روی دستمو

گرفت گاز رو لبش که کردم واردش رو اول انگشت و داد تکون نشباس

فشردمش و رسوندم ش نهسی به رو ازادم دستم

شد م خیره بازش چشمای با

زدم لبخندی اوریش یاد با عسلی شناگر دخترک چشمای... بود مشکی چشماش

... عسلی چشم_

بستم رو چشمام زدم گندی چه فهمیدم وقتی کرد نگاهم شوکه

کردم نگاهش و کردم باز چشم... نشست شکمم روی نرگس

Page 54: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

؟ کیه عسلی چشم_نرگس

تو_

شد خارج وان از و شد بلند و زد پوزخندی

؟ میکنی خر بچه_

... بیارم دست به رو دلش تا زدم لبخندی... داشت بغض... بود عصبی

من بودی گذاشته لنز... بود عسلی چشمات دیدمت که اولی روز؟ مگه نیست یادت_

ذهنم تو موند این شدم عاشقت جا همون

داد تکیه بهم و شد وان وارد دوباره وارفته اتیش روی بود ابی

رفتم تند من دانیار ببخشید_نرگس

[۲۳:۵۵ ۱۵,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

۵۹_قسمت#

Page 55: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

نما_پسر_شاهدخت#

دست بستم رو چشمام کنم لمس رو بدنش دوباره اینکه بدون و زدم محوی لبخند

رو دستش عضوم به دستش رسیدن از قبل رفت پایین و کرد حرکت بدنم روی نرگس

گرفتم

کنیم استراحت بذا نرگس بیخیال فعال_

نقصش بی بدن بود چشمه لب دخترک غرق فکرم... زدم خودم افکار به پوزخندی

ارومش صدای عسلیش چشمای

... شده شوکه بود معلوم نرگس دست موندن ثابت از

... بود نرگس جای االن دختر اون کاش

زیر و فرستادم بیرون رو نفسم اومدم در وان از و کردم باز رو چشمام ارزوم این با

گرفتم قرار دوش

کردم زمزمه خودم با و دادم تکیه دیوار به دستمو

... رعیت یه جز نیست چیزی اون نبند دل بهش رهگذره یه اون دانیار شده چت_

Page 56: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

گرفت قرار کتفم روی نرگس داغ دست

؟ دانیار خوبی_نرگس

کردم تکرار خودم با و گرفتم خیسش های لب از عمیقی کام و کردم خم سر

تو که نرگسه فقط.... نداری دوست کسیو اون بجز نرگسه تو سوگلی... دانیار اره_

کرده عوض دلتو حال زندگیت

... کرد باز چشم و شده کشیده باهوم متر سانتی چند که شدم جدا ازش لبخند با

من ی خوشمزه_

شستن مشغول ریختمو سرش روی رو شامپو کرد نوازش رو موهام و زد لوندی لبخند

شدم بلندش موهای

موهای با بازی مشغول کشیدیم دراز تخت روی پوش تن با نفره دو حموم از بعد

... شد باز در سرش پشت و خورد در به تقه چند که بودم خیسش

[۰۰:۵۹ ۱۹,۰۷,۱۹, ]•°پسـرنما شاهـدُخت °•

Page 57: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

۶۰_قسمت#

نما_پسر_شاهدخت#

"نهان"

جیغ و اوات داد صدای با عمارت جلوی عمارترقتیم سمت به دایان با زنون قدم

رفتیم باال ها پله از و شدیم عمارت وارد سریع خدمتکار

بازی هرزه برای مکانی اینجا؟ فهمیدی میکنی گم اینجا از گورتو االن همین_آوات

... بود نخواهد و نیست تو های

سمت به بسته چشمای با جون دختر کردم نگاه داشت قرار دانیار اتاق که راهرو ته به

رفت پایین ها پله از و دوید ها پله

رفتیم باال هم رو مونده باقی پله دو شوکه

؟ مامان_دایان

داد دایان به رو نگاهش اوات

Page 58: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

اینجا بیا _اوات

شد بلند اوات صدای دوبازه که برداشت قدم طرفش به دایان

پسرجون بیا توهم_

کردم نگاه داخل به کنجکاوی با اتاق در به رسیدن با برداشتم قدم سمتش به سوالی

گوشه به اخم با هم دانیار... میزد زار و بود نشسته تخت روی پوش تن حوله با نرگس

بود زده زل فرش ی

هر برگرده فرودگاه میبره میداره بر رو دختره این میگی غالم به زودتر هرچه_اوات

بوده که جایی

داد تکون تهدید و گرفت نرگس به رو رو ش اشاره انگشت

باشی عمارت در جلوی وسایلت با تا داری وقت دقیقه۲۰ فقط_اوات

زد اشاره من به رو

جلو بیا_اوات

Page 59: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

بودم ندیده عصبی انقدر رو اوات حال به تا برداشتم سمتش به دیگه قدم یک ترس با

وسایلت همونجاست هم تو جای بود که هرجا... میشی ارباب ی سایه امشب از_اوات

تاشو کاناپه برات میگم... اربابه پیش خوابت جای ببعد این از ولی باشه کلبه همون تو

باشی داشته تواب جای که بیارن

میکرد نگاه مادرش به اومده در حدقه از چشمای با که دایان به رو نگاهم زده وحشت

کرد پرخاش مادرش به معترض دانیار که دوختم

مامان_دانیار

گفتم چی که شنیدی... میاری رو ضروریت وسایل میری هم االن_اوات

...جون خانوم اما_

میگردم دیگه بادیگارد یه دنبال من بده استعفاتو نمیتونی اگر_اوات

"لعنتی اه" نالیدم دل در و کرد مشت رو دستم

فرستادم دهنم داخل رو پایینم لب

Page 60: bartarinroamn In reply to - novelland.irnovelland.ir/bartarinroman/shah.dokh.pesar.nema/sh.p.part3.pdf · یکی هب یب و سام قح هک یبآ میشکب تمح همه نیا

bartarinroamn

bartarinroman

چشم_

گفت خشم با نرگس به رو اوات

مونده ربع یه فقط وقتت از_اوات

اوات جلومون از شدنش رد با شد خارج اتاق ار و شد بلند جاش از ترس با نرگس

زد دانیار به نیشخندی