immortality 05

39
ی گ نودا ا ج ر ما ه ش د. روع ش ش م، ی ی ا ی ی ا ی ی ه د که ب ی ی ا ل از ی& ق& ;pma&ت ق ی و ل ی خ ما ر کدام از ه ;pma& صهی ق ل ی م هی او ص& ق دمه ج6 ن ی ر& ت ;pma&مد ت ع م ها واده ن ا ج6 دودمان م ی د& ق& ت زا ها ی ;pma& وزی ن راG مپ ا رد ک& ت س ه ا هی ج وا خ6 ان ش م س . ا ا غS م ا ;pma&ی ق& ت س مِ ف ل ج کدامZ چ\ ی ه زگ. ر ت ا غS م ا ی ی و گ ی م6 ان ش ه ب رام& حپ ر ا ش از ی ما ل و& ت س رم ا ح ره ج ش ی ل م و ی& شت ی ن زگها ر ت ی که ی وها م ع ر سG پدزها ورا تها و و م ع ه م ب ی س یز م م، یرو تلا ا زا که ن6 همان ام ن لها ش پ ود. ش و ح م چ ی از& ما دز ن م س د ا ت ش ا گد ن6 ان ردیش م6 دادن& ت س د از ا ن& ت ق ه رهای سG پ ه د ب دن یش م اده& ی س ر ف وز مS زا کا6 وان ن ع ه و ب- د دن یش م اکG ی ن ل و& ق ه ا ب د – ن دن یش م ه| ت خله ا شا& ت س ه ;pma&رزی مق ه از& ی، ن لگازده شا هG ج، ده ر سپ د. رن گپ ن را ف زا وادهاش ن ا ز و ج ;pma&و ن راG مپ ه ا ازی ب ر گ& ی م د ا ج& ر ن ص& ق زاها که م ش ه ها6 نS . ا6 ان ش ی نرای والد ت د ادن& ی س ر ف ی م د و ردن ک ی م ع م ج ;pma&ره زا ق تهای که د. ش ی& ت ف ر گ ی م دهی ده ش ی ک هی ش پ زگ و ز6 نS ;pma& وی ا ن ی که م ش پر تل ا ;pma&ما ت س د ک نِ ل غ ت د ت ش ا یگد م ی& ق دو ی ص ل ج دارگ ت و اخ ی ش& ت س م از ی ک زا6 ان ردیش مِ 6 دواخ از6 ن س ی& ت& ق د. و ودن ن ه& ت س گه دا اه ن ی گِ ا غS ی ادزهارا ت1

Upload: shamidartii

Post on 25-Dec-2015

232 views

Category:

Documents


0 download

DESCRIPTION

poetry

TRANSCRIPT

Page 1: Immortality 05

جاودانگی

دنیا به اینکه از قبل وقت خیلی ما از کدام هر قصه‌ی مثل او قصهی

. خدمه معتمدترین ما شهر شد شروع دودمان ها بیاییم، تقدیم را

است کرد امپراتوریی هاخانواده‌ نن ه ما. نننن ولی است حرم اسمشانخواجهی

. آغا مستقیم خلِف6 کدام هیچ بزرگ آغا می‌گوییم بهشان احترام سر از

شجره ولی نیستیم و بزرگ‌ها عموها به می‌رسیم برویم، باال که را نامه‌مان

ما اسم نگذاشتند مردی‌شان دادن دست از با که پسرعموهایی و برادرها

. نسل‌ها شود محو تاریخ یا – در می‌شدند اخته ساله هشت هفت پسرهای

- تا قصر به می‌شدند فرستاده کارآموز عنوان به و می‌شدند پاک قولی به

. چهارده سیزده، بگیرند فرا را خانواده‌اش و امپراتور به خدمتگزاری

. و می‌کردند جمع را نقره سکه‌های می‌گرفتند مقرری تازه سالگی،

. صندوقی داخل را سکه‌ها هم آن‌ها والدینشان برای می‌فرستادند

کنده ریشه‌ی و رگ آن توی که ابریشمی دستمال یک بغل6 می‌گذاشتند

برگ و شاخ مشتی کنار را مردی‌شان . 6شده‌ی وقتی بودند داشته نگه گیاه

ازدواج قفل 6سن والدینشان می‌رسید، بزرگ آغا باز 6برادرهای را صندوق

. برادرها می‌شد پول این با درمی‌آوردند را نقره سکه‌های و می‌کردند

بزرگ پسرها و بیاورند پسر برایشان زن‌هایشان و بگیرند را زن‌هایشان

دنیا به بیشتری پسرهای یا که دارند؛ نگه زنده را خانواده اسم و شوند

. . می‌گذشت سال‌ها می‌رفتند قصر به پاک پسرهای مقام در یا می‌آوردند

آغا دیگر خدمت وقتی ارباب به لرزانش زانوهای روی نمی‌توانست بزرگ

. که نداشت چیزی می‌آمد برادرزاده‌هایش پیش و می‌شد آزاد قصر از کند،

با که گربه‌هایی به و می‌نشست آفتاب زیر روز همه‌ی باشد، دلواپسش

دست بودند، بی‌حال و چاق خودش مثل و بود آورده قصر از خودش

نر سگ‌های و سگ‌ها 6می‌کشید ماده دنبال که می‌کرد تماشا را کوچه توی

. از. جنازه‌اش تشییع می‌آمد سراغش مرگ می‌شد، که وقتش می‌گذاشتند

1

Page 2: Immortality 05

: در بودایی راهب چهار و شصت بود شهرمان اتفاقات تماشایی‌ترین

روحش تا می‌خواندند دعا تمام روز نه و چهل طالیی، و قرمز رداهای

نه و چهل خاکستری، و آبی رداهای در کاهن چهار و شصت شود، آمرزیده

. روز پایان شود رانده جسمش از شیطانی ارواح تا می‌رقصیدند تمام روز

ریشه‌ی و رگ حاوی ابریشمی دستمال بود؛ روحانی لحظه‌ای نهم، و چهل

. حاال می‌گذاشتند تابوت داخل را مردی‌اش به که پالسیده‌ی مفقوده عضو

بود شده ملحق بهتر ،بدن جایی به کند کوچ راحت خیال با می‌توانست روح

. ما شهر از

. افراد اعتمادترین قابل بود ما بزرگ‌های آغا تک تک قصه‌ی این

. امیال با را زادگان نجیب خون اینکه بدون بودند امپراتور دودمان خانواده‌ی

کثیِف و و مردان پست خانم‌ها شاهزاده امور خصوصی‌ترین بیامیزند،

خدمت خانواده‌اش و امپراتور به رغبت با می‌دادند؛ انجام را معشوقه‌ها

مبتذلشان خوشگلی‌های با که جوانی کلفت‌های آن برخالِف6 می‌کردند،

برای تهدیدی هیچ آغابزرگ‌ها می‌دیدند، را پسرانش و امپراتور اغوای خواب6

. بی شایعات گرچه نبودند امپراتور بازی همسران آلت6 مورد در پیکری و در

معشوقه قانونی سن به هنوز که شاهزاده‌هایی برای بزرگ‌ها آغا بودن

کردن، غرق از شومی داستان‌های یا داشت وجود بودند، نرسیده گرفتن

خاطر به بزرگ‌ها آغا بریدن سر و کوفتن سر به چماق سوزاندن،

همانطور ولی بود، زبان‌ها سر بر می‌شدند مرتکب که خطایی کوچک‌ترین

را شهرمان نیک اسم می‌خواستند فقط حرِف‌ها این با می‌دانیم که

. هرچه ما کنند دیده‌ایم را بی‌حیثیت قبرهای ،که سنگ ما می‌کنیم؛ باور

کتابچه‌های 6تراش خوش‌ نگار و نقش خوش تصاویر و قبرستان توی

. و غرور از ماالمال را ما قلب بزرگ‌ها آغا می‌کنیم باور را خانوادگی

. و بی‌نام آدم مشت یک جز به ما نبودند آن‌ها خاطر به اگر می‌کنند قدردانی

بودیم؟ کی شهر این توی نشان

شده رنگ کم شهرمان شکوه و جالل طرِف، این به پیش قرن یک از

می‌شود. برسم، تاریخ در آغابزرگ‌ها زوال به اینکه از قبل ولی است

فرستاده قصر به پسرهایی بود رسم کنم؟ تعریِف برایتان را پسری داستان

2

Page 3: Immortality 05

بیشتر پسرهای انداختن پس مقدس‌تر وظیفه‌ی و نباشند پسر تک که شوند

. . بود خانواده‌اش پسر تک ما، بزرگ6 آغا بزرگ‌ترین ولی نباشد عهده‌شان بر

بیشتری دانه‌های کند فرصت اینکه قبل6 بود، پسر تک خودش که هم پدرش

. زندگی بیوه‌اش مادر و پسرک شد جوانمرگ بکارد، زنش شکم توی

پول برایشان قصر از که برادری نه و بود عمویی نه داشتند؛ فقیرانه‌ای

الِف. که همسایه پسرهای با دعوا یک بعد6 که بود سالش ده بفرستند

امپراتور دست6 از برادرهایشان به ،می‌زدند یکراست می‌گیرند، طال شمش

. افسانه، این طبق کرد پاک را خودش داس، و طناب یک با و رفت طویله

خون آن از و بوده دستش مردی‌اش ریشه‌ی و رگ که همانطور پسرک

نگاهش ترحم با که آدم‌هایی سر و می‌رفته راه شهر دور می‌چکیده،

" : اعال خدمه‌ی بهترین من ببینید تا کنید صبر می‌زده داد می‌کرده‌اند،

."! سقف زیر نمی‌توانسته که مادرش می‌شوم نوه‌ی یحضرت بی و بی‌پسر

. می‌اندازد چاه توی درماندگی و خجالت از را خودش کند، زندگی پسر

صد هشتصد و هزار دو و حرم سرخواجه‌ی شد پسر بعد، سال بیست

هشتصد و هزار سه و . ندیمهخواجه که نداشت برادر بودند او دست زیر

وقتی و کرد پس‌انداز یکی یکی را سکه‌ها خودش بفرستد، برایش را پول‌ها

. مادر کرد اجیر را کسانی بود منطقه آن مرد پولدارترین شد، بازنشسته

که گرفت تدفینی مراسم برایش نو از بعد و کنند قبر نبش را بیچاره‌اش

. یعنی وقت آن از بود ما شهر تدفین مراسم پاش‌ترین و ریخت پر از یکی

سال ماه تشییع 1904نهمین آن جزییات تعریِف از شهر پیرهای االن تا

: دسته سپیدار، درخت چوب از بزرگی تابوت برنداشته‌اند دست جنازه

کاسه‌ی طبق طبق و ابریشم لباس صندوق صندوق طال، شمش دسته

. دختری چهار همه، از تاثیرگذارتر مادرش دنیای آن مصرِف برای یاقوتی

دوازده همه‌شان بود، خریده کوه باالی فقیر رعیت‌های از پسر که بودند

اطلسی. پیراهن‌های هم ،ساله خواب به که بودند کرده دخترها تن

. در سیماب بودند خورانده سیماب پیاله یک نفرشان هر به بعد و نمی‌دیدند

روان تخت‌های در وقتی همین برای بود، کشته را آنها تابوت ْجا جلوی

. با دختر چهار داشت را صورتی‌اش رنگ ته چهره‌شان می‌شدند، چرخانده

3

Page 4: Immortality 05

مثل بود، شده جاسازی شده‌شان تا انگشت‌های الی که معطری عودهای

. می‌کردند همراهی دنیا آن تا را مادر وفادار، کنیزکان

بود ما تاریخ برگ6 درخشان‌ترین آغابزرگ، این که آسمان مثل قصه‌ی

. نننن نننن ننننن نننن نن آخریننننن نن ننن بعد6یکآتشبازیحسابی،یکهوتاریکمیشود

. ممنوعه شهر از را امپراتور برافتاد خواهان جمهوری دست به هم سلسله

کردند نسل ،بیرون آخرین که را نوکرهایش وفادارترین پشتبندش

. سال‌های حوالی باشند ما و 1930آغابزرگ‌های دور معابد6 در بیشترشان ،

. زرنگ که آنهایی فقط می‌کردند زندگی بدبختی و فقر به ممنوعه شهر بر

پولی ،بودند غربی توریست‌های و گزارشگرها به بدن‌هایشان دادن نشان با

. و می‌رفت باالتر قیمت بود، اگر هم جوابی و سوال بود آمده دستشان

. می‌رفت باالتر باز قیمت می‌شد گرفته اگر هم عکسی

***

جهانی، جنگ تا دو جنگ، سردارهای داشتیم، جمهوری سالی ده بعد،

جنگ نیامد، گیرمان چیزی ولی جنگیدیم برنده طرِف6 دوتایش هر در که

. پیروزی خبر فرمانروا که روزی همان کمونیسم طلوع6 سرانجام و داخلی،

تازه زن6 پیش خانه بود رفته جوانی نجار می‌داد، را کشور در کمونیسم

عروسش.

شوهرش به و کرد اشاره سقفشان روی بلندگوهای به جوان زن

نویی " زندگی است قرار بعد به حاال از می‌گوید دارد " را گفت کنیم شروع

." به " iرد ب را زنش است همین زندگی نو، یا کهنه داد جواب شوهر

و . رختخواب وقتی شد او با عشق‌بازی جدیدی مشغول سرود را بلندگو

کرد مردها کهپخش و می‌کردند یکریز زن‌ها چشم‌هایش تکرارش حسابی ،

بود شده .خمار

بسی " است، بزرگ بسی کمونیسم همسرایی در که بود اینطوری‌

. " همین روز هر شد بسته پسر نطفه‌ی ، بزرگ بسی و بزرگ بسی بزرگ،

که شکمش روی می‌کرد، زمزمه آن با جوان مادر و می‌شد پخش سرود

4

Page 5: Immortality 05

از را فرمانروا عکس‌های دقت با و می‌کشید دست می‌شد، بزرگ داشت

. . او به نمی‌گفتیم فرمانروا او به هیچوقت ما البته می‌چید روزنامه‌ها توی

زندگی‌مان ، منجی‌‌مان، پدرمانمی‌گفتیم راهنمای ،ستاره‌ی

دورانمان بی‌غروب نسلش. آفتاب هم زن‌های خیلی مثل مادر،

. و کند نگاه را روزنامه‌ها داشت دوست بقیه برخالِف6 ولی بود بی‌سواد

. همه‌ی از عقلش آیا دارد نگه کلفتی دفترچه‌ی در را فرمانروا عکس‌های

موقع نمی‌رسید ذهنش به دیگری زن هیچ نبود؟ بیشتر شهر زن‌های

. زن اگر می‌گفتند همیشه کند نگاه فرمانروا عکس‌های به حامله 6حاملگی،

صاحب شبیه بچه‌اش قیافه‌ی اینکه احتمال کند، دقت خیلی کسی عکس به

. به شهر جوان6 مادرهای قبل، سال‌های است زیاد شود، عکس

خارجی اسم که وارداتی‌ای تمپل عروسک‌های زل شرلی داشتند، را

چهره‌ها. مطالعه‌ترین قابل شدند سینما هنرپیشه‌های بعد، مدتی می‌زدند

. . بود رسانه‌ها ستاره‌ی تنها فرمانروا آنوقت، در ولی باردار مادران بین

همین شده ،برای خیره فرمانروا صورت به بچه تولد6 از قبل ماه ده از مادر

بود.

معجره ،پسر این متوجه اول ما و آمد دنیا به فرمانروا چهره‌ی با

هم. بعدش سال ده تا اینکه نبودیم ترس را از مرده‌اش پدر قیافه‌ی مبادا

نگاه ، ببینیم صورتش با. نمی‌کردیمبه بود، زحمتکشی مرد پدرش،

. . هیچ بود خوب زنش با بود مهربان نمی‌کردیم وهمسایه‌ها تصور قت

. یک که نفر یک نه ولی دربیاید آب از کمونیستمان نوپای ملت دشمن6

.میخانه دادند شهادت علیه‌اش آدم

. به ما داد کشتنش به خوک‌ها و قهرمان‌ها مورد در نظرش اظهار

احترام بزرگمان برادر عنوان به سرمان باالی کمونیستی قدرت

مملکت. در می‌گفتند شوروری، 6می‌گذاشتیم جماهیر اتحاد بزرگمان، برادر

که آن‌هایی و کنند تولید بچه کمونیسم، امر برای می‌کنند تشویق را زن‌ها

. " می‌شدند " ملقب قهرمان مادر به می‌آوردند، دنیا به بچه مشخصی تعداد

تصمیم فرمانروا بهشت، همان راه6 در و بودیم بزرگراه همان در ما که حاال

. کند اتخاذ را سیاست همان بود گرفته

5

Page 6: Immortality 05

جوان kمkکی ما نجار ک می‌کرد، شوخی رفقایش با بلند بلند وقتی

. مست لقبی " بهش چرا زاییده بچه تا ده من خوک6 قهرمان؟ مادرهای بود

" نمی‌دهند؟ چیزی

. . نجار فرمانروا جمعیتی سیاست به بدخواهانه اهانت یک بود همین

. گردهمایی در زنش از غیر همه شد اعدام عمومی محاکمه‌ی یک از بعد

پیروزی آوای و بودیم کرده هوا را مشت‌هایمان همه‌مان کردند، شرکت

را زن‌ رختخواب6 توی ناله‌های دستمان، یک صدای بودیم، داده سر را خلق

. م سر به گلوله وقتی بود کرده غرق خود . kدر بدنش دادیم شعار خورد، رد

انقالبی سرودهای و گرداندیم خیابان‌ها در را

ننن نننن ننننننن نن خواندیموقتیازخستگیدیگرصدایماندرنمیآمد،ننننننن. نننن نن نن

. نگاه هم روی به نمی‌توانستیم دردناک و بلند شنیدیم؛ را بچه گریه‌ی تازه

م. مگر بودیم؟ کرده چه بچه و مادر این با بود kکنیم مiرده که برادرمان ،ردی

نبود؟

پیشبینی خاطر به دانشمندی پایتخت، در که نداشتیم خبر هنوز

زندان به سیاستش، در نظر تجدید به فرمانروا فراخواندن و جمعیت انفجار

مرگ سرحد تا و . ْافتاده که نداشتیم خبر هم را این است شده شکنجه

است گفته بوده، رفته بزرگ برادر کشور رهبر مالقات به وقتی فرمانروا

: نمی‌ترسیم هسته‌ای سالح‌های از یا دیگر جهانی جنگ یک از ما بگذاریدکه

. میلیونی پانصد جمعیتی ما بیندازند اتمی بمب ما سر روی آمریکایی‌ها

و. میلیونیم پنجاه و دویست هنوز ما شوند کشته نصفمان اگر حتی هستیم

تولید دیگر میلیون پنجاه و دویست زود خیلی میلیون پنجاه و دویست این

می‌کند.

. آمد جوش به خونمان خواندیم، روزنامه‌ در را حرِف‌هایش وقتی

چشم بر مسال‌ها که آمریکایی بمب‌های انتظار در ماند آسمان به ان

ثابت فرمانروا به را وفاداری‌مان و شهامت بتوانیم ما و ببارند سرمان

کنیم.

***

6

Page 7: Immortality 05

. پسرش، از مادر شد بزرگ و کشید قد بامبو شاخه‌ی مثل پسرک

. درخواست6 به شهرمان انقالب کمیته‌ی نجار، مرگ بعد6 می‌شد پیر تندتر

. روی که همانطور صبح، دم بود داده او به را خیابان‌ها فتگری iر شغل زن،

بامبو‌اش جاروی خش خش صدای به بودیم، کشیده دراز تختخواب‌هامان

. جوان، بیوه‌ی یک قد6 و بود شده بیوه سالگی هجده می‌دادیم گوش

روی نمی‌توانستیم بودیم مجرد که ما از بعضی طبیعتن و بود خوشگل

. از هیچکدام ولی نکنیم خیالبافی درباره‌اش نفره‌مان یک تخت‌های

. جوان‌هامان یک بیوه‌ی می‌خواست دلش کی نمی‌کردند خواستگاری ازش

نادرست آدم یک برای دلش اینکه از عمر تمام و بگیرد را انقالب ضد

خلق6 مردان و زنان بود گفته فرمانروا اینکه با تازه باشد؟ نگران سوخته،

فاحشه بخواهد، شوهر که بیوه‌ای بودیم معتقد ما ولی برابرند هم با ما

در. شد؛ تایید خواندیم فرمانروا از روزنامه‌ها در که چیزی با ما اعتقاد است

: بود گفته بود، درآمده خلق دشمن که نزدیکش پیروان از یکی کسیمورد

زن که همانجور کند، مخفی همیشه برای را ارتجاعی‌اش ماهیت نمی‌تواند

به میلش نمی‌تواند شدن بیوه کند گاییده مخفی .را

چشم از جوان مادر ترتیب این به . مو روز هر صورتش افتاد ان

. رنگ مادر شد، ساله ده که پسر خشک‌تر چشم‌هایش و می‌شد پریده‌تر

. . نمی‌انداخت صورتش به نگاهی حتا مجردی هیچ بود سالش شصت انگار

. از قبل تا تمام سال6 سه آمد قحطی شد، ساله ده پسرک که سالی

پیمان و بخوانیم آواز کمونیستی‌مان بهشت برای اینکه جز ما قحطی،

. بودیم نکرده کاری کنیم، آزاد را جهان سرتاسر کارگر6 رنجبر طبقه‌ی ببندیم

به روزهایشان و بودند گذاشته کنار را زحمتکشی کارگران، و کشاورزان

. بشوند پرولتاریا شاعر پربارترین و بسازند جدیدی شعر که بود رفته این

استراتژی مورد در تا شهر مرکز می‌رفتیم روز هر

. وقتی کنیم بحث فرمانروا فرماندهی به دنیا فتح

به سپردیم جان گوش6 گرفت، را یقه‌مان قحطی

از که فرمانروایمان کننده‌ی دلگرم کلمات

. برای که فرامی‌خواند را ما می‌شد پخش بلندگوها

خوشحالی،ننننن ن با ما و ببندیم تنگ‌تر را کمربندها آینده‌یکمونیستیمان

7

Page 8: Immortality 05

: . که گفت بلندگوها در فرمانروا قحطی، دوم6 سال می‌کردیم اضافه سوراخ

را ما غذای که هستند این‌ها شوید؛ خالص موش‌ها و پرستوها شر از

. می‌دهند گرسنگی‌مان و می‌دزدند

قحطی سال سه این طی ساتمان و سور اولین پرستوها iشتن ک با

- . و خوردن آبکی شوربای ماه‌ها از بعد iشی، ک پرستو روز صبح6 شد جور

از بخارپز گوشت6 کلوچه‌ی تا دو کداممان هر کشیدن، نیش به علِف ساقه‌ی

. انقالب، کمیته‌ی عالمت با صبحانه، بعد6 گرفتیم شهرداری غذاخوری سالن

. طبالی سقِف، به سقِف زدیم دهل و طبل و رفتیم بام پشت باالی

. کردیم، طبالی بعدازظهر و صبح تمام می‌دادیم kر پ را پرستوها و می‌کردیم

کند، استراحت درختی نوک می‌آمد پرستو یک تا بعد متفاوت، نوبت‌های در

کیشش بودیم، بسته‌ بامبو دراز شاخه‌های سر به که رنگی پرچم‌های با

خستگی. و ترس از داشتند که پرستوها از بارانی عصر، می‌دادیم

. را خودشان که بچه‌ها ریخت سرمان روی ریز بمب‌های مثل می‌مردند،

پرستوی شام برای تا می‌دویدند بودند، درآورده کوچولو مترسک‌های شکل

. کنند جمع مرده

پسر که بگذارد یقه‌اش توی دزدکی را پرستویی می‌خواست پسرک

" . را خلق مال دارد زد داد مردم به رو بزرگ پسر گرفت را مچش گنده‌تری

می‌دزد"

" . بخورد " چیزی باید است مریض مادرم گفت پسر

بخورد " باید مادرت که چیزی پسر، هی گفت اینجور مردی از ،

نیست . پرنده‌ها و" شکم توی کلوچه‌های شدیم منفجر خنده از همه و

. بود آورده سرحالمان سبد، توی پرستوهای

. مرد به کوباند را سرش بعد و شد خیره مرد به دقیقه‌‌ای پسر

" دست " با را تنه‌اش پایین روی شد خم و حرامزاده گفت مرد

گرفت.

" - به " لگد و مشت با ما و را انقالب ضد6 بچه این بزنید گفت کسی

. حاال و بود کرده عصبی‌ترمان روز به روز قحطی بردیم حمله پسرک طرِف

. کنیم خالی سرش را نشانمان و بی‌نام خشم که بود شده پیدا کسی

8

Page 9: Immortality 05

. عقب بدهد هل را ما کرد سعی و آورد هجوم جمعیت طرِف به مادر

. سنگ تخته و آجر بعضی‌مان بزنیم محکم‌تر را پسر شد باعث حضورش

. کرده تیز دندان بعضی‌مان بسازیم را کارش می‌خواستیم و بودیم برداشته‌

. بخوریم را او زنده زنده بودیم آماده و بودیم

. جر" هرکسی کنید نگاه را صورتش بهش أهمه‌تان دیگر بار یک کند ت

" مثل می‌کنم شکایت ازش رهبرمان بزرگ به اهانت جرم به بزند، دست

. می‌کرد تهدید را ما و می‌زد داد دیوانه زن‌های

. . صورت با حتی کردیم نگاه پسرک صورت به شدیم کرده 6فلج ورم

سرکش، و جوان دارد، را فرمانروا صورت بود معلوم کبودش، چشم‌های و

. بلند پسر کتاب‌ها در فرمانروا کودکی6 قهرمانانه‌ی تصویرهای مثل درست

. وقتی و می‌کردیم نگاه صورتش به بیم و ترس با داد تکیه مادرش به و شد

. بخوریم تکان نکردیم جرات کرد، تِف پایمان دم را دهانش خونی خلط

." . " : یک بدهید را تاوانش باید روز یک نرود یادتان قیافه این گفت پسر

. زن مثل که کردیم تماشایشان شد دور مادرش با و برداشت پرستو جفت

شوهر .،و می‌رفتند و بودند داده‌ هم پهلوی به پهلو

***

با پسری که مصیبت یا است نعمت این آیا که نمی‌دانستیم سال‌ها

. گنج یک مثل پسر و مادر با ما می‌کند زندگی ما میان فرمانروا صورت

. نمی‌زدیم دم غریبه‌ها به موردشان در و می‌کردیم رفتار گرانبها و نفیس

" و " باشد خوبی چیز نباید که می‌دادند هشدار بهمان سفیدها ریش

آغا ماجرای مستعار برایمان اسم6 هم که می‌کردند تعریِف را بزرگی

. سفیدها ریش شود غرق تا انداختندش چاه توی همین برای و بود امپراتور

." باشند " تا دو نیست قرار چیزها بعضی می‌گفتند

جر هیچکدام‌مان نمی‌کرد أولی اهانت یت کلمه‌ی یک درباره‌ی م آمیز

. شباهت فرمانروا به بیشتر می‌شد، بزرگ‌تر چه هر بگوییم پسر قیافه‌ی

. در گرما از موجی می‌شدیم، رد کنارش از خیابان در که گاهی می‌کرد پیدا

9

Page 10: Immortality 05

. همین بودیم شده رد فرمانروا خود کنار از انگار می‌دوید سینه‌مان قفسه‌ی

. می‌شد بزرگ‌تر مردم بین کائنات تمامی از داشت فرمانروا که بود زمان

کاغذ را خانه‌شان قدیمی، روزنامه‌های با که بی‌سوادی خانه‌دار6 زنان

شده ته و سر فرمانروا، اسم با عناوینی قضا از و بودند کرده دیواری

. غلط را فرمانروا اسم که اولی کالس بچه‌های والدین6 شدند اعدام بودند،

. می‌کردیم حس پسر، بودن6 با شدند کار اردوگاه‌های روانه‌ی بودند، نوشته

آب یک باالی یخ، نازک الیه‌ی یک . 6روی نکند بودیم دلواپس می‌رویم راه گود

احترام عداوت 6درست بر حمل و باشیم نیاورده جا به را فرمانروا صورت

. صورت به حد از بیش نکند بودیم دلواپس بشود گذاشته‌ایم ْنهانمان احترام

غلط از را درست نمی‌توانیم شود معلوم را و جعلی iت ب یک و بدهیم تمییز

. بچه‌های. نمی‌گفتند او به تند کلمه‌ی یک معلم‌ها مدرسه، توی می‌پرستیم

. وقتی می‌باخت نبود، درش او که تیمی می‌کردند، که بازی‌ای هر مدرسه

و گرفت جلسه هفته‌ها انقالب کمیته‌ی شد، التحصیل فارغ دبیرستان از

. از هیچکدام است صورت این با پسری مناسب شغلی چه که کرد بحث

او به که نبودند امن کافی اندازه‌ی به داشتیم، شهر در که شغل‌هایی

- مدیر. عنوان به را او رسیدیم مسئله حل راه بهترین به آخر دست بدهیم

.أهی کردیم انتخاب انقالب کمیته‌ی مشاور ت

. نمی‌خواست دلش و بکند نداشت کاری شد کامیاب جوان مرد

هی شوقت پیر اعضای با و چای فنجان‌های با دور6 أرا کند، تلِف مشاور ت

می‌شدند، مسرور او احوالپرسی از که مردمی با می‌افتاد، راه شهر

تماشا را زنجیره‌ای فروشگاه‌های فروش6 متصدی زن‌های و می‌کرد صحبت

که . ازمی‌کرد شده بهتر خیلی مادرش روز و حال می‌شدند قرمز دیدنش

. که. بود این نبود، مراد وفق بر که چیزی تنها بود آمده صورتش به رنگ بود

قرار جوان مرد با دختری مدار هیچ . و داده‌ هشدار دخترها به نمی‌گذاشت

بزرگ‌ترین هم شاید باشد سعادت بزرگ‌ترین شاید او با کردن ازدواج بودیم

شهری. شده‌ی بزرگ ما نمی‌پسند بودیممصیبت را قماربازی خب یکه و د

. بدهیم او مثل مردی به دختر نمی‌خواست دلمان

10

Page 11: Immortality 05

***

یتیم مثل و شدیم جمع شهر مرکز در مiرد، فرمانروا که روزی

. داشتند خلق تمامی داشت، شهرمان که تلوزیونی تنها از زدیم زار شده‌ها

. سیاه بازوبندهای رختخواب، توی و کار سر6 ماه، سه می‌زدند ضجه ما 6با

. . دو یکی حتی بود شده ممنوع ماه شش تا تفریحی گونه هر می‌بستیم عزا

نگاه چپ چپ بود، آمده باال شکمشان که زن‌هایی به مرگش، از بعد سال

. بچه‌ها این پدرهای نبوده‌اند صادق عزاداری‌شان در بود معلوم می‌کردیم،

. نداشتند ما بین حرمتی دیگر

جوان . ،مرد دیدن محض به بعضی‌هامان داشت سختی روزگار

ما با ساعت‌ها می‌شد مجبور هم او و می‌ترکید بغضمان بی‌اختیار صورتش

. . و ماند اتاقش در سال یک باشد بوده کرده خسته‌اش باید کند گریه

طرِف به و بود گرفته دست کوچکی چمدان دیدیم، را او که بعدی دفعه‌ی

. می‌زد ساله‌ها هشت و بیست از بیشتر خیلی می‌رفت، شهر مرکز

" شده؟ " چیزی رفتیم سراغش دلواپسی با

" بیاورد" درت پا از غصه و غم نگذار

" است " خوب حالم ولی ممنون داد جواب جوان مرد

" می‌روی؟" جایی داری

" می‌روم" دارم آره،

. ." دیگر" بار یک بیاوریم تاب نمی‌توانستیم لرزیدیم وحشت از کجا؟

. بدهیم دست از را فرمانروامان

. و " سیاسی ماموریت یک به گفت اسرارآمیز لبخندی با جوان مرد

" شده بندی طبقه

تنها ) رفت کیپ، پرده‌های با لوکسی ماشین بر سوار وقتی فقط

) تا پایتخت به رفته که شدیم خبردار ، بودیم دیده‌ عمرمان به که ماشینی

" " . و نقش معنی سر روزها بدهد بازیگری تست6 فرمانروا، نقش برای

. " هر" به که کردیم توافق آخر دست بود جدل و بحث ما بین بازیگری تست

. می‌شود بزرگی مرد او حال

11

Page 12: Immortality 05

ما آگاه6 منبع تنها مادرش بود، دور چشممان جلوی از که حاال

. با می‌کردیم، سوال پسرش مکان و جا مورد در که هربار می‌شد محسوب

وقتی ْغرور را فرمانروا عکس‌های به شدنش خیره روز و شب داستان6

. می‌گفت می‌کرد تکرار می‌شده، بزرگ داشته شکمش توی پسرش

" باشد" پیشوا خود6 پسر6 که انگار می‌دانید،

. هستیم " پیشوا پسرهای همه ما بله، می‌گفتیم و می‌جنباندیم سر ما

" است پسرش بهترین او البته خب

. که اولی سال‌های می‌آمد یادش می‌کشید آه رضایت سر از مادر

و می‌کردند تولید بچه هی او، همسن زن‌های بود، آمده دنیا به پسرش

. از وقتی و می‌گرفتند قاب تاقچه لب6 را قهرمانشان مادران گواهینامه‌های

می‌گذشتند، او آسمان کنار به می‌زدند صبر. زل می‌گفته خودش با هم او

. است می‌زده لبخند و واقعی‌ست قهرمان6 کی دهد نشان زمان تا کنید

. دریچه‌ی اطالعات، این ذره‌ی هر می‌گفت برایمان پسرش از بعد

. بوده شده یک درجه کوپه‌ی یک سوار می‌کرد باز ما به رو جهان از تازه‌ای

مستقر گران‌قیمت هتل یک در نامزدها بقیه‌ی با آنجا پایتخت، بوده رفته و

مسابقه برای و فرمانروا یادبود6 موزه‌ی می‌رفته‌اند روز هر و بوده‌اند شده‌

. می‌خوانده‌اند درس

. " جاخوردیم " هستند؟ هم دیگری نامزدهای مگر آمد بند نفسمان

شده دقیق فرمانروا عکس به حاملگی‌ موقع که نبوده زنی تنها او نکند

است.

. صورت " به وقتی گفته می‌گیرند را او فقط مطمئنم گفت مادر

کرده نگاه "،مسئوالن می‌شود انتخاب خودش فهمیده

. ساعت‌ها شد بعضی‌‌مان نصیب6 پایتخت به رفتن بخت6 بعد، سال‌ها

. بیندازیم فرمانروا صورت به نگاهی بتوانیم تا ایستادیم طوالنی صِف یک در

آنجا که بود شده ساخته خلق پایتخت مرکز در یادبودی موزه‌ی مرگش بعد6

. سردر6 می‌کردند نگهداری شیشه‌ای تابوت یک داخل را فرمانروا پیکر

صد " یک دل در سال هزار ده پیشوایمان که باشد بودند کرده‌ حک ورودی

" تا دادیم کالنی پول کاغذی، سفید گل یک بابت ورودی، دم بماند زنده نسل

. از لحظه یک سفید گل‌های انبوه میان شیشه‌ای، تابوت پای بگذاریم ببریم

12

Page 13: Immortality 05

از فردا و می‌کنند جمع جایگاه از را گل‌ها این آیا که گذشت بعضی‌مان فکر

. چنین جهان مکان مقدس‌ترین در اینکه از فوری ولی می‌فروشند نو

. دست در گل شدیم شرمنده خودمان از رسیده، ذهنمان به ناپاکی فکرهای

در که دیدیم را فرمانروا و شدیم وارد موزه قلب به هم پشت6 و آرام و

ستاره‌های به مزین قرمزی بزرگ پرچم و بود خوابیده شفاِف تابوتی

و بود خواب که انگار بود بسته چشم‌هایش بودند، انداخته رویش طالیی

. از که شدیم متاثر مkرد6مان بزرگ پیکر دیدن از چنان می‌زد لبخند دهانش

کلفت6 و بادکرده گردن6 و گونه‌ها غیرطبیعی سرش، هم‌قاعده‌ی سرخی

. پوشیدیم چشم

با همینقدر و بوده آمده مسیر همین از حتمن هم ما جوان مرد

. بود گذشته دلش در چیزی چه است بوده کرده نگاه او صورت به تکریم

. نمی‌دانستیم نگذشت؟ ما بر که

. باشد کرده نزدیکی احساس بزرگمرد آن با ما همه‌ی از بیشتر باید

فرمانروا نقش6 نامزد6 ده‌ها بین از وقتی کند احساسی چنین داشت هم حق

. رقبایش شکست جزییات6 از هیچوقت مادرش بود شده انتخاب او فقط

. بعدها نقش این برای بود شده زاده می‌گفت فقط نمی‌گفت، برایمان

: بوده‌اند، تمرین حال در روزها نامزدها بقیه‌ی و ما جوان6 مرد که شنیدیم

حتی ) بودند بنیه ضعیِف یا کوتاه خیلی فرمانروا هیکل برای که آن‌هایی

) بعد شدند، حذِف اول دور در داشتند را فرمانروا صورت که آن‌هایی

. نوبت6 بعد شدند حذِف نبود، خوب فرمانروایی‌شان لهجه‌ی که آن‌هایی

داشتند، که ناپاکی گذشته‌ی اال بود درست چیزشان همه که شد نامزدهایی

. انقالب کمیته‌ی دست6 بودند زمین‌داران طبقه‌ی از که آن‌هایی مثلن

مرد یک پسر عنوان به را جوان مرد گذشته‌ی که نکند درد شهرمان

نهایی دور به دیگر مرد سه با بود توانسته پسر و بود کرده پنهان اعدامی،

. برنامه یک شد خواسته ازشان وقتی پایانی، روز در یابد اجرا راه بداهه ی

تولد اعالم روز در را فرمانروا سخنرانی از تکه‌ای دیگر نامزد سه کنند،

کردند قول نقل کمونیست ی) خلق نطفه شدن بسته باشد، یادتان اگر که

" ) گفت بی‌اختیار او ولی قول نقل همان با بود شده مصادِف جوان مرد

13

Page 14: Immortality 05

همانجور کند، مخفی همیشه برای را ارتجاعی‌اش ماهیت نمی‌تواند کسی

به میل‌اش نمی‌تواند بیوه زن شدن که "گاییده کند مخفی را

. عصبی و شرمنده و شد دستپاچه بود، کرده که لپی اشتباه6 این از

م پرستوی که بار آن . iمثل را او ولی بود شده یخ انگشت‌هایش الی رده

آن ولی بود کرده درک را فرمانروا وجود گوهر او چون چرا؟ کردند، انتخاب

. را نامزدها بقیه‌ی و نفر سه آن بودند دیده را خشنش ظاهر فقط نفر سه

گفته‌ ما سفیدهای ریش که همانطور چون کردند پالستیک جراحی روانه‌ی

. باشند تا دو نیست قرار چیزها بعضی بودند

*****

و شد خلق بین در فرمانروا از چهره یگانه ما جوان6 مرد

. فیلمسازی کارگاه‌های کرد آغار را زندگی‌اش سال‌های باشکوه‌ترین

. ما ساختند ما جوان مرد هنرنمایی با فرمانروا مورد در فیلم‌هایی دولتی،

تماشا را فیلم‌ها و می‌چپیدیم شهر تئاتر تنها داخل خودمان، شهر توی

نتوانسته‌ که می‌کردیم لعنت را زن‌هامان و مادرها نهان در و می‌کردیم

. بیاورند دنیا به چهره‌ای چنین بودند

. و بود کرده رد را سی بود شده بزرگمان دغدغه‌ی جوان مرد ازدواج6

. یک سال و سن ولی بدهیم ساله سی مرد به جوان دختر بود شرم‌آور

با را دالله‌ها و زدیم باال آستین قدیمی‌ترها دارد؟ اهمیتی چه بزرگمرد

. روتر پر و مدرن‌تر که بقیه کردیم مادر خانه‌ی روانه‌ی گران‌قیمت هدایای

عقب‌مان هم را انداخته‌مان iل گ دخترهای و مادر، خانه‌ی در رفتیم بودیم،

شهر. مرکز می‌رفت روز هر بود، شده گیج انتخاب اینهمه از که مادر بردیم

نامزد یک گزارش بار هر و می‌کرد پسرش به طوالنی دور راه تلفن‌های و

. . و مراسم برای نبود ما شهر اهل دیگر او ولی می‌داد را مناسب‌تری

زن‌های بضاعت6 از جذاب‌تر زن‌هایی بود؛ گشته را مملکت دور فیلم‌ها،

. سینه‌ی به رد دست او، جانب از شرمنده‌اش مادر بود دیده ما شهر

. و دارد کوچکی آبگیر شهرمان که پذیرفتیم بیشترمان می‌زد همه‌مان

. او بی‌خیال بدهد جا خودش در را حسابی و درست اژدهای یک نمی‌تواند

14

Page 15: Immortality 05

. هنوز هرچند کردیم محلی جوان مردهای قسمت6 را دخترهایمان و شدیم

و زیبایی قدر روزی بالخره که بودیم بسته‌ دل واهی امید این به تعدادی‌مان

. خط چوب سال‌ها فهمید خواهد را ما دختران قیاس غیرقابل 6نجابت

. زیاد، انتظاری6 چشم ماند باقی نخورده دست شهرمان مجرد دخترهای

. بود شده عادی برایمان دیگر می‌کرد درازتر سال هر را گردن‌هایشان

کنارمان از خیابان در دریایی، فانوس مثل گردنی با که ببینیم را دختری

. باشند شده زرافه شبیه محافظ، نقش در هم پدرش و مادر و بگذرد

قصه‌ها این از روحش که بود جدیدش نقش درگیر اینقدر جوان مرد

. . عنوان به ما می‌شد ظاهر ملی جشن‌های همه‌ی در نداشت خبر

نوبت تا می‌نشستیم تلوزیون جلوی شب تمام مخاطبانش وفادارترین

. بر گرمی لبخندهای با مردها و زن‌ها تلوزیون، صفحه‌ی روی بشود او آمدن

می‌ماند باتربیت کودکی‌های مهد مثل که و ندچهره‌هاشان می‌خواندند ،

مثل. و می‌کردند بازی هم با ساله پنج چهار بچه‌های می‌رقصیدند

. لحظاتی، چنین در می‌خوانند عاشقانه آوازهای سرخوش، طوطی‌های

ترس و می‌شدند معذب می‌فهمیدند، بقیه از بیشتر کمی که آن‌هایی‌مان

دل به پایین شعجیبی دارند رفتن، باال جای به مردممان نکند که می‌افتاد ان

می‌شد،. ظاهر فرمانروا نقش در جوانمان مرد وقتی ولی می‌روند

. بلند شوق و ذوق با صفحه روی آدم‌های می‌رفت بین از نگرانی‌ها

. زن‌های بدهند دست او با تا می‌کردند دراز را دست‌هایشان و می‌شدند

. اطراِف بچه‌ها می‌دویدند او طرِف به گل دسته‌های با صورت، خوش جوان

. همه چشم می‌زدند صدا فرمانروا اسم به را او و می‌پریدند پایین و باال او

. است، ایستاده زمان کردیم حس لحظه یک می‌شد iر پ دلتنگی اشک از

به او سایه‌ی زیر پسرانش ما همه‌ی و است زنده ما بین هنوز فرمانروا

. می‌کنیم زندگی شادی

***

15

Page 16: Immortality 05

جوان مرد صورت6 مبهوت6 ما وقتی زمان، مولی بودیم، شده ان

. دیگر حاال بود افتاده راه و پروکترداشتیم؛ پاناسونیکو سونیدزدکی

جانسون جانسون، گمبل آن‌. و در که بودیم کرده‌ وارد زن ،فیلم‌هایی

. شد معلوم می‌گرفتند را هم دست خیابان در ترس بدون و راحت مردها و

. داری سرمایه کشورهای مردم نبودیم خوشبخت می‌گفتند، که هم آنجورها

به را ما عشق هیچوقت و نبودند نشده دهندگان‌شان رهایی ما منتظر

. نفهمیدند خودشان

. خاطراتی و زندگینامه‌ها بود سختی دوره‌ی هم جوان مرد برای

. که کتابی همه آن برعکس6 شدند سبز شبانه فرمانروا درباره‌ی

درآمدن، محض به کتاب‌ها این بودند، نوشته دولت به وابسته نویسنده‌های

. ضبط غیرقانونی انتشارات6 عنوان به که نگذشت چیزی شدند دردسرساز

. حرِف‌هایی مردم بین گرچه افتاد راه بزرگی کتاب‌سوزان و شدند توقیِف و

. دهان به دهان شایعه‌ها فرمانروا مورد در بدگویی‌هایی بود، شده پخش

سیاسی. شکنجه‌های و قحطی از او دوره‌ی در نفر میلیون پنجاه می‌گشت

. از کمتر بسیار که می‌شوید متوجه کنید، دقت عدد به اگر ولی بودند مرده‌

بمب‌های برابر است حاضر بود گفته فرمانروا زمانی که چیزی‌ست

. چه برای قال و قیل همه این حاال کند قربانی آمریکایی ؟بود هسته‌ای

. افتادیم بودند، داده خوردمان به سال‌ها این آنچه تمام فکر به کم کم

. جوان مرد صورت6 می‌گیرد iر گ دل‌ها توی آتش مثل بیفتد راه که شایعه

. بود داده دست از را جلوه‌اش دیگر ولی می‌شد ظاهر تلوزیون در مرتب

بودیم حاضر حاال بودیم، مانده خواستگاری‌اش منتظر که تعدادی‌مان

. جوان مرد مادر بروند بدهیم خریدار، اولین به را پیرزن ،دخترهامان

دستش دم کسی هر به و می‌رفت راه خیابان‌ها در و بود شده پرحرفی

کسی دیگر ولی بگوید، را پسرش ماجراهای می‌خواست می‌رسید،

. نداشت شنیدن‌ می‌کرد، مرد‌6جوان حوصله‌ی سفر کشور دور فعلی‌ رهبر با

. بود شده ریزی برنامه کمونیسم، به ملی‌مان باور اعتالی برای که سفری

و شرح کند فرصت مادر اینکه قبل6 می‌رفتیم، و می‌پرسیدیم چی؟ که

. بدهد تفصیل

16

Page 17: Immortality 05

. . بود افتاده راه تظاهرات پایتخت در شد تمام زود کشور دور سفر6

. موزه‌ی کننده‌های بازدید می‌کردند راهپیمایی پایتخت مرکز در نفر هزاران

. و ترس‌خورده فعلی‌مان، رهبر می‌شدند کمتر و کمتر فرمانروا یادبود6

. تا که شگفتا ببندند رگبار به را معترضان داد دستور ارتش به خشمگین

از ما شدند، خاکستر و شدند سوزانده دولتی کوره‌های داخل مiرده‌ها

. است حاضر بوده گفته رهبرمان که خواندیم روزنامه در بعد بردیم یادشان

. بکشد کمونیسم دوام سال بیست ازای در را زنده 6 آدم نفر هزار دویست

ارقام، آن از منگ و گیج کنیم، محکوم را شدگان کشته شدیم ملزم وقتی

تحسین را فرزانگی‌اش و کردیم تکرار را او . کردیم کلمات6

وجود دیگر سرمان باالی بزرگ برادر6 کشور6 زدنی هم بر چشم به

. صحنه‌ی از دیگری از پس یکی همرزممان رفقای بعد، نداشت خارجی

. ابراز بخوریم، غبطه باید آیا که بودیم مانده‌ مبهوت و مات رفتند کنار تاریخ

. باشیم متاسِف برایشان یا کنیم انزجار

***

جوان مرد برای . 6زندگی ما البته بود کرده درست بزرگی مشکل ما

جوان مرد بهش عادت سر و ما از چهل و نبود جوان دیگر وگرنه می‌گفتیم

. به تا زندگی‌اش در که ساله‌ای‌ چند و چهل مرد اینکه بدتر داشت سال چند

. باورت بود نچشیده را زنی هیچ طعم هم انحال از را همین هنوز می‌شود؟

. ولی. نیست باورکردنی یعنی که می‌دادیم تکان را سرمان می‌پرسیدیم

: سالگی چند و بیست داشت زن 6واقعیت که رفت این به جوانمان مرد

ما وقتی بدهیم، دستش را دخترهامان نمی‌خواست دلمان ما و بخواهد

زیاد دخترهایمان سر از و بود شده بزرگی خیلی مرد او بودیم، شده حاضر

. بود دختر. دیگر که حاال است ظالم خیال 6زمانه و فکر به نداشتیم، بخت 6دم

. می‌داشت پیش مدت‌ها باید که بود افتاده زن‌هایی

. را زن‌ها نداشت قرار و آرام دیگر بود، شده بیدار او در میل که حاال

بیرون تابستانه لباس‌های از را ساق‌هایشان و بازوها که می‌کرد تماشا

17

Page 18: Immortality 05

. . زن، کدام البته دارد مزه‌ای چه داشتن زن نمی‌دانست بودند انداخته‌

برود 6لیاقت می‌خواست که می‌کرد داغ چنان گاهی داشت؟ را او بزرگی

. با که بعد ولی بگیرد را می‌رسد دستش خیابان توی که کسی یکاولین

موفقیت‌آمیز می‌نش استمنای فرو را ستعطشش خودش مهار دیگر ،

. نمی‌داد هوس لحظاتی در دست نگاه به چنین درست‌تر همیشه زندگی‌اش

. بخورد. او درد به که نیست بزرگ آنقدر زنی هیچ می‌دانست می‌کرد

." پسری" نوه‌ی دلش مادر، بزاید پسر برایت که بگیری زن باید ولی

. کند. صحبت مادرش با که بود زده زنگ دور راه تلفن6 از پسر می‌خواست

مرد" وظیفه‌ی مهم‌ترین و اولین باشد، که ،یادت است کردن درست پسر

". دارد نگه زنده را خانواده‌اش اسم

. ،پسر می‌دانست گذاشت را گوشی و گفت لب زیر چیزهایی

بار 6زهدان او صورت عظمت به صورتی با پسری نمی‌توانست زنی هیچ

بیاورد.

***

را کرد درست فرمانروا زندگی روی از می‌شد فیلم چه هر که حاال

. که نبود مراسمی وقتی داشت بیشتری وقت ما جوان مرد بودند، ساخته‌

و می‌پوشاند را صورتش که پالتو زده‌ی باال یقه‌های با کند، شرکت درش

. با می‌کرد هوس گاهی می‌گشت ول خیابان‌ها در بزرگ دودی عینک یک

نفر صدها اینکه خاطره‌ی ولی برود راه مردم بین نقاب بدون صورت6

منصرفش کردنی خطر چنین از بخواهند، امضا ازش و کنند دوره‌اش

می‌کرد.

کوچه‌ای وارد چیست، نمی‌دانست که چیزی‌ دنبال زنان قدم روز یک

. زد. صدایش مجله‌ها و روزنامه‌ها گاری6 پشت6 از کسی شد

" رفیق؟" می‌خواهی چیزی کتابی

" . چه کرد نگاه را دستفروش مرد6 دودی‌اش، عینک پشت از و ایستاد

" کتابی؟ جور

" می‌خواهی؟" کتابی جور چه تو

18

Page 19: Immortality 05

" داری؟" کتابی جور چه

روکش 6مرد و کرد جا جابه را مجله‌ها زیر 6دستفروش، پالستیک

. پنجاه " کتابی بخواهی چی هر قرمز، زرد، زد عقب را ."یوآنمجله‌ها

. روکش زیر6 کرد نگاه را کتاب‌ها دودی‌اش عینک6 باالی از و شد خم

. مرد و زن به و برداشت را یکی بود رنگی جلدهای با کتاب‌هایی پالستیکی،

. قلبش بود غریبی و عجیب حالتشان و نبود تنشان چیزی که کرد نگاه

. بی‌قرار و بلند سینه‌اش، قفسه‌ی به کوفت

" می‌خواهد " دلت که خوب‌هاست زرد آن از گفت دستفروش

" داری؟ " چه دیگر کرد قالب کتاب دور را انگشت‌هایش

" جلدش" روی که داد دستش دیگری کتاب چطوره؟ قرمزه این

" " . کتابند این عاشق همه بود فرمانروا صورت

فرمانروا ساله‌ی سی پزشک خاطرات بود، شنیده کتاب این به راجع

به آمریکا و کنگ هنگ از قاچاقی و شد ممنوع شد، چاپ خارج در وقتی که

. آمد کشور

. چهره‌ی اتاقش به برسد که افتاد راه و داد را کتاب تا دو هر پول

حرِف جهت هر از هنوز کرد، مقایسه آینه در خودش قیافه‌ی با را فرمانروا

. ولع. با قحطی‌زده آدم یک مثل شد زرد کتاب غرق6 و کشید آهی نداشت

وقتی. دردناک بلعیدش را نعوظش زرد کتاب6 زور شد، کتاب به و انداخت

بر را داشت. قرمز

. أخل بار هر نداشت سابقه حال به تا که می‌کرد حس خودش در یی

. کتاب می‌رفت کتاب یکی آن سراغ می‌کرد، خسته‌اش کتاب‌ها از 6یکی

هوار یک مردی بوده؛ مانده دور به آن از عمرش تمام که بود دنیایی زرد،

. او که آنجا تا ولی کنند راضی را او می‌خواستند همه‌شان که داشت زن‌

داشته زن می‌خواست قدر هر می‌توانست فرمانروا فقط می‌دانست

کتاب. دوباره معیت 6باشد در فرمانروا عکس به و زد ورق را 6قرمز

" مورد" در سال‌ها این همه‌ی فهمید و کرد نگاه جذاب جوان های پرستار

سو دچار . ءنقشش بخواهد هرچه باشد بزرگ که مردی است بوده تفاهم

. شده ملتِف دیر چقدر که کرد لعنت را خودش می‌آورد دست به دنیا در

. بود شب که بیرون رفت شد بلند و است

19

Page 20: Immortality 05

دردسر، تاریک بی نیمه کاراکوی یک و فاحشه‌یبا در قرار جوانی

. پالتویش و دودی عینک بود، شده که هم احتیاط برای گذاشت را مدارش

. وارد جوان زن6 با بعد درنیاورد می‌کردند، معامله داشتند که مدتی تمام را

توی دزدکی می‌زد، چانه پذیرش با داشت زن تا و شد نزدیکی همان هتلی

. خزید اتاق

. اینطور شایعات از فقط نیست معلوم ما برای آمد پیش بعد آنچه

عینک حتا دربیاورد را لباس‌هایش بود گفته بهش زن وقتی که فهمیدیم

. می‌کرده فکر ما جوان مرد البد بود برنداشته هم را پالتویش یا دودی

. مگر ولی باشد زن‌ها با بخواهد دلش جور هر می‌تواند باشد که بزرگ

برابر در می‌توانست او مثل حرفه‌ای مردی تاب انگشت‌های زنی چنان

. شد بی‌خود خود از لحظه یک شد بیاورد؟ . لخت قبل6 شد هویدا صورتش و

هجوم دوربین و دستبند و پلیس لباس با زن دالل کرده، چه بفهمد اینکه

. . و زدند دستبند را دست‌هایش گرفتند عکس و زدند فلش دوربین‌ها تو آورد

. . بودند آورده جا به را چهره‌اش االن تازه کردند ضبط را لباس‌هایش

. جای به بودند شده زده ذوق چقدر کشفشان این از کرد تصور می‌شود

آدم ما جوان مرد چون کردند بیشتر برابر ده تقاضای معمول، مبلغ

. می‌داد را عکس‌هایش شهرت قیمت باید و بود مشهوری‌

. نرسیده‌ایم توافق به جوانمان مرد واکنش سر بر امروز به تا

می‌کرد، خالص را خودش و می‌داد را پول باید می‌کنیم فکر بعضی‌مان

. 6مشکل با که نبود اشتباه کارش می‌کنیم فکر بقیه‌مان نداشت که مالی

بی‌اهمیتی‌ست، موضوع کند خیال اینکه جای به ولی نکرد همکاری آن‌ها

. در گذشت، که شب می‌کرد شکایت پلیس به جفتشان از می‌رفت باید

خانه‌های به مدام ما جوان مرد اینکه بر مبنی شد پخش شایعاتی پایتخت

. ع که عکس‌ها است می‌زده سر را iغیرمجاز گرفتنشان پس رضه‌ی

را عکس‌ها که نبود پایتخت در کسی دیگر و گشت دست به دست نداشت،

. . تصور را بی‌پناهش و لخت بدن وقتی ندیدیم کداممان هیچ ما باشد ندیده

. آن به چشممان کردیم را خودمان سعی می‌گرفت دلمان می‌کردیم،

. نیفتد عکس‌ها آن در آشنا چهره‌ی

20

Page 21: Immortality 05

. کمیته‌ی طرِف از که نامه‌ای طی نبود فرمانروا نقش مناسب دیگر

بوده نماینده‌اش که نامی گفتند شد، ابالغ او به انقالبی مقررات مرکزی

. جایی از که بود نیامده پیش برایش حال به تا کرده آلوده را است

. جای می‌توانست کی و نمی‌شد پیدا دنیا در او مثل چهره‌ای کنند اخراجش

این از بگیرد؟ را خلق مرد6 بی‌مانندترین جای می‌توانست کی بگیرد، را او

بدهند او به دیگر فرصت یک می‌کرد خواهش و می‌رفت اداره آن به اداره

. به نقشش دیگر نبود متوجه نزند دست زنی هیچ به دیگر می‌خورد قسم و

. بزرگ‌ترین را خودش که بود رسیده قدرت به تازه‌ای رهبر نمی‌خورد درد

. شکارچی‌های می‌دانست جدید هزاره‌ی در کمونیسم نهضت راهنمای

خودش از غیر بی‌نقصی تازه‌ی چهره‌ی دنبال در به در استعدادها

می‌گشتند.

خانه به زمستانی غم‌افزای روز یک در ما جوان نه دیگر مرد6 باری،

را. ما برگردد، پسرش اینکه قبل6 و بود شده مریض شرم، از مادرش آمد

– . یادمان را پسرکی که بعضی‌هامان رسید، راه از که روزی رفت گذاشت

بودیم کرده آرزو نهان در که بود، گرفته دستش پرستویی که می‌آمد

دنبال را راهش و بودیم مادرش وفادار مخاطب سال‌ها که بشود، دامادمان

دیدن امید به داشت، سقوطش دیدن که دردی وجود با که بودیم، 6کرده

- را مبتذلمان زندگی او عشق به که بعضی‌هامان و بودیم مانده زنده رویش

را دست‌هایمان و بودیم شده جمع اتوبوس ایستگاه دم بودیم، آورده تاب

. را ما مشتاق لبخندهای و شد پیاده اتوبوس از طرفش بودیم کرده دراز

. قبر طرِف به افتاد راه پالتوش زده‌ی باال یقه‌های و دودی عینک آن با ندید

و کردیم تماشایش رفت، عقبش سالنه سالنه بلندی سایه‌ی و مادرش

. را او مثل پسری می‌آمد دلش کی ببخشیم را گستاخی‌اش گرفتیم تصمیم

تاریخمان مرد بزرگ‌ترین هنوز افتاده، اتفاقی چه نبود مهم کند؟ مالمت

قهرمان بود، پسرمان .مبود، بود ان

***

21

Page 22: Immortality 05

دل کرد، پاک را خودش مادرش، مزار سر وقتی که کنید انمباور

به. نمی‌دانیم، بود، کرده خطور مغزش به فکری چنین چطور شکست

زندگی در بایستی چیزها و است باکره هنوز بودیم شنیده‌ وقتی از خصوص

. دویدیم. می‌آید زوزه صدای دیدیم خواب افتاد، اتفاق این که شبی می‌دیده

. با ما گرچه کردیم پیدایش قبرستان در و سرد و بود شب که بیرون

آغا مغز قصه‌های تا صحنه این دین از ولی شده‌ایم بزرگ بزرگ‌ها

. . در هیچکس نمی‌فهمیدیم را رفتاری چنین معنای آمد درد به استخوانمان

- آغا نه و ناچیز مردم ما نه ما . شهر نمی‌رسید – او سطح به بزرگ‌هایمان

آغا بزرگ‌ترین ولی حتی نبود، کسی امپراتور، خدمه بهترین جز بزرگ‌مان

. را او وقتی بود امپراتور زمانی فرمانروایی‌اش، صورت آن با خودش او

یکی خون و اشک با صورتش و می‌خورد غلت زمین روی دارد که دیدیم

را مردی‌اش ریشه‌ی و رگ که افتادیم ساله ده پسر آن داستان یاد شده،

. غم‌انگیزی‌ لحظه‌ی بود مغرور و خونسرد صورتش ولی بود گرفته دستش

آغا. بچه‌های ما، که می‌دانستیم پای بود به هیچوقت بزرگ‌هایمان،

. نمی‌رسیم افسانه‌هایشان

. داشتیم شده‌ای پاک تازه مرد حاال غصه، و غم جدای ولی

بقیه‌مان کنند، مداوایش تا بیمارستان بفرستیمش بودیم مص�ر بعضی‌هامان

کار در خطری دیگر و بود شده تمام کار چون عبثی‌ست کار کردیم فکر

را. صحنه عنصر مهم‌ترین رفت یادمان که بودیم پریشان و گیج اینقدر نبود

را. قبرستان وجب به وجب روزها شدیم، اشتباهمان متوجه که بعد برداریم

کی؟. دهان6 در بود، شده غیب کلن بدنش مفقوده‌ی عضو ولی گشتیم

. بکنیم را فکرش حتی نمی‌خواستیم

. آغا همه‌ی مگر نکردیم حیرت ماند، زنده اینکه زنده از ما بزرگ‌های

و ماست بین حاال نکردند؟ نقل را قهرمانی‌هاشان داستان‌های و نماندند

. وسگ‌ها می‌نشیند آفتاب زیر دارد رو پیش بی‌ثمری زندگی سال سال‌های

. و دودی عینک پشت را صورتش می‌کند تماشا می‌گذارند هم دنبال که را

. می‌رود می‌شود که غروب است کرده مخفی پالتویش زده‌ی باال یقه‌ی

. می‌زند حرِف مادرش با شب ظلمات تا و قبرستان

22

Page 23: Immortality 05

. دلواپسش که چیزی تنها می‌میرد هم رنج با و آمده دنیا به رنج با

. ما شده، گم مردی‌اش ریشه‌ی و رگ که حاال اوست بعدی زندگی هستیم،

می‌توانیم چطور کنیم؟ دفن او با و بگذاریم ابریشمی دستمال توی چی

کنیم؟ دنیا آن راهی ناقص را روحی

. می‌کنیم دعا او سالمتی برای روز هر خودمان، ذهن آرامش خاطر به

ابد تا فرمانروایمان می‌کردیم دعا وقتی مثل باشد، زنده ابد تا می‌کنیم دعا

. می‌دانیم که جایی تا و شود تمام مرد این قصه‌ی نمی‌خواهیم باشد زنده

. ندارد تمامی او قصه‌ی

23